پروفایل اشتراکی mejalehhafteh

اسامی زندانیان زندان قزلحصار گزارشی از زندان قزل حصار : زندانیـان مواد مخدر زندان قزل حصار ... - مجله هفته | عفو بین الملل ایـالات متحدۀ آمریکا را بـه جنایت جنگی درون ... | قابل توجه پناهجویـانی کـه کیس مسیحی مـی دهند | مجله هفته | پیش زمـینـه ها و پی آمد های بحران اوکراین | مجله هفته | مارکسیسم و رویزیونیسم – لنین | مجله هفته | دست عمو سام پشت ناآرامـی ها درون ایران – نفیض احمد | مجله هفته | افسانـه های مردم فارسی زبان | مجله هفته | فدایی درون شعر معاصر ایران | مجله هفته | فدایی درون شعر معاصر ایران | مجله هفته | ترسیم مجدد نقشـه فدراسیون روسیـه: تقسیم روسیـه بعد از جنگ ... |

اسامی زندانیان زندان قزلحصار

گزارشی از زندان قزل حصار : زندانیـان مواد مخدر زندان قزل حصار ... - مجله هفته

گزارشی از زندان قزل حصار :

زندانیـان مواد مخدر زندان قزل حصار آئینـه تمام نمای فلاکت عمومـی مردم ایران هستند

تحت حاکمـیت حکومت جمـهوری اسلامـی بـه عنوان حافظ ومع نظام سرمایـه داری وابسته و انگلی، اسامی زندانیان زندان قزلحصار ایران ثروتمند ترین کشور جهان دچار فلاکت عمومـی شده است، با بهره کشی شدید از طبقه مـیلیونی کارگر وغارت منابع ملی توسط انگشت شمار بنیـاد ها و سرمایـه داران زالو صفت هزار فامـیل حکومتی، ایران با هشتاد درون صد مردم زیر خط فقر بالاتر ین آمار بیکاری ،گرانی ، اعتیـاد ، طلاق و تن فروشی و فروش اعضای بدن درون جهان راب کرده هست . اسامی زندانیان زندان قزلحصار واردات کالاهای بنجل و نابودی تولید داخلی ، هفتادو چهارو نیم درون صد صنایع ورشکسته ، قراردادهای موقت و سفید امضا و نابودی امنیت شغلی، دستمزدهای یک چهارم زیر خط فقر ،نابودی کلیـه قوانین حمایتی مانند بیمـه بیکاری ،قانون کار، بهداشت ، درمان ، تحصیلات ،نابودی خدمات عمومـی و … درون جهت پر شدن کیسه پول چپاول گران حکومتی هست ، درون نتیجه افسردگی، بی آیندگی و نابودی زندگی نصیب 43 درصد جوانان بیکار، آماده بـه کارشده است، مواد مخدر را کـه خود کشی اجباری هست چه درون سطح عرصه تامـین مایحتاج اولیـه زندگی خانوار ها و جه بعنوان مسکن مصنوعی و خانمان بر انداز به منظور تسکین درد های روحی و روانی هزار درد ناشی از مشکلات اقتصادی ، اجتماعی محور و کانون اصلی دفع بلای فلاکت عمومـی قرار دادند، بطوری کـه طبق آمار مطبوعات حکومتی 8000 نفر ایرانی زندانی درون کشور های مانند عربستان، مالزی و.. اسامی زندانیان زندان قزلحصار بـه سر مـی برند کـه از بیکاری و تنگ دستی و نداری تن بـه خود کشی اجباری دادند، ویـا بالاترین آمار جهانی اعتیـاد و همچنین بالاترین رقم زندانیـان مواد مخدر درون تمامـی زندانـهای حکومت اسلامـی موید این مسئله مـی باشد ، فی المثل درون جهت بیـان اینکه تعداد زندانیـان قزل حصار بـه عنوان زندان اساسی مواد مخدر بـه دلیل ضعف و گرسنگی مجبور بـه تن بـه تمامـی راه و سرنوشتی کـه جمـهوری اسلامـی آگاهانـه و عمدا» درون مسیر زندگی انتحار ی قربانیـان خود درون مصرف و فروش مواد قرار داده است، کافی هست بدانیم :

در حالی کـه 50 گرم مواد مخدر مانند شیشـه و کراک حکم ابد و 100 گرم بـه بالا حکم اعدام را دارد و فروش 50 گرم از این مواد سودی درون حدود 300هزار تومان نسیب این قربانبان مـی کند، اما این انتحار کنندگان ازشدت فقر و بیچارهکه سیستم اسلامـی سرمایـه داری بر انـها تحمـیل کرده هست و به منظور فرار از بیکاری و گرسنگی با علم بـه مجازات مرگبار تن بـه افتاد درون گردابی مـی دهند کـه جمـهوری اسلامـی تدارک دیده است، 90 درون صد جوانان بیکار و یـا با درون امد ها و دستمزد های ناچیز درون حاشیـه فقیر نشین شـهر های بزرگ مانند اسلام شـهر ، شـهر یـار ، ورامـین و قرچک و … و نیز فقرای شـهر ها و شـهر ستانـهای کوچک بـه این تنـها راهی کـه رژیم اسلامـی پیش پای انـها گذاشته هست هدایت مـی شوند و پس از گیر افتادن و دستگری با حکم های سنگین از طرف قضاتی مانند قاضی طرعیـانی، صلواتی ، … و مقیسه ( محمد مقیسه همان باز جوی وزارت اطلاعات هست که نام مستعارش ناصری بود و در دهه شصت جنایـاتی بسیـاری مرتکب شده هست و اکنون درون چهار چوب قوانین و رافت اسلامـی قاضی شده است) از 15 سال که تا ابد و اعدام مواجه مـی شوند. حکم های کـه هیگونـه توجیـه منطقی و حقوقی ندارد و هر چه بیشتر مـی شود نـه تنـها از امار این قربانبان کاسته نمـی شود، بلکه درون شرایط فلاکت بار کنونی چندین برابر بر ابعاد ان افزوده مـی شود این افراد مـیلیونی بیکار نا امـید از آینده، این قربانیـان هلاکت گاه غارت گران اقتصادی، اشخاصی کـه تحت بدترین شرایط فاصله طبقاتی، تبعیض ، نا عدالتی اجتماعی و اقتصادی خورد شده و افسرده ومایوس و نامـید از آینده مـی باشند از بدو دستگیری با تحقیر و توهین و شکنجه های سنگین درون آگاهی و قتل گاه های حکومت اسلامـی مواجه بوده وباانی رو برو هستند کـه غیراز شنکنجه روحی و جسمـی چیز دیگر نمـی فهمند و سپس درون اولین گام ورود بـه زندان درون مقابل دو یـا سه دوربین مادر زاد شده وارد محیطی مـی گردند کـه کوچکترین استاندارد سازمان زندانـها را درون اجرایی آئین نامـه داخلی زندان از لحاظ فضای زندگی، تغذیـه و بهداشت و درمان و سایر وسایل تفریحی و ورزشی و آموزشی ندارند، از طرفی کلیـه مسئولین تیپ های کم سواد ، نظامـی هستند، بر خلاف آیین نامـه داخلی زندان ، کـه وظیفه زندان را با سازگاری و باز سازی و تربیت زندانی مـی داند بـه این بیچارگان کـه دست شان از همـه جا کوتاه هست به دیده مجرمان خطر ناک نگاه مـی کنند کـه به هر ترتیب حتما نابود شوند.

زندان قزل حصار بـه عنوان بزرگترین مرکز نگهداری این قربانیـان، مشتی نمونـه ای از خروار هست . این زندان با 20 که تا 22 هزار زندانی کـه گاهی اوقات که تا 38 هزار نفر رسیده هست ، با ده بند مستقل بـه نام واحدهای دهگانـه هست ، 12 که تا 14 درون صد از زندانیـان دارای حکم اعدام هستند، ( 2500 که تا 3000 اعدامـی درون واحد دو قرار دارند کـه 400 نفر از آنـها افغانی هستند) و بقیـه زندانیـان 75 که تا 80 درصد شان دارای حکم 15 که تا حبس ابد مـی باشند درون واحد 1 با 6000 نفر آمار بنا بـه اعلام نظر مسئولین بهداری فقط چهار صد نفر فعلا» سالم هستند بقیـه مبتلا بـه قانقاریـا ، هپاتیت بی ، سی و … مـی باشند هر واحدی دارای جایگاه بسیـار کوچکی بنام بهداری مـی باشد کـه بیشتر بـه کشتار گاه شباهت دارد که تا محل درمان یک سرما خوردگی شدید یـا آنفلوانزا کـه همراه با تب و لرز هست دو یـا نـهایتا» سه که تا قرص بی اثر بـه صورت جیریـه داده مـی شود با زندانی بدترین بر خورد توهین آمـیز مـی شود درون واحد سه شخصی بـه نام صنعیی … مستقیما» زندانیـان را مورد ضرب و شتم قرار مـی دهند و در یک بر خورد شدید درون 6 اسفند کـه دهها نفر مبتلا بـه انفلولانزا کـه تب و لرز شدید داشتند گفت همـه ای شما حتما بمـیرید و چون نوبت بهداری انـها نبود تماما» با همان حال وخیمشان حتی بدون یک قرص بـه بند هایشان بر گرداند کـه حتی صدای بر خی از ماموران نیز درون امد و به این حرکت او اعتراض د.

شخصی بـه نام فرامز یـاسی درون حالی کـه سه گلوله بـه او اصابت کرده و شکمش پاره هست به حکم باز پرس شعبه شـهر ری نزدیک بـه سه ماه با آن حال زخمـی بدون هیچ گونـه رسیدگی درون سلول انفرادی نگهداری مـی شود، بطوری کـه از قسمت پارگی شکمش محتویـات معده اش دائمان جاری است، علی رغم اینکه ایشان بـه شدت درد مـی کشد هر روز بـه او فقط 3 که تا مسکن قوی مـی دهند و بدون مداوای زخمش بـه امان خدا رهایش کرده اند، درون حالی کـه او بلافاصله حتما به بیمارستان منتقل گردد.

ضرب و شتم زندانیـان امر عادی و معمولی مـی باشد اغلب ماموران علاوه بر تحقیر و توهین و فحش های رکیک بـه زندانیـانی کـه در اثر فشار روحی و روانی دست بـه اعتراض زده یـا شکایت مـی کنند را بشدت مورد ضرب و شتم قرار مـی دهند درون تمامـی واحد ها چنین افرادی علاوه بر بیست روز انفرادی بشدت مورد شکنجه و ضرب و شتم قرار مـی گیرند کـه در چندین مورد زندانیـان از شدت فشار دست بـه خود کشی زدند.

یکی از روش شکنجه بـه صورت زیر هست که زندانی را تمام قد توی آب انداخته خیس کرده وبا شلنگ و کابل چندین نفر مورد ضرب قرار مـی دهند کـه صدای زندانی بـه اسمان مـی رود و اغلب تقاضای عف و بخشش مـی کند . اما گوش ماموران بـه این حرف ها بده کار نیست شاید باورش به منظور خوانندگان مشکل باشد ولی تمامـی واحد ها رسما» فلک دارند و پای این افراد را فلک کرده و به شدت بـه کف پا با کابل شلاق مـی زنند زندانیـان سیـاسی مـی دانند کـه در دهه شصت این طریق شکنجه کاملا» رواج داشت و فلک بخش جدای ناپذیر جمـهوری اسلامـی است.

در مـیان کارکنان بهداری و زندان کوچکترین اثری از افراد مطلع ، روانشناس ، یـا مربی تربیتی دیده نمـی شود تمامـی مسئولین بـه این قربانیـان نظام سلطه و قدرت بـه دیده جانیـان ذاتی نگاه مـی کنند کـه باید که تا انجا کـه مـی توانند خورد خمـیر کرده نابودشان کنند.

کار بیش از 90 درون صد افراد متاهل مخصوصا» افرادی کـه حبس سنگین دارند بـه طلاق کشیده شده و این مسئله بر ابعاد افسردگی روحی و روانی زندانیـان که تا حد خود کشی مـی افزاید. عمده خانم ها با بچه ها بـه خانواده شوهر عمدتا» بـه باند های سازمان یـافته مافیـای مانند قاچاق و تن فروشی کشیده مـی شوند.

اوضاع مالی و رفاهی زندانیـان بقدری فلاکت بار هست که اغلب با فروش نوبت تلفن ، خرید و فروش مواد مخدر ، سیگار، قرص های روانگردان ، و متادونی ها، با فروش متادون کـه به متادون تو دهنی مشـهور هست مایحتاج اولیـه خود را تهیـه مـی کنند ( متادونی ها وعده ی متادون خود را نخورده درون دهان نگهداشته و سپس ان را بـه چندین برابر قیمت به منظور تهیـه مایحتاج ضروری خود مـی فروشند. و البته ضمن اینکه خود فروشنده درد های شدیدی را تحمل مـی کنند درون همـین حین از این طریق بیماری های بسیـاری نیز انتقال پیدا مـی کند)

کارت تلفن 1600 تومانی توسط باند های خود زندان از 30 که تا 100 هزار تومان خرید و فروش مـی شود کل سیستم زندان وتوسط ماموران بـه علت فقر و در امد های خیلی پایین کـه برای خرج خانوار و امرار معاش علاوه بر خلاف های عمده درون رده های بالا بـه خرید فروش اقلامـی کـه غدغن هستند مانند سیگار (نخی که تا 10000 تومان مـی باشد) از طریق سیستم مافیـای و عموما» از طریق وکیل بند ها کـه به آنـها وفادار مـی باشند صورت مـی گیرد. علاوه بر خوردن جیره های مختلف زندانیـان ، فروش وقت تلفن ، فروش ملاقات های حضوری زندانیـان ، از انـها باج گیری مـی کنند، ماموران اغلب خوارکی ها و تنقلات خود را بـه گردن وکیل بند مـی اندازند و اگر او تن بـه این باج گیری ندهد بـه بهانـه های مختلف اوضاع بند را بـه هم مـی ریزند ، تلفن ها را قطع مـی کنند ، تلویزیون ها را مـی برند ، و یـا با زدن خاموشی زودتر از موعد قانونی تلافی مـی کنند و هر بلایی کـه بخواهند بر سر زندانیـان مـی اورند.

بنا بـه گفته اغلب زندانیـان سمت وکیل بندی مخصوصا» درون بند های کـه خلاف بیشتر رخ مـی دهد از طرف مسئولین زندان که تا مبلغ 6 مـیلیون تومان فروخته مـی شود درون کنار این جرایم کـه در کل زندان عادی شده هست در سطح کل سیستم قضایی و مسئولین عالی رتبه اختلاس و رشوه خواری مـیلیونی از صد مـیلیونی که تا چندین مـیلیـاردی درون شکستن حکم های اعدام قاچاقچیـان بزرگ ، مرخصی ،رای باز، و فروش ملاقات های حضوری بـه صورت شرعی و غیر شرعی ادامـه دارند، خلاصه درون چندین نمونـه های آشکاری متهمـینی با 200 گرم مواد روی پرونده شان اعدام شده اند درون حالی کـه افرادی نیز با داشتن بیش از یک تن حکمشان از اعدام بـه ابد شکسته شده و طرف چند ماه درون زندان و چند ماه درون مرخصی گذرانده هست و درون پروسه چند ساله عف خورده آزاد شده هست . خلاصه مطلب این کـه در جمـهوری اسلامـیی کـه پول نداشته باشد حتما بمـیرد.

همچنین هر کدام از فروشگاه ها بـه مبلغ 400 مـیلیون تومان بـه پیمانکار اجاره داده شده اند و فروشگاها نیز اجناس را دو ونیم که تا سه برابر قیمت بـه زندانیـان بدبخت کـه دستشان از همـه جا کوتاه هست مـی فروشند.

در اوطاق های هفت و نیم متری 8 که تا 12 نفر عمر خود را مـی گذرانند کـه در مواردی از 15 که تا 17 نفر نیز مـی رسند.

در بهترین سالن زندان با 200 نفر زندانی نیم ساعت یـا نـهایتا» 40 دقیقه آبگرم به منظور وجود دارد با 6 چشمـه کـه همـیشـه بسیـاری از زندانیـان درون اخر وقت کف بدنشان را نشسته ابگرم قطع مـی شود و زندانیـان فوق با بنیـه ضعیف مجبور مـی شوند با آب سرد خود را بشوید، کـه این باعث شده بسیـاری از زندانیـان همـیشـه خدا بیمار هستند.

پس از شورش سال 90 درون اعتراض بـه حکمـهای سنگین و شرایط طاقت فرسای و مرگبار کـه به اعتراض شدیدی انجامـید با دستور جلادی بـه نام احمدی 170 نفر با شلیک مستقیم تیر بوسیله تفنگ و تیر بار کشته شدند ، از ان شورش بـه بعد چون شورش کنندگان به منظور تخریب دیوار ها از کپسول های گاز استفاده کرده بودند تمامـی آشپزخانـه ها بر چیده شده هست و زندانیـان مجبورند از سویـا های حیوانی و غذا های بی کیفیت و نا سالم تغذیـه کنند.

اغلب زندانیـان اعتقاد دارند سیستم قضایی بعد از روی کار امدن لاریجانی ها کـه با تجدید مجازات و قطع رای باز نسبت بـه دوره شاهرودی کـه زندانیـان فرصت مـی د بـه خانواده هایشان برسند بسیـار خرابتر شده هست و برادران دالتون را عامل اصلی طلاق و فروپاشی 95 درون صد خانواده ها مـی دانند کـه نزدیک بـه 50 درون صد خانم ها بـه حساب جمـهوری اسلامـی اجبارا» بـه تن فروشی کشیده مـی شوند.

توزیع وتکثیر از :

کمـیته حمایت از شاهرخ زمانی

10/1/1393

اشتراک گذاری

دوست‌داشتن:

دوست داشتن در حال بارگذاری...
: اسامی زندانیان زندان قزلحصار




[گزارشی از زندان قزل حصار : زندانیـان مواد مخدر زندان قزل حصار ... - مجله هفته اسامی زندانیان زندان قزلحصار]

نویسنده و منبع |



جواب هوش گزارش یک جنایت توسط همسایه ها داده شده

عفو بین الملل ایـالات متحدۀ آمریکا را بـه جنایت جنگی درون ...

گاهنامۀ هنر و مبارزه

12 ژوئن 2018

عفو بین الملل ایـالات متحدۀ آمریکا را بـه جنایت جنگی درون سوریـه متهم کرد

بیل فن اوکن

مرکز پژوهشـهای جهانی سازی، جواب هوش گزارش یک جنایت توسط همسایه ها داده شده 7 ژوئن 2018

متن پی دی اف

بر پایۀ گردآوری مدارک منتشر شده درون گزارش روز سه شنبه [2 ژوئن] توسط گروه مع حقوق بشر درون سازمان عفو بین الملل، ایـالات متحدۀ آمریکا درون کوران محاصرۀ چهار ماهۀ شـهر رقه درون سوریـه درون سال گذشته مرتکب جنایت جنگی شده است.

 عنوان گزارش « جنگ به منظور نابودی » از سخنانی یـاد مـی کند که  وزیر دفاع آمریکا جیمز ماتیس دربارۀ تاکتیک بـه کار شده به منظور باز بعد گیری شـهری گفته بود کـه دولت اسلامـی درون آنجا بـه سر مـی برد. جواب هوش گزارش یک جنایت توسط همسایه ها داده شده درون این گزارش نتیجه گرفته شده کـه « ضربت وارد شده به منظور غیر نظامـیان فاجعه بار بوده است».

عفو بین المللی اعلام کرد کـه : جواب هوش گزارش یک جنایت توسط همسایه ها داده شده « مدارک معتبری وجود دارد و نشان مـی دهد کـه حملات هوائی و توپخانۀ ائتلاف [آمریکائی] هزاران غیر نظامـی را کشته و یـا زخمـی کرده است. جواب هوش گزارش یک جنایت توسط همسایه ها داده شده این حملات اغراق آمـیز و کور حقوق انسانـها را بـه شکلی کـه در منشور بین المللی باز شناسی شده نقض مـی کند و ظرفیت آن معادل جنایت جنگی ست».

در این حملات پنتاگون طی محاصره از گروه های نظامـی نیـابتی درون زمـین استفاده کرده کـه جملگی از نیروهای دموکراتیک سوریـه بوده اند(به شکلی کـه ادعا مـی کنند) ولی صفوف آنان تقریباً همـه از شبه نظامـیان یگانـهای مع خلق کرد سوریـه تشکیل شده و پیش رویـهای آنان فقط با بمباران حجیم هواپیماهای جنگی و یگانـهای توپخانۀ آمریکا امکان پذیر شده است.

گزارش عفو بین الملل از سرگرد جان وین تروکسل بـه نقل مـی آورد کـه گفته هست : « درون طول پنج ماه، [تفنگداران دریـائی آمریکا] 300000 گلوله توپ روی اه دولت اسلامـی شلیک د… تفنگداران درون رقه درون سوریـه بیش از هر گردان دیگری از تفنگداران ارتش نیروی دریـائی آمریکا از دوران جنگ ویتنام مـهمات بـه کار بردند… هر دقیقه از هر ساعت ما درون حال شلیک بودیم، خمپاره، گلولۀ توپ، راکت، موشک هیل فایر، پهپاد مسلح، هر چه داشتیم ».

با استفاده از تصاویر ای و شواهد عینی، گزارش عفو بین الملل قاطعانـه نظریـات فرماندۀ نیروهای آمریکائی ژنرال استفن تانسند Stephen Townsend درون این عملیـات را مردود مـی داند کـه گفته بود حملۀ آمریکا بـه رقه « دقیقترین درون تاریخ اردوی هوائی بوده است».

[ولی] دوناتلا روورا Donatella Rovera مشاور اصلی درون مداخلات بحرانی درون سازمان عفو بین الملل اعلام کرد کـه « دعاوی ائتلاف [آمریکائی] مبنی بر اینکه دفع دولت اسلامـی از رقه درون کوران اردوی هوائی با دقت بالا انجام گرفته و قربانیـان اندکی نزد غیر نظامـیان بر جا گذاشته، تاب بررسی دقیق رویدادها را بـه جا نمـی آورد». « درون منطقۀ رقه، ما درجه ای از تخریب را مشاهده کردیم کـه با آنچه طی دهه ها درون مناطق جنگی پوشش داده بودیم مقایسه پذیر است.»

گزارش رسیده از رقه حاکی از تخریب %80 از شـهر است، با 11000 ساختمان خسارت دیده یـا تخریب شده. مردم بومـی از مواد غذائی، الکتریسیته و آب آشامـیدنی محروم بوده اند و امکان حذف مواد منفجره را نیز نداشته اند کـه هنوز قربانی مـی گیرد. علاوه بر اینـها اجساد همچنان زیر آوار باقی مانده اند.

سخنان ژنرال استفن تانسند با گزارشی کـه پنتاگون جمعۀ پیش بـه کنگرۀ آمریکا فرستاد همخوانی دارد و به ما مـی گوید که  درون کوران عملیـات نظامـی آمریکائی ها درون عراق، سوریـه، افغانستان و یمن درون سال 2017 « بر اساس گزارشات معتبر تقریباً 499 غیر نظامـی کشته و 169 نفر دیگر نیز زخمـی شده اند.».

این گزارش با مجوز مادۀ قانونی کـه به امضای بارک اوباما مزین هست باید درون اول ماه مـه منتشر مـی شد ولی یک ماه بـه تأخیر افتاد. یعنی موضوعی کـه آشکارا پوچ بنظر مـی رسد. بر اساس پروندۀ عفو بین الملل شمار جانباختگان درون رقه (فقط درون رقه) فراتر از کل قربانیـانی ست کـه پنتاگون اعلام کرده. افزون بر این، تخریب رقه شـهر سوری درون ادامۀ موصل شـهر عراقی انجام گرفته بود کـه بر اساس گمانـه زنی سرویس اطلاعاتی کُرد درون آنجا شمار قربانیـان بـه 40000 نفر رسیده است.

پنتاگون فقط یک رقم کلی 499 کشتۀ غیر نظامـی را اعلام کرده ولی گمانـه زنی دربارۀ حملات جداگانـه درون هیچ یک از این کشورها را مطرح نکرده است. ولی بجای چنین کاری دائماً اعلام کرده کـه ارتش آمریکا مطابق « بهترین شیوه ها » عمل کرده و در بمبارانـها « مـهمات دقیق » بـه کار است، و در عین حال [پنتاگون دائماً] تکرار مـی کند کـه « متأسفانـه، با وجود همۀ تلاشـهای پی گیر نیروهای آمریکائی، قربانیـان غیر نظامـی نتیجۀ تراژیک و اجتناب ناپذیر عملیـات رزمـی ست» (1). و در ادامۀ این بیـانیـه ها دشمن را سرزنش مـی کند زیرا از «غیر نظامـیان بـه مثابه سپر بلا» سوء استفاده کرده و موجب مرگ آنان شده است.

همان گونـه کـه گزارش عفو بین الملل یـادآور مـی شود «روش های» بـه کار شده از سوی پنتاگون عبارت هست از فقدان بازدید از مناطقی کـه ارتش آمریکا بمباران کرده و ارزیـابی نتایج و نفی دائمـی وجود قربانیـان غیر نظامـی پیش از هر گونـه تجسس و بازرسی درون محل.

در واقع، پیش از آنکه عفو بین الملل گزارش خود را منتشر کند، سخنگوی ارتش آمریکا، سرهنگ شون ریـان Sean Ryan بیـانیـه ای درون نفی آن منتشر کرد و مدیر گروه حقوق بشر خواست که تا « شخصاً مجموعه تلاشـهای جدی و جمع آوری اطلاعاتی ائتلاف [آمریکائی] را بررسی کند کـه پیش از هر حمله ای به منظور تخریب مؤثر گروه دولت اسلامـی و در عین حال به منظور کاهش خسارت بـه مردم غیر نظامـی انجام گرفته است.». سرهنگ شون ریـان گزارش عفو بین الملل دربارۀ بمبارانـهای کور روی اه غیر نظامـی را «کمابیش فرضیـه پردازی» قلمداد کرد.

گزارش عفو بین الملل بر اساس بازدید پژوهشگران از مناطقی کـه هدف 42 حملۀ هوائی آمریکا درون شـهر ویران شدۀ رقه قرار گرفته بودند، و گفتگو با بازماندگانی کـه اعضای خانواۀ خود را درون بمباران از دست داده بودند تنظیم کرده است.

گزارش بـه نقل از خانوادۀ بدران : 39 نفر و به علاوه 10 نفر از همسایـه ها زیر 4 حملۀ هوائی درون حالی کـه در پی پناهگاه مـی گشتند، از یکدیگر شده و از بین مـی روند.

ابتدا، 9 نفر از مردان خانواده درون 18 ژوئیـه 2017 درون یک حملۀ هوائی درون حالی کـه به شکل نا امـید کننده ای مـی خواستند نزدیکانشان را از محله ای کـه مورد حمله قرار گرفته بوده خارج کنند کشته شدند. سپس درون 20 اوت هواپیماهای جنگی آمریکائی دو خانۀ مجاور را کـه بازماندگان خانواده درون آنجا بـه سر مـی بردند بمباران د.

راشا از بازماندگان حملۀ هوائی کـه تولیپ دو ساله اش را زیر بمباران از دست داده بـه عفو بین المللی گفت : « تقریباً همـه کشته شدند. تنـها من و شوهرم، برادر شوهرم و پسر عموی او زنده ماندیم. حمله درون ساعت 19 روی داد. بی هوش شدم و وقتی بـه هوش آمدم صدای محمد پسر عموی شوهرم را شنیدن کـه فریـاد مـی زد. نـه مـی توانستم حرکت کنم و نـه حرف ب. بعد شوهرم و برادرش من را پیدا د.

[مـیان بازماندگان] شوهرم بیش از همـه بـه شکل وخیمـی زخمـی شده بود، از ناحیۀ سر مجروح شده بود و از گوشـهایش خون جاری مـی شد. شب بود و نمـی توانستیم ببینیم. مـی خواستیم کمک بگیریم ولی هیچجواب نمـی داد. سکوت مطلق و فقط صدای هواپیماها را مـی شنیدیم کـه بالای سرمان پرواز مـی د. درون خرابه ها پناه گرفتیم ولی هواپیماها که تا صبح بالای سرمان پرواز مـی د. صبح جسد تولیپ را پیدا کردیم، کودک ما مرده بود. او را نزدیک یک درخت بـه خاک سپردیم.».

داستان سرگذشت خانوادۀ بدران تنـها یکی از چندین داستان مستند دیگر درون گزارشات سازمان عفو بین الملل است.

این داستان توجه ما را بـه موضوع تداوم حملۀ هوائی بـه رقه جلب مـی کند زیرا ایـالات متحدۀ آمریکا و نیروهای نیـابتی یعنی نیروی دموکراتیک سوریـه درون حال گفتگو به منظور آتش بس بودند «تا راه عبور مطئنی به منظور عبور مبارزان دولت اسلامـی بـه خارج از شـهر بیـابند ».

گزارش عفو بین الملل کـه گزارشات مستند پیشین بی بی سی و دیگر آژانس های خبری را تأیید کرده است، مـی گوید :

« درون چهارچوب توافقات، کاروان اتوبوسی کـه از سوی FSD سازماندهی شده بود مبارزان دولت اسلامـی و خانواده هایشان را بـه بیرون از شـهر و در منطقه ای درون شرق رقه کـه هنوز زیر کنترل دولت اسلامـی بود منتقل کرد. ولی که تا امروز، ائتلاف [آمریکائی] توضیح نداده بـه چه علتی همچنان بـه حملاتی کـه موجب کشتار این همـه غیر نظامـی شده ادامـه داده است، درون حالی کـه برای حفظ مصونیت مبارزان دولت اسلامـی و عبور آنان بـه توافق رسیده بودند. بسیـاری از بازماندگان درون حملات ائتلاف [آمریکائی] کـه با عفو بین الملل گفتگو کرده اند پرسیده بودند کـه چرا ائتلاف [آمریکائی] بـه تخریب کامل شـهر و کشتار این همـه غیر نظامـی نیـاز داشته، درون حالی کـه مدعی شده اهش مبارزان دولت اسلامـی بوده و سپس بـه این مبارزان اجازه داده کـه شـهر را صحیح و سالم ترک کنند».

در واقع هدف توافقات مـیان ارتش آمریکا و دولت اسلامـی رویب منافع استراتژیک آمریکا درون سوریـه و کنترل منابع نفت و گاز کشور درون شرق فرات تمرکز داشت. با بیش از 2000 سرباز آمریکائی از نیروهای ویژه کـه پیوسته درون منطقه حضور داشته اند، هدف واشنگتن جلوگیری از دولت دمشق به منظور دسترسی بـه این منابع و بازسازی کشور، و تداوم جنگ که تا تغییر رژیم سوریـه مـی باشد کـه از سال 2011 کشور را بـه تل ویرانـه تبدیل کرده است. با انتقال مبارزان دولت اسلامـی بـه سمت شرق، پنتاگون مـی خواهد از آنان به منظور بستن راه و جلوگیری از پیش روی نیروهای دولت سوریـه استفاده کند و همچنان کشور را از منابع انرژی خود محروم نگهدارد.

گرچه اردوی نظامـی بـه نام مبارزه علیـه دولت اسلامـی شروع شد، ولی هدف واقعی مداخلۀ آمریکا درون سوریـه ادامۀ تهاجم امپریـالیسم آمریکا به منظور تحمـیل فرادستی اش درون خاور مـیانۀ غنی از نفت و جلوگیری از موانع اصلی به منظور فرادستی منطقه ای واشنگتن است، و موانع اصلی نیز عبارتند از ایران و روسیـه.

همان رسانـه های آمریکائی کـه دعاوی دروغین مبنی بر حملۀ شیمـیائی دولت سوریـه درون آوریل گذشته را دائماً پوشش مـی دادند، آخرین افشاگریـهای مربوط بـه جنایـات جنگی آمریکا و قربانیـان آن درون رقه کـه به هزاران نفر مـی رسد را کاملاً ندیده گرفتند.

پشت این سکوت گناهکارانـه نگرانی نسبت بـه احساسات فزایندۀ  ضد جنگ مـیان توده های عظیم آمریکائی و جهانی درون بطن ارتش و سرویس های اطلاعاتی آمریکا دیده مـی شود، درون حالی کـه واشنگتن خود را به منظور جنگ های خونبارتری آماده مـی کند.

***

پاورقی مترجم :

1) با وجود این، گیوم دو روویل درون مقالۀ تحلیلی زیر عنوان «خسارات جانبی : پشت پرده های حرکات خوف انگیز دولتی» (ترجمۀ حمـید محوی. 5 سپتامبر 2012) مـی گوید :

« ولی اگر با دقت بیشتری بـه موضوع بپردازیم، پی خواهیم برد کـه این نوع عملیـات جنگی کـه طی سال های گذشته بـه مرگ هزاران شـهروند غیر نظامـی درون افغانستان، عراق و یـا لیبی انجامـیده(1)، ناشی از اشتباهات اتفاقی و «خسارات جانبی» درون عملیـات نظامـی کـه گوئی تنـها سربازانی را کـه لباس نظامـی تن داشته و به جبهۀ دشمن تعلق داشته اند هدف گرفته، نبوده است، بلکه مشخصاً اختیـاری بوده و عمداً زنان و کودکان و مردان غیر نظامـی بی دفاع را آماج حملات خود قرار داده اند. اکنون مـی توانیم بپرسیم کـه به چه هدفی چنین جنایت هولناکی را مرتکب شده اند. دکترین نظامـی بـه این پرسش چنین پاسخ مـی دهد : به منظور تحمـیل ترس و وحشت بـه عنوان منشأ هر گونـه فرمانبرداری. دکترین نظامـی درون اینجا قاطعانـه تبلیغات سیـاسی را تکذیب مـی کند : تحمـیل درد و رنج بـه شـهروندان غیر نظامـی یکی از راهکارهای پیروزی درون جنگ است، شکنجۀ بدن آنـها یکی از راهکارهائی هست که آنـها را بـه زانو درون مـی آورد، تسخیر وجدان آگاه آنـها نیز یکی از راهکارهائی ست کـه روح آنـها را بـه تبعیت وامـی دارد (بمباران های متفقین درون پایـان جنگ دوّم جهانی این موضوع را بـه شکل گسترده نشان مـی دهد – حال این کـه تا چه اندازه هدف وسیله را توجیـه مـی کند موضوع دیگری است).»

نظریۀ هر چند کلیشـه ای باشد ولی چندان از واقعیت نیز بـه دور نیست اگر بگوئیم کـه تنـها گناه قربانیـانی کـه آنان را «خسارت جانبی» مـی نامند این بوده هست که روی منابع سوخت استراتژیک زندگی مـی د و باید حذف  و یـا آوارۀ دیـاری دیگر مـی شدند.

پیوند الکترونیک متن اصلی :

https://www.mondialisation.ca/un-rapport-damnesty-international-trouve-que-les-etats-unis-sont-coupables-de-crimes-de-guerre-en-syrie/5626055

ترجمۀ حمـید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه/پاریس/ 12 ژوئن 2018

اشتراک گذاری

دوست‌داشتن:

دوست داشتن در حال بارگذاری...




[عفو بین الملل ایـالات متحدۀ آمریکا را بـه جنایت جنگی درون ... جواب هوش گزارش یک جنایت توسط همسایه ها داده شده]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 12 Jun 2018 20:50:00 +0000



پناهندگی در انگلیس 2017 مسیحیت

قابل توجه پناهجویـانی کـه کیس مسیحی مـی دهند | مجله هفته

ویدئوی مصاحبه خبرنگار هلندی با پناهجوی ایرانی

همانطوریکه درون ویدئو بالا ملاحظه مـی کنید خبرنگاران هلندی با یک پناهجوی ایرانی مسلمان سابق کـه مسیحی شده هست و یک کشیش ایرانی کـه در کلیسای کوروش بـه تعداد زیـادی از پناهجویـان ایرانی، پناهندگی در انگلیس 2017 مسیحیت افغانی، عراقی، مصری … غسل تعمـید مـی دهد، مصاحبه کرده اند. پناهندگی در انگلیس 2017 مسیحیت علاوه بر آنـها با نمایندگان اداره تابعیت و مـهاجرت و چند نفر کشیش دیگر نیز مصاحبه کرده اند!
جان کلام مصاحبه این هست که تعداد قابل توجهی از این پناهجویـان یـا مسلمانان سابق بگونـه ای فرصت طلبانـه بـه مسیحیت مـی گروند که تا جواب و اقامت پناهندگی دریـافت کنند. پناهندگی در انگلیس 2017 مسیحیت اغلب این افراد بعد از گرفتن جواب دیگر بـه کلیساها سر نمـی زنند! یک مرتبه از زندگی مذهبی و شرکت درون مراسمـی کـه همواره حاضر و فعال بودند غیبت مـی کنند! این امر شک تعداد زیـادی از کشیش ها و خانواده های مذهبی را کـه از این افراد حمایت مـی د، برانگیخته است! درون چندین مصاحبه و مقالات دیگر نیز … مسئله حول این محور مـی چرخد کـه این افراد صادق نیستند و از باور و  ایمان مسیحی و قوانین ما سوء استفاده مـی کنند!
یکی از مصاحبه کنندگان مـی گفت کـه من سئوالات استاندارد نمـی پرسم بلکه سعی مـی کنم درون صحبت با پناهجویـان روح واقعی آنـها را بشناسم و بفهمم چرا مسیحی شده اند! آنـها مـی توانند بـه سئوالات استاندارد جوابهایی استاندارد و قابل قبول بدهند ولی واقعا مسیحی نشده باشند! … ه
نتیجه این بحث ها به منظور پناهجویـان این هست که از این بـه بعد درون امتحان مسیحیت آنقدر سختگیری خواهد شد کـه شاید خود این کشیش ها هم درون آن آزمون موفق نشوند! این برنامـه ها را محض تفریح و شوخی تولید نمـی کنند. این نوع برنامـه اصولا بدنبالش بحث درون پارلمان را دامن خواهد زد! و نمایندگان احزاب راست افراطی با شمشیر آخته بـه جان این سوء استفاده کنندگان از دمکراسی اروپائی خواهند افتاد! و با انداختن تمامـی مشکلات ساختاری سیستم بـه گردن بیگانگان و پناهجویـان، امواج خارجی ستیزی را بیدار و قویتر خواهند کرد. و سختگیری درون سیـاستهای پناهنده پذیری را دامن خواهند زد!

یک سئوال از سیـاستمداران هلند.
دیروز یک پناهجوی افغانی کـه پرونده اش بسته شده بود، پیش من آمده بود. او صادقانـه مـی گفت من درون اروپا چشمـهایم باز شد و تازه فهمـیدم کـه چرا افغانستان 500 سال از جهان حاضر عقب مانده است. من با مطالعاتم از اسلام خارج شده و به یک سوسیـالیست تبدیل شده ام. همـه مـی گویند به منظور تقاضای پناهندگی دوم حتما مسیحی شوی ولی من دیگر نمـی توانم درون دینی جدید بـه زندگی خود ادامـه دهم، بـه باور جدیدم با مطالعه و آگاهی رسیده ام و دروغ هم نمـی توانم بگویم…
سئوال اساسی از نمایندگان پارلمان و قوه قضائیـه هلند این استکه چرا بـه مسلمانی کـه از دین خودش خارج شده و به مسیحیت گرویده، براحتی جواب پناهندگی مـی دهند یـا حداقل او را بزور اخراج نمـی کنند ولی به منظور مسلمانی کـه به سوسیـالیسم گرویده این کار را نمـی کنند؟ واقعیت این هست که درون اسلام مـیسحی ها را جزء اهل کتاب محترم مـی شمارند ولی سوسیـالیستها هزاران بار بیشتر درون خطر انتقام مسلمانان بنیـادگرا هستند! اینـها کافر بـه تمام معنی هستند!
زمانیکه دولت هلند تنـها یک دریچه را به منظور گرفتن اقامت پناهندگی باز مـی گذارد و سیـاست پناهندگی عادلانـه ای منطبق بر واقعیـات موجود را غیرممکن مـی کند، پناهجویـان را مجبور مـی کند کـه به امـید دریـافت اقامت… ناصادقاه درون پشت تنـها دریچه باز بـه صف بایستند! ولی بعدها بجای اصلاح سیستم ناعادلانـه … این پناهجویـان را متهم بـه سوء استفاده، دروغگویی … مـی کنند سپس به منظور تصویب قوانینی سختگیرانـه تر و ناعادلانـه تر امواج راسیستی و خارجی ستیزی را تقویت کرده و براه مـی اندازند!

به نظر متخصصین هلند چرا جان یک مسلمان سابق مسیحی شده بیشتر ازیکه سوسیـالیست شده هست در خطر است؟
حقیقت این هست که سیـاست دولت هلند با واقعیت منطبق نیست! ولی چرا این سیـاست نادرست را رها نمـی کنند؟ زیرا احزاب بینادگرای مذهبی به منظور تقویت مسیحیت تلاش مـی کنند بـه هر طریقی تعداد زیـادی مسلمان را مسیحی کنند! یکی از امتیـازات جذاب بـه نوعی تضمـین اقامت پناهندگی از طریق مسیحیت است! بنیـادگرایی مسیحی و یـهودی کوچکترین فرقی با بنیـادگرایی اسلامـی ندارد! هر سه بـه یک اندازه ارتجاعی و جنایتکارانـه هستند و در تاریخ جنایـات بی شماری را مرتکب شده اند و مـی شوند!…ه
بزبان دیگر مسئله پناهندگی ارتباط چندانی بـه قوانین پناهندگی و حقوق بشر و … ندارد. مسئله بیشتر ایدئولوژییـاسی است!
من این تز را هزاران بار درون مصاحبه های مختلف ثابت کرده ام ولی متاسفانـه سیـاست های حاکم بر سیستم پناهندگی اروپا بـه این راحتی عوض نمـی شود زیرا منافع نظام حاکم درون تقویت جریـانـهای مترقی سوسیـالیستی نیست بلکه درون تقویت خردستیزی و انواع و اقسام باورهای ارتجاعی است! بی جهت نیست کـه در این بحران اقتصادی بازار فالبین ها و نئوفاشیستها و … بشدت رشد کرده و مـی کند…

یکی از مـهمترین دروغهایی کـه در اروپا درون تمام کشورها از زبان رهبران احزاب لیبرال و نئولیبرال و نئوفاشیست مطرح مـی شود این است:
سیل یـا سونامـی پناهجویـان بـه خاطر سوءاستفاده از رفاه اجتماعی ما بـه بسوی اروپا روان است!
اگر مـهمترنی دلیل پناهجویـان سوء استفاده از رفاه اجتماعی بود هیچکدام از پاکستانی ها و هندی ها بـه انگلیس نمـی رفتند برایشان از هر نظر مفیدتر و سودمندتر بود کـه در هلند یـا بلژیک متوقف شوند و ریسک رفتن بـه آنسوی دریـای مانش را با آنـهمـه هزینـه مالی و جانی نپذیرند!
ولی چرا این کار را مـی کنند؟ زیرا تعیین کشور هدف بیشتر بـه ارتباطات تاریخی ( گذشته استعماری و …. ) و فرهنگی و فامـیلی ربط دارد که تا سوء استفاده شخصی از رفاه اجتماعی! مدلهای اجتماعی مـهاجرت بطلان ادعای رهبران اروپا را با قاطعیت رد مـی کند! مثلا همـه یـا اکثریت مطلق  سورینامـی ها و مستعمرات سابق هلند از اندونزی و غیره … بـه هلند پناهنده مـی شوند نـه کشورهای دیگر اروپایی! از این مثالها زیـاد هست … فعلا من بـه همـین یک مورد درون رد ادعاهای دروغین رهبران غربی قناعت مـی کنم. امـیدوارم درون فرصت مناسبی این مسائل را همـه جانبه باز کنم ….

از سونامـی هم کوچکترین خبری نیست! این منطق را چند روز پیش درون یکی از پست های مربوط بـه پناهندگی منتشر کردم …
«حادثه ای» کـه تکرار مـی شود دیگر حادثه نیست! بلکه ضرورتی هست که از ساختار سیستم ناشی مـی شود!

اشتراک گذاری

دوست‌داشتن:

دوست داشتن در حال بارگذاری...
: پناهندگی در انگلیس 2017 مسیحیت




[قابل توجه پناهجویـانی کـه کیس مسیحی مـی دهند | مجله هفته پناهندگی در انگلیس 2017 مسیحیت]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 05 Jul 2018 14:03:00 +0000



پیش بینی کامرسانت درباره آیندۀ برجام

پیش زمـینـه ها و پی آمد های بحران اوکراین | مجله هفته

پیش زمـینـه ها و پی آمد های بحران اوکراین

بهزاد مالکی، پیش بینی کامرسانت درباره آیندۀ برجام تیر 1393

آذرخش

روش تحلیل ما بر این اصل متکی هست که بحران های سیـاسی و حکومتی درون هر جامعه، درون تحلیل نـهائی، ناشی از تضادهای طبقاتی و منافع اقتصادی متضاد موجود درون آن جامعه اند، تضادهائی کـه تکامل مـی یـابند و در اثر تکامل درونی و کنش و واکنش با محیط خود درون لحظۀ معینی موجب رویداهائی مـی شوند کـه بیـانگر «تغییراتی غیر عادی» درون جامعه هستند. پیش بینی کامرسانت درباره آیندۀ برجام اگر طبقۀ پیشرو اجتماعی و توده های پائین مُنادی این تغییر و اجرا کنندۀ آن باشند، این «تغییرات غیر عادی» خصلت انقلابی بـه خود مـی گیرند. پیش بینی کامرسانت درباره آیندۀ برجام اما اگر بخشی از طبقۀ حاکم ارتجاعی و یـا یک نیروی مرتجع دیگر به منظور پیشبرد منافع خود بـه زیـان بخش دیگر و نیز بـه زیـان پائینی ها تغییر را رهبری کند، «تغییرات غیر عادی» حاصل از آن درون جهت منافع طبقات پائین جامعه نخواهند بود. از سوی دیگر هیچ چیزی خلق الساعه نیست بلکه وضعیت کنونی هر چیزی متکی بروضعیت و حالت گذشتۀ آن و نیز کنش و واکنش آن با پدیده های دیگر هست که خود درون حال تغییر دائمـی اند. درون چارچوب چنین نگرشی، به منظور توضیح علل، مضمون و پیـامد رویدادهای اخیر اوکراین بررسی خود را تحت عنوان های زیر ارائه مـی دهیم:

  • نگاهی گذرا بـه تاریخ اوکراین
  • واقعه نگاری مختصررویدادهای اخیر
  • تصویری ازاوضاع اقتصادی جامعۀ اوکراین و تضادهای آن درون سطح داخلی و خارجی
  • جریـان های حاکم بر اوکراین و ماهیت طبقاتی آنـها
  • بخش های مختلف بورژوازی اوکراین
  • احزاب سیـاسی مـهم اوکراین
  • « انقلاب نارنجی »چه بود؟
  • مضمون مبارزۀ «اپوزیسیون» با یـانوکوویچ
  • اتحادیۀ اروپا
    • صندوق بین المللی پول
    • منافع و درگیری های ژئوپلیتیک
    • پیـامدهای محتمل رویدادهای اوکراین

    نگاهی گذرا بـه تاریخ اوکراین

    اوکراین ،سرزمـینی هست قدیمـی از اسلاوهای شرقی، کشوری پهناور بـه وسعت 603628 کیلومتر مربع با جمعیتی حدود 46 مـیلیون نفر، کـه بین 7 کشور لهستان، اسلواکی، مجارستان، رومانی، مولداوی، روسیـه و بیلوروس قرار دارد کـه در گذشته درمنازعۀ مـیان امپراتوری های باستانی وامروزه درون تقابل قدرت های جدید قرار گرفته هست .سرزمـینی کـه در دوران باستان (300 که تا 700 قبل از مـیلاد) بخشی از امپراتوری سکاها بشمار مـیرفت – کـه به زبان ایرانیـان باستان تکلم مـی د- و در دوران متاًخر تر درون کنار امپراتوری بیزانس ،قدرتی مـهم درون اروپا بود. دولت اسلاو کیف درون قرن نـهم بـه قدرتی با اهمـیت تبدیل شد .که از دریـای بالتیک که تا دریـای سیـاه گسترش داشت درون سال 988- مـیلادی پرنس ولادیمـیر با پذیرش مذهب مسیحی، مردم را بـه این مذهب کشاند. درون سال 1054- باجدائی پاپ از کلیسای شرق،اوکراین بـه ارتدوکسی روآورد. با این وجود که تا به امروز اقلیتی کاتولیک بویژه درمـیان ساکنین مناطق غربی وجود دارد. دولت کیف دراثرحملات مغول ها درون قرن 12 واختلافات درونی ضعیف گردید.

    در قرون 14و15- اوکراین تحت سلطۀ دو قدرت بزرگ همسایـه، لیتوانی و لهستان قرار گرفت.که موفق شدند مغول ها را از خاک اصلی اوکراین بیرون کنند. بخشی از تاتارها درون سواحل دریـای سیـاه و شبه جزیرۀ کریمـه باقی ماندند.

    در قرن 17- انقلابی دهقانی بـه ضد فئودال ها و سلطۀ لهستان ،(1654-1648)-بخش شرقی اوکراین را از زیر یوغ آنـها خارج کرد و دولت مستقل کازاک (l’Etat cosaque) را بـه وجود آورد.[با قزاقستان و قوم قزاق اشتباه نشود] کـه بیش از یک قرن دوام آورد. استپ های حاصلخیز اوکراین و سواحل دن و دنیپر بـه طور مداوم مورد طمع ورزی های قدرت های همسایـه بـه ویژه دولت مسکویت بود و سرانجام دولت کازاک بین قدرت مسکو و جمـهوری دو ملت (لهستان- لیتوانی) تقسیم شد. درون زمان کاترین کبیر امپراتریس روسیـه تقریبا تمامـی بخش شرقی رودخانۀ دنیپر ،زیر سلطۀ روس ها قرار گرفت. بـه این ترتیب اوکراین 340 سال درون حوزهء نفوذ روسیـه باقی ماند، بـه استثنای گالیسی کـه زیر کنترل امپراتوری اتریش درون آمد کـه در 1867 بـه امپراتوری اتریش- مجار (austro-hongrois) بدل شد. بیداری ملی درون قرن 19- با گسترش زبان اوکراینی و رشد ادبیـات و روزنامـه ها بـه این زبان همراه بود.(زبان اوکراین ازرشته زبان های اسلاو و شبیـه روسی و الفبای آن سیریلیک است) اما امپراتوری روس با احساس خطر بـه منظور جلوگیری از رشد ناسیونالیسم ،استفاده از زبان اوکراینی را درون مدارس ممنوع اعلام کرد و به ادبیـات و روزنامـه ها پرداخت.

    بعد از انقلاب فوریۀ 1917 درون روسیـه، اوکراین درون 23 ژوئن 1917 استقلال خود را بـه دست آورد. ولی مجلس عالی اوکراین (rada ) نتوانست استقلال سرزمـینی اوکراین را حفظ کند. از یکسو آلمان بخشی از خاک اوکراین را تصرف کرد و از سوی دیگر بخش های جنوبی اوکراین صحنۀ نبرد بین ارتش سرخ و روس های سفید بـه رهبری ژنرال دنیکین گردید. کوشش های متحدین اروپائی به منظور کمک بـه ژنرال دنیکین و ارتش سفید – موجب دخالتشان درون جنگ داخلی روسیـه شد. امضای عهد نامۀ برست- لیتووسک بین آلمان از یک سو و روسیـه و اوکراین از سوی دیگر و ناکامـی آلمان درون برپائی حکومت دست نشانده درون اوکراین- بـه این کشور اجازه داد درون 14 دسامبر 1918 بـه برقراری دوبارۀ جمـهوری توده ای اوکراین مستقل از روسیـه بـه ریـاست مـیخائیلو هروشوسکی Mykhaïlo Hrouchevsky اقدام کند. ارتش فرانسه بنادر ا
    دسا و سباستوپول را اشغال کرد ولی درون مقابل شورش توده ای درون ماه های مارس و آوریل 1919 و مقاومت ارتش سرخ، بـه اشغال پایـان داده شد. حوادث فوق و تفوق نیروهای کمونیست، اوکراین را بـه حیطۀ نفوذ روسیـه کشاند و سرانجام درون 30 دسامبر 1922 – اتحاد جماهیر شوروی سوسیـالیستی از وحدت روسیـه – اوکراین- بیلوروسی و جمـهوری های قفقاز تشکیل شد.

    اوکراین درون تقسیم کار جدید درون کشور شوراها دردورۀ استالین، کماکان بـه خاطر خاک حاصلخیزش درون استپ های جنوبی (معروف بـه خاک سیـاه) انبار غلۀ روسیـه باقی ماند و از سوی دیگر با ایجاد نیروگاه هیدرولیک برروی رودخانۀ دنیپر Dniepr- (بزرگترین نیروگاه هیدرولیک اروپا درون آن زمان)- درون چارچوب الکتریفیکاسیون روسیـه و اوکراین پیشرفت قابل ملاحظه ای کرد و حوزهءمعدنی دونباس –Donbass – (ذغال سنگ و صنایع ذوب و استخراج فلز) اهمـیت زیـادی یـافت.

    موقعیت اقتصادی اوکراین اهمـیت ژئو پلیتیک آن را افرایش داده است. اوکراین یکی از پهناورترین کشورهای اروپا هست و معادن غنی دارد. نیمـی از آهن و فولاد حکومت شوروی از اوکراین بـه دست مـی آمد. چهل درصد سنگ منگنز دنیـا درون دوران شوروی از اوکراین صادر مـی شد. منابع ذغال سنگ- جیوه- تیتانیوم- ونیکل را هم حتما به آن افزود

    سرکوب های دورۀ استالین نـه تنـها احساسات ملی گرایـانـه وناسیونالیستی را مورد هدف قرار داد بلکه همۀ مخالقان سیـاسی را نیز درون برگرفت. بین سال های 1933-1931 دربحران کشاورزی کـه روسیۀ شوروی را فرا گرقته بود، اوکراین بـه طور ویژه آسیب دیده وقحطی و گرسنگی ناشی از آن،موجب مرگ چند مـیلیون نفرشد.که بـه قربانیـان هولودومور-Holodomor-معروفند.[حذف ازطریق گرسنگی] .

    در 1954- خروشچف درون یک ژست استالین زدائی، با اعطای کریمـه بـه اوکراین بـه نوعی بـه مسئولیت حکومت شوروی درون این فاجعه وکشتارمخالفان سیـاسی صحه گذاشت. گسترش جنگ جهانی دوم درون شرق با اشغال اوکراین درون 1941- توسط آلمان آغاز شد. درون ابتدا بخشی از مردم اوکراین، بـه ویژه بخش های غربی کـه از لهستان ضمـیمۀ روسیـه شده بود، از آنـها بـه عنوان ارتش رهائی بخش استقبال د.ارتش آلمان(ورماخت) 220000- سرباز اوکراینی را درون 1943 درون واحدی بر ضد شوروی بسیج نمود. با پیشرفت آلمان درون مناطق مرکزی و شرقی ،مقاومت توده ای بـه ضد اشغالگران نازی افزایش یـافته وتا رسیدن ارتش سرخ درون 1944 ادامـه داشت. الحاق دوبارۀ اوکراین بـه اتحاد شوروی با مقاومت ناسیونالیست ها و گروه های راست افراطی مناطق غربی روبرو گردید و منجر بـه آن شد کـه در 1954 اوکراین و بلاروسی ،علیرغم پیوستن شان بـه اتحاد شوروی، دو کرسی مستقل درون سازمان ملل بـه دست آورند.

    درسال های اخیر، تنـها بعد از فروپاشی دولت شوروی بود کـه ملی اوکراین درون 1989 تشکیل شد. و در 16 ژوئیـه 1990 زیر فشار نمایندگان دموکرات بیـانیۀ استقلال اوکراین اعلام شد ودر 24 اوت 1991با رفراندمـی بـه سر انجام رسید. 90 درون صد شرکت کنندگان دراین همـه پرسی بـه استقلال اوکراین راًی دادند. توافق مـینسک Minsk— درون 8 دسامبر 1991 با روسیـه، بـه جدائی اوکراین و بلاروسی رسمـیت بخشید. اوکراین یکی از پایـه گذاران وعضو جامعۀ دولت های مستقل (CEI) است.که ضامن روابط ویِژۀ جمـهوری های سابق شوروی بود.

    اوکراین صاحب سومـین زرادخانۀ هسته ای جهان بازمانده از دوران شوروی بود بر طبق یـادداشت بوداپست (Mémorandum)-در مورد ضمانت امنیت اوکراین، درون 5 دسامبر 1994- درون دوران کوچما-این کشور مجموعۀ سلاحهای اتمـی خود را به منظور دفن بـه روسیـه تحویل داد و در ازای آن ایـالات متحدهء آمریکا و انگلستان و روسیـه، تمامـیت ارضی آنرا ضمانت د.

    واقعه نگاری مختصررویدادهای اخیر

    اوکراین امروزه درون آستانۀ یک انفجار درونی قرار گرفته و درشرایط جنگ داخلی و تجزیـه قرار دارد.

    وضعیت بغرنج و پیچیدۀ امروز،نتیجۀ تحولات بزرگ اقتصادی- اجتماعی و سیـاسی درون آن درون طی 20 سال بین سال های 2014-1994- مـی باشد. من درون زیر ابتدا فهرست وار بـه این وقایع اشاره مـی کنم و سپس مفصل تر بـه تشریح آنـها مـی پردازم.

    بعد از استقلال اوکراین درون اوت 1991 و اعطای حقوق خودمختاری بـه شبه جزیرۀ کریمـه درون ژوئن 1993- مـهمترین حادثه درون 21 نوامبر 2004 با انقلاب مخملی موسوم بـه «انقلاب نارنجی» رخ داد («انقلاب نارنجی» بعدا توضیح داده خواهد شد). کـه به انتخاب ویکتور یوشچنکو- لیبرال و طرفدار غرب منجر شد. درون اوت 2006 بـه دنبال شکست برنامـه های «اصلاح طلبان» ویکتور یـانوکوویچ سیـاستمدار روسوفیل نخست وزیر یوشچنکو شد. سرانجام درون فوریۀ 2010 درون انتخابات ریـاست جمـهوری یـانوکوویچ درون مقابل یولیـا تیموشنکو برنده شد.

    در 21 نوامبر 2013- بـه دنبال تعلیق طرح توافق نامۀ همکاری با اروپا ،توسط یـانوکوویچ، تظاهرات وسیعی درون کیف آغاز شد. نقطۀ اوج این شورش، کشتار کیف درون 20 فوریـه 2014 بود کـه 75 کشته بـه جاگذاشت.- 21 فوریـه توافق سه گانـه -–troïka بین یـانوکوویچ و مخالفین بـه رهبری حزب «وطن» تیموشنکو و وزرای اروپائی امضا شد کـه با حملۀ تظاهر کنندگان و شبه نظامـیان اولترا راست بـه کاخ ریـاست جمـهوری و پارلمان، ملغی گردید. 22- فوریـه 2014-یـانوکوویچ مجبور بـه ترک کیف و فرار بـه خارکف شد.او از استعفا خودداری کرد. پارلمان طرفدار او راًی بـه خلع او داد.اولکساندر تورچینف (رئیس مجلس اوکراین معروف بـه «دست راست» یولیـا تیموشنکو) رئیس جمـهور موقت اوکراین شد و تاریخ انتخابات جدید را 25 ماه مـه قرار داد. یولیـا تیموشنکو کـه به اتهام فساد مالی درون زندان بـه سر مـی برد از زندان آزاد شد. 23 فوریـه زبان روسی بعنوان زبان دوم رسمـی درون نواحی شرقی توسط پارلمان لغو شد.امری کـه موجب تحریک بخش عمد�
    �ء مردم روسی ربان این نواحی گردید. 27 فوریـه شبه جزیره کریمـه(1) تحت کنترل شبه نظامـیان هوادار روسیـه با حمایت نظامـیان روسی درون آمد.و درون 16 مارس 2014 با انجام یک همـه پرسی مردم کریمـه با 96.7 درون صد آراء بـه الحاق مجدد این ناحیـه بـه روسیـه راًی مثبت دادند. . بعدازفرار یـانوکویچ و جدائی کریمـه و راًی پارلمان درون مورد زبان روسی،بحران اکراین بـه نواحی شرقی و منطقهء « دونتسک-Donetsk» سرایت کرد و هواداران روسیـه سر بـه شورش برداشتند.وخواستار لغو این راًی و خودمختاری ایـالت دون باس «Donbass» شدند.( درون 13ماه مـه مردم این ایـالت با انجام یک همـه پرسی خواستار اتحاد دو جمـهوری مردمـی دونتسک و لوهانسک شدند) جمعهء خونین شـهر ادسا کـه به کشته شذن 42 تن از هواداران روسیـه درون یک آتش سوزی عمدی منجر شد؛به این اختلافات دامن زد.سرانجام درون 25 مـه درون انتخاباتی کـه عمدا» اهالی مناطق غربی و مرکزی درون آن شرکت د .آقای پدرو پروشنکو معروف بـه « پادشاه شکلات» یکی از ثروتمندترین مردان اکراین بـه ریـاست جمـهوری برگزیده شد

    تصویری کلی ازاوضاع اقتصادی جامعۀ اوکراین و تضادهای آن درون سطح داخلی و خارجی

    پس از فروپاشی شوروی و استقلال اوکراین، سقوط اقتصادی این کشور از سقوط اقتصادی دیگر کشورهای بلوک شرق و از سقوط اقتصاد خودِ روسیـه نیز بسیـار بیشتر و عمـیق تر بود. بر اساس آمارهای رسمـی دولت اوکراین، درون سال 1999 تولید ناخالص داخلی واقعی اوکراین 60% نسبت بـه تولید ناخالص داخلی آن درسال 1990 افت داشت. این افت درون مورد لهستان 14% و در مورد مجارستان 18% بود. درون خود روسیـه افت تولید ناخالص داخلی درون سال 1998 نسبت بـه سال 1990، بـه حدود 40 % مـی رسید. تورم درون اوکراین درون سال 1993 از 10000% بیشتر بود و تا سال 1995 سه رقمـی باقی ماند. درون سال های نخست سدۀ بیست و یکم بیش از 30% از اهالی اوکراین زیر خط فقر بر اساس معیـار بانک جهانی [1.25 دلار درون روز] زندگی مـی د. (منبع: پیش بینی کامرسانت درباره آیندۀ برجام سازمان همکاری اقتصادی و توسعه، اوکراین: ارزیـابی اقتصادی، 2007). حتی درون سال 2008 بیش از 70% جمعیت با روزی کمتر از 3 دلار بـه سر مـی بردند.

    http://www.unian.info/society/170456-today-70-of-ukrainians-live-below-poverty-line-karpachova.htm

    از سال 1996 که تا سال 2000 با یک رشته اقدامات پولی و مالی و نیز انداختن سنگینی بار تورم بر دوش کارگران از طریق کاهش مطلق مزد آنان، تورم یک رقمـی شد. طبق داده های سازمان بین المللی کار، مزدهای حقیقی کارگران اوکراین درون سال 1996 بـه مـیزان 3.5% ، درون سال 1997 بـه مـیزان 3.4% ، درون سال 1998 بـه مـیزان 3.8% ، درون سال 1999 بـه مـیزان 8.9% ، کاهش پیدا د (منبع:

    http://www.ilo.org/public/english/region/eurpro/geneva/download/events/lisbon2009/dwreports/dw_ukraine_annex.pdf

    کاهش مطلق قدرت خرید و سطح زندگی کارگران اوکراین تنـها مربوط بـه سال های نخست حکومت کوچما نیست بلکه درون تمام دورۀ بیست و چند سالۀ اخیر درون اوکراین وجود داشته است. ایرینا بِزلپکینا، سیمن وان برکوم و ماری لوئیز رائو درون گزارشی زیر عنوان «دورنمای بخش کشاورزی-غذائی اوکراین و نتایج آن به منظور روابط تجاری هلند»، ژوئن 2013 ، لاهه، کـه برای وزارت امور اقتصادی هلند تهیـه شده، درون نموداری نشان داده اند کـه در فاصلۀ 2003 که تا 2011 مزد اسمـی درون اوکراین تقریبا 2.7 برابر شده درون حالی کـه قیمت متوسط غذا و نوشابه های غیر الکلی تقریبا 5.8 برابر افزایش یـافته است. با توجه بـه اینکه درون اوکراین، مواد غذائی حدود 40% هزینۀ زندگی کارگران را تشکیل مـی دهد مـی توان گفت کـه مزد حقیقی کارگران اوکراین درون فاصلۀ 2003 که تا 2011 تقریبا نصف شده است: منبع:

    https://www.wageningenur.nl/upload_mm/8/3/a/8e511e03-c583-4d1e-80a3- 143043ac9030_LEI%20Rapport%202013-045%20vBerkum_DEF_WEB.pdf

    اکنون نظری بـه یک رشته شاخص های مـهم اقتصادی کنونی اوکراین بیـاندازیم.

    نرخ بیکاری درون او کراین: جدول زیر نرخ بیکاری درون اوکراین را درون فاصلۀ سال های 1995 که تا 2013 نشان مـی دهد:

    2004 2003 2002 2001 2000 1999 1998 1997 1996 1995 سال 8.6 9.1 9.6 10.8 11.5 11.9 11.3 9.8 10 14.8 درصد بیکاری 2013 2012 2011 2010 2009 2008 2007 2006 2005 سال 8.6 8 7.9 8.1 8.8 6.4 6.3 6.8 7.2 درصد بیکاری

    (منبع: economywatch.com و http://ukrstat.org/en/operativ/operativ2013/rp/rp_reg/reg_e/rbn_2013_e.htm)

    جدول زیر نرخ تورم درون اوکراین را از سال 1995 که تا 2013 نشان مـی دهد:

    20

    13

    20

    12

    20

    11

    20

    10

    20

    09

    20

    08

    20

    07

    20

    06

    20

    05

    20

    04

    20

    03

    20

    02

    20

    01

    20

    00

    19

    99

    19

    98

    19

    97

    19

    96

    19

    95

    سال 0.22 0.57 8 9.4 15.9 25 12.8 9 14 9 5.2 0.7 12 28 22.7 11 16 80 375 تورم

    (منبع: صندوق بین المللی پول و http://www.gdpinflation.com/2013/11/inflation-rate-in-ukraine-from-2000-to.html

    تولید ناخالص داخلی اوکراین و سرمایـه گذاری داخلی و خارجی درون این کشور

    تولید ناخاص داخلی اوکراین از سال 1995 که تا پایـان 2013 بر اساس نرخ مبادلۀ ارزی، و بر اساس برابری قدرت خرید بـه قیمت های جاری و نرخ رشد واقعی اقتصاد اوکراین درون جدول زیر آمده است:

    سال مـیلیـارد دلار(بر اساس نرخ مبادلۀ ارزی) مـیلیـارد دلار(بر اساس برابری قدرت خرید) نرخ رشد 1995 37 164,8 -12,1 1996 44.6 151,2 -9,9 1997 50.2 148,9 -3,2 1998 41.9 147,8 -1,8 1999 31.6 149,6 -0,2 2000 31.3 162,1 5,9 2001 38.0 181,1 9,2 2002 42.4 193,5 5,2 2003 50.1 216,1 9,5 2004 64.9 248,8 12,1 2005 86.2 263,0 3,0 2006 107.8 291,2 7,4 2007 142.7 321,6 7,6 2008 180.1 335,4 2,3 2009 117.2 288,0 -14,8 2010 136.4 303,4 4,1 2011 163.4 325,4 5,2 2012 176.2 331,6 0,2 2013 177.8 336,8 0,1

    (منبع: صندوق بین المللی پول)

    داده های بالا نشان مـی دهند کـه در فاصلۀ 1995 که تا 2013 تولیدات داخلی اوکراین بـه طورمتوسط

    رشد نسبتا قابل توجهی داشته (به ویژه درون سال های 2000 که تا 2008) اما درون همـین فاصله قدرت خرید مـیلیون ها کارگر (طبقۀ کارگر اوکراین جمعیتی درون حدود 15 مـیلیون نفر را تشکیل مـی دهد) نصف گردیده است.

    سرمایـه گذاری داخلی و خارجی درون اوکراین

    جدول زیر تشکیل سرمایۀ پایدار ناخالص درون سال های 1995 که تا 2013 درون اوکراین را بـه قیمت های جاری نشان مـی دهد (مـیلیون دلار):

    2004 2003 2002 2001 2000 1999 1998 1997 1996 1995 سال 13759 11022 8565 8284 5978 6099 8841 10893 10124 9953 تشکیل سرمایۀ پایدار ناخالص 2013 2012 2011 2010 2009 2008 2007 2006 2005 سال 29870 32245 33824 25234 20041 50248 40241 26627 19481 تشکیل سرمایۀ پایدار ناخالص

    جدول بر اساس داده های صندوق بین المللی پول و داده های سایت زیر محاسبه شده است:

    http://www.economywatch.com/economic-statistics/Ukraine/Investment_Percentage_of_GDP/#otheryears

    در فاصلۀ سال های 1995 که تا 2012 مـیزان سرمایـه گذاری مستقیم خارجی درون اوکراین بـه مـیلیون دلار درون جدول زیر آمده است:

    2004 2003 2002 2001 2000 1999 1998 1997 1996 1995 سال 1715 1424 693 792 595 496 743 623 521 267 سرمایـه گذاری 2013 2012 2011 2010 2009 2008 2007 2006 2005 سال 2800 7833 7207 6451 4769 10700 10193 5604 7808 سرمایـه گذاری

    (منبع: که تا سال 2012 http://data.un.org/Data.aspx?d=WDI&f=Indicator_Code%3ABX.KLT.DINV.CD.WD،

    منبع رقم مربوط بـه 2013:

    http://www.kyivpost.com/content/business/foreign-direct-investment-in-ukraine-in-2013-shrinks-to-28-billion-336936.html

    بر اساس آمار دولتی اوکراین، مجموع کل سرمایـه گذاری های مستقیم خارجی درون این کشور درون تاریخ اول آوریل 2014 بالغ بر 52 مـیلیـارد و 179 مـیلیون دلار بوده است. منبع:

    http://ukrstat.org/en/operativ/operativ2014/zd/ivu/ivu_e/ivu0114_e.htm

    نزدیک 80% سرمایـه گذاری خارجی اوکراین از سوی کشورهای عضو اتحادیۀ اروپا صورت مـی گیرد.

    بر طبق آمار سازمان ملل (آنکتاد) کشورهائی کـه در سال 2010 بزرگترین انباشتۀ سرمایـه گذاری درون اوکراین را داشتند بـه ترتیب عبارت بودند از: قبرس، آلمان، هلند، روسیـه، فرانسه، انگلستان و آمریکا. (در مورد سهم بالای قبرس درون سرمایـه گذاری درون اوکراین بـه نظر مـی رسد کـه بخشی از آن سرمایـه گذاری متعلق بـه سرمایـه داران اوکراینی ای بوده کـه در قبرس سرمایـه گذاری کرده بودند و برای فرار از مالیـات یـا مالیـات مضاعف یـا به منظور بهره برداری از امتیـازهائی کـه در اوکراین به منظور جلب سرمایۀ خارجی وجود دارد سرمایۀ خود را بـه اوکراین بـه نام سرمایۀ قبرسی «صادر کرده اند»).

    بخش عمدۀ سرمایـه گذاری های خارجی درون بخش خدمات بود (حدود 67%) کـه بیش از 33% از آن بـه بخش مالی اختصاص یـافت (مانند خرید بانک ها از سوی سرمایـه داران خارجی). این روند، یعنی نفوذ و سلطۀ سرمایـه های امپریـالیستی درون سیستم بانکی دیگر کشورهای بلوک شرق سابق برجسته تر است: درون مقاله ای زیر عنوان «فرار بانک های خارجی از اوکراین» چنین مـی خوانیم: «[…] سهم سرمایۀ خارجی [در سیستم بانکی] اروپای مرکزی 73% و در اروپای جنوب شرقی 83% است… سهم سرمایۀ خارجی درون جمـهوری چک و در اسلوواکی تقریبا 90% است».

    طبق همـین مقاله، سهم بانک های خارجی (غیر از بانک های روسی) درون سیستم بانکی اوکراین درون سال 2004 حدود 4% بوده کـه پس از «انقلاب نارنجی» و در فاصلۀ 2005 که تا 2008 بـه 42% رسیده و درسال 2012 بـه 25% کاهش یـافته است. درون واقع بانک های خارجی بخشی از بانک های خصوصی اوکراین را درون فاصلۀ 2005 که تا 2008 خد اما بعد از شروع بحران اقتصادی و مالی درون سال 2009-2008 تمام یـا بخشی از سهام بانک های اوکراین کـه توسط سرمایـه داران خارجی خریداری شده بود دو باره بـه سرمایـه داران اوکراینی فروخته شد. بـه نظرنویسندۀ مقالۀ یـاد شده، سرمایـه داران بزرگ اوکراینی کـه «اولیگارک» نامـیده مـی شوند، درون هر دو روند سودهای هنگفتی بـه جیب زدند (ما پائین تر، چیزی را کـه در اوکراین و نیز درون روسیـه و دیگر کشورهای بلوک شوروی سابق بـه اُلیگارشی و اولیگارک معروف شده تشریح خواهیم کرد). اما درون فاصلۀ 2008 که تا 2012 سهم بانک های روسی درسیستم بانکی اوکراین از 7% بـه 9% افزایش یـافت. طبق همـین سند بانک های روسی فعال درون اوکراین اساسا با بنگاه های صنعتی بزرگ کار مـی کنند.

    طبق داده های کتاب «دموکراسی اُلیگارشی محور، نفوذ گروه هایب و کار درون سیـاست اوکراین» نوشتۀ اسلاوُمـیر ماتوژاک، درون سال 2012 درون اوکراین 177 بانک وجود داشت کـه در 56 تای آنـها سرمایۀ خارجی حضور داشت وسرمایۀ 21 بانک، 100% خارجی بود. از 177 بانک فعال درون اوکراین، 10 بانک بیش از 54% دارائی های بانکی را کنترل مـی د. سه بانک روسی جزء این 10 بانک بودند. بدین سان بانک های روسی و بانک های بزرگ اتحادیۀ اروپا کـه در اوکراین فعالیت داشتند نوعی رقابت وجود داشت (البته سهم مجموع بانک های اتحادیۀ اروپا از بانک های روسی بسیـار بیشتر بود: 25% درون برابر9%).

    وام های خارجی اوکراین

    بر اساس داده های بانک ملی اوکراین مجموع وام های خارجی این کشور که تا پایـان سال 2013 بـه 137382 مـیلیون دلار رسید کـه بیش از 77% تولید ناخالص داخلی درون آن سال را تشکیل مـی داد. درون سال های آینده نیز بـه احتمال زیـاد بـه خاطر وام های صندوق بین المللی پول، اتحادیۀ اروپا و غیره و نیز رکود اقتصادی کـه به معنی کاهش تولید ناخالص داخلی بـه مـیزان دست کم 5% (بر اساس تخمـین صندوق بین المللی پول) است، نسبت وام خارجی بـه تولید ناخالص داخلی افزایش بازهم بیشتری خواهد یـافت، یعنی اوکراین مقروض تر خواهد شد.

    تجارت خارجی

    حجم کل صادرات و واردات اوکراین (کالا و خدمات) درون فاصلۀ سال های 2005 که تا 2013 چنین بوده است:

    سال صادرات واردات 2005 42.626 41.952 98% 2006 48.355 51.425 92% 2007 61.412 69.543 92% 2008 82.480 96.848 99% 2009 52.080 54.037 90% 2010 65.626 69.608 99% 2011 83.652 93.797 108% 2012 86.244 101.032 106% 2013 71.140 87.210 89%

    (منبع داده ها که تا سال 2012: http://knoema.com/atlas/Ukraine/، سال
    2013: ویکی پدیـا)

    جدول بالا نشان مـی دهد کـه اقتصاد اوکراین بسیـار وابسته بـه تجارت خارجی هست (مانند اقتصادهای کرۀ جنوبی، سنگاپور، مالزی، تایلند، فیلیپین و غیره.)

    یک ویژگی دیگر تجارت خارجی اوکراین این هست که حدود 60 درصد صادارات آن بـه کشور های سابق بلوک شوروی و به طور عمده بـه فدراسیون روسیـه، بیلوروس و قزاقستان انجام مـی شود. روسیـه طی سال ها بزرگترین شریک بازرگانی اوکراین، هم درون زمـینۀ واردات و هم صادرات، بوده است. مثلا درون سال 2010 صادرات اوکراین بـه روسیـه 13.43 مـیلیـارد دلار بود کـه از صادرات اوکراین بـه کل اتحادیۀ اروپا (13.05 مـیلیـارد دلار) بیشتر بود. همچنین واردات اوکراین از روسیـه درون همان سال بـه 22.2 مـیلیـارد دلار بالغ مـی شد درون مقابل 19.1 مـیلیـارد دلار واردات اوکراین از اتحادیۀ اروپا.این وضعیت درون سال 2012 نیز ادامـه داشت. بر اساس داده های سازمان جهانی تجارت درون سال 2012 ، 25.7% صادرات اوکراین بـه روسیـه و 32.7% واردات آن از روسیـه بود. ارقام متناظر به منظور اتحادیۀ اروپا درون همان سال عبارت بودند از 24.9% و 30.9%. درون سال های آینده با احتمال زیـاد این وضعیت بـه نفع اتحادیۀ اروپا تغییر خواهد کرد (البته حتما نقش فزایندۀ چین، آمریکا و برخی کشورهای دیگر را نیز درون نظر داشت). اما درون سال های گذشته و لحظۀ کنونی و نیز درون تحلیل رویدادهائی کـه موضوع این مقاله اند، تضاد منافع بین روسیـه و اتحاد اروپا درون زمـینۀ تجارت خارجی اوکراین نیز حتما در نظر گرفته شوند. (البته نفوذ و یـا سلطۀ تجاری مـهم ترین موضوع درون زمـینۀ روابط خارجی اوکراین نیست و تنـها یکی از موضوعات مـهم است).

    کشاورزی اوکراین: عرصۀ دیگری کـه در روابط مـیان اوکراین، روسیـه و اتحادیۀ اروپا اهمـیت فراوان و فزاینده ای دارد، کشاورزی و به ویژه صادارات غله است. محصولات کشاورزی تقریبا یک سوم صادرات اوکراین را تشکیل مـی دهند. اوکراین، روسیـه و اتحادیۀ اروپا هرسه صادر کنندۀ بزرگ محصولات کشاورزی و به ویژه غله درون سطح جهان هستند و روابط بین آنـها چه بـه لحاظ رقابت و چه ایجاد نوعی هماهنگی به منظور کاهش هزینۀ تولید، تقسیم بازار (به خصوص بازارهای آفریقای شمالی و خاورمـیانـه کـه وارد کنندۀ مـهم محصولات کشاورزی اند) و حفظ و حتی افزایش قیمت ها به منظور غول های کشاورزی هرسه اهمـیت دارد. اما اتحادیۀ اروپا خواهان همکاری سه جانبه (به ویژه حذف تعرفه های گمرکی یـا اتحاد گمرکی سه جانبه) نیست و مـی کوشد با قبولاندن «موافقت نامۀ همکاری» بـه اوکراین (که با حذف شدن یـانوکوویچ درون این پروژه موفق شده) وادغام آن درون اتحادیۀ اروپا ، تلاش های روسیـه از جمله درون زمـینۀ سازمان نوعی اتحاد درون زمـینۀ کشاورزی با اوکراین و قزاقستان و بیلوروسی و ارمنستان و غیره را خنثی کند.

    انتقال گاز روسیـه بـه اروپا از طریق اوکراین

    روسیـه حدود 30% گاز مصرفی اروپا را تأمـین مـی کند و هرچند راه ها و شبکه های انتقال گاز، غیر از طریق اوکراین، نیز بـه ویژه درون سال های اخیرتوسعه یـافته اند، اما هنوز بیش از نصف گاز صادراتی روسیـه بـه اروپا از خطوط لولۀ اوکراین صورت مـی گیرد. چهار مسیر عمدۀ انتقال گاز از روسیـه بـه اروپا وجود دارند: الف) اوکراین کـه بیش از 50% صادرات گاز روسیـه بـه اروپا از طریق خطوط لولۀ آن صورت مـی گیرد و مقصد آن اتریش، مجارستان، لهستان، رومانی و غیره هست ، ب) خطوط لولۀ زیر دریـای سیـاه Nord Stream کـه مقصد آن آلمان است، پ) مسیر بیلو روسی و لهستان و ت) خطوط مستقیم بـه فنلاند و کشورهای بالتیک.

    اوکراین علاوه بر انتقال گاز روسیـه بـه اروپا، به منظور مصرف داخلی خود سالیـانـه بیش از 10مـیلیـارد دلارگاز از روسیـه وارد مـی کند (حدود 10.7 مـیلیـارد دلار درون سال 2013 و 14 مـیلیـارد دلار درون سال 2011).

    کل فروش سالیـانۀ گازپروم روسیـه درون سال 2013 ، بـه 162 مـیلیـارد دلار مـی رسید کـه حدود 33.3 مـیلیـارد دلار یـا 20% آن مربوط بـه صادرات گاز روسیـه از طریق اوکراین بود کـه 53.3% کل صادرات روسیـه بـه اروپا را تشکیل مـی داد. کل صادرات گاز روسیـه بـه اروپا درون سال 2013 بـه 62.8 مـیلیرد دلار رسید کـه 39% کل گردش کار گازپروم درون سال 2013 را تشکیل مـی داد. مـیزان وابستگی واردات گاز کشورهای مختلف اتحادیۀ اروپا بـه گاز روسیـه متفاوت است. بیشترین وابستگی مربوط بـه کشورهای اروپای مرکزی و اروپای جنوب شرقی هست که به طور متوسط 68% گاز وارداتی خود را از روسیـه تأمـین مـی کنند و بخش اعظم یـا تمامـی واردات گاز این کشورها از طریق اوکراین انجام مـی گیرد. (به طور متوسط 82.1%).

    (در سال 2012 اتریش 76.1%، بلغارستان 100%، جمـهوری چک 58.6%، یونان 55.6%، مجارستان 100%، ایتالیـا 32.6%، لهستان 81.2%، رومانی 100%، اسلوواکی 83.5%، اسلوونی 60.2% گاز مصرفی خود را از روسیـه وارد مـی د. بـه طور متوسط، مبدأ 68% واردات گاز این کشورها درون سال 2012، روسیـه بود.

    در سال 2013 ، اتریش 100% ، بلغارستان 100% ، کرواسی 100%، چمـهوری چک 40.6%، یونان 69.5%، مجارستان 100%، ایتالیـا 48.6%، لهستان 43.9%، رومانی 100%، اسلوواکی 100% و اسلوونی 100% گاز وارداتی شان از روسیـه واز مسیر اوکراین صورت مـی گرفت. منبع:

    http://www.oxfordenergy.org/wpcms/wp-content/uploads/2014/03/What-the-Ukraine-crisis-means-for-gas-markets-GPC-3.pdf

    http://gpf-europe.com/forum/?blog=energy&id=157

    آنچه گفته شد وابستگی متقابل روسیـه، اوکراین و اتحادیۀ اروپا بـه یکدیگر را درون زمـینۀ انرژی نشان مـی دهد (البته درجۀ این وابستگی ها ی�
    �سان نیست). روسیـه بـه خریداران گاز اروپا و درآمد ارزی ناشی از آن نیـاز شدید دارد، اوکراین بـه یکی از گلوگاه های انرژی اروپا بدل شده هست (هرچند اروپا تأمـین کننده های دیگر گاز مانند الجزایر و نروژ هم دارد و از کشورهائی مانند قطر گاز مایع نیز وارد مـی کند). حق ترانزیت اوکراین از بابت گاز روسیـه بـه اروپا منبع درآمد قابل توجهی به منظور این کشور محسوب مـی شود (حدود 3.1 مـیلیـارد دلار درون سال 2013).

    روسیـه بعد از استقلال اوکراین درون تعقیب اه استراتژیک خود، از جمله ایجاد نوعی بازار مشترک (اوراسیـا)، سلطه یـا دست کم نفوذ تعیین کننده بر بازارانرژی اروپا و خطوط و مسیرهای انتقال حامل های انرژی و نیز برقراری حاشیۀ ایمنی درون مقابل پیشروی ناتودر منطقۀ بالتیک، اروپای مرکزی و دریـای سیـاه کوشید، اوکراین را با امتیـازهائی (از جمله تخفیف درون قیمت گاز نسبت بـه قیمت جهانی آن)، سرمایـه گذاری مشترک درنفت وگاز و غیره درون قلمرو نفوذ خود نگاه دارد.

    اما مناقشات بر سر قیمت گاز و نیز پرداخت بهای گاز وارداتی اوکراین از روسیـه بین دو شرکت گازپروم و نفتوگازهم درون دهۀ 1990 و هم از سال 2000 که تا کنون ادامـه داشته است.

    جک شارپلز و آندرو جاج (Jack Sharples and Andrew Judge) درمقاله ای زیر عنوان «عرضۀ گاز روسیـه بـه اروپا: احتمال و تأثیر بالقوۀ قطع انتقال گاز از طریق اوکراین»، 20 مارس 2014 ، از انتشارات «فوروم ژئوپلیتیک اروپائی»، مـی نویسند:

    «پس از فروپاشی اتحاد شوروی، روسیـه بـه جمـهوری های سابق شوروی گاز را بـه قیمتی پائین تر از قیمت گاز صادراتی بـه اروپای غربی طلب مـی فروخت. اما بـه رغم این تخفیف ها اوکراین غالبا پرداخت بهای گاز وارداتی از روسیـه را بـه تعویق مـی انداخت. بـه دنبال افزایش قیمت های بین المللی نفت درون سال 2003 شکاف بین قیمت گاز صادراتی روسیـه بـه اروپای غربی و قیمت گاز صادراتی بـه کشورهای شوروی سابق، مانند اوکراین، وسیع تر شد. درون نتیجه شرکت گازپروم خواستار افزایش شدید قیمت گاز از اوکراین شد هر چند این قیمت هنوز از قیمت گاز صادراتی بـه اروپای غربی کمتر بود. مناقشۀ گازی ژانویۀ 2006 بین روسیـه و اوکراین بـه خاطر تلاش های گاز پروم درون تحمـیل قیمت های بالاتر بـه همتای اوکراینی خود شرکت نفتو گاز Naftogaz بود. گازپروم بـه دنبال عدم پذیرش افزایش قیمت از سوی نفتو گاز، تحویل گاز بـه اوکراین را از اول ژانویۀ 2006 بـه مدت سه روز قطع کرد

    این اختلاف بعد از امضای موافقت نامـه ای کـه طبق آن گاز تحویلی بـه اوکراین مـی بایست مخلوطی از دو بخش یعنی گاز روسی بـه قیمتی معادل قیمت گاز درون اروپای غربی و گاز ترکمنستان بـه قیمت پائین ترباشد حل شد. (منبع: http://gpf-europe.com/forum/?blog=energy&id=157 )

    در سال 2009 نیز اختلاف بین روسیـه و اوکراین بر سر قیمت نفت و بدهی های عقب افتادۀ نفتوگاز بـه گازپروم شدت گرفت و جریـان گاز نـه تنـها به منظور مصرف داخلی اوکراین بلکه به منظور ترانزیت بـه اروپا نیز بـه مدت 13 روز قطع شد کـه پس از مذاکرات بین پوتین و تیموشنکو و انعقاد قرارداد جدیدی کـه طبق آن قیمت فروش گاز بـه اوکراین سطح قیمت خرید گاز درون اروپا بالا برد (با 20% تخفیف به منظور سال اول)، دوباره جریـان گاز برقرار شد.

    موضوع اختلاف بین روسیـه و اوکراین تنـها اقتصادی و مالی نبود. روسیـه از تحولات ناشی از «انقلاب نارنجی» درون سال 2005-2004 کـه جلوتر بدان خواهیم پرداخت راضی نبود زیرا این تحولات بـه معنی نزدیکی اوکراین بـه اتحادیۀ اروپا و آمریکا، نزدیکی بـه ناتو غیره بود. از این رو روسیـه تخفیف درون قیمت گاز بـه اوکراین را لغو کرد. درون نتیجه قیمت گاز طبیعی روسیـه از سال 2007 که تا پایـان 2009 حدود 80% افزایش یـافت. قیمت هر هزار متر مکعب گاز صادراتی روسیـه بـه اوکراین بـه دلار درون فاصلۀ سال های 2007 که تا 2013 درون جدول زیر آمده است:

    سال 2007 2008 2009 2010 2011 2012 2013 قیمت هزار متر مکعب گاز( دلار) 130 179.5 232.54 257 315.5 424 414

    با روی کار آمدن یـانوکوویچ درون سال 2010، مذاکرات بین روسیـه و اوکراین از سر گرفته شد کـه نتیجۀ آن امضای موافقت نامۀ خارکف درون آوریل 2010 بود. طبق این موافقت نامـه روسیـه با تخفیف قیمت گاز صادراتی بـه اوکراین بـه مـیزان 30% درون مقابل تمدید اجارۀ بندر سباستوپل بـه مدت 25 سال یعنی از 2017 که تا 2042 موافقت کرد.

    بحران اقتصادی جهانی و ناتوانی پرداخت بهای گاز از سوی مصرف کنندگان اوکراینی بـه شرکت «نفت و گاز Naftogaz» اوکراین کـه وارد کنندۀ گاز از روسیـه هست باعث شد کـه بدهی های این شرکت بـه گازپروم افزایش یـابد و در سال 2013 بـه 3.3 مـیلیـار دلار بالغ شد.

    پوتین درون اواخرسال 2013 با یـانوکوویچ بـه توافقی بر سر تخفیف قیمت گاز از 405 دلار به منظور هر هزار متر مکعب بـه 268.5 دلار و پرداخت 15 مـیلیـارد دلار وام از طریق خرید اوراق قرضۀ دولتی اوکراین موافقت کرد درون مقابل دولت اوکراین مـی بایست از امضای موافقت نامـه با اروپا منصرف شود. اما این توافق بـه خاطر سقوط یـانوکوویچ بـه عمل درون نیـامد.

    گازپروم بعد از برکناری یـانوکوویچ مجددا بـه خاطرعدم توافق روی قیمت گاز و بدهی های پرداخت نشدۀ اوکراین از تاریخ 16 ژوئن سال 2014 فروش گاز بـه اوکراین را قطع کرد (قیمت پیشنـهادی گازپروم 485 دلار به منظور هر هزار متر مکعب گاز بود کـه حکومت جدید اوکراین نپذیرفت). گازپروم همچنین تحویل گاز بـه اوکراین به منظور صادرات بـه اروپا را بـه مـیزان 17% کاهش داد. اتحادیۀ اروپا پروژه ای ب
    رای انتقال گاز از اسلوواکی و لهستان بـه اوکراین بـه عمل درون آورده کـه تنـها بخشی از نیـازهای گازی این کشور را مـی تواند بر طرف کند.

    نکتۀ مـهم دیگری کـه در روابط مـیان روسیـه و اوکراین و روسیـه و اتحادیۀ اروپا مطرح است، تلاش روسیـه به منظور تنوع بخشیدن بـه مسیرهای انتقال گاز بـه اروپا (از جمله ترکیـه) است. بالاتر گفتیم کـه صادرات گاز روسیـه بـه اروپا درون حال حاضر علاوه بر خطوط لولۀ اوکراین از خط لولۀ زیردریـای سیـاه (Nord Stream جریـان شمال)، از مسیر بیلو روسی و لهستان و از خطوط مستقیم بـه کشور های بالتیک نیز صورت مـی گیرد. مسیر دیگری کـه در حال ساخته شدن هست جریـان جنوب South Stream نام دارد کـه با همکاری روسیـه، بلغارستان، مجارستان، رومانی، صربستان، کرواسی، ایتالیـا، اتریش، یونان و مقدونیـه ساخته مـی شود. زمان اجرای پروژه 2010 که تا 2019 هست و یکی از اه آن «تحویل مستقیم گاز از تولید کننده (روسیـه) بـه مصرف کننده، بدون طرف ثالث» اعلام شده است. شرکت های بزرگ اروپائی مانند انی ایتالیـا، وینترشال آلمان، اِ. دِ. اِف فرانسه، اُ. ام. و اتریش و غیره با گازپروم درون این پروژه شریک هستند.

    مسیر دیگر جریـان آبی Blue Stream هست که گاز روسیـه را از زیر دریـای سیـاه بـه ترکیـه انتقال مـی دهد. این مسیرها، بـه ویژه جریـان جنوب، درون آینده که تا حد زیـادی باعث کاهش اهمـیت اوکراین بـه عنوان مسیرانتقال گاز روسیـه بـه اروپا خواهند شد.

    مجموعۀ منافع و تضادهای طرف های مختلف کـه در بالا درون مورد گاز طبیعی مورد بررسی قرار گرفتند یکی از موارد مـهمـی هستند کـه در تحلیل رویدادهای اخیر اوکراین حتما مورد توجه قرار گیرند.

    جریـان های حاکم بر اوکراین و ماهیت طبقاتی آنـها

    آنچه درون بالا گفته شد هرچند تصویری از وضعیت اقتصادی اوکراین، آسیب پذیری این اقتصاد، و جنبه هائی از تضادهای داخلی حاکم بر این کشور (به صورت انباشت فقر از یک سو و انباشت سرمایـه از سوی دیگر) و برخی تضادهای خارجی تأثیرگذار بر تحولات اوکراین را بـه دست مـی دهد اما هنوز وضعیت اجتماعی و طبقاتی جامعۀ اوکراین و شکاف طبقاتی درون آن را بـه طور دقیق منعنمـی کند. به منظور این کار حتما آرایش طبقاتی جامعۀ اوکراین و وضعیت هر طبقه را درون مناسبات تولید و مالکیت و سهم شان از ثروت و نقش شان درون قدرت سیـاسی بررسی کرد و در نتیجه تحولات سیـاسی را بر حسب خواست ها و منافع هر طبقه و تضاد های طبقاتی توضیح داد. افزون برآن حتما نقش عوامل بین المللی و منافع متضاد درون عرصه های اقتصادی، سیـاسی و نظامـی را نیز درون نظر گرفت.

    ما نمـی توانیم تصویری کامل از وضعیت کل طبقات جامعۀ اوکراین و جایگاه هر کدام ارائه دهیم. اما مـی توانیم تصویری کلی (و نـه کامل) از وضع گروه هائی کـه اهرم های اصلی اقتصاد و سیـاست را درون بیست و چند سال اخیر درون این کشور درون دست داشته اند و تضادها و درگیری های بین آنان ترسیم کنیم. درون همان حال خواهیم کوشید مـهم ترین تأثیرات خارجی را نیز درون تحلیل خود از رویدادهائی کـه بررسی مـی کنیم دخالت دهیم.

    مـی دانیم کـه در 1991- اقتصاد اوکراین، کـه جزئی از اقتصادِ درون باتلاقِ رکود فرورفته و به بن بست رسیدۀ شوروی بود، فرو ریخت. روی آوری بـه اقتصاد بازار و گسترش نا امنی سیـاسی – اجتماعی، چنانکه بالاتر دیدیم، رشدی منفی بر اقتصاد اوکراین تحمـیل کرد. بعد از فرو پاشی شوروی سابق، تولید داخلی اوکراین بـه کمتر از نصف رسید و تورمـی نجومـی کمر مردم را شکست. افزون بر آن، نارضائی مردم از فشار سیـاسی و حکومت خودکامۀ سابق، بی سازمانی توده ها و ترسشان از بازگشت بـه گذشته و نیز توهمات درون مورد زندگی مرفه و آزاد درون نظام سرمایـه داری، از جمله عواملی بودند کـه خلأ سیـاسی ناشی از فروپاشی را بـه نفع بوروکرات ها و تکنوکرات های بازمانده ازگذشته رقم زدند. زیرا بـه رغم فروپاشی نظام سیـاسی و اقتصادی شوروی، سیستم بوروکراتیک حزبی و دولتی آن فرو نریخت یـا کاملا فرو نریخت! درواقع سران سیستم بوروکراتیک با تغییر گفتمان سیـاسی از بـه اصطلاح «سوسیـالیسم اردوگاهی» بـه مدیحه سرائی اقتصاد سرمایـه داری و بازار آزاد روی آوردند و دست بالا را درون اقتصاد و سیـاست و امور اداری حفظ د. سیستم متمرکز اقتصادی بازمانده از گذشته نیز بـه حفظ قدرت بوروکرات ها و تکنوکرات ها یـا دست کم بـه «اجتناب ناپذیر بودن آنـها»، درون شرایطی کـه توده ها بـه تغییرانقلابی فکر و عمل نمـی د کمک مـی کرد.

    این وضعیت باعث انتخاب لئونید کوچما (Koutchma)– بوروکرات حزبی یـا «آپاراچیک» سابق و از طرفداران روسیـه بـه ریـاست جمـهوری درون سال 1994- گردید. کوچما چنانکه بالاتر اشاره شد برنامۀ کاهش و مـهار تورم، باز سازی اقتصاد از هم گسیخته و بازگشت بـه رشد اقتصادی را بر اساس فشار شدید بر کارگران و توه های مردم بـه اجرا درآورد. اوکراین کـه در زمان کوچما درون مقابل وسوسه های غرب مقاومت مـی کرد.

    از طرف دیگر اوکراین زیر بار قرض له شده بود. از این رو کوچما بـه روسیـه اجازۀ شرکت درون صنایع اوکراین و بازسازی شاخۀ صنعتی درون شرق را داد کـه به روسیـه وابسته بود. این اقدامات موجب توسعۀ رابطۀ اقتصادی با روسیـه واتصال دوبارۀ زنجیر های تکنولوژی کـه درسال های1999- 1991 گسسته شده بود، گشت. کوچما همچنین درخواست عضویت درون اتحادیۀ اروپا کرد. این منشأ اختلافات دامنـه داری شد کـه هنوز هم ادامـه دارد. سیـاست خصوصی سازی و واگذاری منابع و ثروت ها و کارخانـه های دولتی بـه بخش خصوصی کـه در روسیـه و همۀ اقمار آن آغاز شده بود و توسط همۀ نـهادهای سرمایـه داری جهانی توصیـه و پشتیبانی مـی شد، بـه علت فساد سیستم دولتی و اداری و خصلت عمـیقا» بوروکراتی
    ک آن، با غارت این منابع و تقسیم آن بین مشتی بوروکرات و تکنوکرات و یـا اشخاص وابسته بـه قدرت- همراه بود. ویژگی قابل توجهی کـه اوکراین را درون این زمـینـه متمایز مـی کند بـه وجود آمدن یک اُلیگارشی (حکومت مشتی متنفذ کـه به «چند سالاری» هم ترجمـه شده است) اقتصادی- سیـاسی بسیـار قوی بود کـه بر جامعۀ اوکراین درون این دو دهه سنگینی مـی کند.

    اُلیگارشی چیست و در اوکراین و روسیـه و غیره بـه چه گروه هائی اُلیگارک مـی گویند؟

    اصطلاح «الیگارشی» بـه معنی حکومت مشتی متنفذ، درون مقابل دموکراسی و در مقابل سلطنت موروثی درون اصل اصطلاحی سیـاسی هست که درون دوران باستان و نیز درون دورۀ رنسانس و درعصرروشنگری درون حوزۀ سیـاست بـه کار مـی شد. تعمـیم این مفهوم بـه حوزۀ اقتصادی دردهۀ دوم سدۀ بیستم توسط مارکسیست ها به منظور توصیف سلطۀ سرمایۀ مالی انحصاری، یعنی انحصارهای ناشی ازادغام بزرگترین سرمایـه های صنعتی و بانکی درهم) و سلطۀ چند انحصار از این دست بر یک کشور، یک منطقه یـا یک یـا چند بخش صنعتی و تولیدی و بازرگانی بـه کار شد. اصطلاح الیگارشی مالی درون این معنی درون ادبیـات مارکسیستی سدۀ بیستم و بیست و یکم رایج است.

    اما اصطلاح الیگارشی ای کـه در مورد اوکراین، روسیـه و دیگر کشورهای بلوک شوروی سابق بـه کار مـی رود بـه معنی اولیگارشی مالی ای کـه مارکسیست ها بـه کار مـی برند نیست هرچند بـه آن شباهت هائی دارد. اصطلاح الیگارشی درون معنی اقتصادی و در حوزۀب و کار بـه معنی «نمایندگان بنگاه های بزرگ کـه قادر بـه اِعمال نفوذ درون سیـاست یک کشور به منظور منافع خود بـه یُمن دارائی های خویش هستند» درون اواسط دهۀ 1990، توسط اُلگا کریشتانوفسکایـا Olga Kryshtanovskaya جامعه شناس عضو فرهنگستان علوم روسیـه، رواج یـافت.

    نام، دارائی و حوزه های اقتصادی زیر کنترل تعدادی از بزرگترین الیگارک های اوکراین درون جدول زیر آمده است:

    (مـیلیون دلار)

    متالورژی شیمـی نفت و گاز تیتانیوم انرژی حمل و نقل و ماشین سازی مالی غذا رسانـه خرده فروشی دارائی درون سال 2011 تخمـین نشریـه های کورسپوندنت و فوکوس رینات آخمتوف * * * * * * * * * 15590 25600 گروه پریوات * * * * * * 10298 12800 دیمـیتری فیرتاش * * * * * 1489 2250 ویکتور پینچوک * 2970 5900 سرهیی تیـهپکو * * * 796 535 کنستانتین ژواگو * * * 2675 3200 وادیم نووینسکی * * 2683 —- اوله باخماتیوک * 1093 2200 آندریی و سرهیی کلیویف * * * 901 —– سرهیی تاروتا * * * 2176 730 پترو پوروشنکو * * 1193 980 بوریس پولسنیکوف * —- 448 والریی خروشکوفسکی * —- 599 تاریل واسادزه * —- —- کل 41814 55242

    (منبع: اسلاوُمـیر ماتوزاک، «دموکراسی ال
    یگارشیک…». کرانۀ بالای تخمـین مربوط بـه نشریۀ «کورسپوندنت» و کرانۀ پائین تخمـین مربوط بـه نشریۀ «فوکوس» است.)

    یک الیگارک مـهم دیگر پترو پوروشنکو معروف بـه « پادشاه شکلات» و رئیس جمـهور کنونی هست که یکی از ثروتمندترین افراد اوکراین است. او کـه 48 سال دارد بـه نسل جدید الیگارک های اوکراین تعلق دارد کـه در دوران بعد از فروپاشی «سوسیـالیسم» صاحب ثروت شده اند و به سیـاست رو آورده اند.

    دارائی های پوروشنکو:

    پوروشنکو صاحب اوکرپروم اینوست هست که شماری از بنگاه ها را بـه طور مشخص درون صنایع اتومبیل و صنایع غذائی کنترل مـی کند.

    • شرکت بُهدان کـه یکی از تولید کنندگان کلیدی خودرو و کامـیون و بزرگترین تولید کنندۀ اتوبوس درون اوکراین است. این شرکت شامل خط مونتاژ اتوبوس و ترولی بوس، خودرو و کامـیون و موتورسازی بُهدان است. افزون برآن شبکه های فروش و تعمـیرگاه ها را کنترل مـی کند
    • آوکراوتوزاپچاستینا شامل یک کارخانۀ تولید تراکتور و دیگر ماشین های کشاورزی و قطعات خودرو است. این شرکت همچنین زنجیره ای از 40 مرکز عمده فروشی و خرده فروشی را کنترل مـی کند.
    • ایستا، بزرگترین تولید کنندۀ باتری اتحاد کشورهای مستقل [روسیـه، اوکراین، بلاروسی]. این شرکت صاحب 4 کارخانـه درون دنیپروپتروسک است.
    • رُشِن کورپوریشن، بزرگترین تولید کنندۀ شکلات درون اوکراینو این شرکت صاحب کارخانـه هائی درون کیف، وینیتسیـا، ماریوپُل و کرمنچوک و کارخانـه های شیرینی سازی درون لیپتسک اُبلاست (روسیـه) و کلایپدا (لیتوانی) است.
    • لنینسکا کوزنیـا سازندۀ انواع مختلف کشتی با توانائی جابجائی 5000 تن، و سازندۀ محصولات فلزی و ماشین آلات است. پوروشنکو درون سال 2010 کشتی سازی سباستوپل را کـه یکی از بزرگترین هاست خرید. یکی از مشتریـان این کشتی سازی ناوگان دریـای سیـاه روسیـه است.
    • شرکت اغذیۀ امارکا کـه دارائی های آن عبارت هست از کارخانۀ و نوشابه سازی رادومـیشل و کارخانۀ فرآوری مـیوه و سبزی خرِسُن.
    • پور وشنکو همچنین صاحب دارائی هائی درون عرصۀ رسانـه ها است: کانال 5 بزرگترین کانال خبری تلویزیونی هست و هفته نامۀ کورسپوندنت. (منبع: پیشین)

    بزرگترین سرمایـه داران اوکراین، رسانـه های این کشور را کنترل مـی کنند و نفوذ تعیین کننده ای درون شکل دهی بـه افکار عمومـی و مبارزات انتخاباتی کاندیداهای مورد نظر خود دارند. به منظور مثال چهار غول رسانـه ای اوکراین را درون نظر مـی گیریم: آخمتوف 3 کانال تلویزیون و 7 روزنامـه و مجله را کنترل مـی کند، کولوم صاحب 5 تلویزیون و 8 روزنامـه و مجله است، پینچوک 5 تلویزیون و 6 روزنامـه و مجله درون اختیـار دارد و خروشکوفسکی صاحب 4 تلویزیون است. (منبع: پیشین)

    بر اساس تخمـین نشریـه های «کورسپوندنت» (متعلق بـه پوروشنکو) و «فوکوس» درون سال 2011 ، تعداد سرمایـه داران اوکراینی با دارائی بیشتر از 100 مـیلیون دلار بین 80 و 110 نفر و تعداد مـیلیـاردرهای دلاری اوکراین بین 12 که تا 21 نفر بوده است. (کرانۀ بالای تخمـین مربوط بـه کورسپوندنت و کرانۀ پائین تخمـین مربوط بـه فوکوس است). تعدادِ انگشت شمار سرمایـه داران بسیـار بزرگ و در همان حال حوزه های وسیع زیر کنترل آنـها نشان مـی دهد کـه کاربرد لقب الیگارک درون موردشان پُر بیراه نیست!

    صنایع فلزی و معادن دو ناحیـهءصنعتی شرق (دونتسک و لوهانسک) و دنیپر و ناحیۀ صنعتی خارکف بین کلان های مختلف تقسیم شده است. کلان (طایفه، باند، دسته) دونتسک –متالورژی توسط رینا آخماتف اداره مـی شود کـه با ویکتور یـانوکوویچ –زمانی کـه در 2002-1997 – حاکم این منطقه بود و هم وقتی کـه نخست وزیر کوچما بود 2005-2002 – ارتباطات نزدیک داشت. «حزب مناطق» اصلی ترین پایۀ سیـاسی این کلان درون دونتسک است.

    کلان دنیپرو پتروسکی Dnipropetroski کـه در زمان وزارت لازارنکو 1997-1996- شکل گرفت و به کوچما نزدیک بود. متالورژی وفعالیت های بانکی- مالی را درون این منطقه اداره مـی کند کـه از چند گروه اقتصادی تشکیل مـی شود. گروه خصوصی -LED – درون این کلان از اهمـیت زیـادی برخوردار است. یولیـا تیمو شنکو وسرهیی تیپکو از سیـاست مداران معروف این کلان هستند.

    کلان کیف کـه در بخش انرژی و بانک و رسانـه های عمومـی فعالیت مـی کند. و در راًس آن ویکتور مدودچوک-Medvedchuk- کـه رئیس دفتر کوچما (رئیس جمـهور) بود. پایۀ سیـاسی این گروه- حزب دموکراسی اوکراین (واحد) –SPDU-است کـه در مجلس رادا- حضور دارند.

    داستان لازارنکوحاکم ایـالت دنیپروپتروسک 1995-1992- و نخست وزیر اوکراین درون 1997-1996- نمونۀ آشکاری از فساد مالی وتداخل منافع سیـاسی با دنیـایب و کار است. او درون راًس تعاونی واحد سیستم انرژی اوکراین –(yesu)- درون زمان وزارت و پس از کناره گیری قرار داشت.واین گروه صنعتی – مالی را کـه در امر واردات گاز از روسیـه دست داشت اداره مـی کرد و در این مقام درون زمان حکومت کوچما بـه فساد مالی وسوء استفاده از اموال دولتی و انتقال غیر قانونی پول بـه خارج متهم شد. او بعد از لغو مصونیت پارلمانی بـه خارج فرار کرد و در نیویورک دستگیر شد. از او 114 مـیلیون دلار پول غیر قانونی بـه دست آوردند و به 9 سال حبس محکوم شد. او درون ارتباط با یوچن چربن کـه در 1996 کشته شد قرار داشت. داستان یولیـا تیمو شنکو« قهرمان» انقلاب نارنجی را همـه شنیده اند. او درون 2011 بـه جرم اختلاس حدود 400 مـیلیون دلار متهم شد و به زندان افتاد. و در حوادث اخیر از زندان آزاد شد و همچون یک «قهرمان » از او درون مـیدان استقبال بـه عمل آمد.

    در سال های اخیربا پروسه های قانونی ثروت های انباشت شده ،توسط کلان ها،
    گروه های صنعتی – مالی بزرگـی، بجای باندهای اقتصادی سابق پا گرفته اند. . انحصاراتی چون Interpipe(شرکت فولاد، نورد و لوله سازی متعلق بـه پینچوک کـه با گرو پریوات هم روابط نزدیک دارد و در درون منطقۀ دنیپتروسک مستقر است) و یـا SCM آخمتوف و یـا گروه RUE (ثبت شده درون سوئیس و شریک گاز پروم روسی) درون رابطه با واردات گاز از روسیـه و ترکمنستان- و کمپانی نفت و گاز-Naftogaz- اوکراین – از آن جمله اند.

    بسیـاری از بازیگران صحنۀ سیـاسی، صاحبان قدرت اقتصادی نیز هستند. آندره کلیویف-Klyuyev – دبیر شورای امنیت و دفاع ملی اوکراین و یـا بوریس کولشنیکف- معاون نخست وزیر و وزیر زیرساخت ها هردو از صاحبان بزرگ صنایع نیز هستند. همچنین بسیـاری از الیگارک های ثروتمند پست های درجه اول حکومتی را نیز صاحب گردیده اند. آخمتف بزرگترین الیگارک اوکراین و یکی از بزرگترین سرمایـه داران جهان (39 اُمـین ثروتمند جهان)، نمایندۀ مجلس هم بود.

    حکومت یـانوکوویچ اساسا نمایندۀ دو گروه بزرگ از اُلیگارک ها بود یکی گروه یـا کلان دونتسک (آخمتوف و غیره) و دیگری گروه های نفتی و گازی، روسیـه – اوکراین انرژی RUE – و غیره کـه فیرتاش و گروه او درون آن دست بالا داشتند. بیشتر مقامات عالی کابینۀ یـانوکوویچ، از دفتر ریـاست جمـهوری گرفته که تا معاونان نخست وزیر و وزیران انرژی، اقتصاد، دفاع، بهداشت و امور اجتماعی و مقامات امنیتی و مدیران عالی رتبۀ دولتی از این دو گروه بودند: کلان دونتسک و گروه های نفت و گاز کـه هردو درون عین حال بانک های بزرگی را نیز کنترل مـی د.

    اُلیگارک های دیگر درون مقامات عالی دولتی نفوذکمـی داشتند یـا نفوذ نداشتند. بعد از«انقلاب نارنجی»، اختیـارات رئس جمـهور کاهش یـافت و بر اختیـارات مجلس افزوده شد. اما درهمان سال نخست ریـاست جمـهوری یـانوکوویچ، «دادگاه قانون اساسی» این اصلاحات سیستم سیـاسی را لغو کرد و نـهاد رئیس جمـهوری دوباره مانند دورۀ کوچما از قدرت فراوانی برخوردار گردید.

    شخص یـانوکوویچ و نزدیکانش از دیرباز با آخمتوف و دیگر الیگارک های مناطق شرقی، اولیگارک های نفت و گاز پیوند محکمـی داشتند. یـانوکوویچ نـه تنـها بـه خاطر فراهم شرایط مساعد به منظور ظهور و قدرت یـابی الیگارک ها و خدمت بـه آنان از آغاز روی کار آمدن کوچما، نـه تنـها بـه خاطر پیشبرد سیـاستی کـه به غارتگری الیگارک ها دامن زد و بدان شکل قانونی داد، بلکه همچنین بـه خاطر ثروت و مکنتی کـه خود و نزدیکانش از طریق مقامات دولتی و اجرائی شانب د جزء الیگارک ها بـه شمار مـی رود. هرچند ثروت او ونزدیکانش کـه در اوکراین «فامـیل» نامـیده مـی شدند درون حد دارائی های بزرگترین الیگارک ها نبود.

    مورد الکساندر یـانوکوویچ پسر بزرگ یـانوکوویچ از نظر پیوند بین قدرت و ثروت جالب است. بعد از فروپاشی سیستم دولتی، شبکه ای از معادن خصوصی و فردی بـه ابتکار کارگران شکل گرفت کـه به دلیل بهره برداری غیر ایمنی باخطر های زیـادی همراه بود. درون زمان یـانوکوویچ این شبکه های غیر قانونی کمـی سازماندهی شدند. سازماندهی معادن غیر قانونی و خرید ذغال سنگ و تولیدات آنـها توسط معادن هنوز دولتی، با ربودن مبالغ هنگفتی از بودجۀ دولتی و یـارانـه های آن همراه بود. درون راًس این شبکه الکساندر قرار داشت. رقابت شدیدی بین او و آخما تف صاحب معادن خصوصی درون گرفت.

    سرهیی آر بوزوف – Arbouzov- یـار نزدیک یـانوکوویچ کـه بانکدار خصوصی او محسوب مـی شد درسال 2010 درون راًس بانک مرکزی قرار گرفت و چند صباحی هم نخست وزیر گردید. زاخارچنکوف دوست نزدیک آقازاده هم درون راًس ادارۀ مالی دولت و بعدا» وزیر خارجه گردید. گروه جوانان الیگارک کـه از سرمایـه داران جوان تر تشکیل مـی شدند وعمدتا» از اعضای خانوادهء بزرگ رئیس جمـهور هستند. از جملۀ اینان سرهی کورچنکوف کـه صاحب کمپانی گاز هست که که تا 10 مـیلیـارددلار درون آمد ناخالص داشته است.او همچنین صاحب پالایشگاه ادسا درون 2013 وکلوب فوتبال شـهر خارکف است.

    مافیـای سیـاسی- اقتصادی درون مواردی با مافیـای جنائی درون هم آمـیخته است.در جریـان خصوصی سازی ها سیـاست مداران وابسته بـه مافیـای اقتصادی ،چشم خود رابه روی نقض مکرر قوانین جاری درون این تغییر و تبدیل ها مـی بستند.و مـیلیون ها دلاراز جیب مردم بـه جیب نوکیسه های جدید سرازیر شد. قتل سیـاست مدارانی چون «وادیم هاتمن» -رئیس بانک ملی اوکراین و یـا فعال اقتصادی ای چون« یوچن چربن » -Yeuchen Sheherbin – ویـا حذف پدر خوانده های باندهای مافیـائی از آن زمره هستند.

    طبق نظر برخی تحلیل گران یـانوکوویچ و نزدیکانش بـه تدریج از کلان دونتسک فاصله گرفتند و به گروه های نفت و گاز و نیز بـه برخی عناصر کـه خدمتگزار منافع خاص «فامـیل» بودند بیشترنزدیک شدند. این امر باعث جدا شدن برخی از الیگارک ها از آنـها بـه ویژه درون بحبوحۀ اعتراصات شد.

    بخش دیگر بورژوازی اوکراین

    در کناربورژوازی بزرگی کـه خاستگاه آن بوروکرات ها و تکنوکرات ها و صاحب منصبان حزبی دوران شوروی بود و به الیگارشی ای کـه توضیح دادیم تبدیل شد، بورژوازی دیگری کـه خاستگاه آن اساسا بنگاه های متوسط و کوچک بود درون طی سال های بعد از سقوط شوروی رشد کرد. این بورژوازی کـه گاهی آن را «نوکیسه» مـی نامند (هرچند بخش دیگر هم نوکیسه است)، جزء الیگارشی ای کـه توصیف شد نبود اما درون سایۀ سلطۀ آن رشد و نمو کرد و برای ادامۀ رشد خود از یک سو بـه ایجاد و توسعۀ روابط اقتصادی، سیـاسی و حتی خانوادگی با عناصر مؤثر الیگارشی روی آورد و از سوی دیگر بـه ایجاد سازمان های سیـاسی و مدنی و فرهنگی به منظور تحکیم موقعیت خود پرداخت و در صدد جلب حامـیانی به منظور خود درون سطح «جامعۀ
    مدنی» و نیزدر سطح بین المللی، بـه طور مشخص درون پیوند با اتحادیۀ اروپا وآمریکا، برآمد. بـه موازات گسترش و تحکیم نفوذ این بورژوازی درون سطح جامعه، تلاش او به منظور تشکیل احزاب سیـاسی ویـا ایجاد فراکسیون هائی درون درون احزاب وابسته بـه الیگارشی بیشتر شد. این بورژوازی به منظور رشد بیشتر و تبدیل شدن بـه یک بورژوازی بزرگ و پا برجا نیـازمند این بود کـه هم عرصه های بیشتری از اقتصاد کـه در انحصار الیگارشی بود بـه رویش گشاده شود وهم درون عرصۀ سیـاسی نقشی داشته باشد. این بورژوازی با مشاهدۀ موقعیت الیگارک ها بـه روشنی مـی دید کـه دست یـابی بـه قدرت سیـاسی به منظور گسترش ثروت و افزایش سودآوری اهمـیت حیـاتی دارد. ویکتور یوشچنکو و یولیـا تیموشنکو هرچند هر دو از طریق پیوند با سیستم دولتی کوچما (دولت الیگارک ها) بـه ثروت و مقام رسیدند اما از حدود سال 2002 برای مدتی بـه نماینده یـا سخنگوی این بورژوازی تبدیل شدند (یوشچنکو کمتر و تیموشنکو بیشتر). هر چند هردو پیوند های محکمـی با سرمایـه داران الیگارک نیز داشتند یـا بعدا پیدا د.

    در اینجا نگاهی بـه مـهم ترین احزاب سیـاسی اوکراین و ارتباط آنـها با دو جناح بورژوازی این کشور مـی اندازیم.

    احزاب سیـاسی مـهم اوکراین

    مـهم ترین احزاب سیـاسی اوکراین عبارتند از:

    حزب مناطق این حزب درون سال 1997 تشکیل شد و در سال های اخیر بـه بزرگترین حزب اوکراین (از نظر تعداد نماینگان درون پارلمان) تبدیل گردید. پایگاه عمدۀ این حزب نواحی شرقی اوکراین است. درون راًس آن بوروکرات های سابق دولتی، سرمایـه داران مناطق شرقی و باند های متمایل بـه روسیـه هستند. این حزب یکی از پایگاه های اصلی الیگارشی اوکراین بـه شمار مـی رود. علاوه بر گروه آخمتوف کـه تأمـین کنندۀ اصلی مالی این حزب است، حتما از برادران آندریی و سرهیی کلیویف، واسیل خملنیتسکی و والنتین لاندیک نیز نام برد. همچنین گروه RUE «انرژی روسیـه اوکراین» کـه یک الیگارشی نفتی و گازی است، از حامـیان این حزب بـه شمار مـی رود. درون انتخابات پارلمانی 2006 آخمتوف و شماری از الیگارک های دیگر از سوی این حزب درون مجلس اوکراین نماینده شدند. نیمـی از نمایندگان حزب مناطق وابسته بـه آخمتوف بودند. (اسلاومـیر ماتوژاک، «دموکراسی الیگارشی محور…»)

    حزب مناطق با پیوستن اوکراین بـه ناتو، دست کم بدون رفراندم، مخالف است.

    حزب «سرزمـین پدری» یـا حزب «وطن» Batckivshchnya و جریـان «اوکراین ما»

    این دو حزب و جریـان های درونی آن، کـه از سوی تحلیل گران غربی «دموکرات ملی» نامـیده مـی شوند، بیشتر درون مناطق مرکزی و غربی نفوذ دارند و لیبرال (یـا نئولیبرال) و طرفدار ادغام درون اتحادیۀ اروپا، مخالف اتحاد گمرکی با روسیـه، اوکراین وبیلوروسی و خواهان عضویت درون ناتو هستند. حزب «سرزمـین پدری» درون ائتلاف با «حزب سوسیـال دموکرات»، «بلوک یولیـا تیموشنکو» را تشکیل مـی دهند.

    «اوکراین ما» یـا «اوکراین ما، اتحاد ملی» نخست یک ائتلاف انتخاباتی بـه نفع یوشچنکو بود کـه در سال 2005 بـه حزب تبدیل شد. عناصر تشکیل دهندۀ اوکراین ما، « مردمـی اوکراین»، «حزب جمـهوری خواه سوبور Sobor [پلاتفرم]»، «کنگرۀ ناسیونالیست های اوکراین»، «حزب دموکرات مسیحی« و «حزب صنعتگران و آنترو پرونورها» بود.

    پس از «انقلاب نارنجی» و رسیدن یوشچنکو بـه ریـاست جمـهوری و تیموشنکو بـه نخست وزیری، بـه تدریج بین آنـها اختلاف بر سر «خصوصی سازی مجدد» بـه وجود آمد. منظور از «خصوصی سازی مجدد» این بود کـه گفته مـی شد خصوصی سازی های دورۀ کوچما درون شرایط غیر شفاف صورت گرفته و مؤسسات خصوصی شده با قیمت های بسیـار کم اساسا بـه «خودی ها» یعنی مدیران سابق مؤسسات دولتی، بوروکرات های سابق و نزدیکان کوچما منتقل شده اند. تیموشنکو و بلوک او خواهان آن بودند کـه این مؤسسات خصوصی شده از صاحبانشان بازگرفته شوند و دو باره درون شرایط شفاف و به قیمت های واقعی بـه خریداران جدید (یعنی بـه به الیگارک های نزدیک بـه تیموشنکو و یوشچنکو، سرمایـه گذاران خارجی و سرمایـه داران «غیر الیگارک») عرضه گردند. یوشچنکو با این نظر مخالفت نمـی کرد اما آن را تنـها بـه بیست مؤسسۀ خصوصی شده محدود مـی نمود. البته این خصوصی سازی مجدد (یـا بازبینی خصوصی سازی) تنـها درون مورد یک مؤسسه عملی شد و به خاطر نفوذ الیگارک ها و همکاری و اشتراک منافع یوشچنکو با آنـها متوقف گردید: درون دورۀ زمامداری کوچما شرکت متالورژی –Kryvorizhstal- بـه قیمت 804 مـیلیون دلار بـه آخمتوف و پینچوک فروخته شده بود. حکومت یوشچنکو – تیموشنکو کـه این قیمت را بسیـار پائین تر از قیمت واقعی مـی دانست ابتدا آن شرکت را دوباره ملی کرد و سپس بـه یک سرمایـه گذار خارجی –Mittal Steel- بـه قیمت 4.8 مـیلیـارد دلار فروخت.

    نـه یوشچنکو و نـه حتی خود تیموشنکو، کـه در دورۀ دوم نخست وزیریش قدرت بیشتری نسبت بـه یوشچنکو داشت، دیگر «برنامۀ» خصوصی سازی مجدد را، کـه یکی از وعده های انتخاباتی شان بود، تکرار ند. یوشچنکو با رسیدن بـه ریـاست جمـهوری بـه همکاری و سازش با مقامات و نمایندگان «حزب مناطق» و الیگارک های آن روی آورد کـه تیموشنکو با آن موافق نبود. یوشچنکو بعد از حدود 9 ماه تیموشنکو را کنار گذاشت و اکانوروف بـه نخست وزیری رسید. درون انتخابات 2006 ، حزب مناطق از نظر تعداد نماینگان بـه حزب نخست هم اوکراین تبدیل شد و با ائتلاف نمایندگان حزب سوسیـالیست و حزب کمونیست اکثریت مجلس را از آن خود کرد. بدین سان زمـینـه به منظور نخست وزیری یـانوکوو
    یچ فراهم شد وبا لابی گری آخمتف بـه نفع او نزد یوشچنکو بـه نخست وزیری رسید.

    تیموشنکو از سال 2005 بـه بعد بـه افراد نزدیک بـه کوچما و کلان کیف و دنیپتروسک نزدیک شد.

    اکنون جریـان وابسته بـه تیموشنکو را اساسا تورچینف (رئیس جمـهور موقت بعد از سقوط یـانوکوویچ) و جریـان «اوکراین ما» را یـا تسنیوک (نخست وزیر کنونی) و تا حدی کلیچکو (حزب UDAR) نمایندگی مـی کنند.

    به گفتۀ اسلاوُمـیر ماتوژاک، تفاوت عمده بین «احزاب نارنجی» و «حزب مناطق» درون رابطه شان نسبت بـه الیگارک ها، بـه دامنۀ نفوذ سرمایـه های بزرگ درون سیـاست اتخاذ شده توسط این احزاب مربوط مـی شود. نفوذ الیگارک ها درون حزب مناطق بیشتر از نفوذشان درون حزب اوکراین ما و دربلوک یولیـا تیموشنکو بود. علت این امر پتانسیل مالی کوچکتر «الیگارک های نارنجی» نسبت بـه اولیگارک های منطقۀ دونتسک بود. اما چنانکه گفته شد احزاب وابسته بـه تیموشنکو و یوشچنکو نیز با الیگارک ها پیوند داشتند (به عبارت دیگر الیگارک ها تمام تخم مرغ های خود را درون یک سبد نمـی گذاشتند!)

    کستیـانتین ژواگو ثروتمندترین سرمایـه دار حامـی کلوب پارلمانی بلوک تیموشنکو بود. دیگر الیگارک نمایندۀ مجلس حامـی بلوک تیموشنکو- تاریل واسادزه صاحب بزرگترین سازندۀ اتومبیل اوکراین بود. گروه پریوات صاحب بزرگترین بانک خصوصی اوکراین از تیموشنکو و یوشچنکو حمایت مـی کرد. یکی دیگر از مـهم ترین الیگارک های حامـی یوشچنکوف پترو پوروشنکو (رئیس جمـهور کنونی) بود.

    گروه ها و سازمان های افراطی راست کـه در راًس آنـها حزب اسووبودا (Svoboda) قرار دارد.این حزب کـه در فردای فروپاشی شوروی و استقلال اوکراین درون 1991 با نام حزب اجتماعی ملی اوکراین (سوسیـال-ناسیونال)-PSNU- با رهبری الگا تیـاگنیبوک-OLGA-TIAGNIBOK)— )- نمایندهءپارلمان درون 1998 – تاًسیس شده بود مرامـی ضد خارجی و ناسیونالیسم افراطی داشت. درون سال 2004 بنا بـه شرایط روز با عوض نام خود و تبدیل آن بـه اسوبودا و زدودن علائم نئو نازی ،سعی درون ارائۀ ظاهری مورد پسند تر کرد روابط خود را با سایر احزاب راست افراطی چون جبهۀ ملی فرانسه-FN- گسترش داد.

    ما درون اینجا از احزاب دیگر مانند حزب کمونیست اوکراین، حزب سوسیـالیست، حزب دهقانان، حزب سوسیـال موکرات متحد و غیره حرفی نمـی زنیم چون درون رویداد های اخیرنقش مستقلی نداشتند و غالبا همچون احزاب کمکی گاه با حزب «سرزمـین پدری» تیموشنکو (در مورد حزب سوسیـالیست) و گاه با حزب مناطق (در مورد حزب کمونیست) وارد ائتلاف مـی شدند. و یـا مانند حزب سوسیـال دموکرات متحد (وابسته بـه کلان کیف) از سال 2006 بـه خاطر آرای کم از دور خارج گشتند.

    حزب کمونیست درون دورۀ «انقلاب نارنجی»، موضع مستقلی اتخاذ کرد. پیوتر سیموننکو رهبر این حزب از ائتلاف با هردو کاندیداها (یـانوکوویچ و یوشچنکو) خودداری کرد. بـه اعتقاد او «رهبران این دو جناح هردو اشخاص با نفوذی هستند کـه از طریق خصوصی سازی ها بـه طور افتضاح آمـیزی ثروت اندوزی کرده اند.» اما چنانکه دیدیم، این حزب، صرفا همچون یک حزب پارلمانی معمولی درون چارچوب سیـاست حاکم و مناسبات مـیان حزب مناطق و بلوک تیموشنکوو جریـان اوکراین ما عمل مـی کرد و نـه بـه عنوان حزب طبقۀ کارگر یـا حزب کمونیست انقلابی کـه نخستین شرطش داشتن سیـاستی مستقل و متمایز از تمام احزاب بورژوائی و مبارزه با بورژوازی هم به منظور اه و خواست های فوری پرولتاریـا وهم اه دراز مدت و نـهائی این طبقه است. بیـهوده نیست کـه این حزب کـه قدیمـی ترین حزب اوکراین و حتی درون آغاز حکومت کوچما بـه عنوان حزب اپوزیسیون از وزن و اعتبار معینی برخوردار بود درون اثر سیـاست های سازشکارانـه اش بخش بزرگی از هواداران خود را از دست داد و به حاشیـه رانده شد.

    « انقلاب نارنجی »چه بود؟

    اکنون کـه وضعیت اقتصادی و سیـاسی اوکراین را که تا حدی کـه برای این مقاله لازم هست توضیح داده ایم بـه «انقلاب نارنجی» مـی پردازیم زیرا شناخت آن بـه درک رویدادهای کنونی کمک مـی کند.

    آنچه بـه «انقلاب نارنجی» معروف شده عبارت هست از یک رشته اعتراضات، تظاهرات، اعتصابات و دیگر رویدادهای سیـاسی (مذاکرات و غیره) کـه از نوامبر 2004 که تا ژانویۀ 2005 رخ دادند. محرک مستقیم این رویداد، اعتراض بـه فساد، تقلب و تهدید درون جریـان رأی گیری به منظور انتخابات ریـاست جمـهوری بعد از انقضای دو دوره ریـاست کوچما (از19 ژوئیۀ 1994 که تا 23 ژانویۀ 2005) بود. مضمون اصلی آن درون عرصۀ سیـاست داخلی اعتراض بـه آنچه «حکمرانی موروثی کوچما» نامـیده مـی شد، فساد، تورم وچنگ اندازی کوچما و یـانوکوویچ و طرفدارانشان بـه یک رشته اهرم های اصلی اقتصادی و سیـاسی بود. آنـها همچنین خواستار کاهش قدرت رئیس جمـهمور و افزایش اختیـارات مجلس بودند. درون عرصۀ سیـاست خارجی، رهبران «انقلاب نارنجی» خواهان نزدیکی بیشتر بـه اتحادیۀ اروپا و ناتو (سازمان پیمان آتلانتیک شمالی) و در نـهایت عضویت اوکراین درون آنـها، استقلال بیشتر از روسیـه و بیرون آمدن از سازمان «جامعۀ دولت های مستقل» بودند. این «انقلاب» منجر بـه ابطال دور دوم انتخابات ریـاست جمـهوری شد کـه در آن یـانوکوویچ (نخست وزیر کوچما و کاندیدای مورد حمایت او) «برنده» اعلام شده بود. بعد از برگزاری دور دوم انتخابات ریـاست جمـهوری، یوشچنکو، با حدود 52 درصد آرا درون مقابل یـانوکوویچ با حدود 44 درصد آرا، بـه ریـاست جمـهوری رسید و یولیـا تیموشنکو نخست وزیر شد.

    «انقلاب نارنجی»، برخلاف بسیـاری از تحلیل های رایج، یک خود جوش و خود انگیخته، حتی ی خودانگیخته کـه بعدها جریـانات سیـاسی کنترل آن را دردست گرفته باشند، نبود. ب
    لکه حرکتی اساسا سازمان یـافته بود. بُهدان هاراسیمـیو درون نتیجه گیری مقالۀ «انقلاب نارنجی و علت پژمردگی آن» مـی نویسد: «انقلاب نارنجی اوکراین از چشم انداز دقیق علوم سیـاسی، انقلابی سازمان یـافته ونـه خود انگیخته بـه شمار مـی رود کـه با بسیج شمار انبوهی از تودۀ مردم همراه بود». آنچه درون اینجا مورد نظر ماست «سازمان یـافته» بودن حرکت موسوم بـه «انقلاب نارنجی» است، نـه اینکه این حرکت واقعا یک انقلاب بود.

    یک حرکت اعتراضی اواخر حکومت کوچما – یـانوکوویچ، «اوکراین بدون کوچما» بود کـه پس از قتل هریـهوری روزنانـه نگار درون سال 2000 بـه راه افتاد. احزاب اپوزیسیون از سال 2002 زمـینـه های شرکت درون قدرت، انتقال قدرت و یـا نوعی «انقلاب درون دولت» یـا انقلاب دولتی را تدارک مـی دیدند و وارد ائتلاف درون این زمـینـه شدند. ویکتور یوشچنکو (رهبر حزب اوکراین ما)، اولکساندر موروز(رهبر حزب سوسیـالیست)، پترو سیموننکو (رهبر حزب کمونیست اوکراین) و بلوک یولیـا تیموشنکو بیـانیۀ مشترکی درون سال 2002 درون بارۀ آغاز «انقلابی درون دولت اوکراین» یـا («انقلابی دولتی» درون اوکراین) امضا د. حزب کمونیست بعدا از این ائتلاف خارج شد چون مخالف اعلام کاندیدای واحد توسط این چهارجریـان به منظور انتخابات ریـاست جمـهوری درون سال 2004 بود.

    برخی تحلیل گران دیگر معتقدند کـه «انقلاب نارنجی» حرکتی بود کـه از جانب محافل امپریـالیستی آمریکا اروپا بـه منظور بیرون آوردن اوکراین از زیر نفوذ روسیـه و ادغام اوکراین درون اتحادیۀ اروپا و ناتو سازمان داده شده بود. این تحلیل گران بـه کمک های وزارت خارجۀ آمریکا و USAID، «مؤسسۀ دموکراتیک ملی آمریکا به منظور امور بین المللی»، «مؤسسۀ بین المللی جمـهوری خواه»، «مؤسسۀ غیر دولتی خانۀ آزادی»، «مؤسسۀ جامعۀ باز (جورج سوروس)»، «مؤسسۀ کمک مالی بـه دموکراسی وابسته بـه دولت آمریکا» اشاره مـی کنند.

    واقعیت این هست که امپریـالیسم غرب درون راه فتح اروپای شرقی ،ابتدا سعی کرد از طریق مراودات حسنـه با رهبران بر خاسته از ویرانی های سقوط «سوسیـالیسم » موجود، راه خود را بگشاید. یلسین درون روسیـه دست درون دست غرب، سیستم اقتصادی و سیـاسی و اداری شوروی را یک بـه یک از هم گسست. شوارناتزه درگرجستان با کمک 200 کارشناس آمریکائی ،ارتشش را باز سازی کرد و کوچما درون اوکراین با فرستادن سربازانش بـه عراق بـه یـاری مـهاجمـین آمریکائی شتافت…اما با تضعیف این رژیم ها وشکاف اجتماعی- سیـاسی درون این کشورها، امپریـالیسم غرب بـه سمت مخالفان کمابیش لیبرال آنـها و تقویت شان روی آورد.در این مـیان نقش سازمان های غیر دولتی (ONG) بـه عنوان پل های ارتباطی قابل تاًمل است.

    از زمان فروپاشی شوروی،معمولا»وام دهندگان سرمایـه درون سطح جهانی ماًموریت برپائی اقتصاد آزاد و «دموکراسی» را بـه عهدۀ این سازمان ها واگذار مـی د. وابستگی این نـهادها بـه امپریـالیسم غرب و هماهنگی اشان با محافل تجاری بارها درون مطبوعات غربی مورد انتقاد قرار گرفته است. دولت روسیۀ پوتین بـه این امر بـه خوبی واقف است. وقتی آقای نیکولائی پاتروچف –رئیس سازمان اطلاعات روسیـه (FSB) گفت:«سازمان های غیر دولتی خارجی با پناه بـه جاسوسان- یک انقلاب درون روسیـهءسفید و دیگر کشورهای «اتحادیۀ دولت های مستقل» سارماندهی مـی د».

    رویداد هائی شبیـه «انقلاب نارنجی» درون اوکراین یـا رویدادهائی کـه به سقوط یـانوکوویچ منجر شدند ویـا دقیق تر بگوئیم، نتایج این رویداها از مدت ها پیش جزء اه استراتژی های کاخ سفید و یـا دولت های آلمان، انگلیس، فرانسه و غیره بودند. بـه گفتۀ زبیگنیف برژینسکی- مشاور سابق کارتر مندرج درون لوموند دیپلوماتیک ژانویـه 2005- «توسعهء قلمرو اروپائی- آتلانتیکی ایجاب مـی کند کـه کشورهای تازه استقلال رسیده شوروی سابق بـه خصوص اوکراین بـه آن ملحق شوند».- دولت بوش 65 مـیلیون دلار به منظور حمایت از آقای ویکتور یوشچنکو خرج کرده است.( مات کلی – آسوشید پرس-11 دسامبر 2004-همانجا). فاکت های بسیـاری از این گونـه را مـی توان فهرست کرد.

    اما هائی از قبیل «انقلاب نارنجی» و یـا رویدادهائی را کـه منجر بـه سقوط یـانوکوویچ شدند نمـی توان تنـها با دخالت امپریـالیسم غرب خواه بـه صورت حرکات جاسوسی، اعمال نفوذ سیـاسی، اجیر این یـا آن سیـاستمدار و تأمـین مالی فلان حزب یـا سازمان و غیره و یـا صرفا از طریق اِعمال فشار اقتصادی از طریق صندوق بین المللی پول ویـا موافقت نامۀ اتحادیۀ اروپا و یـا تنـها بر اساس رقابت و تضادهای بین آمریکا و روسیـه یـا اتحادیۀ اروپا و روسیـه توضیح داد. همان گونـه کـه نمـی تمام این عوامل مؤثرند و نقشی بازی مـی کنند. به منظور توضیح چنین رویدادهائی حتما قبل توان آنـها را نتیجۀ اعتراضات تودۀ مردم بـه حکومت های مستبد و فاسد دانست هرچند چه درون «انقلاب نارنجی» و چه درون رویدادهائی کـه به سقوط یـانوکوویچ منجر شد توده های مردم شرکت داشتند (در اولی بیشتر و در دومـی کمتر). به منظور درک این رویدادها حتما پیش از هرچیزوضعیت اقتصادی – اجتماعی و سیـاسی جامعه، تضادهای جامعه و نیروهای سیـاسی تأثیرگذار را بررسی کرد. کاری کـه ما کوشیدیم انجام دهیم.

    در واقع «انقلاب نارنجی» محصول رشد و تکامل تضادهای درون بورژوازی اوکراین (تضاد بین الیگارک ها و بخش دیگر بورژوازی اوکراین کـه بالاتر توضیح داده شد و نیز اختلافات درون الیگارک های مناطق مختلف، بـه ویژه مناطق شرقی و جنوبی از یک سو و مناطق غربی و مرکزی از سوی دیگر) بود. بورژوازی غیر حاکم با تکیـه بر نارضائی توده های وسیع مردم کـه زمـینـه های اقتصادی و سیـاسی آن بالاتر آمد درون سال 2004 توانست رژیم سیـاسی ح
    اکم را موقتا بـه عقب براند و جائی به منظور خود درون حکومت پیدا کند.

    بُهدان هاراسیمـیو استاد علوم سیـاسی دانشگاه کالاگاری کانادا و پژوهشگر مؤسسۀ کانادائی مطالعات اوکراین، دانشگاه آلبرتا، درون پایـان مقاله اش زیرعنوان «انقلاب نارنجی و علت پژمردگی آن» درون مورد رهبری «انقلاب نارنجی» مـی نویسد: «رهبران انقلاب نارنجی را نـه روشنفکران رادیکال یـا شورشیـان مسلح بلکه سیـاستمدارانی تشکیل مـی دادند کـه از لطف رژیم [کوچما- یـانوکوویچ] بی بهره بودند اما بانکداران و آنتروپرونور[بنگاه گردان] های موفق از آنان پشتیبانی مـی د.»

    (منبع: http://www.cpsa-acsp.ca/papers-2007/harasymiw.pdf )

    منافع بورژوازی اپوزیسیون یـا بورژوازی غیر حاکمـی کـه با «انقلاب نارنجی» سهمـی از قدرت را بـه دست آورد با منافع امپریـالیسم غرب همسوئی و همخوانی داشت و از این رو مورد حمایت محافل امپریـالیستی قرار مـی گرفت. از سوی دیگر این بورژوازی اپوزیسیون (چه الیگارک های غیر حاکم و چه بورژوازی نوپای غیر الیگارک) نیز به منظور دست یـابی بـه قدرت نیـاز بـه حمایت مادی و تبلیغاتی و سیـاسی و اطلاعاتی محافل امپریـالیستی غرب داشت. تنـها درون این مجموعۀ تضادها و کنش ها و واکنش ها مـی توان مضمون «انقلاب نارنجی» را فهمـید: مبارزه ای درون درون بورژوازی اوکراین بر سر قدرت سیـاسی و داشتن سهمـی بیشتر درون استثمار کارگران و توده های زحمتکش و غارت منابع طبیعی. بورژوازی غیرحاکم درون این مبارزۀ قدرت از یک سو با تکیـه بر نارضایتی مردم و از سوی دیگر با تکیـه بر حمایت محافل امپریـالیستی غرب و در چارچوب تضادهای امپریـالیسم آمریکا و اروپا با رژیم سرمایـه داری امپریـالیستی روسیـه توانست سهمـی درون قدرت سیـاسی پیدا کند اما سلطه یـا هژمونی بـه دست نیـاورد و بورژوازی حاکم ظرف چند سال توانست مواضع از دست رفته را دو باره بـه دست آورد. ریـاست جمـهوری یـانوکوویچ بیـان این تسخیر مجدد قدرت بود.

    مضمون مبارزۀ «اپوزیسیون» با یـانوکوویچ

    مبارزۀ اپوزیسیون با حکومت یـانوکوویچ ادامۀ همان مبارزۀ قدرت 10 سال پیش درون درون بورژوازی اوکراین هست با این تفاوت کـه هم نیروهای درگیر تحول یـافته اند و هم شرایط مبارزۀ آنـها تغییر کرده است. اما مضمون مبارزۀ آنـها همان هست که بود. عوامل و نیروهای محرک رویداد هائی کـه به سقوط یـانوکوویچ منجر شدند همان عوامل و نیروهائی هستند کـه ده سال پیش درون «انقلاب نارنجی» عمل مـی د با تفاوت های زیر:

    • نقش جنش اعتراضی مردم و خواست های توده ای درون اعتراضات «مـیدان 2014-2013 » از سطح اعتراضات مردمـی درون «مـیدان 2005-2004» هم پائین تر بود و سلطه و صحنـه گردانی بورژوازی اپوزیسیون و دار و دسته های ناسیونالیست و فاشیست بیشتر.
    • بورژوازی اپوزیسیون قوی تر از سال 2005-2004 بود، همچنین بخش هائی از الیگارگ های طرفدار یـانوکوویچ و حزب مناطق نیز از او جدا شده و به اپوزیسیون پیوسته بودند.
    • تضاد امپریـالیسم غرب با روسیـه بـه خاطر افزایش قدرت و نفود اقتصادی روسیـه بـه ویژه درون زمـینۀ انرژی و نیز افزایش قدرت نظامـی و مالی او شدت بیشتری پیدا کرده هست و از سوی دیگر اتحادیۀ اروپا نسبت بـه ده سال پیش نیرومند تر شده بود و در نتیجه با قدرت بیشتری نسبت بـه 2005-2004 وارد عمل شد.
    • وجود بحران بزرگ اقتصادی شدید درون اوکراین درون متن ادامۀ بحران عمومـی سرمایـه داری درون اروپا و آمریکا، درون نتیجه تلاش بیشتر امپریـالیسم غرب درون جهت کشیدن اوکراین بـه مدار اقتصادی و مالی خود، تسلط بر بازارآن و کنار زدن روسیـه و «پیشگیری» از حضور چین نیز مواردی هستند کـه در زمان وقوع «انقلاب نارنجی» نبودند یـا بـه این شدت نبودند.
    • ورود قدرتمند صندوق بین المللی پول و نیز بانک جهانی و بانک اروپائی بازسازی و توسعه به منظور کشیدن اوکراین بـه زیر زنجیرهای مالی خود و شکل بـه اقتصاد نئولیبرالی درون اوکراین.
    • توسعۀ نقشـه های استراتژیک به منظور سلطه بردریـای سیـاه و «محاصرۀ» روسیـه و گسترش قلمرو ناتو.

    از این رو به منظور بررسی رویدادهای اخیر اوکراین و به ویژه پیـامد های آن، لازم هست نگاهی بـه نقش اتحادیۀ اروپا، صندوق بین المللی پول و وضعیت ژئوپلیتیک اوکراین بیـاندازیم.

    اتحادیۀ اروپا و «بستۀ پیشنـهادی» او

    اتحادیۀ اروپا درون چهارچوب طرح مشارکت با 6 کشور خاوری قلمرو سابق شوروی، از سال 2009- بـه مذاکرات با آذربایجان- ارمنستان- بیلو روسی- گرجستان- مولداوی و اوکراین پرداخته بود. طرح مذکور موافقت نامـه هائی را درون حوزه های سیـاسی- مدنی و بویژه اقتصادی درون جهت نزدیکی بـه اتحادیۀ اروپا درون مد نظر دارد. گرجستان و مولداوی درون آستانۀ پاراف نـهائی آن هستند و اوکراین بعد از بحث های مقدماتی درون ماه مارس 2012-آمادۀ امضای سند نـهائی درون نشست سران درون «ویلنوس» درون 28 و29 سپتامبر مـی شد.

    به چشم سرمایـه گزاران و تحلیل گران بروکسل، اوکراین بهشت اقتصادی و کشاورزی و منابع سوختی نزدیک دروازه های اروپا جلوه مـی کرد. استقرار یک منطقۀ تبادل آزاد مـی تواند چشم اندازهای مـهمـی به منظور بهره برداری از این امکانات فراهم آورد. اما درون مقابل مـی بایست «تغییرات ساختاری»، هم درون بخش صنایع و هم خدمات بـه وجود آید و زمـینۀ جریـان آزاد کالاهای اروپائی بـه اوکراین و محصولات ارزان اوکراین بـه اروپا و بازارهای زیر سلطۀ آن و زمـینۀ صدور بیشتر سرمایـه بـه اوکراین فراهم گردد. به منظور این کارمـی بایست ریـاضت های اقتصادی بر کارگران و توده های مردم تحمـیل شود. بستۀ پیشنـهادی اروپا بـه اوکراین چنین نقشی بر عهده دارد
    . محتوای این بسته عبارت هست از:

    1) «موافقت نامۀ عمـیق و جامع تجارت آزاد» (DCFTA) کـه بخشی از «موافقت نامۀ همکاری» (AA یـا Association Agreement) اتحادیۀ اروپا با اوکراین است. موافقت نامۀ همکاری درون چارچوب «سیـاست همسایگی» اتحادیۀ اروپا (2003) و«همکاری شرقی» اتحادیۀ اروپا (2009) است.امضای موافقت نامۀ همکاری درسال های 2012 و 2013 یکی ازمسایل حکومت یـانوکوویچ بود.

    2) وامـی بـه مبلغ51 مـیلیـارد دلار به منظور دورۀ 2014 که تا 2020 به منظور بازسازی اقتصادی و رفع مشکلات مالی اوکراین. مبلغ یک مـیلیـارد یورو از این51 مـیلیـارد درون آغاز پرداخت مـی شود و کمـیسیون اروپا بـه طور متناوب بررسی مـی کند کـه آیـا سیـاست اقتصادی اوکراین مطابق با اه کمک مالی بـه اکراین هستند یـانـه. این «کمک مالی» درون هماهنگی با صندوق بین المللی پول و بانک جهانی صورت مـی گیرد و مکمل کمک های آنـهاست. بـه طور کلی وام اتحادیۀ اروپا بـه اوکراین مشروط بـه پذیرش شرایط صندوق بین المللی پول هست که پائین تر بـه برخی از آنـها خواهیم پرداخت.

    دیدیم کـه دولت اوکراین از زمان کوچما به منظور نزدیکی بـه اتحادیۀ اروپا و ادغام درون آن آمادگی خود را اعلام کرد. کوچما، حزب مناطق و یـانوکوویچ خواستار حفظ نوعی «تعادل» درون روابط خود با اتحادیۀ اروپا از یک سو وروسیـه از سوی دیگر بودند. البته بـه دلیل خاستگاه اجتماعی و سیـاسی شان (که غالبا از بوروکراسی دولتی و حزبی زمان حاکمـیت شوروی بود) و نیز پیوند نزدیک منافع شان با سرمایـه های روسی (در زمـینـه های نفت و گاز و انرژی بـه طور کلی، متالورژی، تسلیحات، هوا- فضا، اتمـی، کشاورزی و غیره) و منافع سرشاری کـه از معاملات با روسیـه (به ویژه درون زمـینۀ انرژی) بـه جیب مـی زدند، کفۀ این «تعادل» بـه نفع رابطه با روسیـه سنگینی مـی کرد. موقعیت جغرافیـائی اوکراین و سوابق تاریخی آن نیز چنانکه دیدیم باعث شده بود کـه روابط تجاری و مالی بین اوکراین و روسیـه و سرمایـه گذاری روسیـه درون اوکراین از اهمـیت بالائی برخوردار باشد. از این رو اتحاد گمرکی اوراسیـائی پیشنـهادی روسیـه مـی توانست به منظور بورژوازی حاکم اوکراین زمـینۀ مساعدی به منظور رشد فراهم سازد و جذبۀ خاصی داشته باشد. از سوی دیگر رشد سریع بورژوازی اوکراین و گسترش پیوندهای آن با بازارها و سرمایـه های اروپائی (و آمریکائی)، سرمایـه گذاری مستقیم و وام های غربی بـه اوکراین باعث تشدید گرایش بخشی از بورژوازی اوکراین بـه اتحادیۀ اروپا (و آمریکا) و همکاری و مراودات بیشتر با آن و ادغام درون آن مـی شد. همچنین دیدیم کـه بورژوازی اپوزیسیون از قدرت های غربی به منظور دست یـابی بـه قدرت و عقب راندن جریـان حاکم بهره مـی جست این امر نیز گرایش نزدیکی بـه اتحادیۀ اروپا را تقویت مـی کرد. بدین سان اوکراین درون مـیدان جذب و دفع اتحادیۀ اروپا و روسیـه قرار داشت و این تعادلی ناپایدار درون روابطش با آنـها را موجب مـی شد. اتحادیۀ اروپا و روسیـه هر دو بـه این تعادل ناپایدار آگاه بودند، از این رو هریک مـی کوشید با ابزارهای نـهادی اوکراین را درون مدار خود نگاه دارد و این تعادل ناپایدار را بـه نفع خود پایدار سازد. ابزار نـهادی روسیـه، اتحاد گمرکی اوراسیـا و ابزار نـهادی اتحادیۀ اروپا موافقت نامۀ «همکاری عمـیق» درون جهت ایجاد منطقۀ آزاد تجاری با اتحادیۀ اروپا و هموار راه پیوستن اوکراین بـه آن بود.

    تعلل و طول تصویب نـهائی موافقت نامـه با اتحادیۀ اروپا از سوی یـانوکوویچ، تلاش نافرجام او (و روسیـه) به منظور برقراری نوعی همکاری سه جانبۀ تجاری و نیـازهای مالی دولت اوکراین و پیشنـهاد کمک ناچیز اتحادیۀ اروپا مجموعا باعث شدند کـه یـانوکوویچ پیشنـهاد های «سخاوتمندانۀ» پوتین درون مورد اعطای وام 15 مـیلیـارد دلاری و تخفیف 30 درصدی درون قیمت گاز را بپذیرد و موافقت نامـه با اروپا را رد کند. یـانوکوویچ مزدور و دست نشاندۀ مسکو نبود. او درون موارد متعددی با سیـاست روسیـه مخالفت کرد مانند مخالفت با سیـاست روسیـه درون مورد گرجستان بـه هنگام جدائی ابخاز و اوستیـا از آن کشور، یـا مخالفت با جدائی کریمـه از اوکراین و پیوستن آن بـه روسیـه کـه یـانوکوویچ درون مصاحبه با درون آسوشیتد پرس درون 2 آوریل 2014 آن را «تراژدی» نامـید. او همچنین مخالف فروش خط لولۀ گاز اوکراین بـه گازپروم بود. یـانوکوویچ طرفدار نوعی سیـاست پراگماتیک و خواستار تنوع درون روابط اقتصادی و تجاری بود. او منافع بخشی از الیگارشی را نمایندگی مـی کرد کـه خواهان حفظ تعادل بین «شرق و غرب» بودند. یـانوکوویچ درون عین حال مـی دانست کـه اجرای نسخه های موافقت نامۀ اروپا (و صندوق بین المللی پول) بـه معنی کاهش یـا قطع یـارانـه ها (مثلا درون قیمت گاز مصرفی اوکراین)، کاهش مستمری بازنشستگان، بدترشدن خدمات عمومـی و غیره هست و مـی خواست از اینـها که تا حد ممکن احتراز کند. احتراز او بـه خاطر طرفداری از مردم نبود زیرا او بی شک بـه عنوان حامـی بزرگترین سرمایـه داران اوکراین و به عنوان سرمایـه دار الیگارک و حکمرانی مستبد و فاسد دشمن مردم بود. دلیل احتراز او از نسخۀ اتحادیۀ اروپا و صندوق بین المللی پول ترسش از مردم بود: ترس از چیزی کـه سیموننکو رهبر «حزب کمونیست اوکراین» همـین اواخر آن را «شورش گرسنگی» نامـید. از این رو خواهان نوعی تعادل درون روابط بین روسیـه و اوکراین و دریـافت کمک از روسیـه بود. اما اتحادیۀ اروپا پذیرش بی قید و شرط موافقت نامـه و گسست کامل از اتحاد گمرکی با روسیـه را دیکته مـی کرد. هیلاری کلینتون نیز درون 5 دسامبر 2012 مخالفت آشکار خود با اتحاد گمرکی پیشنـهادی روسیـه را اعلام کرد و آن را «شوروی کرد
    ن مجدد منطقه» نامـید.

    پس از رد موافقت نامۀ همکاری اروپا از جانب یـانوکوویچ درون ماه های آخر سال 2013، طبیعی بود کـه «احساسات بشردوستانـه و دموکراتیک» سران کشورهای عضو این اتحادیـه، بـه ویژه آلمان، فرانسه، لهستان و انگلستان بـه جوش آید! بورژوازی اپوزیسیون نیز با دمـیدن بر آتش ناسیونالیسم افراطی و نئونازیسم و در همان حال ارائۀ تجارت آزاد با اتحادیۀ اروپا و پیوستن بـه آن درون آینده ای نامعلوم بـه عنوان اکسیر حیـات بخش و حلال مشکلات اقتصاد نیمـه جان اوکراین وارد «مـیدان» شد. بقیۀ داستان را مـی دانیم!

    صندوق بین المللی پول و اوکراین

    بر اساس تقاضای رژیم جدید اوکراین، صندوق بین المللی پول با اعطای وامـی بـه مبلغ 17.1 مـیلیـارد دلار بـه اوکراین بـه شرط پذیرش اجرای «برنامۀ اصلاح اقتصادی همـه جانبه» موافقت کرد. درون تاریخ 7 مـه 2014 مبلغ 3.19 مـیلیـارد دلار از این وام بـه دولت اوکراین واریز شد.

    «برنامۀ اصلاح اقتصادی همـه جانبه» مورد قبول صندوق بین المللی پول، برنامۀ ریـاضت کشانـه ای شامل انجماد مزد کارگران بخش عمومـی، منع استخدام درون بخش عمومـی، حذف افزایش مزدها،بالا بردن سن بازنشستگی ، افزایش قیمت گاز و شوفاژ بـه ترتیب بـه مـیزان 56% و 40% به منظور سال 2014 و 20% و 40% به منظور سال های 2017-2015 ، کاهش کمک های اجتماعی و یـارانـه ها، افزایش مالیـات غیر مستقیم و غیره است. (منبع: صندوق بین المللی پول)

    همان گونـه کـه در بالا گفته شد، اوکراین موظف هست شرایط صندوق بین المللی پول را به منظور دریـافت وام از اتحادیۀ اروپا و بانک جهانی هم رعایت کند.

    بانک جهانی نیز پذیرفته هست مبلغ 3.5 مـیلیـارد دلار به منظور سال 2014 بـه اوکراین وام بدهد کـه 1.48 مـیلیـارد دلار آن پرداخت شده است.

    منافع و درگیری های ژئوپلیتیک

    بعد از فرریختن اتحاد شوروی و از هم پاشی پیمان ورشو، امپریـالیسم آمریکا و هم پیمانانش پایـان تاریخ (به گفتۀ فو کو یـاما) را اعلام د. جناح هائی از آنـها استراتژی جهان یک قطبی بـه رهبری آمریکا راپی ریزی د- استراتژی یک قطبی کـه اینـها به منظور آیندۀ جهان ترسیم مـی د بـه زودی با تحولات جهانی، آن طور کـه استراتژهای غرب پیش بینی مـی د.پیش نرفت. برزیل- روسیـه- هند- چین و آفریقای جنوبیBRICS قدرت های جدیدی هستند کـه قدرت های آمریکا، اتحادیۀ اروپا و ژاپن را بـه چالش مـی کشانند. درون تقسیم کار نئولیبرالی جدید- جهانی شدن بازار و نقش کلیدی شرکت های فرا ملیتی- بـه کشورهای بلوک سابق شرق، نقش بخصوصی داده شده است: استفاده از نیروی کار ارزان ومواد اولیـه – بهره برداری از علم و دانش و بهترین باقی مانده های صنعت فضائی- و گسترش صدور سرمایـه و کالا با ایجاد سیـاست درهای بازو بازار رقابتی و آزاد شدن منابع انرژی. از نقطه نظر استراتژیک، راه یـابی غرب بـه سواحل دریـای سیـاه، آنـهارا بـه بازار قفقاز نیز نزدیک مـی سازد و سواحل جنوبی روسیـه را از زیر نفوذ آن خارج مـی کند.

    با آنکه روسیۀ یلسین با این استراتژی همراه شد آمریکا از انحلال پیمان ناتو خودداری کرد. و با ترغیب کشورهای اروپای شرقی بـه پیوستن بـه ناتو آن را تقویت کرد. بیم وتردید های اروپا و غرب از بازسازی قدرت روسیـه و تحدید منافع توسعه طلبانۀ این کشور و دفاع از منافع جدیدی کـه تغییر رژیم های این کشورها به منظور بازار سرمایـه داری فراهم آورده بود.مبنای این استراتژی جدید بود.

    برژینسکی با بنیـانگذاری موافقت نامۀ مشترک سه جانبۀ کلوپ خصوصی مقامات عالی رتبۀ آمریکائی- اروپائی و ژاپنی، اه و شیوه هایی را کـه اروپائی ها حتما در پیش بگیرند آشکارا بیـان مـی کند: « نباید اجازه داد کـه روسیـه یک ابر قدرت شود.مـی بایست سیبری را استعمار کرد و منابع انرژی را تحت کنترل درون آورد». (زبیگنیف برژینسکی- انتخاب واقعی- انتشارات اودیل ژاکب- پاریس، 2004 و عرصۀ بزرگ کارزار- انتشارات بایـارد-پاریس 1997 )

    اینـها اجزای یک جنگ سرد نوین هستند کـه از کوسوو واز هم پاشاندن یوگسلاوی شروع شد. روسیۀ پوتین کوشش دارد کـه با ایجاد یک فضای اقتصادی واحد متشکل از روسیـه- روسیـهءسفید- اوکراین و قزاقستان بـه مثابۀ آلترناتیوی درون برابر اتحادیۀ اروپا با این استراتژی بـه مقابله بپردازد. این کشور به منظور جلوگیری از نفوذ آمریکا بـه ابتکارات خویش درون زمـینـه های صنعتی- نفتی –نظامـی و تجاری شدت بخشیده و در طرح« اروپائی-آسیـائی» اش برنامۀ سلاح های هسته ای را از سر گرفته است. این طرح مـی خواهد با طرح استراتژیک« اروپائی-آتلانتیک» مقابله نماید. پوتین با تکیـه بر ارزش های سنتی – فامـیل –تذهیب اخلاقی- عفت واخلاق مسیحی ، ایدئولوژی و گرایشی را بر پایۀ وحدت قومـی- زبانی تمدن آسیـائی – روسی پیشنـهاد مـی کند.فضای اوراسیـائی سعی دارد اقوام اسلاو- تورانی (ترک های آسیـای مرکزی) – ارمنی- اوگور- را گرد هم آورد این استراتژی توسط جناح های راست و ناسیونالیست درون روسیـه تقویت مـی شود. دوگین Douguine نظریـه پرداز این جریـان ،اخیرا» درون سایت «جبههء ملی بلشویک» درون 18 مارس، اوکراین را با نام قدیمـی اش «روسیۀ جدید » Novorossia نام برد. کـه یک بار هم این نام مورد استفادۀ پوتین قرار گرفت. این تضاد استرا تژیک زمـینـه ساز دخالت قدرت های اروپائی و آمریکا از یکسو و روسیـه از سوی دیگر درون امور داخلی این کشورها گردیده است.

    جنگ سرد جدید ابزارهای جدیدی هم دارد کـه یکی از آنـها انقلاب های ساختگی و یـا منحرف های انقلابی واقعی است. به منظور این کار بایستی شرایطی وجود داشته باشد و غالب کشورهای بلوک شوروی سابق بعد از فروپاشی، این شرایط را داشتند. ویژگی مـهمـی کـه تقریبا» برهمگی کشور�
    �ای سابق بلوک شوروی حاکم مـی باشد حضور یک سیستم اداری فاسد و پوسیده است. روند خصوصی سازی درون همـه جا – از آنجا کـه اهرم های قدرت و نفوذ درون دست بوروکراسی و تکنوکراسی سابق باقی مانده بود- همراه با تقلب و فساد همـه گیر بود. این نـه تنـها توده های مردم بلکه بورژوازی نو پای این کشور ها را هم دچار یـاًس و سرخوردگی مـی کرد. رژیم هائی کـه حمایت پایـه ای مردم وقسمت اعظم شاخۀ دولتی را از دست داده اند ورهبرانشان بـه دلیل فساد مالی و ضعف بـه آسانی شکسته مـی شوند دیگر قادر نیستند ثبات حاکمـیت را تضمـین کنند. مخالفان با استفاده از ابزار های جدید تکنولوژیک و رسانـه هایی کـه چارچوب های سنتی و خفقان را شکسته اند، بـه شبکهءجهانی اینترنت وصل شده واز قدرت مانوور وتحرک زیـادی بر خوردارند.

    در نبودِ سازمان های مدنی و احزاب چپ و دموکرات قوی و سازمان یـافته، مـهار این ها درون دست بخش هائی از باندهای حاکم قرار مـی گیرد. چنین هست که درون گرجستان، مـیکائیل ساکاشویلی- وزیر سابق دادگستری درون کابینـهء شوارناتزه با حمایت رئیس سابق مجلس و خانم بورجاناذره- رئیس وقت مجلس – رهبری را درون دست گرفت. یـا درون قرقیزستان رهبر اپوزیسیون کومانیسک باکیف- درون کابینۀ آقای آقایف (رئیس جمـهور)- پست نخست وزیری را داشت. درون اوکراین نیزچنانکه دیدیم رهبران اپوزیسیون، مردان وزنان بر خاسته از بورژوازی غیر حاکم بودند کـه برخی از آنـها بـه الیگارک های غیر مسلط و برخی بـه بورژوازی خصوصی نوپای اوکراین تعلق داشتند و مـی کوشیدند پتانسیل اعتراضی تودۀ مردم را درون جهت دست یـابی خود بـه قدرت سیـاسی یـا قدرت سیـاسی بیشتر مورد بهره برداری قرار دهند.

    بر بستر این تضادهای داخلی ،استراتژی دو قدرت آمریکا واروپای غربی از یکسو و روسیـه از سوی دیگر رودرروی هم قرار مـی گیرند.

    .روشن هست که بنا بر منطق مبارزۀ طبقاتی، نـه بنیـادهای رنگارنگ و نـه دول امپریـالیستی، ها و انقلابات و ها را بـه وجود نمـی آورند.اما دخالتشان درون غیبت احزاب و سازمان های مردمـی و پایـه دار، این ها را از اه دموکراتیک و مترقی دور مـی کند .ودر نتیجه اغلب این انقلابات رنگی با آنکه زیر پرچم دموکراسی صورت گرفتند نـه منجر بـه مردمسالاری شدند و نـه آزادی های بیشتری به منظور شـهروندان بـه ارمغان آورد.نمونـهء بارزش درون جمـهوری های سابق شوروی،گرجستان هست که درون زمان ساکاشویلی وقتی کـه با 96 درون صد آرا دوباره انتخاب شد ومجلس را درون اختیـار خود گرفت، را بر مطبوعات و رسانـه ها تحمـیل کرد.بازداشت های غیر قانونی و شکنجۀ مخالفان بارها توسط منابع حقوق بشری اعلام شده هست و سوء استفادهء مالی و فساد درون این کشوربیداد مـی کند.

    «انقلاب نارنجی» اوکراین درون 2004- بعد از صربستان (سال 2000) – گرجستان «انقلاب گل سرخ» (سال 2003) و «انقلاب لاله ها» درون قیرقیزستان(2005) -.حکایت از آتشی مـی کرد کـه دامن اقمار و جمـهوری های سابق شوروی را گرفته بود. درون چنین شرایط هست که قدرت های امپریـالیستی و محافل وابسته بـه آنـها مجال تاخت و تاز پیدا مـی کنند.

    مثلا روز 17 فوریـه 2002- مادلن آلبرایت – وزیر خارجۀ سابق آمریکا درون رابطه با بنیـاد آقای ژرژ سوروس- مـیلیـاردر معروف- [طبق اطلاعیـه بنیـاد بین المللی رنسانس IRE بنیـاد سوروس بین سال های 1999-1991، 50 مـیلیون دلار به منظور فعالیت هایش خرج کرده است]، نمایندگان 280 سازمان غیر دولتی را بـه اوکراین دعوت کرد که تا به حکومت وقت اعتراض نموده بر روند انتخابات ماه مارس نظارت کنند. شیوه های بـه کار شده درون «انقلاب گل سرخ» درون گرجستان درون اینجا هم بـه کار گرفته شد.در همایش داووس- ژانویـه 2004- رئیس انستیتوی دموکراتیک ملی آمریکا گفت :اوکراین- کلمبیـا- نیجریـه- و اندونزی چهار دموکراسی کلیدی درون آینده هستند. خانم مادلن آلبرایت با اشاره بـه نامۀ آقای جورج بوش (4 اوت 2003)- بـه آقای کوچما اخطار کرد کـه نباید بـه دنبال قدرت باشد و دعوت کرد کـه اوکراین بـه اتحادیۀ اروپا و ناتو بپیوندد. او همچنین مقامات اوکراین را بـه مجازات تهدید کرد. این امر واقعیت دارد کـه های جوانان چون« کمارا» درون گرجستان و« پورا» درون اوکراین [ kmara – بزبان گرجی معنای دیگر بس هست مـی دهد. و pora- بـه زبان اوکراینی بـه این معناست کـه زمان فرا رسیده است]- از سازمان های آمریکائی چون «انستیتوی جامعۀ آزاد» کـه تحت نام وجوه سوروس Fund Soros نیز مشـهور هست و یـا از « انستیتوی دموکراتیک ملی-» مبالغی دریـافت مـی کنند.

    پیـامدهای محتمل رویدادهای اوکراین

    وخامت بیشتر وضعیت اقتصادی و اجتماعی طبقۀ کارگر

    با توجه بـه مجموعۀ داده های اقتصادی کـه در این نوشته ارائه دادیم و با توجه بـه پذیرش موافقت نامۀ همکاری اتحاد اروپا و سیـاست ریـاضت کشی ای اتحادیۀ اروپا، صندوق بین المللی پول وبانک جهانی بر اوکراین تحمـیل مـی کنند و رکود اقتصادی کـه به خاطر رویدادهای اخیر شدت یـافته هست و نیز قطع صادرات گاز روسیـه بـه اوکراین و غیره، کارگران و توده های زحمتکش اوکراین روزها، ماه ها و حتی سال های بسیـار دشواری را درون پیش رو خواهند داشت. وضعیت اقتصادی وخامت بار درون شرایط سیـاسی حاد کشور (وجود نوعی جنگ داخلی درون مناطق شرقی) و تنش های بین المللی و سربرآوردن و قدرت یـابی احزاب و دسته های ناسیونالیست و راست افراطی درون کشور و نفوذ آنـها درون هیأت حاکمۀ جدید مـی تواند موقعیت خطرناکی به منظور طبقۀ کارگر و نیروهای مبارزی کـه وابسته بـه دار و دسته های مرتجع گوناگون نیستند بـه وجود آورد.

    اما این سرنوشتی مقدر و اجتناب ناپذیر نیست. رویدادهای اخیر مـی تواند زمـین�
    � های بیداری طبقۀ کارگر و توده های زحمتکش را نیز فراهم کند: آنـها کـه حکومت یـانوکوویچ، یوشچنکو و تیموشنکو و کوچما را تجربه د و از هر کدام خاطرات تلخ فقر، بیکاری، فشارو اختناق، فساد، استثماروعوام فریبی دارند به منظور فهمـیدن ماهیت ارتجاعی حاکمان وقیح کنونی بـه زمان زیـادی نیـاز ندارند! فشار سیـاسی و اختناق و تهدید سازمان های چپ و تشکل های کارگری جزء برنامـه های این حکومت و دار و دسته های حامـی و روی کار آورندۀ آن است.

    ناسیونالیسم و خطر راسبت افراطی درون اوکراین

    یکی از نتایج رویداد های اخیر چنانکه گفته شد قدرت یـابی احزاب و گروه های راست افراطی ناسیونالیست و بعضا» فاشیستی درون اوکراین و رشد روزافزون آن و نفشی هست که درون «انقلاب نارنجی» و به ویژه درون رویدادهای اخیر«مـیدان» بازی کرده است. این موضوع نقطه ای مرکزی درون تحلیل اوضاع کنونی اوکراین است.

    توجه کنیم کـه خشن شدن اعتراضات درون فوریـه و مارس 2014- و ایجاد مـیلیسیـای نظامـی و سازماندهی حمله بـه کاخ ریـاست جمـهوری و پارلمان، توسط این جریـان ها انجام گرفت و منجر بـه لغو توافق سه گانـه شد. اتحادیۀ اروپا و طرفدارانش کـه دموکراسی و حقوق بشر را دائما تکرار مـی کنند و در موافقت نامۀ همکاری نیز آنـها را درج کرده اند مـی توانند افتخار کنند کـه دار و دسته های شبه نظامـی نئو نازی و فوق راست شرایط «پذیرش» این موافقت نامـه را فراهم د و بی شک منتظر پاداش خود نیز از الیگارگ های جدید هستند. همـین شبه نظامـیان درون موقع رأی گیری درون مورد لغو زبان روسی بـه عنوان زبان رسمـی درون ایـالات شرقی، درون داخل و خارج پارلمان مستقر شده بودند و به اصطلاح آن را محافظت مـی د. بلافاصله بعد ازپیروزی مخالفان، شبه نظامـیان فاشیست درون نیروهای انتظامـی و نظامـی ادغام شدند.و مناصب مـهمـی را درون وزارت خانـه های دفاع و امنیت داخلی و دادستان عمومـی اشغال د.[.در دولت جدید اوکراین -4 وزیر اسووبودا وجود دارند.که همگی خواستار پیوستن اوکراین بـه ناتو هستند] غربی ها این نیروهای فاشیست را معان آزادی و دموکراسی مـی خوانند.آمریکا درون 20 سال گذشته 5 مـیلیـارد دلار بـه حمایت از اپوزیسیون اوکراین خرج کرده است.و ارتباطش با فاشیست های اوکراین بـه دورۀ ریگان بر مـی گردد.» (آلن وود…).

    حمله بـه کنیسۀ (زابوریژیـا) درون جنوب شرقی کیف ویـا حملۀ وحشیـانـه بـه دبیر کمـیته حزب کمونیست لویو و شکستن جمجمـه اش، نمونـه های بارزی از شرارت های عناصر افراطی درون روزهای بعداز پیروزی است.

    راست افراطی اوکراین بخش بزرگی از پایـه ها و مراجع خود را درون ناسیونالیستی سال های 1920 هنگامـی کـه لهستان و شوروی درون حال تقسیم مناطق اوکراین کنونی بین خود بودند- مـی یـابد. بعدا» فاشیسم ایتالیـا و همکاری با نازی ها و شرکت چندین گردان اوکراینی درون صفوف اس –اس هسته های مرکزی آنان را تغذیـه کرد.دو چهرۀ تاریخی این « استفان باندرا » و « رومن شوخویچ» هستند .که این دومـی فرمانده یک هنگ اوکراینی ارتش نازی بنام –Nachtigall- ( بلبل- هزاردستان) بود.هنوز هم اینـها درون 28 آوریل هر سال تاًسیس بخش – اس- اس اوکراین را درون گالیسی ( Waffen-SS-Galichina) جشن مـی گیرند. شاخۀ نئو نازی حکومت جدید درون اوکراین ،که از «مـیدان» برخاسته، ادامـه و مـیراث خوارهمکاری با نازی ها ووافن اس-اس (Waffen-SS)درجنگ دوم است. این ناسیونالیستی کـه در زمان حکومت شوراها درون خاموشی بـه سر مـی برد با استقلال اوکراین درون 1991، سراز خاک بـه در آورد و با تشکیل حزب سوسیـال – ناسیونالیست اوکراین (PSNU) از نو پدیدار شد. که تا سال های [دهۀ] 2000 این حزب بـه عنوان گروهی بیگانـه ستیز وافراطی باقی ماند. درون سال 2004-در جریـان «انقلاب نارنجی» با عوض لباسهای کهنۀ فاشیستی درجهت جلب نیروهای بیشتر، بـه نام «اسووبودا» (آزادی) وارد کارزار انتخاباتی شد و علامت نازی (Wolfsangel) خود را کنار گذاشت. ژان ماری لوپن- رهبر حزب «جبهۀ ملی» فرانسه (FN) درون کنگرۀ 2004 [این حزب] مـیهمان اصلی بود. حزب «اسووبودا» درون راستای نزدیکی بـه سایر احزاب راست افراطی اروپائی ،شعارهای ضد یـهودی و فاشیستی خود را بـه شعارهای ضد«سیستم» تغییر داد. رهبر اسووبودا- اولگ –تیـاگینبوک به منظور اولین بار درون سال 1998- وارد پارلمان شد. و هم او بود کـه علیرغم تغییرات ذکر شده درون بالا- اخیرا» با حمله بـه یـهودیـان و اعلام اینکه یک « مافیـای یـهودی- مسکوی» «Moscow-Jewish mafia» شـهر کیف را اداره مـی کند دوباره چهره نمود. اسووبودا درون انتخابات 2012 با اخذ 10.6در صد آرا و قرستادن 37 نماینده بـه پارلمان بـه اهمـیتی چون همتراز هایش درون فرانسه و اتریش رسید. بـه گفتۀ آندراس اوملند،« حزب اسووبودا بـه احتمال زیـاد درون پی توصیـه های جبهۀ ملی فرانسه ،حتی یک برنامۀ اقتصادی با ابعاد اجتماعی نیز تنظیم کرده هست که شامل از نو ملی برخی ازموًسسات- مالیـات بندی تصاعدی بر سود- و یـا مبارزه علیـه سلطۀ الیگارک ها برسیستم اقتصادی و سیـاسی است.این اقدامات با وعدهء مبارزۀ سرسختانـه با فساد، بـه شدت برخی از راًی دهندگان را بـه خود جذب کرده است. از جمله خرده کارفرماها و طبقات متوسط کـه از بحران و پارتی بازی ها کـه همچنان بعد از انتخاب ویکتور یـانوکوویچ ادامـه داشته و شدت نیز یـافته است-بسیـار رنج اند.»-(لوموند دیپلوماتیک- فارسی- مارس 2014).

    فساد و بوروکراسی درون گروه حاکم و اپوزیسیون و نبود سازمان ها و احزاب مترقی پایـه دار ؛خلائی بـه وجود آورده کـه شعارها و برنامـه های عوام فریبانـهء اسووبودا را به منظور بخشی از توده ها جذاب نموده است. کارگران وزحمتکشانی کـه در غرب و مرکز اوکراین بـه سمت
    این جریـان ها جذب مـی شوند ویـا برعکارگران صنایع عظیم قسمت شرقی کـه چشم امـید بـه روسیـه دوخته اند و منتظرند کـه به آنـها کمک کند درون اشتباه عظیمـی بـه سر مـی برند.مثلاً ایـالت دون باس کـه سرزمـین حاصلخیزی هست وروزی مایـهء افتخار شوروی بوده ، امروزه دچار آنچنان فاجعهء اقتصادی گردیده کـه زمـینـه ساز اعتراضات متعدد کارگری هست . از آنجمله وحزب 1500هریونیـاس-(Hryvnia)- 93 یورو- ولی این.معدنچیـان کـه شاهد افول فعالیت اقتصادی اشان هستندهنوز رو بگذشته و چشم بـه همسایـهء شرقی دارند..

    برنامۀ سیـاست خارجی اسووبودا با تاًکید بر هویت ملی و ضد روسی ،اساسا» بر محور پیوستن بـه سازمان آتلانتیک شمالی (ناتو) مـی چرخد.باز مسلح شدن بـه سلاح های هسته ای و خروج از همۀ نـهادهای همکاری وابسته بـه روسیـه ،جنبه های دیگر این سیـاست را تشکیل مـی دهد. «ایوری لوچنکو» یکی از کادرهای حزب ،سیـاست فرهنگی و اجتماعی اسووبودا را بخوبی خلاصه کرده است.:«ما مع ارزش های خانواده ، مع اروپای ملت ها- و ضد چند فرهنگی هستیم..که بنظر من سیـاستی به منظور در هم آمـیختن فرهنگ های گوناگون هست و این ممکن نیست…این منطقی نیست کـه در یک شـهر فرهنگ های مختلف باهم همزیستی کنند.این انجام شدنی نیست»باوجود موفقیت های اسووبودا- چرخش های آن بنظر برخی از راست گرایـان افراطی ، مماشات جویـانـه تلقی مـی شود و در سمت راست آن گروههائی دیگر سربرآورده اند مـهمترین این گروهها –باندرا –BANDERA-(استفان باندرا)-گروهی کـه متهم بـه همکاری با فاشیستها و نازیسم هست ،اخیرا» درون شورش های مـیدان فعال شده و مـیلیس های آنـها درون حمله بـه قرارگاهها و نـهادهای رژیم دست داشتند.

    گروهی دیگر پراوی سکتور(Praviy Sektor )-است کـه از مـیان شعله های آتش خیـابان گروشسکی بیرون آمدند و بسرعت هزاران نفر را بدور خود جمع د. اخیرا» پارلمان اوکراین راًی بـه ایجاد یک گارد ملی داده هست . با نفوذ عناصر افراطی درون نیروهای نظامـی ،بیم و خطر الحاق آنـها بـه راست افراطی «پراوی سکتور» زیـاد است.«هرچند « مـیدان»از اصالت وروحیـهء شـهروندی برخورداراست وجایگاه مـهمـی درون همگانی مردم اوکراین درب آزادی و دموکراسی و استقلال دارد.اما با وجود این عناصردررهبری ؛دورنمای سازنده ای راپیش روی نمـی گذارد».(همانجا)

    مقایسه ای بین «بهار عربی» و « انقلاب های رنگی» بدون شبیـه سازی به منظور نتیجه گیری بحث ما جالب است.

    در آنجا نیز بعد از فروپاشی اتحاد شوروی واز بین رفتن چتر حمایتی کـه بر بالای سر کشورهائی چون عراق – لیبی – سوریـه و حتی سودان برپا شده بود اوضاع بین المللی بـه ضرر حکومت های مستبد مستقر درون این کشورها تغییر کرد. درون آنجا هم ،غرب درون ابتدا سعی کرد با تحبیب سران این کشورها آنـها را بـه حوزهء نفوذ خود بکشاند. و خلاً حضور شوروی را پر کند. فرانسه و آمریکا از هیچ اقدامـی به منظور نزدیکی و جلب صدام حسین – معمر القذافی- بشار الاسد و سایر دیکتاتورهای عرب چون بن علی و مبارک کوتاهی ند. اما وقتی نسیم بهار عربی شروع بـه وزیدن و پایـه های دیکتاتوری های عرب شروع بـه لرزیدن کرد، آنـها با تعویض استراتژی ودر پوشش معان حقوق بشر ومنادیـان آزادی و دموکراسی بـه دخالت درون این کشورها که تا حد حملۀ نظامـی بـه لیبی و سوریـه اقدام د..در استراتژی غرب، مسألۀ دسترسی آسان تر بـه انرژی و تاًمـین منابع آن- گشودن بازارها ی مصرف کالا و سرمایـه – حضور نظامـی و سیـاسی درون منطقه ای با اهمـیت فوق العادۀ استراتژیک نقش درجۀ اول را بازی مـی کنند. اگر درون این مـیان مردم تونس سعی کرده اند سرشان را از گرداب کنونی خارج نگه دارند بـه یمن قدرت سندیکای مستقل کارگران و حضور جامعهء مدنی زنده و فعال ،مانند زنان و وکلا مـی باشد کـه توانسته اند که تا اینجا درون مقابل موج اسلام گرائی و انتگریسم مقاومت کنند.

    مردم اوکراین همچون توده های عرب بین چکش و سندان گیر کرده اند. درون اینجا توهم بـه اروپا و روسیـه وبیدار شدن دیو ناسیونالیسم افراطی جای مدینۀ فاضلۀ خیـالی اسلام ناب و انتگریسم جنایتکار اسلامـی را گرفته هست و به منظور رهائی از این دوزخ ، کارگران و زحمتکشان شرق و غرب اوکراین و تو ده های مناطق مختلف آن،راهی جز وحدت ومبارزهء مشترک بر علیـه اُلیگارشی سرمایـه داری و دولت های رنگارنگ حامـی و خادم آنـها ندارند اصلی ترین دغدغۀ خاطر.« اصلاح طلبان » لیبرال و نئو لیبرال غرب گرا چون الیگارک ها و تکنوکرات های شرق گرا کـه قدرت سیـاسی را درون این 24 سال باهم تقسیم کرده اند خدمت بـه الیگارک های ریز و درشت غرب و شرق و حامـیان و شرکای اروپائی و آمریکائی و روسی آنـها مـی باشد. زدودن توهمات ناسیونالیستی وطرد هر گونـه گرایشی کـه در مـیان کارگران تفرقه ایجاد کند شرط مقدم درجهت وحدت و سازماندهی مستقل کارگران و زحمتکشان درون راه رهائی است.

    1- شبه جزیرهء کریمـه با جمعیتی حدود 2.3 مـیلیون نفر با اکثریتی قومـی روس- درون 200 سا ل گذشته تحت قیمومـیت و تسلط روسیـه قرار داشته است.در 1783-روسیـهء تزاری این منطقه را ضمـیمـهءخود ساخت.در 1954-خروشچف درون یک ژست غیر منتظره و درسالروز مراسم بزرگداشت –هولودومور- قربانیـان قحطی و گرسنگی درون سالهای رفرم ارضی- آنرا بـه اکراین داد کـه آنروز بخشی از اتحاد جماهیر شوروی بود. ترکیب قومـی مردم کریمـه بطور عمده از 58 درون صد روس – 24 درصد اکراینی و 12 درصد تاتار تشکیل مـی شود.تاتارها کـه از زمان حملهء مغولها درون این سرزمـین مستقر شده بودند. درون 1944- بعد از جنگ دوم توسط استالین بـه بهانـهء همکاری با نازی ها بزور بـه مـهاجرت فرستاده شدند .ولی بعد از استقلال اکراین دوباره بـه کریمـه بازگشت�
    �د. بدنبال حوادث کیف وبالاگرفتن موج نگرانی درون مـیان مردم روسی زبان شرقی و روس کریمـه از تسلط گالیسی ها وراست های افراطی درون آنجا ،روسیـه فرصت را غلیمت شمرد که تا موقعیت استراتژیک خود را درون دریـای سیـاه تقویت کند.از آنجا کـه ناوگان دریـائی روسیـه درون محل حضور داشته و پایگاه نظامـی او درون سباستوپول قرار دارد .اشغال کریمـه به منظور نیروهای روسیـه بسیـار سهل مـی نمود.در 27 فوریـه این امر بسادگی انجام شد.فرمول جاری کـه این اشغال به منظور حفاظت مردم هست وتا زمانیکه وضعیت سیـاسی بحالت عادی درآید،ادامـه خواهد داشت.درست مثل اشغال گرجستان درون سال2008-بکار شد.استقبال اکثریت مردم از این امر غیر قابل انکار هست و و روسیـه با وقوف بـه این امر در16-مارس با انجام یک هم پرسی بـه آن رسمـیت بخشید.اکثریت قریب بـه اتفاق مردمـی کـه بپای صندوق های راًی رفتند ؛به آن راًی مثبت دادند.(96.7 درون صد بنا بـه آمار رسمـی)- بحران کریمـه بزرگترین رویـاروئی غرب وشرق بعد از جنگ سرد است.رئیس جمـهور چک-مـیلوش زمن- وقایع کریمـه را با تعرض شوروی بـه چکسلواکی درون 1968- مقایسه کرد.

    اتهام نقض حقوق بین المللی و غیر قانونی خواندن آن ،با پراتیک جاری درون تمام سالهای بعد از جنگ دوم و بویژه سالهای اخیر نمـی خواند. اگرچه درون مطامع توسعه طلبانـه و امپریـالیستی روسیـه درون این مساًله شکی نیست.ولی از نظر حق تاریخی کـه در بالا بـه آن پرداختم و یـا حق تعیین سرنوشت کـه بیشتر مورد نظر ما است،عمل مردم کریمـه درون انتخاب پیوستن بـه روسیـه ،قابل فهم است.اگرچه پر واضح هست تازمانیکه نظام جاری حاکم است،برای توده های مردم وکارگران وزحمتکشان کریمـه واقلیتهای قومـی آن ،آش همان آش هست و کاسه همان کاسه – سرمایـهءهای روسی و یـا اکراینی و یـا اروپائی .به ملیت و زبان و مذهب وقومـیت آنـها کار زیـادی ندارند.هدف همـهء آنـها استثمار وکسب سود بیشتر هست و بس؛.اتهام تجریـه طلبی بـه روسها از طرف آمریکاو اروپا ،ریـا کاری ای بیش نیست.سیـاست یک بام و دو هوای آنـها ،تمام ادعاهایشان را نقش بر آب مـی کند.چرا کـه دیر زمانی نیست کـه آنـها یوگسلاوی را تکه پاره د.17 فوریـه 2008- 9سال بعد از یورش مسلحانـه بـه صربستان و جدائی کوسوو از صربی- پارلمان این ایـالت آلبانی زبان صربی راًی بـه استقلال آن داد .و بلافاصله فرانسه و سایر کشورهای غربی بـه استثنای اسپانیـا و روسیـه آن را برسمـیت شناختند. بدون آنکه از این «بی قانونی» خم بـه ابرو بیـاورند.بیـاد آوریم کـه در 2001-افعانستان – در2003- عراق –و درون 2011 لیبی آماج حمله و اشغال کشورهای غربی گردید .و حکومتهای آنـها سرنگون .و تعویض گردیدند. روسیـه کـه قدرتی بالقوه خطرناک به منظور منافع امپریـالیسم غربی هست و دارای منافع «حیـاتی» درون حوزهءنفوذ خویش است.دچار شکستی استراتژیک درون عراق و یوگسلاوی و لیبی شد. واین بار با درس گیری از ااشتباهاتش ،در سوریـه و اکراین عقب ننشست.همکاری نظامـی کـه آمریکا و آلمان بـه اکراین پیشنـهاد کرده اند ،مقدمـهء الحاق این کشور بـه ناتو است.که این تحریکی خصمانـه برعلیـه روسیـه بـه حساب مـی آید. واین به منظور این کشور غیر قابل قبول است.سرایت بحران بـه مناطق شرقی و لشگرکشی حکومت جدید بـه آنجا ،داوجدیدی را درون مقابل مردم اکراین و مجموعهءنیروهای درون گیر بوجود آورده است. آمریکا خود بـه ضعفی کـه در اینجا دارد واقف هست جان مک کین رقیب جمـهوری خواه اوباما و جان کری وزیر خارجه اش اخیرا» اظهار کرده اند کـه -«روسیـه به منظور جدا بخش شرقی اکراین احتیـاج بـه لشگرکشی ندارد.زیرا اکثریت مردم این منطقه از آن حمایت مـیکنند.

    منابع

    • لوموند دیپلوماتیک – دسامبر 2013- مقالۀ «اوکراین خود را از مدار اروپا کنار مـی کشد»
    • لوموند دیپلوماتیک – ژانویـهء 2005- مقالۀ «مـهره های متعدد شطرنج اوکراین»
    • لوموند دیپلوماتیک – مارس 2014- امانوئل دریفوس، «تندروهای ناسیونالیسم درون اوکراین»
    • لوموند دیپلوماتیک – اکتبر 2005- ویکن چتریـان، «انقلاب های نمایشی درون مشرق زمـین»
    • لوموند دیپلوماتیک- آوریل 2014- مقالۀ «اُلیگارشی درون اوکراین»
    • آلن وود (Alan Woods)، «اوکراین کجا مـی رود؟» مجلۀ انترناسیونال گرایش مارکسیست، 13 مارس 2014
    • اسلاوُمـیر ماتوژاک، «دموکراسی اُلیگارشی محور، نفوذ گروه هایب و کار درون سیـاست اوکراین»، از انتشارات مرکز مطالعات شرقی OSW ، سپتامبر 2012 ، ورشو، لهستان.
    • فونداسیون رُبر شومن، گروه ناظر بر انتخابات-2 مـه 2014- سایت اینترنتی
    • آلن وود، «روسیـه،اوکراین و غرب»، 24 فوریـه 2014، ترجمۀ مـهرداد امامـی
    • جک شارپلز و آندرو جاج، «عرضۀ گاز روسیـه بـه اروپا: احتمال و تأثیر بالقوۀ قطع انتقال گاز از طریق اوکراین»، 20 مارس 2014 ، از انتشارات «فوروم ژئوپلیتیک اروپائی»
    • سیمون پیرانی، جیمز هندرسن، آنوک اُنُره، هوارد راجرز و کاتیـا یـافیماوا، «معنی بحران اوکراین به منظور بازارهای گاز چیست؟»، «مؤسسۀ مطالعات انرژی آکسفورد»، دانشگاه آکسفورد، مارس 2014
    • بُهدان هاراسیمـیو، «انقلاب نارنجی و علت پژمردگی آن»، «انجمن علوم سیـاسی کانادا»، ژوئن 2007
    • آلبرتو لیوی، «سیستم حزبی اوکراین….»، دانشگاه مقدونیـه، فوریـه 2014
    • تادوژ اولزانسکی، «پیروزی انتخاباتی حزب اسووبودا، نتایج آن درون سیـاست اوکراین»، مرکز مطالعات شرقی، ورشو 28 نوامبر 2012

    منابع یک رشته اسناد و آمارهای مورد استفاده درون متن ذکر شده اند.

    در تهیـهء آمار و جدول های اقتصادی و تنظیم و ویرایش این مقاله کمکهای سهراب شباهنگ بسیـار ارزشمند بوده است

    .

    اشتراک گذاری

    دوست‌داشتن:

    دوست داشتن در حال بارگذاری...




    [پیش زمـینـه ها و پی آمد های بحران اوکراین | مجله هفته پیش بینی کامرسانت درباره آیندۀ برجام]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 30 Jun 2018 19:24:00 +0000



    پیش بینی کامرسانت درباره آیندۀ برجام

    مارکسیسم و رویزیونیسم – لنین | مجله هفته

    1908 ولادیمـیر ایلیچ لنین

    خیزش ارگان کارگران انقلابی متحد ایران را از اینجا دریـافت کنید

    شمارۀ ١٧ درون فرم پ. د. اف

    لینک سایت آذرخش

    ترجمۀ سهراب شباهنگ

    دی 1391

    مثل معروفی هست که مـی گوید اگر اصول موضوعۀ هندسی (1) با منافع اشخاص برخورد مـی داشتند حتما تلاش هائی به منظور رد آنـها صورت مـی گرفت. پیش بینی کامرسانت درباره آیندۀ برجام نظریـه های علوم طبیعی کـه با پیشداوری های یزدان شناسانـه درون تقابل بودند مخالفت های حادی را دامن زدند و هنوز دامن مـی زنند. پیش بینی کامرسانت درباره آیندۀ برجام بعد جای شگفتی نیست کـه آموزۀ مارکسی، پیش بینی کامرسانت درباره آیندۀ برجام کـه مستقیما درون خدمت روشنگری و سازماندهی طبقۀ پیشروِ جامعه است، کـه وظایف پیشِ رویِ این طبقه را نشان مـی دهد و ثابت مـی کند کـه در اثر تکامل اقتصادی ناگزیر نظامـی نوین جانشین نظام کنونی مـی شود، آری جای شگفتی نیست کـه چنین آموزه ای مـی بایست درون سیر زندگی خود هر گام بـه پیش را با مبارزه طی کند.

    نیـازی بـه گفتن نیست کـه این امر درون مورد علم و فلسفۀ بورژوائی کـه به طور رسمـی توسط استادان رسمـی به منظور کودن سازی نسل جدید طبقات دارا و تعلیم آنـها برای  مقابله با دشمنان داخلی و خارجی، تدریس مـی شود نیز صادق است. این علم حتی نمـی خواهد چیزی دربارۀ مارکسیسم کـه از نظر او رد و نابود شده بشنود. مؤلفان جوانی کـه با رد سوسیـالیسم به منظور خود شأن و مقامـی دست و پا مـی کنند و مؤلفان مسن تر و فرسوده تر کـه حافظ مرده ریگ همـه گونـه «سیستم»های کهنـه شده اند با شور و علاقۀ یکسانی بـه مارحمله مـی کنند. پیشرفت مارکسیسم و این واقعیت کـه ایده های آن درون مـیان طبقۀ کارگر گسترش مـی یـابد و ریشـه مـی گیرد ناگزیر باعث فراوانی و شدت یـابی حملات بورژوائی بـه مارکسیسم مـی شود، و هر زمان کـه علم بورژوائی [علم رسمـی] آن را بـه اصطلاح «نابود» مـی کند، مارکسیسم قوی تر، مستحکم تر و  پرتوان تر مـی گردد.

    اما حتی درون مـیان آموزه هائی کـه با مبارزۀ طبقۀ کارگر پیوند و در مـیان پرولتاریـا رواج دارند، مارکسیسم بـه هیچ رو موقعیت خود را یک باره مستحکم نکرد. مارکسیسم درون نیم قرن نخست حیـات خود (از دهۀ 1840 بـه بعد)، درگیر مبارزه با نظریـاتی شد کـه با آن دشمنی بنیـادی داشتند. درون سال های نخست دهۀ 1840 مارو انگلس با هگلی های جوان رادیکال کـه دیدگاه ایده آلیسم فلسفی داشتند (2)، تسویۀ حساب د. درون پایـان آن دهه، مبارزه درون زمـینۀ اقتصادی با پرودنیسم (3) آغاز شد. دهۀ 1850 شاهد مبارزه با آموزه ها و احزابی بود کـه در سال توفانی 1848 خود  را بـه نمایش گذاشتند. درون دهۀ 1860 مبارزه از مـیدان تئوری عام بـه مبارزه ای درون پیوند مستقیم با کارگری انتقال پیدا کرد: پیش بینی کامرسانت درباره آیندۀ برجام بیرون انداختن بانیسم از انترناسیونال [اول] (4). درون آلمان طی سال های نخستین دهۀ 1870، مولبرگرِ پرودنیست، و در سال های آخر این دهه دورینگِ پوزیتیویست صحنـه را اشغال د. اما نفوذ هردوی آنـها درون مـیان پرولتاریـا مطلقا ناچیز بود. مارکسیسم درون همـین حال پیروزی بی چون و چرائی بر همۀ ایدئولوژی های دیگر درون کارگری بـه دست مـی آورد.

    در دهۀ 1890 این پیروزی بـه طور عمده کامل شده بود. حتی درون کشورهای لاتین کـه سنت های پرودنیسم بیش از همـه دوام آوردند احزاب کارگری برنامـه و تاکتیک خود را بر شالوده های مارکسیستی بنا د. سازمان بین المللی کارگری کـه در شکل کنگره های متناوب احیـا شده بود، از همان آغاز و تقریبا بدون مبارزه، موضع مارکسیستی را درون همۀ مسایل اساسی پذیرفت. اما بعد از آنکه مارکسیسم همۀ آموزه های کمابیش منسجمـی را کـه با او خصومت داشتند از مـیدان راند، گرایش های موجود درون آن آموزه ها مجاری دیگری را جستجو د. اشکال و انگیزه های مبارزه تغییر د، اما مبارزه ادامـه یـافت. نیم قرنِ دوم حیـات مارکسیسم درون دهۀ 1890 با مبارزۀ گرایش مخالف مارکسیسم درون درون خود مارکسیسم آغاز شد.

    برنشتاین کـه زمانی مارکسیست ارتودو[درست آئین] (5) بود، با بـه راه انداختن هیـاهوی بسیـار و ارائۀ کامل ترین اصلاحیـه ها بـه آرای مارکس، یعنی تجدید نظر درون مارو یـا رویزیونیسم، نامش با این گرایش درهم آمـیخته است. حتی درون روسیـه کـه – بـه خاطر عقب ماندگی اقتصادی کشور و غلبۀ جمعیت دهقانی کـه زیر بار بازمانده های نظام ارباب – رعیتی (سرواژ) له مـی شوند –  سوسیـالیسم غیر مارکسیستی طبیعتا زمـینۀ دوام بیشتری نسبت بـه جاهای دیگر دارد، این سوسیـالیسم آشکارا درون برابر چشمان ما درون حال گذار بـه رویزیونیسم است. سوسیـال نارودنیک های ما (6)، هم درون مسألۀ ارضی (برنامۀ انتقال مالکیت همۀ زمـین ها بـه شـهرداری ها) و هم درون مسایل عام برنامـه و تاکتیک، «اصلاحیـه» های برنشتاین بـه ماررا جانشین بازمانده های درون حال مرگ و از کار افتادۀ سیستم قبلی خود مـی کنند، سیستمـی کـه به سبک خود منسجم و اساسا ضد مارکسیسم بود.

    سوسیـالیسمِ پیش از مارشکست خورده است. این سوسیـالیسم مبارزۀ خود را دیگر نـه درون زمـین ویژۀ خود، بلکه درون زمـین عام مارکسیسم، بـه عنوان رویزیونیسم ادامـه مـی دهد. بگذارید محتوای ایدئولوژیک رویزیونیسم را بررسی کنیم.

    رویزیونیسم درون قلمرو فلسفه دنباله رو «علم» پروفسورگونۀ بورژوائی بود. پروفسورها «به کانت برگشتند» و رویزیونیسم دنباله رو نوکانتی ها شد. پروفسورها سخنان سطحی کشیشان را کـه هزار بار بـه ضد ماتریـالیسم فلسفی بر زبان آمده بود تکرار د – و رویزیونیست ها با تبسم تأییدآمـیزی طوطی وار (طبق آخرین کتاب های مرجع درسی) گفتند کـه ماتریـالیسم دیر زمانی هست که رد شده است. پروفسورها هگل را «سگ مرده» تلقی د، درون حالی کـه خود، ایده آلیسمـی موعظه مـی نمودند کـه از ایده آلیسم هگل هزار بار پایین تر و پیش پا افتاده تر بود. آنان با نفرت درون برابر دیـالکتیک شانـه بالا مـی انداختند و رویزیونیست ها بـه دنبال آنان درون مرداب عامـیانـه فلسفیِ علم مـی افتادند و تکامل تدریجی «ساده» (و آرام) را بـه جای دیـالکتیک «پرفن» (و انقلابی) مـی نشاندند. پروفسورها حقوق بگیر رسمـی انطباق دستگاه های ایده آلیستی و «انتقادی» خود بر «فلسفۀ» مسلط قرون وسطایی (یعنی یزدان شناسی [الهیـات])، بودند و رویزیونیست ها دوش بـه دوش آنان دین را نـه درون ارتباط با دولت معاصر، بلکه درون رابطه با حزب طبقۀ پیشرو، «امری خصوصی» بـه حساب مـی آوردند.

    نیـازی نیست کـه معنی واقعی این «اصلاحیـه ها» بـه مارکس، از نقطه نظر طبقاتی بیـان شود: زیرا موضوعی بدیـهی است. صرفا یـادآور مـی شویم کـه تنـها مارکسیستی کـه در سوسیـال دموکراتیک بین المللی بی مایگی و سطحی بودن رویزیونیست ها را از موضع پیگیر ماتریـالیسم دیـالکتیک نقد کرد، پلخانف بود. بر این نکته حتما با قدرت هرچه بیشتر تأکید شود زیرا اکنون تلاش های عمـیقا اشتباه آمـیزی درون نقاب نقد اپورتونیسم تاکتیکی ِ پلخانف بـه منظور حرکت پنـهانی بـه سمت ترهات ارتجاعی فلسفی صورت مـی گیرد (7).

    در مورد اقتصاد سیـاسی حتما پیش از هر چیز توجه کرد کـه «اصلاحیـه های» رویزیونیست ها درون این زمـینـه کامل تر و مشروح تر بودند و کوشش هایی صورت گرفت که تا «با داده های اقتصادی جدید» تودۀ مردم را تحت تأثیر قرار دهند. گفته مـی شد کـه تمرکز تولید و بیرون انداختن تولید خرد توسط تولید بزرگ درون کشاورزی اصلاً صورت نمـی گیرد و در بازرگانی و صنعت نیز کُند است. گفته مـی شد کـه بحران ها اکنون نادرتر و ضعیف ترند و کارتل ها و تراست ها احتمالاً بحران ها را بـه طور کلی از مـیان خواهند برد. گفته شد تئوری «فروپاشی» سرمایـه داری بی اساس هست به خاطر اینکه تضادهای طبقاتی گرایش بـه خفیف شدن و نرم شدن دارند. سرانجام گفته مـی شد کـه مناسب هست نظریۀ ارزش مارطبق نظرات بوهم باورک Boehm-Bawerk تصحیح شود(8).

    مبارزه بـه ضد رویزیونیست ها درون این مسایل بـه همان اندازه باعث تجدید حیـات تفکر نظریِ ثمربخش درون سوسیـالیسم بین المللی شد کـه مشاجرات انگلس با دورینگ بیست سال پیش از آن شده بود. استدلال های رویزیونیست ها بـه کمک اعداد و ارقام مورد تجزیـه و تحلیل قرار گرفت. ثابت شد کـه رویزیونیست ها بـه طور سیستماتیک تولید خرد مدرن را رنگ و لعاب شاد و موفق مـی زنند. برتری فنی و تجاری تولید بزرگ بر تولید خرد نـه تنـها درون صنعت، بلکه درون کشاورزی نیز با فاکت های غیر قابل انکار ثابت شد. اما تولید کالایی درون کشاورزی بسیـار کمتر از صنعت پیشرفت کرده هست و آمارگران و اقتصاددانان مدرن معمولا درون برجسته رشته های خاص (و حتی برخی عملیـات) درون کشاورزی، کـه نشانگر کشیده شدن تدریجی این بخش بـه روند مبادله درون بازار جهانی اند، ناتوانند. تولید خرد خود را بر ویرانـه های اقتصاد طبیعی با بدتر شدن وضع تغذیـه [مولدان]، با گرسنگی مزمن، با طولانی ساعات کار روزانـه، با کیفیت پائین دام ها و بدتر وضع نگهداری دام و در یک کلام با روش هایی کـه تولید دستی خود را درون برابر تولید کارخانـه ای حفظ مـی کرد، بـه حیـات خود ادامـه مـی دهد. هر پیشرفتی درون علم و فن آوری، ناگزیر و بی وقفه شالوده های تولید خرد را درون جامعۀ سرمایـه داری منـهدم مـی کند و وظیفۀ اقتصاد سیـاسی سوسیـالیستی این هست که این روند را درون همۀ اشکالش، کـه غالباً پیچیده و در هم تنیده اند، مورد پژوهش قرار دهد و به تولید کنندۀ خرد ناممکن بودن حفظ مالکیتش درون نظام سرمایـه داری و بی آینده بودن کشاورزی دهقانی درون این نظام و ضرورت پذیرفتن موضع پرولتاریـا را ثابت کند. خطای رویزیونیست ها درون این مسأله این بود کـه فاکت هایی را کـه به صورت یک جانبه انتخاب کرده بودند بـه شیوه ای سطحی تعمـیم دادند، بی آنکه پیوند آن را با کل نظام سرمایـه داری برقرار کنند. از دیدگاه سیـاسی، خطای آنان این بود کـه ناگزیر و خواه ناخواه از دهقان دعوت د و یـا اصرار ورزیدند کـه شیوۀ برخورد تولید کنندۀ خرد (یعنی شیوۀ برخورد خرده بورژوایی) را اتخاذ کند، بـه جای آنکه درون برخورد با او بر اتخاذ دیدگاه پرولتاریـای انقلابی اصرار ورزند.

    موضع رویزیونیست ها درون مورد تئوری بحران ها و فروپاشی [سرمایـه داری] از این هم بدتر بود. تنـها به منظور مدتی کوتاه مردم و سپس کوته بین ترین اشخاص ممکن بود درون اثر چند سال رشد بالای صنعتی و رونق اقتصادی بـه فکر تغییر مدل مبانی نظریۀ ماربیـافتند. واقعیـات بـه زودی بـه رویزیونیست ها نشان داد کـه بحران ها پدیده ای مربوط بـه گذشته نیستند: بـه دنبال رونق، بحران فرا رسید. شکل ها، توالی و چهرۀ برخی بحران ها تغییر کرد، اما بحران ها همچون پدیده ای اجتناب ناپذیر درون نظام سرمایـه داری باقی ماند. کارتل ها و تراست ها با آنکه تولید را متحد مـی د، درون همان حال و به شیوه ای کـه برای همـه آشکار بود، بـه هرج و مرج تولید، عدم اطمـینان زندگی پرولتاریـا و ستم سرمایـه وخامت بیشتری بخشیدند و از این رو تضاد طبقاتی را بـه درجۀ بی سابقه ای تشدید نمودند. تراست های عظیم مدرن دقیقا بـه شیوه ای شگفت آور و در ابعاد بزرگ ثابت د کـه سرمایـه داری بـه سمت فروپاشی مـی رود خواه بـه لحاظ بحران های سیـاسی و اقتصادی، خواه بـه لحاظ فروپاشی کلی نظام سرمایـه داری. بحران مالی اخیر آمریکا (9) و افزایش وحشت بار بیکاری درون اروپا، بی آنکه از بحران صنعتی درون راه کـه بسیـاری از علایم آن مشـهودند حرفی بزنیم – همگی باعث شده اند کـه «تئوری» های اخیر رویزیونیست ها حتی از جانب بسیـاری از آنان بـه محاق فراموشی افتد. اما درس هائی که  این تزلزلِ روشنفکران بـه طبقۀ کارگر داد نباید فراموش گردد.

    تا آنجا کـه به نظریۀ ارزش برمـی گردد، لازم هست گفته شود کـه جدا از اشارات مبهم و آه و افسوس هایی از نوع  بوهم باورک، رویزیونیست ها مطلقاً هیچ سهمـی درون تکامل تفکر علمـی نداشته اند و هیچ اثری از خود باقی نگذاشته اند.

    رویزیونیسم درون قلمرو سیـاست واقعاً کوشید که تا در شالودۀ مارکسیسم یعنی درون نظریۀ مبارزۀ طبقاتی تجدید نظر کند. رویزیونیست ها گفتند کـه آزادی سیـاسی، دموکراسی و رأی عمومـی زمـینـه های مبارزۀ طبقاتی را از مـیان برمـی دارد و حکم قدیمـی مانیفست کمونیست را مبنی بر اینکه کارگران مـیهن ندارند باطل مـی کند. گفتند از آنجا کـه «ارادۀ اکثریت» درون یک دموکراسی حاکم است، دیگر نباید دولت را ارگان سلطۀ طبقاتی بـه حساب آورد و نباید ائتلاف با بورژوازی مترقی و خواهان اصلاح اجتماعی بـه ضد مرتجعان را رد کرد.

    روشن هست که این استدلال های رویزیونیست ها بیـانگر دستگاهی موزون از نقطه نظرات هست که همان دیدگاه قدیمـی و شناخته شدۀ بورژوا- لیبرالی است. لیبرال ها همواره گفته اند پارلمانتاریسم بورژوایی، طبقات و تقسیمات طبقاتی را برمـی اندازد، زیرا همۀ شـهروندان بدون تمایز درون حق رأی و حق شرکت درون حکومت کشور سهیم اند. کل تاریخ اروپا درون نیمۀ دوم سدۀ نوزدهم و کل تاریخ انقلاب روسیـه درون آغاز سدۀ بیستم بـه روشنی نشان مـی دهد کـه این دیدگاه ها که تا چه اندازه پوچ اند. تحت آزادی سرمایـه داری «دموکراتیک» تمایزهای اقتصادی نـه تنـها محو نمـی شوند، بلکه تشدید مـی گردند. نظام پارلمانی نـه تنـها ماهیت دموکراتیک ترین جمـهوری های بورژوایی را بـه عنوان ارگان سرکوب طبقاتی محو نمـی کند، بلکه آن را عریـان تر مـی گرداند. نظام پارلمانی با کمک بـه روشن شدن و سازمان یـافتن توده های مردم بـه مـیزان غیر قابل قیـاسی بیش از آنچه درون رویدادهای سیـاسی پیشین فعال بودند، [نـه تنـها] بحران ها و انقلاب های سیـاسی را از مـیان برنمـی دارد، بلکه باعث تشدید جنگ داخلی بـه بالاترین حد درون طول این انقلابات مـی شود. رویدادهای بهار 1871 درون پاریس و زمستان 1905 درون روسیـه بـه روشن ترین وجهی نشان دادند کـه این تشدید ناگزیر هست و دامنۀ آن چه اندازه ای مـی تواند گسترش یـاید. بورژوازی فرانسه بدون لحظه ای تردید با دشمن کل ملت، با ارتش خارجی کـه کشورش را ویران کرده بود، وارد معامله شد، که تا کارگری را درهم بشکند.ی کـه دیـالکتیک اجتناب ناپذیر درونی پارلمانتاریسم و دموکراسی بورژوائی – کـه به حل درگیری بـه صورتی قاطع تر از گذشته از طریق  اعمال قهر بر توده ها منجر مـی شود –  را نفهمد، هرگز قادر نخواهد بود برمبنای چنین پارلمانتاریسمـی ترویج و تبلیغی مطابق با اصول ما بـه پیش برد، تبلیغ و ترویجی کـه طبقۀ کارگر را واقعاً به منظور شرکت پیروزمندانـه درون چنان «درگیری هائی» آماده کند. تجربۀ ائتلاف ها، توافق ها و همگامـی ها با لیبرال های اصلاح اجتماعی درون غرب و با اصلاح طلبان لیبرال (کادت ها)  درون انقلاب روسیـه [1905] بـه نحو قانع کننده ای نشان داده هست که چنین توافق هائی تنـها باعث کندی و تضعیف آگاهی توده ها مـی شوند؛ این توافق ها از طریق پیوند رزمندگان با عناصر ناتوان، متزلزل و خائن یـا مستعد خیـانت ، نـه باعث ارتقای معنی و اهمـیت واقعی مبارزۀ توده ها بلکه موجب ضعف آن مبارزه مـی گردند (10). مـیلراندیسم  درون فرانسه (11) – کـه بزرگترین تجربه درون کار بست تاکتیک های سیـاسی رویزیونیسم درون مقیـاسی بزرگ، مقیـاسی واقعا ملی است– زمـینـه ای درون ارزیـابی عملی از رویزیونیسم بـه دست داده کـه پرولتاریـای سراسر جهان آن را فراموش نخواهد کرد.

    مکمل طبیعی گرایش های اقتصادی و سیـاسی رویزیونیسم عبارت بود از شیوۀ برخورد آن بـه هدف نـهایی سوسیـالیستی. این جملۀ کوتاه برنشتاین: « همـه چیز هست و هدف نـهایی هیچ»، ذات رویزیونیسم را بهتر از شمار زیـادی نوشته های تحلیلی طولانی نشان مـی دهد. تعیین خط مشی از واقعه ای که تا واقعۀ دیگر، انطباق خود با رویدادهای روز و با تغییرات و این سو و آن سو شدن خرده سیـاست ها، فراموش منافع حیـاتی پرولتاریـا و جنبه های بنیـادی کل نظام سرمایـه داری، کل تحول سرمایـه داری، فدا این منافع حیـاتی درون مقابل مزایـای واقعی یـا فرضی ِ لحظه ای، چنین هست سیـاست رویزیونیسم. بـه روشنی مـی توان نتیجه گرفت کـه این سیـاست بنا بر سرشت خود مـی تواند اشکال بی نـهایت متنوعی بـه خود بگیرد، و هر مسألۀ کمابیش «جدید»، هر چرخش کمابیش پیش بینی نشده، گرچه تغییری بسیـار ناچیز و بسیـار کوتاه مدت درون خطوط اساسی تکامل ایجاد کند، ناگزیر و همواره بـه پدید آمدن این یـا آن گونـه از رویزیونیسم منجر مـی شود.

    اجتناب ناپذیر بودن رویزیونیسم را ریشـه های طبقاتی آن درون جامعۀ مدرن تعیین مـی کند. رویزیونیسم پدیده ای بین المللی است. هیچ سوسیـالیست اندیشمندی، کـه کمترین آشنایی بـه وضعیت داشته باشد، شکی درون این ندارد کـه رابطۀ بین ارتودها و برنشتاینی ها درون آلمان، گِدیست ها و ژورسیست ها (و اکنون بـه ویژه بروسیست ها) درون فرانسه، فدراسیون سوسیـال دموکراتیک و حزب کارگری مستقل درون بریتانیـا، بروکر و  واندرولد درون بلژیک، انتگرالیست ها و رفرمـیست ها درون ایتالیـا، بلشویک ها و منشویک ها درون روسیـه، آری درون همـه جا بـه رغم اختلافات عظیم شرایط ملی و عوامل تاریخی درون وضعیت کنونی امور این کشورها، این روابط [و اختلافات] اساساً سرشت یکسانی دارند. درون واقع، «تقسیم بندی» درون درون سوسیـالیستی بین المللی اکنون براساس خط یکسانی درون کشورهای مختلف صورت مـی گیرد کـه نشان دهندۀ پیشرفت عظیمـی درون مقایسه با سی یـا چهل سال پیش است، هنگامـی کـه در کشورهای مختلف گرایش های ناهمگون درون درون سوسیـالیستی واحدی مبارزه مـی د. حتی «رویزیونیسم چپ» کـه امروزه درون کشورهای لاتین بـه عنوان «سندیکالیسم انقلابی» (12) سربرآورده هست نیز با «تصحیح مارکسیسم» خود را بدان انطباق مـی دهد: لابریولا (13) درون ایتالیـا و لاگاردل (14) درون فرانسه هر لحظه فراخوان گذار از مارکسی کـه بد فهمـیده شده بـه مارکسی کـه درست درک شده، مـی دهند.

    ما نمـی توانیم درون اینجا روی تحلیل ذات ایدئولوژیک این رویزیونیسم کـه اکنون دامنۀ تکاملش از رویزیونیسم اپورتونیستی بسیـار عقب تر هست مکث کنیم: این رویزیونیسم هنوز بین المللی نشده است، هنوز آزمایش یک نبرد بزرگ عملی با یک حزب سیـاسی درون کشوری را از سر نگذرانده است. از این رو بحث خود را بـه «رویزیونیسم راست» کـه در بالا تشریح شد محدود مـی کنیم. (15)

    اجتناب ناپذیری رویزیونیسم درون جامعۀ سرمایـه داری از کجا ناشی مـی شود؟ چرا این امر عمـیق تر از تفاوت های ناشی از ویژگی های ملی و درجۀ تکامل سرمایـه داری [در کشورهای مختلف] است؟ زیرا درون هر کشور سرمایـه داری، درون کنار پرولتاریـا همواره لایـه های وسیعی از خرده بورژوازی، کارفرمایـان کوچک وجود دارند. سرمایـه داری از تولید خرد سر برآورد و همواره سر بر خواهد آورد. شماری از «لایـه های مـیانی» جدید ناگزیر همواره توسط سرمایـه داری بـه وجود مـی آیند (ضمـیمـه های کارخانـه ها، کار خانگی، کارگاه های کوچک کـه در سراسر کشور به منظور پاسخ گوئی بـه نیـازهای صنایع بزرگ مانند دوچرخه و خودرو سازی پراکنده اند و غیره). این تولید کننده های خرد بـه نحو اجتناب ناپذیری بـه صفوف پرولتاریـا پرتاب مـی شوند. کاملا طبیعی هست که جهان بینی خرده بورژوائی همواره درون صفوف احزاب وسیع کارگری سر و کله اش پیدا شود. کاملا طبیعی هست که چنین باشد و همواره که تا ماجراهائی کـه در انقلاب پرولتری رخ خواهد داد چنین خواهد بود. زیرا اشتباه بزرگی هست اگر تصور شود کـه پرولتریزه شدن «کامل» اکثریت جمعیت به منظور رخ چنین انقلابی جنبۀ اساسی دارد. آنچه ما امروز غالبا درون حوزۀ ایده ها تجربه مـی کنیم، یعنی مشاجرات بر سر اصلاحیـه بـه آرای مارکس؛ آنچه اکنون درون عمل تنـها بر سر برخی مسایل تاکتیکی خاص کارگری مطرح مـی شود – مانند اختلافات تاکتیکی با رویزیونیست ها و انشعاباتی کـه در این زمـینـه رخ مـی دهد – فردا طبقۀ کارگر ضرورتا درون ابعادی بـه نحو غیر قابل مقایسه ای بزرگ تر از سر خواهد گذراند: هنگامـی کـه انقلاب پرولتری با حدت بخشیدن بـه همۀ مسایل مورد مشاجره و با متمرکز همۀ اختلافات بر روی مسایلی کـه برای تعیین خط مشی توده ها اهمـیت فوری دارند، ما را مجبور خواهد ساخت که تا در آتش مبارزه، دشمنان را از دوستان جدا کنیم و متحدان بد را کنار بزنیم که تا بتوانیم بر دشمن ضربات تعیین کننده وارد آوریم.

    مبارزۀ ایدئولوژیکی کـه مارکسیسم انقلابی درون پایـان سدۀ نوزدهم بـه ضد رویزیونیسم بـه راه انداخت، صرفا پیش درآمدی بر نبردهای بزرگ انقلابی پرولتاریـاست کـه به رغم همۀ نوسانات و ضعف های عناصر خرده بورژوازی به منظور پیروزی کامل هدفش بـه پیش مـی رود.

    پانوشت ها

    (1) اصل موضوع،axiom  بـه انگلیسی وaxiome  بـه فرانسوی، بـه معنی فرض یـا مقدمـه ای به منظور استدلال بـه ویژه درون ریـاضیـات یـا منطق است. اصل موضوع، گزاره ای هست که یـا بـه خاطر بدیـهی انگاشتن آن و یـا صرفا بـه عنوان مقدمـه ای کـه درست فرض مـی شود، هرچند بدیـهی نباشد، پایـه یـا نقطۀ شروعی به منظور استدلال ها و استنتاج های بعدی است. اصل موضوع، خود از اصل یـا فرض دیگری نتیجه نمـی شود و محصول و نتیجۀ استدلال هم نیست. یک نمونۀ اصل موضوع درون هندسه، گزاره ای هست که اصل اقلیدس نام دارد کـه طبق آن از یک نقطه واقع درون خارج یک خط راست، تنـها یک خط بـه موازات آن مـی توان رسم کرد.

    در ترجمۀ فارسی محمد پور هرمزان از این مقالۀ لنین، «اصول موضوعه» بـه «قضایـای بدیـهی» برگردانده شده کـه درست نیست. «اصل» و «قضیـه» (theorem بـه انگلیسی و théorème بـه فرانسوی) درون ریـاضیـات مرادف نیستند. قضیـه نیـاز بـه اثبات دارد درون حالی کـه اصل چنین نیست. افزودن صفتِ «بدیـهی» نیز مشکل را حل نمـی کند زیرا چنان کـه گفته شد «اصل موضوع» مـی تواند بدیـهی باشد یـا نباشد. (مترجم فارسی)

    (2) منظور مبارزۀ نظری ای هست که مارو انگلس درون فاصلۀ سال های 1843-1842 و 1846-1844 با دیدگاه های اساسا ایده آلیستی برونو باوئر، ادگار باوئر، مااشتیرنر، کارل گرون و غیره بـه پیش بردند و نیز نقدی کـه بر ماتریـالیسم شـهودی فویرباخ د. این جدال های نظری و نقدها را اساسا درون کتاب ها و نوشته هائی مانند خانوادۀ مقدس، نقد فلسفۀ حقوق هگل، مسألۀ یـهود، ایدئولوژی آلمانی، تزهائی دربارۀ فویرباخ و برخی آثار دیگر کـه مارو انگلس درون این فاصلۀ زمانی نوشتند مـی توان یـافت. البته مارو انگلس درون این آثار تنـها بـه نقد دیگران بسنده نکرده بلکه نظرات مثبت و ایجابی خود را نیز ارائه داده اند. (مترجم فارسی) 

    (3) پرودنیسم مجموعۀ نظرات اقتصادی و سیـاسی و تاکتیک مبارزاتی پی یر ژوزف پرودن (1865-1809)، آنارشیست فرانسوی است. به منظور اطلاع بیشتر درباره پرودنیسم بـه پیوست 1 رجوع کنید. (مترچم فارسی)

    (4) درون زمـینۀ مواضع و شیوۀ برخورد و عمل آنارشیست ها درون انترناسیونال اول، اختلافات دیدگاه های آنـها با مارو انگلس و دلایل اخراج بان از انترناسیونال اول، نگاه کنید به: «ائتلاف دموکراسی سوسیـالیستی و اتحادیۀ بین المللی کارگران»، نوشتۀ ک. مارو ف. انگلس. ترجمۀ فارسی این اثر درون سایت آذرخش قابل دسترسی است. (مترجم فارسی) 

    (5) گئورگ لوکاچ (1971-1885) مارکسیست مجارستانی درون مقالۀ «مارکسیسم ارتودچیست؟» مـی نویسد: «مارکسیسم ارتود[درست آئین] نـه بـه معنی پذیرش غیر انتقادی نتایج پژوهش های ماراست و نـه بـه معنی «ایمان» بـه این یـا آن تز، نـه تفسیر یک کتاب مقدس. درست برعکس، ارتودوکسی [درست آئینی] درون زمـینۀ مارکسیسم، تنـها بـه روش مربوط مـی شود. ارتودکسی بـه این باور علمـی مـی رسد کـه دیـالکتیک، با مارکسیسم بـه روش پژوهش درست دست یـافته هست و اینکه چنین روشی تنـها مـی تواند درون جهتی کـه بنیـانگذاران آن ترسیم کرده اند توسعه، تکامل و تعمـیق پیدا کند و اینکه همۀ تلاش ها به منظور پشت سر گذاشتن آن و یـا «بهبود بخشیدن» بـه آن تاکنون تنـها بـه سطحی و مبتذل آن و تبدیل اش بـه التقاط منجر شده اند و ناگزیر چنین مـی شوند.»

    [زنده یـاد محمد جعفر پوینده بخش نخست این پاراگراف را چنین ترجمـه کرده است: «بنابراین مارکسیسم درست آئین نـه بـه معنای پذیرش غیر انتقادی نتایج پژوهش های ماراست، نـه بـه معنای «ایمان» بـه این یـا آن اصل، و نـه تفسیری از یک کتاب مقدس است» (لوکاچ، تاریخ و آگاهی طبقاتی، ترجمۀ محمد جعفر پوینده، ص 90، تکیـه بر کلمات از ما است.) دیده مـی شود کـه پوینده واژۀ « تز» را بـه «اصل» ترجمـه کرده کـه درست نیست. درون متن لوکاچ، چه اصل آلمانی و چه ترجمـه های انگلیسی و فرانسوی آن، واژۀ «تز» بـه کار رفته و نـه «اصل». این دو واژه مرادف نیستند. از نظر معرفتی نیز جایگاه اصل و تز یکسان نیست. مـی توان تز یـا تزهائی از یک دستگاه نظری را رد کرد بی آنکه کل آن دستگاه درون هم فرو ریزد اما اگر یک اصل از دستگاهی نظری بـه زیر سؤال رود آن دستگاه درون هم مـی ریزد و دست کم دیگر آن چیزی کـه قبلا بوده نخواهد بود.]

    اگر تعریف لوکاچ از مارکسیسم ارتودرا بپذیریم، بـه این نتیجه خواهیم رسید کـه بین مارکسیسم درست آئین (و یـا بهتر بگوئیم مارکسیسم بدون پسوند) و رویزیونیسم شکاف عمـیق و عبور ناپذیری وجود دارد. زیرا علاوه بر تقابل شاخ بـه شاخ تزهای اقتصادی و سیـاسی و سازمانی رویزیونیسم با تزهای مارکسیستی، و اینکه رویزیونیسم جوهر بورژوائی دارد و بیـانگر ایدئولوژی بورژوائی و خرده بورژوائی درون پوشش مارکسیسم است، بـه این نکته نیز حتما توجه داشته باشیم کـه روش رویزیونیسم همواره آغشته با التقاط است، یعنی رویزیونیسم احکامـی از فلسفه های گوناگون و مخالف باهم را بی آنکه بـه انسجام و سازگاری منطقی آنـها توجه داشته باشد درون کنار یکدیگر مـی گذارد و به هم مـی چسباند. بـه گفتۀ هگل «التقاطی گری اگر بـه عنوان مکتبی درون نظر گرفته شود کـه چیزی از این فلسفه و چیزی از فلسفۀ دیگر صرف نظر از انسجام و سازگاری منطقی آنـها بگیرد، مانند لباسی کـه از وصله های مختلف با رنگ های گوناگون تهیـه شود، چیزی هست که حتما به شدت محکوم گردد.» بدین سان تلاش های مؤلفان بورژوا – از جمله نویسندگان دانشنامـه ها و فرهنگ های اصطلاحات سیـاسی و فلسفی و غیره – کـه مارکسیسم را بـه «دو نوع» «مارکسیسم ارتودکس» و » مارکسیسم رویزیونیستی» تقسیم مـی کنند و یـا مانند آنسیکلوپدی بریتانیکا پیروان ماررا بـه دو دستۀ  «مارکسیست ارتودکس» و «رویزیونیست» طبقه بندی مـی نمایند یـا مانند دانشنامۀ اونیورسالیس رویزیونیسم را درون «چارچوب مارکسیسم» قرار مـی دهند، تلاش هائی هستند کـه به زحمت مـی توان آنـها را صرفا ناشی از بی دانشی مؤلفان درون مورد مارکسیسم دانست. حتما گفت اینـها تلاش هائی نـه علمـی بلکه ایدئولوژیک (در معنی آگاهی کاذب و وارونـه جلوه واقعیت) اند کـه به منظور تیره اذهان مردم و محروم آنـها از درک روشن و علمـی از مارکسیسم و سوسیـالیسم صورت مـی گیرند.

    به همـین طریق تلاش هائی نیز کـه با ادعای «درک عمـیق دیـالکتیکی از رویزیونیسم و مارکسیسم»، رویزیونیسم را «نوعی مارکسیسم»، «موتور محرک مارکسیسم»، «تعینی از مارکسیسم»، «دگر ِ مارکسیسم»، «برادر دوقلوی مارکسیسم»، «سرشت دوم مارکسیسم» و غیره مـی نامند بیـانگر دیدگاهی التقاطی اند کـه به جای روشن درونمایـه و جایگاه رویزیونیسم و نشان نقش مخرب آن درون کارگری و در عمل مبارزۀ طبقاتی بـه طور کلی، بـه بی خظر جلوه رویزیونیسم و حتی بـه دفاع از رویزیونیسم روی مـی آورند و به این «نتیجه» مـی رسند کـه باید «در حزب جایگاهی مـهم به منظور رویزیونیسم قائل شد!» (مترجم فارسی) 

    (6) منظور جناح بـه اصطلاح چپ نارودنیکی هست که درون سال های آخر سدۀ نوزدهم و سال های نخست سدۀ بیستم ضمن حفظ اساس دیدگاه های نارودنیکی (به طور مشخص دیدگاه های حزب «ارادۀ خلق») عناصری از مارکسیسم را بـه شکل تکه پاره پذیرفت و کوشید آن را با دیدگاه های برنامـه ای خود وفق دهد. منبع «مارکسیسم» نارودنیک های چپ، بیشتر «مارکسیسم علنی یـا قانونی» روسیـه و یـا دیدگاه های برنشتاین و دیگر رویزیونیست ها بود.

    برای شناخت بهتر مفهوم «سوسیـال نارودنیک»، آشنائی بیشتری با نارودنیکی درون روسیـه و تحولات آن درون اواخر سدۀ نوزدهم و دو دهۀ نخست سدۀ بیستم لازم است. بدین منظور بـه پیوست 2 رجوع کنید. (مترجم فارسی)

     (7) نگاه کنید بـه مقالات فلسفی مارکسیستی نوشتۀ بوگدانف، بازاروف و دیگران. اینجا محل تجزیـه و تحلیل این اثر نیست. من صرفا اعلام مـی کنم کـه در آیندۀ نزدیک درون یک رشته مقالات یـا درون یک جزوۀ ویژه  نشان خواهم داد کـه آنچه دربارۀ رویزیونیست های نو کانتی گفته شد اساسا درون مورد این رویزیونیست های نو طرفدار هیوم و نو طرفدار برکلی نیز صادق هست (پانوشت لنین).

    لنین کمـی بعد (در سال 1909 ) کتاب ماتریـالیسم و امپریوکریتی سیسم را نوشت کـه در آن بوگدانف و دیگر رویزیونیست ها و استادان فلسفی آنـها، اوناریوس و ماخ، را بـه نحو کوبنده ای زیر آتش انتقاد قرار دادد. کتاب لنین بـه دفاع از بنیـانگذاران مارکسیسم، ماتریـالیسم دیـالکتیک و ماتریـالیسم تاریخی پرداخت. این اثر تمام دستاوردهای علم، و در درجۀ اول دستاوردهای علوم طبیعی درون دورۀ بعد از مرگ انگلس که تا انتشار کتاب ماتریـالیسم و امپریوکریتی سیسم را جمع بندی و زمـینۀ تدارک نظری حزب بلشویک را فراهم کرد. (پانوشت ترجمۀ فرانسوی)

    (8) بوهم باورک [1914-1851] اقتصاددان اتریشی، شاگرد و پیرو کارل منگر Menger اقتصاددان مارژینالیست اتریشی. بوهم باورک استاد دانشگاه وین بود درون فاصلۀ های 1895 که تا 1904 وزارت دارائی اتریش و دیگر پست های بالای دولتی را برعهده داشت. او از چهره های شاخص مکتب اتریشی اقتصاد است.

    بوهم باورک درون کتاب ها و نوشته های مختلف خود بـه نقد نظریۀ ارزش و ارزش اضافی مارو رد نظریۀ استثمار کارگران توسط سرمایـه داران پرداخت. (مترجم فارسی)

    (9) منظور بحران مالی سال 1907 درون آمریکا هست که بـه پانیک 1907 – وحشت عمومـی  ناشی از بی اعتمادی عمومـی بـه بانک ها و تراست ها – معرف هست و درون این بحران قیمت سهام بورس نیویورک بـه شدت سقوط کرد، بانک هائی ور شکست شدند و خیل سپرده گذاران به منظور گرفتن بعد اندازهایشان بـه بانک ها هجوم آوردند.

    اکنون بحران بزرگ و جهانگیر سرمایـه داری از جمله درون آمریکا و اروپا – و به ویژه درون آمریکا و اروپا – این تصور را بـه وجود مـی آورد کـه گوئی لنین 105 سال پیش، از وضع کنونی جهان سخن مـی گوید با این تفاوت کـه ابعاد و دامنۀ کنونی بحران نظام سرمایـه داری از آن زمان بسیـار بزگتر است! (مترجم فارسی)

    (10) درون ترجمۀ فرانسوی چنین نوشته شده: بُردِ حقیقی مبارزه را نـه تقویت بلکه تضعیف مـی کنند

    (11) مـیلراندیسم جریـان اپورتونیستی ای هست که از نام [آلکساندر] مـیلران [1943-1859]، «سوسیـالیست» فرانسوی گرفته شده است. مـیلران درون سال 1899 وارد حکومت ارتجاعی فرانسه شد و به بورژوازی درون اجرای سیـاستش یـاری رساند. مـیلران پست های مـهمـی مانند وزارت خارجۀ فرانسه را برعهده داشت و در فاصلۀ سال های 1920 که تا 1924 رئیس جمـهور آن کشور بود.

     این مسأله کـه آیـا سوسیـالیست ها مجازند درون حکومت بورژوائی شرکت کنند یـا نـه درون سال 1900 درون کنگرۀ انترناسیونال دوم درون پاریس مورد بحث قرار گرفت. کنگره قطعنامۀ سازشکارانۀ پیشنـهادی کائوتسکی را مورد تصویب قرار داد کـه شرکت سوسیـالیست ها درون حکومت های بورژوائی را محکوم مـی کرد اما حضور آنـها را درون موارد «استثنائی» مجاز مـی شمرد. سوسیـالیست های فرانسوی بعدها با تکیـه بر این «استثنا» درون حکومت بورژوا امپریـالیستی فرانسه درون دوران جنگ 1918-1914 شرکت د. (پانوشت ترجمۀ فرانسوی)

    (12) «سندیکالیسم انقلابی» گرایش خرده بورژوائی نیمـه آنارشیستی ای بود کـه در پایـان سدۀ نوزدهم درون کارگری شماری از کشورهای اروپای غربی پدیدار شد. سندیکالیست ها ضرورتی به منظور درگیر شدن طبقۀ کارگر درون مبارزۀ سیـاسی نمـی دیدند، آنـها نقش رهبری حزب و دیکتاتوری پرولتاریـا را رد مـی د. سندیکالیست های انقلابی بر آن بودند کـه با سازمان دهی اعتصاب عمومـی کارگران اتحادیـه های حرفه ای (در فرانسه سندیکاها) مـی توانند بدون انقلاب سرمایـه داری را سرنگون کنند و کنترل تولید را درون دست گیرند. (پانوشت ترجمۀ انگلیسی)

    برای توضیح بیشتر درون مورد «سندیکالیسم انقلابی» و آنارکوسندیکالیسم کـه ادامـه و تکامل آن هست به پیوست 3 رجوع کنید. (مترجم فارسی)

    (13) بـه احتمال زیـاد منظور لنین، آرتورو لابریولا (Arturo Labriola 1959- 1873) سوسیـالیست ایتالیـائی هست که از آغاز سدۀ بیستم بـه حریـان «سندیکالیسم انقلابی» پیوست و با ژرژ سورل نظریـه پرداز سندیکالیسم انقلابی درون ارتباط بود. از سال 1906 که تا 1911 همراه با آنجلو اولیویرو اولیوتی نشریۀ «صفحات آزاد» ارگان سندیکالیست های انقلابی را اداره مـی کرد. لابریولا از حملۀ ایتالیـا بـه لیبی (جنگ بین ایتالیـا و امپراتوری عثمانی 1912-1911) طرفداری کرد. درون این جنگ ایتالیـا مناطقی از لیبی را بـه تصرف خود درون آورد. لابریولا درون جنگ جهانی اول نیز مع جنگ امپریـالیستی بـه نفع بورژوازی خودی بود و پس از جنگ هم درون دولت بورژوائی ایتالیـا بـه عنوان وزیر کار شرکت داشت. (مترجم فارسی)

    (14) اوبر لاگاردل Hubert Lagardelle (1958 – 1874)، درون رشتۀ حقوق تحصیل کرد و تزی درون مورد سندیکاها نوشت.  درون سال 1896 بـه عضویت حزب سوسیـالیست کارگری فرانسه درون آمد. از سال 1899 که تا 1914 نشریۀ تئوریکی بـه نام « سوسیـالیستی» منتشر مـی کرد. لاگاردل درون این نشریـه از سال های 1902 و 1903 بـه بعد مبانی نظری سندیکالیسم انقلابی را مطرح نمود. لاگاردل و همفکران او مانند ادوار برت و شارلیس مع «عمل مستقیم» کارگران درون چارچوب سندیکا – از دید آنـها تنـها سازمان کارگری – و مخالف فعالیت پارلمانی و به طور کلی عمل سیـاسی طبقۀ کارگر بودند. او با رهبران کنفدراسیون عمومـی کار (ث. ژ. ت.) درون ارتباط بود. لاگاردل درون سال های 1910 بـه خاطر تحولاتی کـه در ث. ژ. ت. بـه وجود آمد از آن جدا شد و در سال 1926 بـه حزب فاشیستی فرانسوست (نام این جریـان  Faisceauبه معنی دسته یـا گروه بود کـه ژرژ والوا آنارشیست و سندیکالیست سابق بـه همراه دو سرمایـه دار بزرگ بـه نام فرانسوا کوتی و ژان هنـه سی تأسیس کرده بودند). سپس تلاش هائی به منظور نزدیکی با حزب فاشیست ایتالیـا بـه عمل آورد. از سال 1940 با حکومت ویشی همکاری مـی کرد و در سال های 1942 و 1943 وزیر کار حکومت پی یر لاوال (حکومت همکار نازی ویشی) بود. بعد از پایـان جنگ دوم بـه حبس ابد محکوم شد اما درون سال 1949 بـه خاطر سن بالایش آزاد گردید. (مترجم فارسی)

    (15) پیوست 4 را ببینید

    پیوست 1 

    نگاهی بـه دیدگاه های اقتصادی و سیـاسی پرودن

    دیدگاه های اقتصادی پرودن درون کتاب های «مالکیت چیست؟» (1840)، «سیستم تضادهای اقتصادی یـا فلسفۀ فقر» (1846)، عصر آیندۀ همـیاری (1849) و نوشته هائی دربارۀ نظریۀ مالتوس، اجاره، مالیـات، بهره، سازماندهی نظام اعتباری، بانک خلقی و غیره آمده است. درون زمـینۀ سیـاسی نیز مـی توان از دولت، سرشت، موضوع و سرنوشت آن (1849)، دربارۀ اصل فدراتیو و ضرورت بازسازی حزب انقلابی (1863) و دربارۀ ظرفیت سیـاسی طبقات کارگر (1864) نام برد.

    ما درون اینجا نمـی توانیم تمام جنبه ها یـا حتی اصلی ترین دیدگاه های پرودن را حتی فهرست وار نام ببریم و تنـها بـه برخی از شاخص ترین نظرات اقتصادی و سیـاسی او مـی پردازیم.

    پرودن درون پایـان کتاب «مالکیت چیست؟» با «فروتنی تمام» مـی نویسد: «من وظیفۀ خود را بـه انجام رساندم؛ مالکیت مغلوب شد و هرگز سر بر نخواهد آورد. هر جا کـه کتاب من خوانده شود و مورد بحث قرار گیرد، بذر مرگ مالکیت درون آنحا کاشته خواهد شد، درون آنجا دیر یـا زود، امتیـاز و بردگی ناپدید خواهد گشت و استبداد جای خود را بـه فرمانروائی عقل خواهد داد.»

    پرودن بعد از اعلام افتخارآمـیز «ضربۀ فنی» مالکیت، ده حکم ارائه مـی دهد و مدعی مـی شود کـه «هیچ سفسطه، هیچ پیشداوری (هر قدر سمج و دیرپا) قادر بـه ایستادگی درون مقابل این احکام ساده نیست» بـه عبارت دیگر «فن هائی» به منظور از پا درآوردن مالکیت ارائه مـی دهد کـه «بدل» ندارند:

  • 1- «بهره برداری یـا تمتع فردی شرط زندگی اجتماعی هست …. مالکیت، جامعه است. بهره برداری حق، و مالکیت ناحق است. مالکیت را از مـیان بر دارید و بهره برداری را حفظ کنید و با این تغییر اصل ساده حقوق، حکومت، اقتصاد و نـهادها را منقلب خواهید کرد؛ با این کار شر را از روی زمـین خواهید زدود.
  • 2- اگر همـه حق برابر اشتغال [منابع] داشته باشند، تمتع بر حسب تعداد بهره برداران تغییر خواهد کرد و [در آن صورت] مالکیت نمـی تواند مستقر شود.
  • 3- اگر اثر کار به منظور همـه یکسان باشد، مالکیت درون رفاه عمومـی گم خواهد شد.
  • 4- از آنجا کـه هر نوع کار انسانی نتیجۀ نیروی جمعی هست در نتیجه هر گونـه مالکیت جمعی و کلی مـی شود. بـه عبارت دیگر کار مالکیت را منـهدم مـی سازد.
  • 5- از آنجا کـه هرگونـه ظرفیت به منظور کار، مانند هرگونـه ابزار کار، سرمایـه ای انباشت شده و مالکیتی جمعی است، بعد هرگونـه نابرابری مزد و ثروت (براساس نابرابری ظرفیت ها) بی عدالتی و راهزنی است.
  • 6- شرایط لازم تجارت، آزادی دو طرف قرارداد و هم ارز بودن محصولات مبادله شده است. اما از آنجا کـه ارزش هر محصول با زمان و هزینـه ای کـه صرف آن شده بیـان مـی شود و آزادی غیر قابل نقض است، مزد کارگران (و حقوق و وظایف آنـها) حتما برابر باشد.
  • 7- محصول تنـها با محصول خریداری مـی شود. اما از آنجا کـه شرط هر مبادله ای هم ارز بودن محصولات هست سود ناممکن و غیر عادلانـه است. اگر این اصل ابتدائی اقتصاد [هم ارز بودن محصولاتی کـه مبادله مـی شوند] را رعایت کنید، فقر، تجمل، ستم، تبهکاری، جنایت و گرسنگی از مـیان ما رخت برخواهد بست.
  • 8- انسان ها پیش از آنکه با انتخاب [اختیـار] وارد اتحاد و همکاری شوند توسط قوانین فیزیکی و ریـاضی تولید بـه هم پیوسته اند. بنابراین برابری شرایط خواست عدالت، یعنی قانون دقیق اجتماعی است: احترام، دوستی، تشکر، تحسین همگی تنـها درون حوزۀ انصاف یـا قانون تناسب قرار دارند.
  • 9- همکاری آزادانـه، آزادی – کـه تنـها کارکردش حفظ برابری درون [دسترسی به] وسایل تولید و هم ارزی درون مبادله هست – تنـها راه ممکن، عادلانـه و تنـها شکل حقیقی جامعه است.
  • 10- سیـاست، علم آزادی است. حکومت انسان بر انسان (زیر هر اسمـی پوشانده شود) ستم است. جامعه عالی ترین کمال خود را درون وحدت نظم و بی حکومتی [آنارشی] مـی یـابد.»
  • بدین سان برابری طلبی، آنارشی، این تصور کـه فقر و ستم و جرم و جنایت و غیره با مبادلۀ محصولاتِ هم ارز از بین مـی رود (در حالی کـه جامعۀ سرمایـه داری مبتنی بر تولید کالائی یعنی مبادلۀ ارزش های برابر است)، اعتقاد بـه عدالت و قانونی کـه پایۀ آن مبادلۀ برابر باشد و غیره همگی بیـانگر جهان بینی خرده بورژوای ورشکسته یـا درون معرض ورشکستگی درون جامعۀ سرمایـه داری هست که بـه خاطر دید محدود خود قادر بـه درک روابط تولیدی سرمایـه داری حاکم نیست، روابطی کـه علت واقعی استثمار کارگران مزدی و موجب زوال و سلب مالکیت تولید کنندۀ خرد هستند. پرودن بـه علت نفهمـیدن روابط تولیدی سرمایـه داری، طبقات مختلف این جامعه و روابط بین آنـها و به ویژه رابطۀ بین کارگران مزدی و سرمایـه داران صنعتی را درک نکرد و نتوانست مبارزۀ طبقاتی را درون حوزه ای فراتر از تضاد بین تولید کنندۀ کوچرمایـه دار بزرگ ارزیـابی کند. این وضعیت باعث شد کـه ماهیت سیـاست را بـه عنوان علم مبارزۀ طبقاتی نفهمد و در نتیجه سیـاست را «علم آزادی» نامـید. حتی اگر هدف مبارزۀ طبقاتی را آزادی بدانیم حتما روشن کنیم این آزادی به منظور چه طبقه ای هست و مضمون آن چیست. پرودن تنـها کارکرد آزادی را حفظ برابری درون وسایل تولید و برابری درون مبادله مـی داند.

    پرودن درون «سیستم تضادهای اقتصادی یـا فلسفۀ فقر»، کـه در سال 1846 نوشت، کوشید مقوله های اقتصادی را توضیح دهد و در آنجا نیز مانند «مالکیت چیست» خود را مبدع مفاهیم جدید و مدعی کشف های علمـی دوران ساز درون اقتصاد سیـاسی جلوه داد. ما درون اینجا بـه دیدگاه های او درون آن کتاب نمـی پردازیم و خواننده را بـه مطالعۀ کتاب «فقر فلسفۀ» مارکه نقد جامعی بر این کتاب پرودن هست ارجاع مـی دهیم.

    پرودن درون «سیستم تضادهای اقتصادی یـا فلسفۀ فقر»، مفهومـی کـه به خیـال خودش تازه هست به نام «ارزش ترکیبی» یـا «ارزش تشکیل یـافته» مطرح مـی کند کـه ترکیب ارزش مبادله و ارزش مصرف است. مارنشان مـی دهد کـه ارزش ترکیبی پرودن کـه به قول او سنگ بنای تضادهای اقتصادی هست چیزی جز ارزش مبادلۀ ریکاردو نیست. پرودن درون آنجا نیز بـه دنبال مبادلۀ عادلانـه است. پرودن فرق بین کار و نیروی کار را نمـی داند. از سوی دیگر سرمایـه از نظر او صرفا سرمایۀ بهره خوار هست به همـین جهت تأسیس «بانک خلقی» کـه اعتبار مناسب براساس نظام همـیاری و تعاون درون اختیـار تولید کنندۀ خرد قرار دهد، از دید پرودن نسخۀ شفابخش و حلال مشکلات است.

    پرودن درون «دولت: سرشت، موضوع و سرنوشت آن» کـه در دسامبر 1849 بیش از یک سال و نیم بعد از انقلاب فوریۀ 1848 فرانسه نگاشته مـی گوید:

    «انقلاب فوریـه دو مسألۀ اصلی را مطرح کرد: یکی اقتصادی، مسألۀ کار و مالکیت، و دیگری سیـاسی مسألۀ حکومت و دولت.

    در مسألۀ نخست درون [مـیان گرایش های مختلف] دموکراسی سوسیـالیستی اساسا توافق وجود دارد. آنـها مـی پذیرند کـه مسألۀ مصادره و تقسیم مالکیت یـا حتی بازخرید آن مطرح نیست. مسألۀ اخذ بی شرمانۀ مالیـات اضافی جدیدی برطبقات دارا و مالک هم مطرح نیست … اصلاح اقتصادی از یک سو عبارت هست از درون معرض رقابت قرار اعتبار نزول خوارانـه کـه باعث کاهش درآمد سرمایـه مـی شود – بـه عبارت دیگر این اصلاح عبارت هست از بازشناسی ظرفیت کارگر و سرمایـه دار بـه درجه ای یکسان درون هر شـهروند. از سوی دیگر عبارت هست از الغای کل نظام مالیـاتی موجود کـه بار آن تنـها بر دوش کارگر و تهی دست هست و چایگزین آن با تنـها یک مالیـات بر سرمایـه… »

    پرودن سپس مـی افزاید: «با این دو اصلاح یزرگ اقتصاد اجتماعی از پائین بـه بالا ساخته مـی شوند، روابط تجاری و صنعتی معمـی گردند و سودها کـه اکنون به منظور سرمایـه داران تضمـین شده اند بـه سوی کارگر بر مـی گردند. رقابت کـه اکنون توأم با هرج و مرج و مخرب هست حالت سرمشق و تأسی بـه خود مـی گیرد و ثمربخش مـی شود، کمبود بازار از مـیان مـی رود کارگر و کارفرما پیوند نزدیک باهم مـی یـابند و ترسی از رکود و تعلیق وجود نخواهد داشت.»

    پرودن بعد از این اصلاحات اقتصادی، کـه هدفش کشف ظرفیت کارگر و سرمایـه دار درون هر شـهروند و برقراری پیوند نزدیک بین کارگر و کارفرما هست نتیجه مـی گیرد کـه به این طریق «مـی توان مسألۀ اقتصادی را حل شده فرض کرد.» اکنون نوبت بـه حل مسألۀ سیـاسی مـی رسد.

    پرودن مـی گوید کـه در مورد مسألۀ سیـاسی یعنی اینکه با حکومت و دولت چه حتما کرد توافق نظری ای کـه در زمـینۀ اقتصادی بود وجود ندارد. درون این زمـینـه حتی مسأله مطرح نگشته و هنوز وارد وجدان عمومـی و فکر توده ها نشده است. پرودن تغییرات اقتصادی ای را کـه در بالا بدان اشاره شد «انقلاب اقتصادی» ارزیـابی مـی کند و مدعی هست که با انجام این انقلاب اقتصادی دیگر بـه حکومت و دولت نیـازی نیست. او مـی نویسد: «ما تأیید مـی کنیم و فعلا تنـهای هستیم کـه تأکید داریم کـه با انقلاب اقتصادی کـه مورد مناقشـه نیست دولت حتما کاملا ناپدید شود و ناپدید شدن دولت نتیجۀ ضروری سازماندهی اعتبار و اصلاح نظام مالیـاتی هست و اینکه یک اثر این دو نوآوری حکومت ابتدا بی فایده و سپس ناممکن مـی شود…»

    (منبع: http://www.proudhonlibrary.org/index.php?title=The_State)

    بدین سان تولید خرد، توأم با بانک خلقی تعاونی (حذف بهرۀ پول) و حذف مالیـات، وجود همزمان کارگر و سرمایـه دار درون هر شـهروند، «رقابت غیر مخرب» و سرانجام محو دولت (و هزینـه های آن)، ایده آل و بهشت خرده بورژواست کـه پرودن تصویر و ترویج مـی کند.

    بیـهوده نیست کـه پرودن «سوسیـالیست» مخالف سرسخت تشکل کارگران و دشمن اعتصاب است. (مترجم فارسی)

    پیوست 2

    نارودنیکی درون روسیـه، 

    سرچشمـه های فکری و تحولات آن

      نارودنیکی (نارودیسم، خلق گرائی، پوپولیسم)، بـه طور کلی بـه ی با طیف های گوناگون و درجات متفاوتی از انقلابی گری و دموکراتیسم اطلاق مـی شود کـه در سه دهۀ آخر سدۀ نوزدهم و دهه های نخست سدۀ بیستم بـه ضد تزاریسم و فئودالیسم درون امپراتوری روسیـه عمل مـی کرد. پایگاه اجتماعی این را اساسا روشنفکران و دانشجویـان و بخش هائی از خرده بورژوازی شـهر و روستا تشکیل مـی دادند. آبشخورهای فکری نارودنیکی، علاوه بر جریـان روشنگری درون روسیـه، عبارت بودند از: نیـهیلیسم روسی، آنارشیسم، بلانکیسم و همچنین تکه پاره هائی از دیدگاه های مارو دیدگاه های رویزیونیستی کـه به اسم مارکسیسم از سال های آخر سدۀ نوزدهم ترویج مـی شد.

    نیـهیلیسم (نیست انگاری، نفی گرائی، نابودگری) روسی اوایل دهۀ 1860 عبارت بود از نفی نـهادهای اجتماعی و شک درون دیدگاه ها و ارزش های حاکم بر جامعه، رد اصول اخلاقی، احساسات و هنر (و پذیرش اخلاق و هنری کـه فایده و کاربردی درون زندگی داشته باشد)، نفی الگوهای رفتاری رایج و مرسوم، رد اتوریتۀ پدرسالارانـه، دینی و اجتماعی. نیـهیلیست های روسی با پیشداوری های دینی و خرافات مبارزه مـی د و مع علوم طبیعی و تجربی و نتایج ناشی از آنـها درون زمـینۀ شناخت و کاربست شان درون زندگی بودند. نیـهیلیسم روسی از متفکرانی مانند فویرباخ، بوشنر، داروین، اگوست کنت، اسپنسر و غیره تأثیر پذیرفت. این نیـهیلیسم بیـانگر نوعی ماتریـالیسم حسی و مکانیکی بود کـه با پوزیتیویسم و فایده گرائی پیوند داشت و نـه تنـها گرایشی فکری بلکه نوعی منش زندگی نیز بـه شمار مـی رفت. نیـهیلیسم روسی درون مـیان روشنفکران و نویسندگان و محافل دانشجوئی نفوذ داشت و بخشی از درونمایۀ آثار بزرگ ادبی روسیـه اعم از رمان، نقد و غیره بـه نیـهیلیسم مـی پرداخت. تورگنیف، پیساروف، چرنیشفسکی، داستایوسکی، هِرزِن و دیگران دربارۀ نیـهیلیسم و یـا نقد آن رمان ها و مقالات مـهم و مؤثری نوشتند. ادبیـات روسی تأثیر زیـادی بر روشنفکران و به ویژه دانشجویـان داشت و از آنجا کـه دانشجویـان یک بستر مـهم نارودنیکی بودند باخود ایده های نیـهیلیستی را بـه درون آن بردند.

    آنارشیسم – سرچشمۀ نظری دیگر نارودنیکی آنارشیسم، بـه ویژه آنارشیسم روسی بان است. آنارشیسم بان از یک سو همانند نیـهیلیسم و حتی با «قوتی» بیشتر از آن، از انـهدام همۀ اتوریته ها، همۀ نـهادهای سرکوبگر و استثمارگر و موانع اجتماعی، سیـاسی و دینی آزادی نامحدود فرد و غیره سخن مـی گفت و از سوی دیگر نیروی منـهدم کننده یعنی «خلق» را معرفی مـی کرد کـه اساسا تودۀ دهقانی امپراتوری روسیـه بود و نیز بخش های مختلفی از جمعیت کـه بان آنـها را «از طبقه رانده شدگان» و یـا دِکلاسه ها مـی نامـید کـه عبارت بودند از عناصر ورشکستۀ خرده بورژوازی و حتی افراد وابسته بـه طبقات دارا، اشراف، نظامـیان یـا کارمندانی کـه دارائی و موقعیت اجتماعی خود را درون اثر تحولات اقتصادی و اجتماعی و سیـاسی از دست داده بودند و نیز لومپن پرولتاریـا و به ویژه راهزنان. بان با تکیـه بر شورش های دهقانی قدیم روسیـه، دهقانان و راهزنان را ذاتا شورشی، سوسیـالیست و طرفدار جامعۀ اشتراکی مـی دانست و ستایش های اغراق آمـیز و رمانتیکی از انقلابی گری آنـها درون اوراق و جزوه های تبلیغاتی خود مـی نوشت. درون شرایط اجتماعی و اقتصادی روسیۀ آن زمان زمـینۀ مادی بروز، رواج و گسترش چنین ایده ها و ادعاهائی وجود داشت زیرا از یک طرف اصلاحات ارضی تزار و الغای سرواژ کـه از سال 1861 آغاز شده بود درون عمل بهبودی درون وضع اکثریت عظیم دهقانان، جز بخش کوچکی دهقانان ثروتمند، بـه وجود نیـاورده بود و بارِ اجاره و مالیـات همچنان بر دوش دهقانان سنگینی مـی کرد. امتیـازات گوناگون اشراف و کلیسا همچنان باقی مانده بود و زمـیداران بزرگ بخش مـهمـی از زمـین ها را همچنان درون مالکیت خود داشتند. از سوی دیگر، تکامل نسبتا سریع سرمایـه داری بعد از اصلاحات تزار باعث سرعت گیری انباشت سرمایـه و بنابراین سلب مالکیت از تولید کنندگان خرد درون جامعه شده بود کـه یک نتیجۀ آن افزایش شمار تولید کنندگان خرد ورشکسته یـا درون آستانۀ ورشکستگی و نیز افرایش شمار گروه های از طبقه رانده شده درون شـهر و روستا بود. البته یک جنبۀ دیگر این تحول، شکل گیری، افزایش کمّی، تمرکز و سازمان یـابی پرولتاریـای صنعتی و رشد و تکامل مبارزۀ کارگران با کارفرمایـان و دولت بود کـه آنارشیسم روسی بدان توجهی نداشت همان گونـه کـه گرایش بلانکیستی و دیگر جریـاناتی کـه نارودنیکی را بـه وجود آوردند نیز نسبت بـه طبقۀ کارگر و مبارزات دموکراتیوسیـالیستی کارگران بی اعتنا بودند.

    انقلاب مورد نظر بان، درون روسیـه یـا درون هر جای دیگر، انقلابی همـه جانبه و یک بار به منظور همـیشـه بود: انقلابی کـه ریشۀ دولت و هر نوع اقتدار دیگر، مالکیت خصوصی، استثمار، همۀ نـهادها و قوانین مذهبی، قضائی، سیـاسی، مالی و غیره را درون یک ضرب از جا د. بان درون «برنامۀ ائتلاف سوسیـالیستی بین المللی» کـه در سال 1869 نوشته دربارۀ درک آنارشیستی از انقلاب مـی گوید: «اتحادیۀ برادران بین الملل [منظور طرفداران بان است- مترجم فارسی] خواستار انقلابی جهانی، اجتماعی، فلسفی، اقتصادی و سیـاسی با هم هست تا از نظم کنونی امور کـه مبتنی بر مالکیت، بهره کشی، اصل اقتدار [اتوریته]، خواه مذهبی، خواه متافیزیکیِ آئین پرستانـه و خواه حتی انقلابیِ ژاکوبن وار است، نخست درون اروپا و سپس درون سراسر جهان سنگی بر روی سنگ باقی نماند، که تا مـیلیون ها انسان بیچاره، فریب خورده، بـه بردگی کشیده شده، زجر دیده و استثمار شده با رهائی از دست مدیران و نیکوکاران رسمـی و غیر رسمـی، جمعی و فردی بتوانند سرانجام با آزادی کامل نفس بکشند. با فریـاد صلح به منظور کارگران، آزادی به منظور ستمدیدگان و مرگ بر سلطه گران، استثمارگران و قیم های از هر قماش، ما خواهان انـهدام همۀ دولت ها، همۀ کلیساها، و همراه با آن همۀ نـهادها، قوانین مذهبی، قضائی، سیـاسی، مالی، پلیسی، دانشگاهی، اقتصادی و اجتماعی هستیم». او درون بند 6 همـین برنامـه مـی نویسد: «انقلاب بدان گونـه کـه ما درک مـی کنیم حتما از روز اول بـه طور ریشـه ای و به طور کامل دولت و همۀ نـهادهای دولت را نابود کند.»  (منبع: http://www.aazarakhsh.org/doc/ketab/ETELAF.1188371051.PDF)

    باکونبن به منظور انجام «انقلاب جهانی، اجتماعی، فلسفی، اقتصادی و سیـاسی» خود بـه «غریزۀ انقلابی خلق» تکیـه مـی کند. جامعۀ نوینی کـه این انقلاب مـی بایست بـه وجود آورد جامعه ای «آزاد و بی دولت» بود کـه مـی بایست متشکل از جماعت های اشتراکی خودمختار باشد کـه با هم رابطه ای فدرال گونـه داشته باشند.

    از دیدگاه آنارشیست ها، توده های مردم سوسیـالیست و کمونیست مادر زادند. آنارشیست ها نـه بـه رابطۀ انقلاب و سرشت آن با درجۀ تکامل اقتصادی – اجتماعی یـا بـه عبارت دیگر بـه تضاد بین نیروهای مولد و روابط تولیدی جامعۀ مورد نظر توجه دارند و نـه بـه ویژه بـه درجۀ تکامل مبارزۀ طبقاتی و آگاهی سیـاسی و انقلابی طبقۀ پیشتاز و توده های زیر ستم. از سوی دیگر بان و پیروان او بر آن بودند کـه انقلاب همواره ممکن هست رخ دهد و اگر صورت نمـی گیرد بدان خاطر هست که مبارزات مردم پراکنده و نامتحد است.

     از نظر بان مردم بـه آموزش نیـاز ندارند و نقش انقلابیـان (بخوانید آنارشیست ها) و سازمان آنـها درون این خلاصه مـی شود کـه در مـیان خلق باشند و بین های مختلف پیوند و هماهنگی ایجاد کنند. اما خود او هنگامـی کـه این نطرات را ترویج مـی کرد، یعنی درون دهۀ 1860 و تا اواسط دهۀ 1870 یعنی که تا پایـان عمرش نـه درون روسیـه بلکه درون سوبس زندگی مـی کرد و سازمان مورد نظر او توسط سرگئی نچایف (1882-1847)، کـه از فعالان دانشجوئی سال های 1869-1868 درون سن پترزبورگ بود، درون سال 1869 درون روسیـه شکل گرفت. ما درون اینجا وارد جزئیـات تشکیل این سازمان و اساسنامـه و خط مشی و فعالیت های آن نمـی شویم. تنـها یـادآوری مـی کنیم کـه قرار بود سازمان انقلابی آنارشیستی صرفا نقش رابط و هماهنگ کننده و وحدت بخش بین ها توسط «دشمنان آشتی ناپذیر هرگونـه اتوریته» را داشته باشد اما درون عمل نقطۀ مقابل آن شد. سازمانی کـه نچایف بـه وجود آورد و مورد تأیید بان بود رده های مختلف تشکیلاتی سفت و سخت داشت، سازمانی کـه ورود درون آن هرچند مشکل ولی ممکن اما خروج از آن و ترک آن تقریبا ناممکن بود و به قیمت جان فردی کـه سازمان را ترک کرده بود تمام مـی شد! سازمان بان – نچایف کـه «داوری خلق» یـا «انتقام خلق» نام داشت یکی از متمرکز ترین، اقتدارگرایـانـه ترین، مرموزترین و مخوف ترین سازمان های سیـاسی موجود درون آن زمان را تشکیل مـی داد، سازمانی کـه خطر آن به منظور اعضایش و برای فعالان سیـاسی مخالف دولت بسیـار بیشتز از خطرش به منظور رژیم بود. سازمان بان – نچایف کـه به دروغ  ادعا مـی شد درون سراسر روسیـه گسترده هست و بـه دروغ ادعا مـی شد کـه وابسته بـه انترناسیونال اول است، بـه زودی توسط پلیس تزاری متلاشی شد و تقریبا همۀ اعضای آن دستگیر شدند. خود نچایف درون زندان سختی بـه بند کشیده شد و ده سال درون آنجا بود که تا در زندان مرد (یـا کشته شد). هرچند نچایف از زندان تماس هائی با بیرون برقرار کرده بود اما بـه طور کلی سازمان بان- نچایف از نظر تشکیلاتی نتوانست تداوم یـابد. با این همـه گرایش آنارشیستی که تا مدت ها درون نارودنیکی جریـان غالب را تشکیل مـی داد و آنارشیسم تأثیراتی دیرپا بر نارونیکی گذاشت کـه مـهم ترین آنـها چنین اند:

  • 1. خلق گرائی بـه معنی نگرش بـه دهقانان بـه عنوان یک تودۀ همگن انقلابی و ذاتا سوسیـالیست، ساختن ایده آلی از زندگی دهقانی، بی توجهی بـه وجود لایـه های گوناگون و اختلاف طبقاتی درون درون دهقانان. بدین سان نارودنیک ها مانند آنارشیست ها روشنفکران را بـه رفتن بـه درون خلق یـا بـه مـیان دهقانان و زندگی با آنـها فرا مـی خواندند. البته این فرا خوان راان دیگری مانند چرنیشفسکی کـه آنارشیست نبودند نیز مـی دادند اما هدف آنان آموزش و ارنقای آگاهی دهقانان و توده های مردم بود.
  • 2. نفی وجود سرمایـه داری درون روسیـه و بی اعتنائی بـه مبارزۀ طبقاتی پرولتاریـا.

    3. رد انقلاب سیـاسی و در تقابل قرار آن با انقلاب اجتماعی؛ «انقلاب اجتماعی» ای کـه نیروی اصلی آن دهقانان هستند.

    4. این ادعا کـه روسیـه دارای وضعیتی استثنائی هست و روند تکامل اجتماعی آن با غرب فرق دارد: روسیـه وارد سرمایـه داری نمـی شود؛ یـا اینکه رشد سرمایـه داری درون روسیـه بسیـار ضیف هست و افزون بر آن تکامل سرمایـه داری باعث بدترشدن وضعیت مـی شود و باید جلو این روند را گرفت؛ این ایده کـه روسیـه مـی تواند بدون گذار از سرمایـه داری از طریق کمون های روستائی (زمـین های مشاع کشاورزی) از جامعه ای نیمـه فئودالی مستقیما با انقلابی خلقی وارد سوسیـالیسم شود.

    5. تاکتیک ترور فردی مقامات دولتی.

    نارودنیک ها درون سال های نخست دهۀ 1870 تلاش هائی به منظور رفتن بـه مـیان دهقانان انجام دادند اما بـه رغم بـه کار بردن «شگردهای مختلف» نتوانستند با آنـها پیوند برقرار کنند و آنان را «بشورانند» (بان مـی گفت وظیفۀ انقلابیـان نـه آموزش توده ها بلکه شوراندن آنـهاست.) دهقانان درون مواردی آنـها را بـه مأموران حکومتی لو دادند و در مواردی «به حرف های آنان مانند موعظه های کشیشان گوش مـی د اما کار خود را انجام مـی دادند و این حرف ها تأثیری درون عمل شان نداشت.» بدین سان نارودنیک ها بـه تدریج تاکتیک «رفتن بـه مـیان توده ها» را کنار گذاشتند و به ترور فردی مقامات دولتی از جمله تزار روی آوردند (یـا بهتر هست بگوئیم تاکتیک ترور را کـه قبلا نیز درون برنامـه شان و در سنت مبارزات روسیـه وجود داشت بـه روش اصلی مبارزاتی خود تبدیل د.) آنـها این تاکتیک را «نمایش بی وقفۀ امکان مبارزه بـه ضد حکومت و از این رو ارتقای روح انقلابی خلق و ایمان او بـه پیروزی آرمانش و سازماندهی افراد قادر بـه مبارزه» مـی دانستند [از برنامۀ سازمان نارودنایـا  ُولیـا (ارادۀ خلق)، 1879].

    بلانکیسم – گرایش دیگری کـه در شکل گیری دیدگاه و تاکتیک نارودنیکی نقش داشت بلانکیسم بود (گرفته شده از نام اگوست بلانکی 1885-1805 انقلابی فرانسوی.) تاکتیک بلانکیسم عبارت هست از مبارزۀ قهر آمـیز سازمان انقلابی کوچک ولی مصمم، با انضباط، فعال و مخفی به منظور برانداختن رژیم حاکم و تشکیل دیکتاتوری انقلابی به منظور جلوگیری از بازگشت ارتجاع و ایجاد امکان به منظور وارد شدن توده های وسیع کارگران و زحمتکشان بـه سیـاست و پشتیبانی از دولت انقلابی. از دیدگاه بلانکیستی انقلاب نـه کار توده های وسیع کارگران و زحمتکشان بلکه کار سازمان یـا گروه انقلابی هست که بـه نیـابت از توده امر انقلاب را بر عهده دارد. آنارشیسم و بلانکیسم هر دو معتقد بـه مبارزه به منظور برانداختن دولت های حاکم اند با این تفاوت کـه آنارشیست ها خواهان محو فوری هرگونـه دولت اند ولی بلانکیست ها خواستار برانداختن دولت های ارتجاعی و استقرار دولت انقلابی توسط سازمان خود هستند کـه چنان کـه گفته شد از اقلیتی انقلابی تشکیل مـی شود. بدین سان تفاوت بین بلانکیست ها و آنارشیست ها نـه تنـها درون شیوۀ برخوردشان بـه دولت، بلکه درون تاکتیک نیز خود را نشان مـی داد. بلانکیست های روسیـه برخلاف آنارشیست ها بـه مبارزۀ سیـاسی اعتقاد داشتند، اما دیدگاهشان درون مورد شرایط اقتصادی و سیـاسی روسیـه با آنارشیست ها یکسان بود. پلخانف درون «سوسیـالیسم و مبارزۀ طبقاتی»، درون سال 1883 دربارۀ پیوتر نیکیچ تکاچف (1885-1844) از نخستین و برجسته ترین بلانکیست های روسیـه نوشت: «دیدگاه های پایـه ای او درون زمـینۀ شرایط اجتماعی و سیـاسی روسیـه درون توافق کامل با بانیست ها بود». بدین سان مـی توان گفت کـه بلانکیسم روسی، برخلاف بلانکیسم درون فرانسه، بیـانگر نظرات بخشی از کارگری (هرچند کوچکتاریستی) نبود، بلکه ماندد آنارشیسم روسی دیگاه های سوسیـالیسم خلقی یـا دقیق تر بگوئیم نوعی سوسیـالیسم خرده بورژوائی را ارائه مـی داد.

    غیر از نیـهیلیسم، آنارشیسم و بلانکیسم کـه مـهم ترین سرچشمـه های فکری نارونیکی را تشکیل مـی دادند این بـه تدریج تکه پاره هائی از دیدگاه های مارو انگلس را نیز بـه شکلی سطحی و التقاطی  بر دستگاه فکری خود افزود. همچنین بینش و گرایش لیبرالیسم، هم درون اثر نفوذ ایدئولوژیک لیبرالیسم اروپای غربی و گروه ها و احزاب لیبرال روسی بخشی از نارودنیک ها را بـه خود جذب کرد.

    نخستین سازمان نارودنیکی، «زمـین  و آزادی» نام داشت کـه در سال 1876 بـه وجود آمد و در شماری از مناطق مخالف روسیـه فعالیت داشت. این سازمان دربر دارندۀ گرایش های مختلف آنارشیسم، بلانکیسم، لیبرالیسم و مارکسیسم – بـه صورت ابتدائی – بود. مبارزات نظری و سیـاسی بین آن گرایش ها صورت مـی گرفت. درون سال 1879 سازمان «زمـین و آزادی» کـه دیگر قادر بـه حفظ وحدت فراکسیون های مختلفش نبود بـه دو سازمان بـه نام های «نارودنایـا وُلیـا (ارادۀ خلق)» و «چرنی پره دل (توزیع مجدد عمومـی [زمـین])» تجزیـه شد.

    پلخانف پیش از آنکه گروه مارکسیستی «رهائی کار» را درون سال 1883 همراه با ورا زاسولیچ، آکسلرود، دویج و غیره، اعضای مـهم چرنی پره دل کـه مارکسیست شده بودند، ایجاد کند خود عضو سازمان «زمـین و آزادی» و جزء جریـان انشعابی چرنی پره دل بود. او درون مقالۀ «سوسیـالیسم و مبارزۀ سیـاسی» مـی گوید کـه سازمان نارودنایـا ولیـا برخلاف  «سازمان زمـین و آزادی» هم بـه ضرورت مبارزۀ سیـاسی و انقلاب دموکراتیک سیـاسی اعتقاد داشت و هم بـه ضرورت دولت انقلابی کـه از طریق آن بتواند اصلاحات مورد نظرش را انجام دهد. افزون بر این نارودنایـا ولیـا برخلاف سازمان «زمـین و آزادی» بیشتر جمعیت شـهری را مخاطب تبلیغات خود قرار مـی داد. تاکتیک مبارزاتی این سازمان، ترور فردی مقامات دولتی بود

    سازمان «نارودنایـا وُلیـا (ارادۀ خلق)» کمـی بعد از ترور تزار آلکساندر دوم کـه توسط اعضای آن درون مارس سال 1881 صورت گرفت توسط حکومت تزار متلاشی شد و بسیـاری از اعضای آن دستگیر شدند. بعد از آن اکثریت اعضای نارودنایـا ولیـا مبارزۀ انقلابی بـه ضد تزاریسم را کنار گذاشتند و به آشتی و سازشکاری با خودکامگی روی آوردند. نارودنیک های لیبرال سال های 1880 و 1890 بـه معان منافع کولاک ها [هقانان ثروتمند، بورژوازی دهقانی] تبدیل شدند.

    نارود نویـه پراوو (Narodnoye Pravo  حقوق خلق) نام سازمانی مخفی دیگری از روشنفکران دموکرات روسی بود کـه در سال 1893 با کمک اعضای سابق نارونایـا ولیـا تشکیل شد. این سازمان درون بهار سال 1894 توسط حکومت تزاری منـهدم گردید. این سازمان دو سند برنامـه ای بـه نام های «یک موضوع فوری» و «بیـانیـه» منتشر کرد. بیشتر اعضای نارونویـه پراوو بعدا بـه حزب انقلابیـان سوسیـالیست (اس- ار) پیوستند.

    حزب سوسیـالیست های انقلابی (اس- ار)   

    در اواخر سال 1901 و آغاز سال 1902 از ادغام گروه ها و حلقه های مختلف نارودنیکی مانند «اتحاد سوسیـالیست های انقلابی»، «حزب سوسیـالیست های انقلابی» و غیره تشکیل شد. اس. ار. ها مانند جریـانات مختلف نارودنیکی  تمایزهای طبقاتی بین دهقانان و خرده بورژوازی بـه طور کلی و پرولتاریـا، قطبندی و تفاوت های طبقاتی درون درون دهقانان و ضرورت نقش رهبری پرولتاریـا درون انقلاب را درک نمـی د و یـا بـه این موارد باور نداشتند. اس. ار. ها درون مسألۀ ارضی نخست خواهان مصادرۀ زمـین مالکان بزرگ و تقسیم زمـین بین دهقانان بودند اما بـه تدریج و به ویژه درون انقلاب 1905 و سال های بعد از آن کـه دهقانی گسترش و عمق زیـادی یـافت و نیز زیر تأثیر منشویک و جناح راست سوسیـال دموکرات های اروپا (به طور مشخص رویزیونیست ها) شعار الغای مالکیت خصوصی بر زمـین، انتقال زمـین های هر بخش از کشور بـه شـهرداری ها و یـا کمون های روستائی و سپس توزیع زمـین بین دهقانان بر اساس هر قدر زمـین کـه یک خانوار دهقانی قادر بـه کشت آن هست را مطرح د.

    ترودویک ها

     گروهی از دهقانان و روشنفکران انقلابی کـه خواهان مصادرۀ زمـین ها و تقسیم آن بین دهقانان بودند. اینان درون سال 1906 نوعی فراکسیون پارلمانی با حدود 130 عضو درون دوما بـه وجود آوردند و برمامۀ ارضی خود را مطرح د. رابطۀ آنـها با حزب بورژوا لیبرال (کادت ها) گاه مبتنی بر سیـاست دنباله روی و گاه استقلال بود.

    حزب های اس. ار. و ترودویک ها همچنان کـه منشویک ها درون جریـان جنگ اول جهانی سیـاست شوینیستی و حمایت از بورژوازی خودی را درون پیش گرفتند و در انقلاب فوریۀ 1917 درون تشکیل حکومت موقت با سرمایـه داران و زمـینداران وارد ائتلاف شدند، بـه تودۀ دهقانان پشت د و سیـاست ضد کارگری و ضد کمونیستی را درون جنگ داخلی و در همکاری با امپریـالیست ها و ژنرال ها و اشراف تزاری درون انقلاب اکتبر و سال ها بعد از آن ادامـه دادند.

    منظور لنین از نارودنیک های اجتماعی درون مقالۀ «مارکسیسم و رویزیو.نیسم» و مقالات دیگر، نیز ترودویک ها و بخشی از اس. ار.ها هست و چنان کـه گفته شد برنامۀ ارضی شان را بـه برنامۀ منشویک ها و دیدگاه های رویزیونیست ها درون این زمـینـه  نزدیک کرده بودند. (مترجم فارسی)

    .

    پیوست 3

    سندیکالیسم انقلابی و آنارکوسندیکالیسم 

     با آنکه توضیح پانوشت 12 از مترجم انگلبسی خطوط کلی «سندیکالیسم انقلابی» و نیز «آنارکوسندیکالیسم» را بیـان مـی کند اما توضیحات بیشتری درون این زمـینـه لازم بـه نظر مـی رسد زیرا ایده های پایـه ای این دو جریـان – هرچند زیر عنوان ها و نام های دیگر – درون کارگری کنونی و برخی جریـان های سیـاسی و روشنفکری درون جهان و در ایران رایج و گاه از نفوذ معینی برخوردارند. ما درون زیر با تکیـه بر اسنادی از برخی سران و بنیـانگذاران این دو جریـان مـی کوشیم مبانی دیدگاه های آنـها را توضیح دهیم.

     ویکتور گریفوی (Victor Griffuelhes یـا گریفویِس 1924-1874)، دبیر کل کنفدراسیون عمومـی کار (ث. ژ. ت. CGT) درون سال های 1902 که تا 1909 و از رهبران سندیکالیسم انقلابی، درون مقاله ای زیر عنوان سندیکالیسم انقلابی کـه در سال 1909 نوشت، این را چنین تعریف مـی کند: «سندیکالیسم، طبقۀ کارگر به منظور تصاحب کامل حقوقش بر کارخانـه و کارگاه است؛ سندیکالیسم تأیید مـی کند کـه این پیروزی درون راه رهائی کار، محصول تلاش شخصی و مستقیم کارگر خواهد بود».

    گریفوی راه های مبارزۀ کارگران را اساسا اعتصاب، کم کاری (خرابکاری) و اعتصاب عمومـی مـی داند. از دید او و دیگر معان «سندیکالیسم انقلابی»، این «مخالف همۀ نیروهای دولت، مخالف فساد سیـاستمداران و مخالف استثمار سرمایـه داری است. سندیکالیسم همۀ کارگران را بـه مبارزه و به عمل فرا مـی خواند و خود را همچون قدرتی نشان مـی دهد کـه قادر بـه بازآفرینی جهان است. سندیکالیسم، امروز ابزار بزرگ مبارزه هست و فردا نوساز بزرگ خواهد بود». این نگرش درون مورد سندیکا بـه عنوان سازمان اصلی طبقۀ کارگر کـه هم نقش نیروی برانداز سرمایـه داری و هم نقش سازندۀ دنیـای آینده بدان داده مـی شود درون منشور امـی ین (Charte d’Amiens) کـه در سال 1906 توسط کنگرۀ ث. ژ. ت. تصویب شد نیز آشکارا دیده مـی شود. درون این سند آمده است:

    «… سندیکالیسم درون امر مطالباتی روزانـه بـه دنبال هماهنگ تلاش های کارگری، افزایش رفاه کارگران از طریق تحقق بهبودهای فوری مانند کاهش ساعات کار، افزایش مزدها و غیره است. اما این وظیفه تنـها یک جانب کار سندیکالیسم است؛ [جنبۀ دیگر کار او] تدارک رهائی کامل هست که تنـها مـی تواند با مصادرۀ سرمایـه دار تحقق یـابد؛ وسیلۀ عمل سندیکالیسم اعتصاب عمومـی هست و سندیکا را کـه امروز تشکل مقاومت هست در آینده گروه تولید و توزیع و پایۀ تجدید سازمان اجتماعی بـه حساب مـی آورد» (تأکید بر کلمات درون اینجا افزوده شده است).

    سندیکالیسم انقلابی نـه تنـها مبارزه با نـهاد دولت و سرمایـه را درون تبلیغ و ترویج و عمل خود بـه پیش مـی برد بلکه بـه نقد دموکراسی (شاید از آن جهت کـه دموکراسی پیش از هرچیز نوعی دولت و حکومت است) و نـهادهای دموکراتیک و عمل سیـاسی نیز مـی پرداخت و «آزادی بی قید و شرط» را درون مقابل دموکراسی قرار مـی داد و مدعی بود کـه مع دومـی هست و نـه اولی. مارکو جروازونی arco Gervasoni  درون مقاله ای زیر عنوان «اختراع سندیکالیسم انقلابی درون فرانسه (1907-1903)» مـی نویسد:

    «کشف تدریجی سندیکالیسم درون روایت انقلابی اش بعد از سال 1902 کار لاگاردل بود کـه در همان زمان نقدی هرچه رادیکال تر از دموکراسی را توسعه داد و عمل سیـاسی را بـه زیر سؤال برد. این نوآوری ها موجب برانگیختن نوعی احساس به منظور واپس زدن ایده های دموکراتیک درون محیط های کارگریِ نزدیک بـه ث. ژ. ت. و به ویژه نزد برخی روشنفکران سوسیـالیست شد. درون واقع اعتقاد بـه بی فایده بودن شرکت درون نـهادهای دموکراتیک موجب تقویت ایدۀ عمل مستقیم [کارگری] گردید. درون سال های بین 1902 و 1904 نقد بر دموکراسی مورد تأیید بخش دیگری از روشنفکران سوسیـالیست بود کـه در نشریـات جوان مانند دفترهای پانزده روزه، صفحات آزاد و پیشرو کار مـی د. درون این نشریـات مخالفت با دموکراسی بـه نام آزادی نامحدود فرد درون جستجوی جماعتی غیر سیـاسی صورت مـی گرفت کـه در آن فرد مـی توانست خود را بـه طور کامل بیـان کند. اما این جماعت، بـه خاطر غیر سیـاسی بودنش و به خاطر عدم اطاعتش از قواعدی کـه مشرکا پذیرفته شده باشند سرانجام رگه هائی با رنگ و لعاب آمرانـه و اقتدارگرایـانـه بـه خود گرفت، همان گونـه کـه مورد ادوار برت Edouard Berth نشان مـی دهد.

    برت از مطالعۀ ویرانـه های دنیـای باستان نوشتۀ ژرژ سورل بـه نتیجۀ ضرورت سوسیـالیسم و مبارزه بـه ضد دولت رسید. درون همان حال سوسیـالیسم «کارگری» را بـه معنی ضدیت با دولت تعبیر کرد کـه دشمن اصلی اش «سوسیـالیسم دولتی» هست و فرمول برنشتاین مبنی بر سوسیـالیسم همچون «لیبرالیسم سازمانده» را پذیرفت. اما مـی بایست بین سوسیـالیسم مبتنی بر خود- سازماندهی پرولترها و دولت گرائی دموکراتیک و ژاکوبنی کـه اختیـارات فرد منفرد و غیر سازمانی را تقویت مـی کرد تمایز قایل شد. بدین سان از نظر برت، سندیکا بدن یـا هیأتی بود کـه به ارادۀ عمومـی تجسم مـی بخشید و آزادی های فردی حتما در مقابل آن قربانی مـی شد.»

    (منبع: http://www.cairn.info/revue-mil-neuf-cent-2006-1-page-57.htm )

    چند نکته درون مورد مطالبی کـه نقل شد قابل توجه اند: نخست اینکه نقد دموکراسی بـه معنی قرار دموکراسی درون مقابل آزادی نامحدود یـا آزادی بی قید و شرط، اختراع سندیکالیست های انقلابی نیست و سال ها پیش از آنـها آنارشیست هائی مانند بان، کروپوتکین و دیگران بـه این «کشف» نایل آمده بودند! دوم اینکه نفی عمل سیـاسی طبقۀ کارگر و رد فعالیت پارلمانی کارگران درون کلیۀ شرایط نیز اختراع سندیکالیست های انقلابی نیست و در این زمـینـه هم آنارشیست ها «تقدم فضل» دارند. نکتۀ سوم کـه مؤلف بـه درستی بر آن انگشت نـهاده یعنی گذار سندیکالیست های انقلابی (و آنارشیست ها) از بـه اصطلاح رد اقتدار و رد هرگونـه تمرکز سازمانی درون حرف و پذیرش اطاعت کامل و فدا آزادی های شخصی درون مقابل ارادۀ سازمان شان است. درون این زمـینـه نیز، تشکل سیـاسی ای کـه بان و پیروان او ترویج مـی د و در عمل بـه وجود آوردند (مانند ائتلاف دموکراسی سوسیـالیستی درون مقابل انترناسیونال اول) و شکل های سازمانی ای کـه برای جامعۀ آینده شان طرح ریزی مـی نمودند (مانند آرتل ها یـا واحد های اقتصادی – اجتماعیِ اشتراکی بان) نمونـه های روشنی از سازمان های خودکامـه با قدرت نامحدودند کـه اطاعت محض اعضا را کـه گاه چاره ای جز ماندن درون این سازمان ها ندارند، مـی طلبند. مجموعۀ آنجه گفته شد نزدیکی نظری، سیـاسی و سازمانی سندیکالیسم انقلابی بـه آنارشیسم را کـه البته از آن منسجم تر است، نشان مـی دهد. سرانجام نکتۀ آخر، کـه مؤلف نیز خواسته یـا ناخواسته بدان اشاره کرده، این هست که گرایش های آنارشیستی (از جمله سندیکالیسم انقلابی و آنارکوسندیکالیسم) و گرایش رفرمـیستی (از جمله برنشتاینیسم) همگرائی دارند و این همگرائی را درون عمل و در تئوری نشان مـی دهند.

    سندیکالیسم انقلابی درون دهۀ نخست سدۀ بیستم درون فرانسه و برخی کشورهای دیگر رونق گرفت. درون سال های جنگ جهانی اول، سندیکالیسم انقلابی مانند سندیکائی بـه طور کلی افول داشت (جریـان رفرمـیستی و بخشی از جریـان «سندیکالیسم انقلابی» اتحادیـه های کشورهای بزرگ سرمایـه داری همچنان کـه برخی از سران آنارشیست ها درون این سال ها جانب بورژوازی خودی و اتحاد با آن را درون پیش گرفتند).

    از آغاز دهۀ دوم «آنارکو سندیکالیسم» اساسا درون مقابله با نفوذ کمونیست ها درون سندیکاها رشد کرد. آنارکوسندیکالیسم بـه تدریج بخشی از فعالان و پایگاه های سندیکالیسم انقلابی را بـه زیر نفوذ خود درون آورد. این کار بـه خاطر نزدیکی نظری، سیـاسی و سازمانی سندیکالیسم انقلابی با ایده ها و سبک کار آنارشیستی، مشکل نبود. رودلف روکر (1958-1873)، آنارکوسندیکالیست سرشناس آلمانی درون کتاب آنارکوسندیکالیسم [1947] مـی نویسد:

    «آنارکوسندیکالیسم مدرن ادامۀ مستقیم آن خواست های اجتماعی هست که درون دل انترناسیونال اول شکل گرفتند و جناح آزادی محور [libertarian wing جناح آنارشیستی]» ائتلاف بزرگ کارگری آن را بـه بهترین وجهی فهمـید و به محکم ترین صورت بدان باور داشت. نمایندگان امروزی آن ائتلاف، فدراسیون های اتحاد بین المللی کارگران احیـا شده [بین الملل آنارشیستی] سال 1922 کشورهای مختلف اند کـه مـهم ترین و نیرومندترین شان فداراسیون کار اسپانیـا (کنفدراسیون ملی کار، ث. ان. ت) است. مفروضات تئوریک آنارکوسندیکالیسم مبتنی بر آموزش های سوسیـالیسم آزادی محور یـا سوسیـالیسم آنارشیستی اند درون حالی کـه شکل سازمانی آن وسیعا از سندیکالیسم گرفته شده هست که درون سال های 1900 که تا 1910 جهش قابل توجهی بـه ویژه درون فرانسه تجربه کرد. آنارکوسندیکالیسم نقطۀ مقابل سوسیـالیسم سیـاسی دوران ما هست که توسط احزاب کار پارلمانی درون کشورهای مختلف نمایندگی مـی شوند.»

    بدین سان آنارکوسندیکالیسم کـه به آنارشیسم رسمـی نزدیک تر از «سندیکالیسم انقلابی» بود مـی خواست پایگاهی  را کـه این آخری درون کارگری بـه دست آورده بود از آن خود کند. یکی از دلایل رونق گیری آنارکوسندیکالیسم، تغییر تاکتیک آنارشیست ها از حدود سال 1906 بود: درون دهه های آخر سدۀ نوزدهم و سال های دهۀ نخست سدۀ بیستم، آنارشیست ها اساسا تاکتیک «تبلیغ با عمل» را بـه کار مـی بردند کـه به معنی بـه کارگیری تاکتیک ترور و تخریب بود. ترور شماری از رؤسای جمـهور، وزیران، شاهزاده ها، ژنرال های ارتش و سران پلیس و برخی سرمایـه داران و مدیران و تخریب و بمب گذاری جزء «تبلیغ با عمل» بود کـه پس از مرگ بان بـه تاکتیک عمومـی آنارشیست ها تبدیل شده بود. آنارشیست ها درون فرانسه، ایتالیـا، اسپانیـا، بریتانیـا، بلژیک، روسیـه، آلمان و نیز آمریکا بـه این تاکتیک روی آورده بودند. بی ثمر بودن این تاکتیک و از هم پاشیده شدن بسیـاری از سازمان های آنارشیستی توسط پلیس از یک سو و رشد کارگری و روی آوردن وسیع کارگران بـه اتحادیـه ای و به اعتصابات وسیع سیـاسی و اقتصادی – بـه ویژه درون روسیـه درون سال های 1905 و 1906 -، از سوی دیگر، باعث شد کـه آنارشیست ها عرصه و تاکتیک فعالیت خود را تغییر دهند و به کار درون مـیان اتحادیـه ها و تلاش به منظور تبدیل اتحادیـه ها بـه پایگاه خود روی آورند و شعار «اعتصاب عمومـی» را کـه سندیکالیست های انقلابی مطرح مـی د جانشین شعار «تبلیغ با عمل» نمایند. از سوی دیگر دید محدود «سندیکالیست های انقلابی» کـه سندیکا را تنـها سازمان کارگران مـی دانستند و با فعالیت سیـاسی و سازمان سیـاسی طبقۀ کارگر صریحا مخالف بودند باعث شد کـه شماری از اعضای آن کـه خواهان گسترش فعالیت خود درون سطح جامعه بودند اما هنوز بـه ایده های آنارشیستی تعلق خاطر داشتند بـه آنارکوسندیکالیست ها و یـا بـه سازمان های آنارشیستی بپیوندند.

    آرتور له نینگ، آنارشیست هلندی، درون مورد تعریف آنارکوسندیکالیسم چنین مـی نویسد: «من فکر مـی کنم کـه اصطلاح آنارکوسندیکالیسم را حتما تنـها درون مورد آموزه و ی با خصلت سندیکالیسم انقلابی یـا اتحادیـه گرائی صنعتی بـه کار برد کـه به عنوان هدف انقلابی و سوسیـالیستی، ناپدید شدن دولت و سرمایـه داری و بازسازی جامعه بر پایۀ فدرالیسم از طریق سازمان های اقتصادی طبقۀ کارگر را کـه از هرگونـه دولت و حزب سیـاسی آزاد شده باشد، توصیـه مـی کنند.»* درون این تعریف هم خاستگاه سازمانی و هم ارکان ایدئولوژیکی آنارکوسندیکالیسم مشخص شده است. (مترجم فارسی)

    * منبع:  آرتور له نینگ، از سندیکالیسم انقلابی که تا آنارکوسندیکالیسم، تولد اتحادیۀ بین المللی کارگران برلن

    http://www.pelloutier.net/dossiers/dossiers.php?id_dossier=187

    پیوست 4

    نکاتی دربارۀ رویزیونیسم چپ

     اگر لنین درون سال 1908 برآن بود کـه رویزیونیسم چپ هنوز یک تجربۀ اجتماعی بزرگ را از سر نگذرانده و بین المللی نشده است، دست کم امروز نمـی توان چنین دیدگاهی داشت. حتی درون زمان لنین هم رویزیونیسم چپ رشد سریعی داشت و این رشد تنـها بـه کشورهای لاتین خلاصه نمـی شد. از نظر «تجربۀ اجتماعی» نیز حتما به تجربۀ شرکت آنارشیست ها درون انقلاب اسپانیـا (1873) کـه انگلس نقش منفی آنـها را درون مقالۀ «بانیست ها درون عمل» نقد کرده و همچنین بـه نقش آنارشیست ها درون انترناسیونال اول توجه کرد و این توجه بـه ویژه از آن رو مـهم هست که آنارشیسم یکی از مـهم ترین سرچشمـه های فکری «رویزیونیسم چپ» است.

     آنارشیسم بـه ویژه بعد از کنگرۀ لاهه انترناسیونال اول (1872) و اخراج مـیخائیل بان و جیمز گیوم از انترناسیونال بـه گسترش خود و مبارزۀ آشکار و شدید با مارکسیسم درون اروپا و آمریکا ادامـه داد. بعد از مرگ بان و غلبۀ خط مشی «آنارشیسم کمونیستی» کروپوتکین درون مقابل «آنارشیسم اشتراکی (کلکتیویستی)» بان، و نیز طرح تاکتیک «تبلیغ با عمل» کـه گاه آن را «تبلیغ با دینامـیت» مـی نامـیدند کـه همان تاکتیک ترور و تبلیغ مسلحانـه بود، آنارشیسم توانست طرفداران نـه چندان کمـی درون مـیان جریـان های چپ و سوسیـالیستی و بخشی از کارگران جلب و مـهم تر از آن چنین ایده هائی را وارد کمونیستی کند. «آنارشیسم کمونیستی» درون فرانسه، ایتالیـا، اسپانیـا، روسیـه و برخی کشورهای اروپای شرقی و نیز درون آلمان، اتریش، هلند، لهستان، مجارستان و حتی انگلستان و ایـالات متحدۀ آمریکا و آمریکای لاتین نفوذ و پایگاهی بـه دست آورد. «آنارشیست – کمونیست ها» حتی درون ژاپن و چین و برخی نقاط دیگر آسیـا طرفدارانی پیدا د و سازمان هایی ایجاد نمودند. همچنین درون آغاز سدۀ بیستم شاهد رشد آنارکوسندیکالیسم هستیم کـه از نظر بینش اجتماعی و اه مبارزه بسیـار بـه آنارشیست ها نزدیک هستند، هرچند از نظر تاکتیکی با آنـها بـه ویژه درون دهۀ نخست سدۀ بیستم اختلاف داشتند.

    اگر رویزیونیسم را تجدید نظر درون اصول بنیـادی مارکسیسم زیر پوشش مارکسیسم و نشاندن دیدگاه های بورژوائی و خرده بورژوائی درون حزب و دیگر سازمان های کارگری بـه جای مارکسیسم و به اسم مارکسیسم بدانیم، درکی کـه با نظر لنین و بسیـاری از مارکسیست های دیگر درون مورد رویزیونیسم انطباق دارد، درون این صورت آنارشیست ها و آنارکوسندیکالیست ها را نمـی توان رویزیونیست دانست زیرا آنـها خود را مارکسیست نمـی دانند. اما این دو جریـان بر احزاب سوسیـالیست و به طور کلی بر کمونیستی تأثیر گذار بودند و هستند. درون روسیـه تأثیر آنارشیسم را – بـه ویژه از نظر تاکتیکی – درون آتزوویست ها و انحلال طلبان چپ مـی بینیم. این تأثیر بـه ویژه درون جریـان جنگ جهانی اول درون ایده های جریـانی کـه لنین آن را «اکونومـیسم امپریـالیستی» مـی نامـید، مشاهده مـی گردد. لنین بعد از انقلاب اکتبر بارها از انحراف آنارکوسندیکالیستی درون درون حزب کمونیست شوروی سخن گفته است. همچنین درون «چپ روی بیماری کودکی کمونیسم» بـه انحرافاتی درون احزاب کمونیست آلمان، هلند، انگلستان و غیره کـه شبیـه بـه انحرافات چپ درون حزب کمونیست شوروی بودند، پرداخته است. سیر رویدادها نشان داد کـه «انحراف چپ» یـا رویزیونیسم چپ بیماری زود گذری نبود. درون آغاز دهۀ 1920 درون آلمان، تقابل این جریـان با حزب کمونیست آلمان (KPD) بـه انشعاب درون آن حزب و ایجاد حزب کمونیست کارگری آلمان (KAPD) و نیز شکاف درون مـیان اتحادیـه های کارگری انجامـید. هدف ما درون اینجا تأیید مواضع حزب کمونیست آلمان (KPD) نیست، اما حزب کمونیست کارگری آلمان (KAPD) بیـانگر گرایش های شدید آنارشیستی بود و انشعاب یـا جدائی او از حزب کمونیست آلمان از این موضع صورت گرفت. همـین نکته را درون مورد «کمونیسم شورائی» پانـه کوک و همفکرانش نیز مـی توان تعمـیم داد، هر چند پانـه کوک درون دهمۀ نخست سدۀ بیستم آنارشیسم را یکی از انحرافات کارگری مـی دانست و با آن مبارزۀ نظری و سیـاسی مـی کرد. درون سال های بعد از انقلاب اکتبر شاهد گرایش «کمونیسم چپ» با رگه های کمابیش قوی آنارشیستی درون احزاب مجارستان، بلغارستان، ایتالیـا، هلند، انگلستان، هند، چین و غیره هستیم. این گرایش درون دهه های بعد و در های مختلف کارگری اروپا (در فاصلۀ دو جنگ و نیز درون سال های 1960 و 1970)، آمریکای لاتین و آسیـا، از جمله درون ایران، حضور داشت و دارد. برخی از دیدگاه های «کمونیسم چپ» یـا بهتر هست بگوئیم رویزیونیسم رایج درون چپ ایران از این قرارند:

    استقرار فوری کمونیسم (نفی دوران گذار از سرمایـه داری بـه کمونیسم)، الغای فوری دولت، توزیع برابر و در عین حال برطبق نیـاز، نفی دموکراسی (تحت این عنوان کـه دموکراسی بیـان بورژوایی آزادی هست و ما خواستار آزادی بی قید و شرط هستیم و نـه دموکراسی، نفهمـیدن دموکراسی همچون شکلی از حکومت و دولت)، الغای فوری مبادله، پول و کارِ مزدی، یکسان گرفتن آگاهی و تئوری انقلابی با خودِ ، نفی سندیکا یـا اتحادیـه بـه این بهانـه کـه چنین سازمانی ذاتاً رفرمـیستی و سندیکالیستی هست و از مدار کار ِ مزدی و نظام سرمایـه داری فراتر نمـی رود و مطرح «سازمان همـه فن حریفی» بـه نام شورا کـه هم وظایف حکومتی را ایفا مـی کند، هم سازماندهی و ادارۀ تولید درون سطح مزرعه و کارخانـه و مدرسه و دانشگاه و بیمارستان و غیره را درون سطح روستا، شـهر، استان و کشور بـه عهده دارد و هم اوست کـه تعیین مـی کند نیـاز هرچیست و هم اوست کـه مسئولیت مبارزه با دین و خرافات را برعهده دارد وهم اوست کـه دستگاه قضائی را اداره مـی کند. «شورا» های مورد نظر جریـان موسوم بـه «کمونیسم کارگری» و جریـان های مشابه آن درون ایران، سازمان هائی هستند کـه «ذاتا» و «بالفطره» انقلابی اند.

    برخی از جریـان های کمونیسم چپ یـا بهتر هست بگوئیم رویزیونیسم چپ، ضرورت حزب طبقۀ کارگر را نفی مـی کنند و هرگونـه حزب را سازمانی مـی دانند کـه هدف آن سلطه بر کارگران و اعمال اتوریته و سرپرستی بر کارگران است. شورای مورد نظر آنـها، کـه سازمانی فاقد تمرکز و ضد تمرکز و مبتنی بر اجماع و نفی اکثریت و اقلیت است، درون آن واحد هم وظایف سندیکا را برعهده دارد، هم شورا بـه معنی ارگان ادارۀ سیـاسی هست و هم کمـیتۀ کارخانـه و محل کار (ارگان ادارۀ تولید) و هم سازمان برنامـه ریزی تولید درون سطح کشوری. (مترجم فارسی)

    اشتراک گذاری

    دوست‌داشتن:

    دوست داشتن در حال بارگذاری...




    [مارکسیسم و رویزیونیسم – لنین | مجله هفته پیش بینی کامرسانت درباره آیندۀ برجام]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 06 May 2018 16:48:00 +0000



    چین وایمن رونالد ریگان

    دست عمو سام پشت ناآرامـی ها درون ایران – نفیض احمد | مجله هفته

    بنظر نمـی‌رسد کـه دولت آمریکا درس عبرت گرفته باشد کـه نمـی‌توان دمکراسی را از خارج تحمـیل نمود… طنز روزگارالبته این‌ست‌که، چین وایمن رونالد ریگان با پیروی دولت آمریکا از دستور کار ضدایران خود درون ائتلاف با برخی از غیردمکرات‌ترین نقض کنندگان حقوق بشر منطقه، رژیم های ترامپی و ایران هر روز بیش‌تر شبیـه هم مـی‌شوند… از سال ۲۰۱۴ که تا ۲۰۱۷، دولت‌های اوباما و ترامپ مجموعاً حدود ۳ مـیلیون دلار (دقیقاً ۲،۹۴۸،۷۳۳ دلار) از طریق وزارت امور خارجه جهت کمک مالی بـه فعالیت‌های اپوزیسیون درون ایران به منظور ترویج دیدگاهی از «دمکراسی» هزینـه کرده هست که هم‌راستا با منافع استراتژیک آمریکا  باشد… رکوردهای کمک مالی آمریکا (یو اس اید) و وزارت امورخارجه آمریکا آشکار مـی‌سازند کـه دولت ترامپ حداقل ۱،۱۴۶،۱۹۶ دلار به  سازمان‌های غیردولتی (ان جی اُ) های اپوزیسیون مختلف درون ایران، از سال ۲۰۱۶ که تا حدودی از سال ۲۰۱۷ کمک مالی ارائه داده است… دولت آمریکا  اکنون حداقل ۳۳ مـیلیون دلار درون سال به منظور تبلیغات نرم از طریق رادیو فردا و بخش فارسی صدای آمریکا جهت تضعیف ایران از درون هزینـه مـی‌کند… برنامـه های «ترویج دمکراسی» وزارت امور خارجه آمریکا بطور فعال دنبال شده هست تا مشروعیت رژیم ایران را تضعیف نماید… اسناد جدید دولت آمریکا آشکار مـی‌سازد کـه دولت ترامپ تلاش‌هایش را جهت تضعیف رژیم ایران، از طریق ترکیبی از فشارهای دیپلوماتیک، تجاوز نظامـی، تحریمات اقتصادی و ادامـه تأمـین مالی گروه های اپوزیسیون داخلی تشدید کرده است.

    دست عمو سام پشت ناآرامـی ها درون ایران

    نوشته: چین وایمن رونالد ریگان نفیض احمد

    برگردان: آمادور نویدی

    وزارت امورخارجه ترامپ بیش از ۱ مـیلیون دلار جهت ایجاد ناآرامـی ها درون ایران هزینـه کرده است!

    اسناد و مدارک نشان مـی‌دهند کـه امـیال تغییر رژیم ایران تحت پوشش برنامـه های «ترویج دمکراسی» دنبال مـی‌شود!

    در روزهای پایـانی سال ۲۰۱۷، ده ها شـهر ایران، از جمله تهران پایتخت، با اعتراضات خودبخودی روبرو شد کـه تا سال نو مـیلادی (۲۰۱۸) ادامـه داشت. چین وایمن رونالد ریگان اعتراضات توجه را بـه شرایط بغرنج اقتصادی کشور، هم‌راه با رکورد نقض بی‌پایـان حقوق بشر رژیم مـی‌کشاند.

    آن‌ها هم‌چنین راه را جهت اعلان پرزیدنت ترامپ درون ۱۲ ژانویـه هم‌وار د کـه این «آخرین شانس» به منظور لغو تحریمات هسته ای آمریکا تحت قرارداد هسته ای با ایران هست که که تا ۶۰ روز دیگر، چنان‌چه «عیب های مصیبت بار» قرارداد درست نشود، آمریکا کنار مـی‌کشد.

    شماری از اسناد رسمـی اخیر، از تحقیقات کنگره ای گرفته که تا گزارشات کمک‌های مالی خارجی آمریکا، بر روی‌کرد دولت ترامپ پرتوافشانی جدید مـی‌کند. چین وایمن رونالد ریگان این اسناد آشکار مـی‌سازند کـه دولت آمریکا هم‌چنان درون صددست کـه در ایران تغییرات عمده سیـاسی ایجاد نماید که تا کشور را بـه مدار منافع آمریکا بکشاند. این شامل امکان بهره برداری از ناآرامـی های سیـاسی و بحران‌های دیگر – از جمله بحران رو بـه افزایش آب هست – کـه افکار عمومـی را علیـه رژیم بکشاند.

    ناآرامـی های ایران اغلب توسط هم‌گرایی بحران‌های اکولوژیک محلی(زیست محیطی داخلی)، انرژی و اقتصادی تحریک شده اند. وزارت امور خارجه آمریکا بـه دنبال بهره برداری از این بحران‌ها بوده هست تا با تأمـین مالی از گروه‌هاای اپوزیسیون و هم‌چنین پخش برنامـه های رادیویی/تلویزیونی ضدرژیم کـه سر بـه ده ها مـیلیون دلار مـی‌زند، مشروعیت رژیم را تضعیف نماید.

    یکی از منابع مالی وزارت امور خارجه آمریکا به منظور مثال، بـه پروژه استفاده از بحران روبه افزایش آب درون ایران ارجاع مـی دهد که تا خشم عمومـی را علیـه «سوء مدیریت» رژیم برگرداند. که تا به امروز، رکورد دولت آمریکا نشان مـی‌دهد کـه دولت ترامپ بیش از ۱ مـیلیون دلار، حداقل از سال ۲۰۱۶ جهت تأمـین مالی فعالیت‌های ضدرژیم  در درون ایران هزینـه کرده است.

    هرچند این سیـاست جدیدی نیست. اگرچه، از سال ۲۰۰۶، دولت‌های پی درون پی آمریکا ده ها مـیلیون دلار درون سال جهت  تلاش به منظور «ارتقاء دمکراسی»  درون ایران سرمایـه گذاری کرده اند، کـه به عنوان پوششی به منظور امـیال درازمدت «تغییر رژیم»  خدمت مـی‌کنند.

    بخش عمده برنامـه های رسانـه ای کـه توسط وزارت امور خارجه آمریکا تأمـین مالی مـی‌شود، جهت تجلیل و تعریف از سلطنت شاه ایران، دیکتاتور وحشی مورد حمایت آمریکا و انگلیس متمرکز شده هست که توسط انقلاب ۱۹۷۹خلع شد. به‌نظر مـی‌رسد کـه تبلیغات، با بسیـاری از شرکت کنندگان اعتراضات اخیر اثر کرده است، کـه خواهان  برگشت پسر تبعیدی شاه، رضا (نیم) پهلوی بـه قدرت درون ایران هستند.

    حقیقت آشکار: اسناد جدید دولت آمریکا آشکار مـی‌سازد کـه دولت ترامپ تلاش‌هایش را جهت تضعیف رژیم ایران، از طریق ترکیبی از فشارهای دیپلوماتیک، تجاوز نظامـی، تحریمات اقتصادی و ادامـه تأمـین مالی گروه های اپوزیسیون داخلی تشدید کرده است.

    نظامـی استراتژی ایران

    دو سند کنگره کـه اوایل سال گذشته، و یکی کـه درست قبل از اعتراضات منتشر شده اند، نور روشنی بر سیـاست تشدید مشکلات دولت ترامپ درون ایران مـی افشاند. اسناد گزارشات تحقیقاتی منتشرشده توسط سرویس تحقیقاتی کنگره توسط کنیث کاتزمن نوشته شده است، کـه تحلیل‌گر سابق سیـا و متخصص درون امور ایران، عراق و کشورهای حوزه خلیج فارس است.

    سند «سیـاست دفاعی و خارجی ایران» بـه تاریخ ۶ فوریـه سال ۲۰۱۷، شرح مـی‌دهد کـه چه‌گونـه اعلامـیه دولت ایران را «بطور رسمـی زیرنظر» ‌گذاشته هست و مـی‌تواند نشان دهد کـه «دولت جدید حتما قوانین رسمـی آمریکا را تغییر دهد که تا در حوادث آینده شامل استفاده از نیروی مرگ‌بار گردد».

    تصمـیم دولت جهت «حداقل حفظ، اگر نـه افزایش، روابط دفاعی با جی سی سی[کشورهای شورای همکاری خلیج]» نیز «جهت تلاش آمریکا به منظور مقابله با ایران مـهم هستند»:

    «دولت ترامپ… به  توصیف صفات اختصاصی قبلی از ایران بـه عنوان یک دشمن برگشته هست که فعالیت‌های  بدخیم و آزمایشات موشک‌های بالیستیک حتما با پاسخ های آمریکا  تلاقی شود».

    این سند هشدار مـی‌دهد کـه تشدید فشار غیرمستقیم آمریکا مـی‌تواند منجر بـه شکست پیش‌گیرانـه توافق نامـه هسته ای موسوم بـه برنامـه جامع اقدام مشترک (برجام)» گردد… اقدام نظامـی جهت مقابله با حمایت ایران از حوثی ها درون یمن، یـا علیـه کشتی‌های ایرانی درون خلیج فارس – مـی‌تواند منجر بـه گسترش درگیری های نظامـی شود کـه باعث پایـان برجام مـی‌گردد.

    این سند پتانسیل جهت تشدید فعالیت نظامـی جهت مقابله با ایران بـه رهبری رژیم‌های حوزه خلیج فارس را نیز نشان مـی‌دهد:

    «عواملی کـه مـی‌توانند ایران را مجبور بـه تغییر سیـاست خارجی کنند مـی‌توانند شامل گسترش یـا نـهادینـه ائتلاف کشورهای سنی مذهب بـه رهبری سعودی  باشند کـه ممکن‌ست بـه شکست ‌ها و دولت‌های مورد حمایت ایران موفق گردد».

    سند دیگر کنگره نوشته شده توسط کاتزمن با عنوان «ایران، حقوق بشر، و سیـاست آمریکا»، بتاریخ ۱۷ فوریـه سال ۲۰۱۷، درون باره تلاش‌های دولت ترامپ جهت تشدید فشار بر ایران جزئیـات بیش‌تری را ارائه مـی‌دهد.

    تحت عنوان «گزینـه های نظامـی»، سند اشاره مـی‌کند کـه مانند اوباما، پرزیدنت ترامپ «پتانسیل اقدام نظامـی علیـه ایران» را بر روی مـیز حفظ  نموده است، اما بطور قابل توجهی بـه این گزینـه نزدیک تر گردیده است:

    «دولت ترامپ موضعی اعلام نکرده کـه آیـا بدنبال تغییر رژیم ایران هست یـا نـه، اما توصیف او درباره ایران بـه عنوان دشمن آمریکا مـی‌تواند اشاره کند کـه چنان‌چه چنین موقعیت‌هایی خودشان‌را جهت انجام این‌کار نشان دهند، این دولت ممکن‌ست از تلاش ها به منظور سرنگون رژیم ایران حمایت کند».

    چشم انداز: تغییر سیـاست دولت ترامپ جهت حمایت از تلاش‌ها به منظور تغییر رژیم ایران افزایش اشتیـاق را آشکار مـی‌سازد، و بستگی بـه این دارد کـه موقعیت‌های ژئوپولیتیک، اقتصادی و داخلی جهت انجام  این‌کار جامـه عمل بخود بپوشاند.

     تغییر مستقیم رژیم با « ترویج دمکراسی» غیرمستقیم

    گزارش ادامـه مـی‌دهد و اشاره مـی‌کند درون حالی‌که دولت آمریکا هنوز تغییر رژیم را آشکارا دنبال نمـی‌کند، اما فشار جهت تحریک به منظور تغییر سیـاست‌های داخلی دولت ایران از طریق برنامـه های «ترویج دمکراسی» اعمال مـی‌گردد:

    «در غیـاب پی‌گیری همـه جانبه آمریکا جهت تغییر رژیم، دولت‌ها و کنگره های پیـاپی تحولات سیـاسی را درون ایران از طریق «ترویج دمکراسی» و تحریمات به منظور نقض حقوق بشر درون ایران ترفیع داده اند».

    براساس قانون (تدوین و تصویب قانون) کنگره، آر ال [دفترخانـه دمکراسی، حقوق بشر و امور کار] و دفتر امور خاور نزدیک درون مشارکت با کمک آمریکا(یو اس اید)، متعهد بـه امور کمک مالی بـه «ترویج دمکراسی ایران» شده اند. برخی از این کمک‌های مالی تحت مبادلات فرهنگی، دیپلماسی عمومـی، و  اجرای برنامـه های رادیویی/تلویزیونی به منظور ایران مورد استفاده قرار گرفته اند».

    حقیقت آشکار: برنامـه های «ترویج دمکراسی» وزارت امور خارجه آمریکا بطور فعال دنبال شده هست تا مشروعیت رژیم ایران را تضعیف نماید.

    حمایت از تبلیغات ضدرژیم

    طبق اسناد کنگره، پروژه های «ترویج دمکراسی» دولت آمریکا درون ایران بشدت بر نفوذ از طریق اطلاعات متمرکز شده است.

    پروژه ها شامل: ارائه خدمات پخش رادیوهای مخصوص ایران مانند «رادیو فردا، بـه فارسی» هست [که] تحت رادیو اروپای آزاد/رادیو آزادی، و درمشارکت با صدای آمریکا(وی اُ ای) درون سال ۲۰۰۲ شروع شد.

    رادیو فردا کـه در پراگ مستفرست، و ۲۴ ساعت شبانـه روز پخش مـی‌شود و دارای ۵۹ کارمند تمام وقت است. بودجه اش تقریباً ۱۱ مـیلیون دلار درون سال است. سند انکار مـی‌کند کـه دولت آمریکا هرگونـه کمکی بـه گردانندگان ایستگاه رادیویی تبعیدیـان ایرانیـانی ارائه داده است.

    اطلاعات جمع آوری شده از صدای آمریکا(وی اُ ای) تأئید مـی‌کنند کـه خدمات جداگانـه فارسی، کـه قبلاً شبکه خبری فارسی (پی ان ان) نامـیده مـی‌شد، «حدود ۲۰ مـیلیون دلار درون سال هزینـه برمـی‌داشت». این خدمات شامل اینترنت، یک ساعت پخش برنامـه رادیویی، و شش ساعت برنامـه تلویزیونی درون روز بوده است.

    در اوت ۲۰۱۴، مقامات صدای آمریکا بـه سرویس تحقیقاتی کنگره گفته اند کـه جهت نزدیک شدن بـه «ایرانیـان جوان تحصیل‌کره، ضدرژیم کـه بدنبال نشانـه هایی از حمایت رسمـی آمریکا هستند» تلاش بیش‌تری صورت گرفت. از هر چهار نفر بزرگ‌سال درون ایران، یک‌نفر هرهفته برنامـه فارسی صدای آمریکا را گوش مـی‌دهد.

    حقیقت آشکار: دولت آمریکا  اکنون حداقل ۳۳ مـیلیون دلار درون سال به منظور تبلیغات نرم از طریق رادیو فردا و بخش فارسی صدای آمریکا جهت تضعیف ایران از درون هزینـه مـی‌کند.

    به دنبال یک « شورش»

    این سند بیش‌تر نشان مـی‌دهد کـه برنامـه های «ترویج دمکراسی» وزارت خارجه آمریکا درون ایران از سال ۲۰۰۶ گسترش یـافته اند، از جمله تلاش جهت افزایش «حضور مأموریت‌ دیپلمات‌های آمریکایی کـه فارسی صحبت مـی‌کنند درون اطراف ایران»، کـه تا اندازه ای بـه «ایرانیـان [جهت] شرکت درون برنامـه های ترویج دمکراسی آمریکایی کمک کنند.»

    اوایل آن سال، وزارت امورخارجه آمریکا دفتر امور ایرانیـان خود را تأسیس نمود، که تا کمک‌های مالی را بـه گروه هایی برساند کـه بتوانند بـه جناح‌های  اپوزیسیون درون درون ایران کمک کند. طبق سند جدید کنگره، این دفتر، «طبق گزارشات درگیر درون ارتباط با گروه های تبعیدی مستقر درون آمریکاست».

    سند سوم کنگره توسط کاتزمن، منتشر شده درون نوامبر ۲۰۱۷، مشاهده مـی‌کند کـه «عوامل داخلی ایران مـی‌توانند سیـاست خارجی ایران را تغییر دهند». درون مـیان این عوامل، گزارش مـی‌گوید که:

    «یک شورش درون ایران یـا حادثه دیگری کـه بتواند باعث تغییرات سیـاسی رژیم شود کـه یـا بـه نفع آمریکا و یـا درون مغایرت با منافع آمریکا نباشد. خروج غیرمنتظره ولی فقیـه(رهبر) از صحنـه مـی‌تواند سیـاست خارجی ایران را،  بسته بـه دیدگاه های جانشین او،  بشدت تغییر دهد».

    بنیـاد ملی به منظور دمکراسی

    اضافه بر ده‌ها مـیلیون دلار کمک مالی سالانـه به منظور حمایت از عملیـات نفوذی از طریق برخی از رسانـه های گونان و تلاش‌ها جهت پخش برنامـه های رادیو/تلویزیونی، اسناد کمک مالی دولت آمریکا اطلاعات بیش‌تری را درون مورد کمک درون تلاش  برای «ترویج دمکراسی» درون سال‌های اخیر نشان مـی‌دهند.

    رکوردهای کمک مالی آمریکا (یو اس اید) و وزارت امورخارجه آمریکا آشکار مـی‌سازند کـه دولت ترامپ حداقل ۱،۱۴۶،۱۹۶ دلار به  سازمان‌های غیردولتی (ان جی اُ) های اپوزیسیون مختلف درون ایران، از سال ۲۰۱۶ که تا حدودی از سال ۲۰۱۷ کمک مالی ارائه داده است.

    کمک های مالی توسط وزارت امور خارجه و از طریق بنیـاد ملی به منظور دمکراسی (ان ایی دی) ارائه گردیده است. اطلاعات کامل به منظور سال ۲۰۱۷ هنوز درون دسترس نیست.

    جهت یـادآوری، این کمک‌ها بـه مراتب بیش‌تر از آن‌چیزیست کـه طبق گزارش بازی‌گران مرتبط با روسیـه مجموعاً بـه تویتر، فیس بوک و گوگل  پرداخته اند که تا در انتخابات آمریکا تأثیر بگذارند (حداکثر حدود ۴۴۷،۱۰۰ دلار).

    بنیـاد ملی به منظور دمکراسی یک مؤسسه غیرانتفاعی هست که توسط کنگره آمریکا و از طریق وزارت امورخارجه آمریکا کمک مالی مـی‌شود، کـه در سال ۱۹۸۳ابتدا جهت حمایت از ‌های سیـاسی خارجی ضدشوروی تأسیس شد.

    اسناد از رده خارج شده یـا غیرمحرمانـه منتشر شده توسط کتاب‌خانـه پرزیدنت رونالد ریگان تصدیق مـی‌کنند کـه رئیس سیـا ویلیـام کیسی درون تأسیس بنیـاد ملی به منظور دمکراسی نقش مـهمـی داشته است، و آن‌را بـه عنوان راهی جهت پوشش مشروع به منظور کمک مالی بـه گروه هایی ارائه داده هست که باعث تضعیف یـا سرنگونی دولت‌های خارجی دشمن منافع آمریکا مـی‌گردد.

    از ژانویـه ۲۰۱۷، بنیـاد ملی به منظور دمکراسی توسط دکتر جودی شیلتون اداره شده است، کـه در طول مبارزات انتخاباتی سال ۲۰۱۶ درون تیم مشاوره اقتصادی ترامپ خدمت مـی‌کرد.

    برای اکثریت قریب بـه اتفاق پروژه هایی کـه در ایران کمک مالی شده اند، اسامـی سازمان‌های غیردولتی کـه حمایت مالی مـی‌گیرند، فاش نشده اند.

    کمک مالی «ترویج دمکراسی»‌ دولت ترامپ سیـاست یک‌پارچه ای را ادامـه مـی‌دهد کـه توسط دولت‌های دمکرات و جمـهوری‌خواه  پی درون پی دنبال شده است. دولت اوباما مجموعاً ۱،۸۰۲،۵۳۷ دلار از سال ۲۰۱۴ که تا ۲۰۱۵ هزینـه کرد.

    حقیقت آشکار: از سال ۲۰۱۴ که تا ۲۰۱۷، دولت‌های اوباما و ترامپ مجموعاً حدود ۳ مـیلیون دلار (دقیقاً ۲،۹۴۸،۷۳۳ دلار) از طریق وزارت امور خارجه جهت کمک مالی بـه فعالیت‌های اپوزیسیون درون ایران به منظور ترویج دیدگاهی از «دمکراسی» هزینـه کرده هست که هم‌راستا با منافع استراتژیک آمریکا  باشد.

    بهره برداری از نارضایتی شـهروندان

    رکورد بنیـاد ملی به منظور دمکراسی کـه این پروژه ها را توصیف مـی‌کند، آشکار مـی‌سازد کـه کمک مالی وزارت امور خارجه آمریکا جهت پروژه هایی بکار گرفته شده اند کـه با انواع گروه های ایرانی موجود کار مـی‌کند.

    یک‌نفر مأموریت خود را «درگیر بودن با اعضای طبقه روشن‌فکر ایران درون بررسی عمومـی درون باره چشم اندازهای اجتماعی، اقتصادی و سیـاسی یک ایران دمکراتیک» توصیف مـی‌کند.

    شخص دیگری بـه استفاده ابزاری از فعالیت حقوق بشری جهت «ازدیـاد ارتباطات و دست‌رسی بـه اطلاعات به منظور فعالان ایرانی» اشاره مـی‌کند.

    یک پروژه بـه توسعه و تحکیم شبکه ای از «حقوق‌دانان دمکرات منش درون ایران» کمک مـی‌کند.

    پروژه دیگری مـی‌گوید اهش «گالوانیزه - بـه جنب و جوش انداختن شـهروندان جهت فشار به منظور شفافیت و پاسخ‌گویی  بیش‌تر» است، و باز هم یکی دیگر توضیح مـی‌دهد کـه دریـافت کنندگان کمک مالی مستقر درون ایران « جهت اداره نظارت بر روند سیـاسی درون سطح جامعه از طریق یک برنامـه آموزشی متمرکز، بـه توانایی شـهروندان ایرانی کمک مـی‌کند» .

    چشم انداز: الگوی ثابت با همـه پروژه های «ترویج دمکراسی» با حمایت مالی وزارت امور خارجه آمریکا درون ایران این‌ست کـه آن‌ها  مشکلات واقعی را هدف قرار مـی‌دهند کـه شـهروندان ایران مواجه مـی‌شوند، اما از آن‌ها بهره برداری مـی‌کنند که تا مشروعیت رژیم را تضعیف نمایند.

    یک پروژه بنیـاد ملی به منظور دمکراسی کـه توسط وزارت امور خارجه درون سال ۲۰۱۶ کمک مالی شده است، به منظور مثال، بدنبال بهره برداری از گسترش بحران آب هست تا دشمنی با دولت را افزایش دهد. طبق بنیـاد ملی به منظور دمکراسی، هدف پروژه این‌ست که:

    «جهت شرکت درون اعتراضات ضددولتی، مردم را با ابتکاراتی بسیج کند کـه هدفش پایـان بـه سوء مدیریت گسترده آب توسط مقامات محلی و سرتاسری است. فعالیت‌های این پروژه باعث افزایش آگاهی جامعه مدنی و عمومـی از نقشی مـی‌شود کـه سوء مدیریت مقامات از آب درون شرایط خشک‌سالی کنونی بازی کرده است، و تلاش مـی‌کند تا  این مشکل را به منظور بحث و جدل درون حوزه سیـاسی عمومـی ترفیع دهد».

    مؤسسه(استابلیشمنت) سیـاست خارجی آمریکا درون چند سال گذشته از نزدیک و بطور جدی تأثیر بحران آب ایران را زیرنظر داشته است. یک مقاله علمـی آمریکایی اخیر، به منظور مثال، از مشاهدات کاردان ارشد آمریکا از شورای آتلانتیک و مؤسسه بروکلین گزارش مـی‌دهد، کـه  نفوذ قابل توجهی بر گفتمان سیـاست خارجی آمریکا دارد.

    تحلیل‌گران بـه دانش‌مندان آمریکایی گفته اند درون حالی‌که دست‌مزدهای پائین عامل اصلی پشت اعتراضات بود، اما عدم اعتماد بـه رهبران سیـاسی، و سقوط مؤسسات مالی (که بیش‌تر آن‌ها  توسط ادامـه تحریمات مورد حمایت آمریکا تقویت شده اند)، محرک اصلی از جمله اثرات تغییرات آب و هوایی است.

    ایران از دهه۱۹۹۰چرخه ای از تشدید خشک‌سالی های مفرط را تجربه کرده، کـه عمدتاً توسط تغییرات آب و هوایی  تحریک شده، اما با سوء مدیریت آب توسط مقامات تشدید گشته است. این امر(ٖسوء مدیریت آب) بر تولید محصولات تأثیر گذاشته است، زندگی کشاورزان و دهقانان روستایی را متأثر نموده و نرخ بالای بی‌کاری کنونی را به منظور افراد جوان بدتر کرده است، درون حالی‌که حتی دولت با قطع زیـاد سوبسیدها(یـارانـه ها) درون پاسخ بـه پریشانی های رو بـه رشد اقتصادی واکنش نشان داده است.

    پیش‌بینی مـی‌شود کـه شرایط خشک‌سالی تحت بیزنس طبق معمول پروژه های آب و هوایی بدتر شود.

    درضمن، تحت  بودجه جدید ایران قیمت سوخت که تا ۵۰ درصد افزایش مـی یـابد، پرداخت‌های رفاهی به منظور ۳۰مـیلیون ایرانی قطع مـی‌شود، درون حالی‌که حمایت از مؤسسات مذهبی و وابسته بـه روحانیون افزایش مـی یـابد. تغییرات آب و هوایی، بـه عبارت دیگر، مسیر اقتصادی غیرقابل تحمل و بی ثبات کنونی را تشدید مـی‌کند.

    چشم انداز: نقش کمک مالی وزارت امورخارجه  آمریکا درون بهره برداری موفقیت آمـیز از بحران‌های داخلی گوناگون ایران – از چالش های آب و هوایی/زیست محیطی و اقتصادی گرفته، که تا سوء استفاده سیستماتیک از حقوق بشر ایران – نباید اغراق شود. حتی طبق گفته وزیر اطلاعات ایران، «نمـی‌توان گفت کـه کل وضعیت توسط خارجی ها هدایت شده بود».

    باید اذعان نمود که، رکوردهای کنگره و وزارت امورخارجه آمریکا مدارک واضحی از تلاش های دائمـی آمریکا جهت سوءاستفاده از شکایـات داخلی درون ایران و برای تضعیف رژیم از درون است.

    استفاده از حقوق بشر جهت ترویج  رژیم سلطنتی

    درحالی‌که دولت آمریکا معمولاً از رکورد نقض بی پایـان حقوق بشر  ایران بـه عنوان توجیـهی به منظور تلاش‌های ضد رژیمـی خود استفاده مـی‌کند، اتحادش با رژیم‌های ناقض حقوق بشر مشابه خلیج فارس مانند عربستان سعودی – جهت منزوی و تضعیف رژیم ایران – این نیت را بی اعتبار مـی‌سازد کـه سیـاست آمریکا واقعاً با ملاحظات بشردوستانـه یـا دمکراتیک  تحریک شده است.

    منافع درازمدت آمریکا درون ایران خالصانـه در یـادداشت پژوهشی (۱) سال ۱۹۷۷ منتشر شده توسط انستیتوی مطالعات استراتژیک دانشکده جنگ ارتش آمریکا، درون آن‌زمان توسط تحلیلگر ابتکار خدمات انتخابی – منافع استراتژیک آمریکا درون ایران و عربستان سعودی ( اس اس آی) و متخصص درون امور ایران، دکتر روبرت قباد ایرانی  تألیف و تصنیف شده است.

    «از نظر جمعیت، منابع، زمـین و پتانسیل قدرت، ایران و عربستان سعودی دو مرکز اصلی قدرت درون منطقه خلیج فارس باقی مـی‌مانند، کـه ایران بـه روشنی درون موقعیت  برجسته قرار دارد. سرمایـه اصلی ایران و عربستان سعودی درون ذخایر عظیم نفتی و تولید عظیم الجثه نفت آن‌ها خوابیده است. منطقه خلیج فارس تقریباً ۷۰ درصد ذخایر نفت شناخته شده جهان غرب را تشکیل مـی‌دهد و در حال حاضر حدود ۳۰ درصد از عرضه نفت سالیـانـه جهان غرب را تولید مـی‌کند. ایران و عربستان سعودی تولیدکنندگان اصلی اند».

    یـادداشت ادامـه مـی‌دهد کـه نیـاز جهت حمایت آمریکا از یک براند ویژه از رهبری حامـی غرب را برجسته نماید:

    «در کمال مطلوب، هردو آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی سوسیـالیستی حتما درک اشان از تغییرات سریع و پیچیده ای کـه در منطقه خلیج فارس اتفاق مـی افتد، بهبود بخشند. آن‌ها حتما متقابلاً توافق کنند کـه رهبران معتدل (مـیانـه رو)، واقع بین(عمل‌گرا)، و  دورنگر(زرنگ) منطقه را تشویق کنند».

    یـادداشت سرنگونی محمد مصدق، نخست وزیری را کـه بصورت دمکراتیک انتخاب شده بود جشن مـی‌گیرد، و تأسف مـی‌خورد از این‌که دولت مصدق «ملی شدن شرکت نفتی آنگلو ایرانی» را تصویب کرد؛ و به «بازگشت بـه قدرت» رژیم سلطنتی، شاه را کـه قبلاً عزل شده بود، خوش‌آمد مـی‌گوید– کـه اکنون ما مـی‌دانیم، توسط کودتای حمایت شده از طرف ام آی ۶ و سیـا بصورت مخفیـانـه رهبری شده بود.

    طبق گزارش عفو بین الملل درون سال ۱۹۷۵، ایران زمان شاه «دارای بالاترین مـیزان مجازات مرگ درون جهان را داشت که، هیچ سیستم  قانونی و معتبر از دادگاه مدنی نداشت و سابقه شکنجه فراتر از باور آدمـی‌ست». این به منظور استراتژی آمریکا مسئله ای بشمار نمـی‌رفت.

    روزنامـه اس اس آی ارتش آمریکا گفت: «تهران و ریـاض، با حمایت غرب، نقش تعیین کننده ای درون حفظ تعادل قدرت حامـیان رژیم های سلطنتی درون منطقه خلیج فارس بازی مـی‌کنند». «تازمانی‌که این دو قدرت بزرگ منطقه مـیانـه رو، حامـی غرب، و ضدکمونیسم باقی بمانند، تعادل قدرت درون منطقه خلیج فارس هم‌چنان بـه نفع غرب باقی مـی‌ماند».

    دو سال بعد این دیدگاه آمریکا بطور قابل توجهی تحت تأثیر انقلاب ۱۹۷۹ ایران عوض شد.

    بررسی پنتاگون کـه در اواخر سال ۲۰۱۷ منتشر شده است، و توسط سایت اینسرج فاش شد (۲)، بطور مشابهی تصدیق کرد کـه دلیل واقعی خصومت آمریکا نسبت بـه «نیروهای انقلابی» مانند ایران یـا کره شمالی کم‌ترین رابطه ای با هرگونـه تهدید بـه غرب دارد، اما بیش‌تر آن‌ست‌که آن‌ها «نـه محصول، و نـه راضی با نظم معاصرند». مشکل اصلی این‌ست‌که آن‌ها جلوی  توسعه طلبی آمریکا را گرفته اند:

    «حداقل، آن‌ها تصمـیم گرفته اند کـه از رسیدن نظم بـه رهبری آمریکا درون چیزی‌که آن‌ها بـه عنوان حوزه نفوذ قانونی خود مـی بینند جلوگیری نمایند. آن‌ها هم‌چنین عزم کرده اند کـه آن نظم را بصورت محلی با قانون جدیدی کـه بوسیله آن‌ها دیکته شده جای‌گزین سازند».

    اما تکیـه آمریکا بسوی راه حل‌های غیردمکراتیک کاهش نیـافته است. درون اوایل سال ۲۰۱۷، پسر شاه سابق، رضا (نیم) پهلوی، به منظور ایران و از طریق صدای آمریکا و رادیو فردا کـه توسط دولت آمریکا حمایت مالی مـی‌شوند،  سخن پراکنی کرد(۳)، و از ایده «تغییر رژیم بـه شیوه مسالمت آمـیز»، و از طریق اعتراض و نافرمانی مدنی حمایت نمود (۴).

    پخش چنین برنامـه های غربی شاه دوستانـه اگر هم باشد (۵)، انتقادات کمـی از سرکوب ها و نابرابری دوران تاریخی را ارائه مـی‌دهد، بجایش آن‌را بـه عنوان گذشته پرشکوه رُمانتیک مـی‌کند.

    (نیم)‌ پهلوی قبلاً بطور رسمـی به منظور ترامپ نامـه (۶) نوشته و پیروزی وی را درون انتخابات ریـاست جمـهوری سال ۲۰۱۶ تبریک گفته است.

    در تظاهرات اخیر، بسیـاری از اعتصاب کنندگان درون سراسر ایران شعارهای شاه دوستانـه (۷) مـی‌دادند و خواهان بازگرداندن حکومت سلطنتی بودند، مانند: «رضا شاه، راحت بخواب- روحت شاد»، «چه اشتباهی کردیم کـه انقلاب کردیم»، و «شاه را برگردانید».

    چشم انداز: فعالیتهای «ترویج دمکراسی» آمریکا درون ایران دارای تمایلات شاه دوستانـه هست که منجر شده بسیـاری  از معترضین خواهان بازگشت سلطنت شوند. این نشان مـی‌دهد کـه تبلیغات آمریکا که تا درجه ای درون ترغیب احساسات بخش قابل توجهی از معترضین موفق بوده است.

    راه پیش رو

    دولت ترامپ روی‌کردی نسبت بـه ایران اتخاذ کرده هست که  بنظر مـی‌رسد هدفش تضعیف – و در نـهایت سرنگونی  رژیم حاکم را طراحی کرده است، که تا استراتژی نظامـی بیش‌تری را توجیـه کند. بنظر مـی‌رسد کـه هسته ترکیب اصلی این استراتژی ایجاد توجیـهی جهت جلوگیری از توافق هسته ای با ایران است.

    این روی‌کرد، بهرحال، تنـها تنش را تشدید مـی‌کند، ایران را تشویق مـی‌کند که  فعالیت‌های دمکراتیک و گروه‌های اپوزیسیون داخلی را تحت بهانـه ای کـه آن‌ها توسط آمریکا حمایت مالی مـی‌شوند، بطور وحشیـانـه ای سرکوب نماید. این روی‌کرد هم‌چنین منطقه را کـه هم اکنون درون حالت شکننده و هرج و مرج است، تهدید بـه بی‌ثباتی بیش‌تری د، و ما را گامـی نزدیک‌تر بـه سوی یک درگیری هسته ای بکشاند.

    بنظر نمـی‌رسد کـه دولت آمریکا درس عبرت گرفته باشد کـه نمـی‌توان دمکراسی را از خارج تحمـیل نمود.

    اقدام: تحریمات آمریکا و اثرات مخرب آن‌ها بر اقتصاد ایران را مـی‌توان قبول و بررسی کرد. این امر مـی‌تواند بیش‌تر با تحقیقات کل مجلس یـا سنا درون ابعاد کامل از استراتژی آمریکا نسبت بـه ایران از زمان انقلاب ۱۹۷۹ همراه گردد که تا مشخص شود کـه چگونـه این سیـاست شرایط را بدتر کرده است.

    البته درون غیـاب تغییری مـهم از طرف آمریکا، کشورهای دیگر مـی‌توانند – با توجه بـه حفاظت علیـه تسریع بدتر شدن امنیت بین المللی –اهرم روابط خود را با آمریکا  تغییر دهند.

    اقدام: متحدان و شرکای آمریکا درون اروپا و فراتر از آن مـی‌توانند فشار دیپلوماتیک و اقتصادی بر آمریکا وارد سازند که تا از تلاش‌های خود جهت نقض توافق هسته ای ایران عقب نشینی نماید، نظمـی کـه حداقل عدم ظهور برنامـه سلاح‌های هسته ای ایرانی را اثبات مـی‌کند.

    ایران، بـه همان اندازه، موفق بـه درک (این نکته) نشده  هست که تشدید تلاش‌های دراایی (سختگیرانـه) اش علیـه افکار عمومـی و احساسات مشروع ضدرژیمـی درون داخل کشور تنـها باعث تحریک نارضایتی مخالفان مـی‌شود.

    اقدام: ایران مـی‌تواند دستگاه پلیسی دولت داخلی خود را بررسی کند و عقب بکشد، پاسخ‌گوی رکورد نقض حقوق بشر مخوف خود باشد، و در ترمـیم  طرز برخورد با شـهروندانش مسئولیت پذیری را آغاز کند. دولت با تلاش جهت نجات ادعای خود بـه عنوان یک «جمـهوری»، مـی‌تواند راه را به منظور درگیر ساختن آشکار و فعال‌تر بین گروه‌های اپوزیسیون و تشکیلات سیـاسی  باز نماید.

    به عبارت دیگر، ایران موفق بـه درک و مدیریت فشار هم‌گرایی اقتصاد داخلی، بحران انرژی و زیست محیطی نشده است.

    اقدام: مقامات ایران مـی‌توانند بـه سازمان ملل، یـا آژانس دیگری مأموریت دهند، کـه یک بررسی مستقل درون سطح گسترده درون باره سوءمدیریتی انجام دهند کـه منجر بـه تشدید بحران آب کشور شده است، کـه براساس تراژدی بیزنش طبق معمول منجر بـه سازماندهی مجدد جامع شرکت‌های کشاورزی  وصنعتی کشور گردد کـه منجر بـه ایجاد سیـاست‌های پایدار آب، هم‌چنین کاهش اثرات آب و هوایی و تلاش‌های انطباقی بیش‌تر گردد.

    جامعه مدنی دمکراتیک ایران باید، درون عوض، متوجه چگونگی اپوزیسیون مشروع نسبت بـه گرایشات مستبدانـه رژیم باشد کـه بطور فعال توسط نیروهای خارجی بهره برداری مـی‌شود،انی‌که اه ژئوپولیتیک خودخواهانـه آن‌ها مـی‌تواند کل خاورمـیانـه را بی ثبات سازد.

    طنز روزگارالبته این‌ست‌که، با پیروی دولت آمریکا از دستور کار ضدایران خود درون ائتلاف با برخی از غیردمکرات‌ترین نقض کنندگان حقوق بشر منطقه، رژیم های ترامپی و ایران هر روز بیش‌تر شبیـه هم مـی‌شوند.

    درباره نویسنده:

    دکنر نفیض احمد سردبیر بنیـان‌گذار سایت اینسرج اینتلیجنس است. نافض بـه مدت ۱۶ سال روزنامـه نگار تحقیقی سابق گاردین بوده است، جایی کـه بحران‌های ژئوپولیتیک اجتماعی، اقتصادی و زیست محیطی را گزارش داده است. گزارشات نفیض درباره «تغییر سیستم جهانی» به منظور وایس مادر بورد، و ژئوپولیتیک به منظور چشم خاورمـیانـه (مـیدل ایست آی) است. او درون روزنامـه های ایندیپدنت (مستقل یکشنبه)، اسکاتمن، و سیدنی مورنینگ هرالد، ایج (سن)، سیـاست خارجی، آتلانتیک، کوارتز، نیویورک آبزورور، نیو استیدمن (سیـاست‌مدار جدید)، پروسپکت (چشم انداز)، لوموند دیپلماتیک و… قلم زده است. او دوبار برنده جایزه پروژه جهت گزارشات تحقیقاتی خود گردیده است؛ دوبار درون لیست ۱۰۰۰ نفر از تأثیرگذارترین لندنی ها؛ استاندارد غروب (استاندارد ایوینیگ) نمایـان شده هست و برنده جایزه ناپلز، معتبرترین جایزه ادبیـات ایتالیـاست کـه توسط پرزیدنت جمـهوری ایجاد شده است. نفیض هم‌چنین بطور گسترده ای مقالات آکادمـیک (دانشگاهی) بین رشته ای منتشر کرده هست که متخصص درون تجزیـه و تحلیل سیستم های پیچیده و بغرنج است. نفیض احمد،  روزنامـه نگار تحقیقی، ترمـیم (بهبود) آکادمـیک، ردیـاب بحران‌های تمدن است:

    patreon.com/nafeez

    این مقاله ابتدا توسط سایت مـیدیوم منتشر شد.

    منابع:

    (۱)-

    http://www.dtic.mil/dtic/tr/fulltext/u2/a512229.pdf

    (۲)-

    https://medium.com/insurge-intelligence/pentagon-study-declares-american-empire-is-collapsing-746754cdaebf

    (۳)-

    https://www.youtube.com/watch?v=zH984B35180

    (۴)-

    https://en.radiofarda.com/a/prince-reza-pahlavi-exclusive-interview-Iran-election/28509013.html

    (۵)-

    http://foreignpolicy.com/2018/01/12/a-london-television-station-has-convinced-iran-the-shah-was-great/

    (۶)-

    https://www.huffingtonpost.com/reza-pahlavi/please-remember-the-iranian-people_b_12914514.html

    (۷)-

    https://www.telegraph.co.uk/news/2018/01/14/iranian-protesters-calling-return-shah/

    برگردانده شده از:

    Trump’s State Department Spent Over $1m in Iran to Exploit Unrest

    Documents reveal ‘regime change’ aspirations pursued under cover of ‘democracy promotion’ programs

    By Nafeez Ahmed

    http://www.informationclearinghouse.info/48628.htm

    اشتراک گذاری

    دوست‌داشتن:

    دوست داشتن در حال بارگذاری...




    [دست عمو سام پشت ناآرامـی ها درون ایران – نفیض احمد | مجله هفته چین وایمن رونالد ریگان]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 23 Jul 2018 02:00:00 +0000



    نام ایران ریشه زبان پارسی دری ایران گلوبال

    افسانـه های مردم فارسی زبان | مجله هفته

    افسانـه های مردم فارسی زبان
    دکتر محمود دهقانی
    موسسه انتشارات نوید شیراز با مدیریت دوست گران مایـه آقای داریوش نوید گوئی با بیش از نیم سده تاریخ نشر درون شیراز  و تهران ، نام ایران ریشه زبان پارسی دری ایران گلوبال چاپ آثار تاریخی و ادبی و هنری را برعهده دارد. نام ایران ریشه زبان پارسی دری ایران گلوبال درون نمایشگاه های کتاب درون و برون مرز نیز انتشارات نوید پرآوازه است. نام ایران ریشه زبان پارسی دری ایران گلوبال داریوش نویدگوئی بـه گونـه ایو توان خود را بـه امور زبان پارسی و آثار پارسی زبانان درون و برون مرز از افغانستان، تاجیکستان و ایران قرار داده و تاکنون درون کارهای خود پیروز بوده است. آثار ادبی از جمله شعر و داستان و پژوهش های ایرانیـان و افغانیـانی کـه هر یک بـه گونـه ای از دیـار نیـاکانی خود تارانده شده اند و در چهارگوشـه دنیـا زندگی مـی کنند را نیز با همـه محدودیت های ممـیزی ارشاد، درون کشور  به چاپ مـی رساند. شب های شعر، نشست های ادبی و برگزاری سخنرانی درون مورد فرهنگ پارسی چه درون گستره شـهر و چه درون دانشگاه شیراز نیز بـه همت انتشارات نوید و هنرمندان و اساتید شیرازی توانسته هست به گسترش کارهای فرهنگی درون استان و مر کز آن شیراز کـه سخنورانی چون حافظ و سعدی را درون خود پرورانده سهم بسزائی داشته و در این روزگار کـه فرهنگ پارسی توفان مرگباری را از سر مـی گذراند، ارزشمند و کارساز باشد.
    موسسه انتشارات نوید، بویژه بنیـان گذار آن داریوش نوید گوئی سهمـی از سود حاصله از نشر کتاب درون استان را نیز درون همـیاری با مسئولان امور روان و اعصاب بـه بیمارستان روان و اعصاب شیراز داده و با شور دلگرم کننده و دلسوزانـه خود و کارمندان موسسه نوید بـه این گونـه کارهای انساندوستانـه درون استان کمک های شایـانی کرده است. نگارنده کـه در برگزاری شب های ادبی اساتید و ادیبان استان چند بار درون سفر بـه شیراز افتخار شرکت درون آن برنامـه ها نصیبم شد صمـیمـیت هنرمندان  و اساتید دانشگاه شیراز درون استان فارس از جمله دکتر حمدالله آصفی استاد دانشگاه حقوق و علوم سیـاسی و نویسنده کتاب «آلمان از دوپارگی که تا یک پارچگی»، دکتر منصور رستگار فسائی دانشیـار دانشگاه ، پژوهشگر تاریخ و فردوسی پژوه و بنیـان گذار موسسه آموزش عالی حافظ شیراز ، شادروان دکتر جمشید صداقت کیش پژوهشگر پرآوازه تاریخ و مردم شناسی و عضو هیئت علمـی دانشگاه شیراز و مجری برنامـه های رادیو درون گستره پیشینـه نیـاکانی، دکتر جهانبخش ثواقب پژوهشگر و استادیـار تاریخ و عضو هیئت علمـی دانشگاه شیراز و نویسنده  » تاریخ نگاری عصر صفوی» و هنرمندان و شعرای بزرگ ایران از جمله منصور اوجی استاد کرسی زبان و ادبیـات انگلیسی دانشگاه، کورش کمالی سروستانی مدیر مرکز سعدی شناسی و صاحب امتیـاز و مدیر مسئول روزنامـه پارس، صادق همایونی شاعر کتاب «جای تو سبز است» و انبوهی از کتاب شعر ، هنرمند پر آوازه حسن مشکین فام نقاش و بنیـان گذار نگارخانـه و مدرسه هنری درون خیـابان معدل و موسس موزه مشکین فام درون خانـه قاجاری فروغ الملک و امـیر همایون یزدان پور شاعر، نویسنده و گوینده صدا و سیما ی استان فارس، خانم هما یزدان پور گوینده صدا و سیما و مجری خوب شیرازی خانم سودابه شادمان، دنا رزاقی بازیگر تئاتر و …. درون شکوفائی فرهنگی این استان و این شـهر باستانی درون تلاش بوده اند.
    برنامـه های شب شعر و برگزاری نشست های ادبی درون شـهر شیراز بـه همت هنرمندان درون هر ماه و هر بار درون منزل یکی از اساتید و هنرمندان با ضیـافت با شکوه برگزار مـی شود و در دانشگاه نیز هر از چند ماه با مخارج همـین عزیزان برنامـه های زیبائی درون سالن دانشگاه برگزار و آنجا را اردوگاهی به منظور جوانـه های ریشـه زبان پارسی و هنر های نیـاکانی پارسی زبانان کرده اند و دریغا کـه هیچگونـه کمکی از سوی دولت پیشین انجام داده نشد چرا کـه دست و دلبازی و ریخت پاش درون کشورهای عرب زبان فرهنگ دیر پای سرزمـین های مردم فارسی زبان را بـه بوته فراموشی سپرده بود.
    در مـیان انبوه کتاب هائی کـه انتشارات نوید از هنر و فرهنگ پارسی زبانان بـه چاپ مـی رساند، کتاب تاریخ گردآوری، نشر و پژوهش » افسانـه های مردم فارسی زبان» کشورهای تاجیکستان ، افغانستان و ایران از نویسنده پژوهشگر و استاد بلندآوازه دانشگاه دولتی ملی تاجیکستان ، پروفسور روشن رحمانی درون مـیان کتاب ها بسیـار درون خور توجه بوده و این کتاب را انتشارات نوید با خط و ربطی مطبوع و جلدی خوش رنگ با تصویری تاریخی و پر از معنا چاپخش کرده کـه خوانندگان خواهان این کتاب رو بـه فزونی است.
    با آن کـه دکتر روشن رحمانی این پژوهشگر پرآوازه دانشگاه تاجیکستان نیـاز بـه معرفی ندارد اما با این اثر ارزشمند و با همت انتشارات نوید درون شیراز توانسته هست غبار غم نشسته بر چهره سده های گذشته را از رخسار فرهنگ مشترک مردم تاجیکستان و ایران و افغانستان بزداید و اساتید دلسوز فرهنگ درون دانشگاه های ایران و تاجیکستان و افغانستان و در دانشگاه های سراسر جهان با نم دل جوانـه های تازه ای بر شاخه های ریشـه دار درخت کهنسال زبان پارسی برویـانند و آوای همبستگی مـیان هم زبانان را بـه گوش خودی و بیگانـه برسانند.  
    دکتر روشن رحمانی کـه بدون شک از صاحب نظران درون گستره فرهنگ و زبان  نیـاکانی هست مندرجات کتاب خواندنی، پر مغز و محتوای خود را «افسانـه های مردم فارسی زبان» قرار داده که تا از رنج گذشته نیز سخن گفته باشد. حتما به یـاد داشت کـه در دهه گذشته برخی درون مجلس نمایندگان تاجیکستان سعی مـی نمودند با گذراندن قانونی درون مجلس نام و زبان رسمـی کشور تاجیکستان را تاجیکی دانسته و کاربرد فارسی – تاجیکی را ممنوع کنند. این رنج ریشـه درون سال های تسلط حزب کمونیست شوروی و تا حدودی ستیزه جوئی و زدودن فارسی و تبدیل بـه سیرلیک روسی نیز داشت کـه مـی خواستند گنجینـه گهر بار فرهنگ نیـاکانی مردم تاجیکستان دگرگون و از مادر دور بماند که تا با آن گسست و دگرگونی حافظه تاریخی با دشنـه ای زهرآلود اثری جانکاه بر پیکر عشق هزاران ساله مردم افغانستان و تاجیکستان و ایران ، فرود آورند و جمـهوری های نو پیدایش را درون کشور شوراها، با چفت و بست سیـاسی و غیژ غیژ ایداولوژی بـه همدیگر بچسبانند، اما نتوانستند و فرزندان تاجیکستان از جمله دکتر روشن رحمانی و «گلچهره صادقوا» خواننده خوش صدای تاجیکستان با آوازهای گرم، پا پیش کشیدند و برای زدودن غبار غمبار بر چهره فرهنگ دیر پای نیـاکانی دست بـه کار شدند. با حرکت های چنین دلسوزانی درون تاجیکستان، افغانستان، ایران و بخشی از سرزمـین های کهن و در جمع فارسی زبانان پراکنده درون سراسر جهان نیز شاهد تلاش به منظور همبستگی و پیمان ناگسستنی فارسی زبانان شدیم. صدای شجریـان درون کوچه های دوشنبه و تاشکند و کابل بـه گوش دل جان رسید و در سفر علی اکبر ولایتی بـه دوشنبه ، جوانان و پسر تاجیکستان سلامتی گوگوش و ترانـه های جدید او را جویـا مـی شدند. درون دوشنبه تندیس فردوسی را بـه جای تندیس رهبر انقلاب اکتبر نشاندند و کتابخانـه ملی کشور تاجیکستان با همت همـین هنرمندان و فرهیختگان ، «کتابخانـه ملی ابوالقاسم فردوسی تاجیکستان» نامگذاری شد.
    زنگ پیروزی کتاب «افسانـه های مردم فارسی زبان» درون امتداد همـین تلاش بود کـه به همت دکتر روشن رحمانی بـه فرهنگ دوستان افغانستان و تاجیکستان و ایران درون خاک کهن و در مـیان فارسی زبانان درون چهار گوشـه دنیـا بـه صدا درآمد. این کتاب پیش از این درون آغاز سال ۲۰۰۱ مـیلادی بـه زبان روسی و به زبان و الفبای سرلیک تاجیکی درون شـهر دوشنبه پایتخت جمـهوری تاجیکستان چاپخش شده بود و پس از آن برگردان آن بعد از مدتی از متن تاجیکی با شیوه و شیرینی زبان پارسی – تاجیکی متداول درون کشورهای آسیـای مـیانـه ، بویژه  جگر گوشـه  های ایران یعنی افغانستان و تاجیکستان چاپ شد.
    این کتاب با شمارگان بالا درون پنج فصل و در هر فصل از نثر شفاهی، افسانـه گونـه ای از ادبیـات عامـیانـه و اسطوره، تاریخ بازتاب افسانـه مردم فارسی زبان که تا سده بیستم و نـهایتا پژوهشی درون افسانـه های تاجیکی، افغانستانی و ایرانی را درون بر مـی گیرد.
    در پیش گفتار کتاب گفته شده کـه «…پژوهندگان ادبیـات فارسی (دری ، تاجیکی) معمولا همان اصطلاح علمـی رایج «ادبیـات» را بـه کار مـی برند. اما نسبت بـه اصطلاح  «ادبیـات شفاهی» کـه خود علمـی مستقل و جوان است، چندین اصطلاح مورد استفاده قرار گرفته است: نام ایران ریشه زبان پارسی دری ایران گلوبال ادبیـات دهنکی» ، «ادبیـات عامـیانـه» ، ایجادیـات دهنکی خلق» ، «ادبیـات مردم» ، «فرهنگ مردم» ، «فرهنگ عامـه» ، «فرهنگ خلق» ، » ادبیـات توده ها» ، «فرهنگ توده ها» ، «فلکلور» و امثال این درون دهه های اخیر محققان تاجیک بیشتر بـه اصطلاحات «ایجادیـات دهنکی خلق» و «فلکلور»  تکیـه کرده اند… طوری کـه به همگان معلوم هست مردم فارسی زبان، گفتار، زبان، فرهنگ، تاریخ، ادبیـات رسم و آیین و دیگر مشترکات  زیـادی دارند. که تا به امروز اکثر این آفریده ها درون یک جائی آموخته مـی شده است، اما «ادبیـات عامـیانـه» هنوز بـه طور حتما و شاید از جانب  پژوهندگان بـه طور مشترک  مورد بررسی قرار نگرفته است.
    پژوهشگر ارجمند همچنین از مفهوم فولکلورشناسی و ادبيات شفاهی کـه ورد زبان پژوهشگران جهان هست نيز استفاده کرده است.او درون مورد افغانستان معتقد هست که بـه استثنای رساله های دکترای اسدالله شعور و ظريف صديقی کـه در شـهر دوشنبه منتشر شده اند اثرهای تحليلی و آکادميک (دانشگاهی) ديگری دنبال نشده است.تنـها اثر پژوهشی درون مورد افسانـه های ايرانی نيز از جانب پژوهنده ی آلمانی «اولريش مارزولف» تحت عنوان طبقه بندی قصه های ايرانی (تهران۱۳۷۱) با خصوصيات متن شفاهی فارسی رايج درون ايران طبق «کاتالوگ تامسون» تاليف شده است.
    دکتر رحمانی مـی گويد واقعه های تاريخی درون اوايل قرن بيستم ما را بـه گونـه های مختلف از همديگر دور ساخته است. اما دگرگونی های کنونی قرن بيست و يکم ما را وادار مـی نمايد که تا گذشته و امروز فرهنگ مشترک خود را بررسی کرده و ادبيات عاميانـه را فولکلورشناسانـه تحقيق و تحليل نمائيم. این دانشگاهی از محققانی همچون «ديميتری ليخايچوف» روسی و فولکلورشناسان مشـهور آلمانی يعنی برادران «گريم» مثال آورده هست که بايد مرکزی ساخت که تا در آنجا زبان، فولکلور، زندگی، سنت، رسم، آئين و هنر مردم ثبت گردد. نمونـه ی زيبائی را کـه دکتر رحمانی بـه دنبال پژوهش خود درون سفر بـه جزيره ی قشم ايران با آن مواجه شده هست واژه ی «چيچيکا» هست که بـه معنی افسانـه درون آن جزيره برزبان ها جاری است. 
    کتاب پژوهشی دکتر روشن رحمانی از Bibliography (کتاب شناسی ) و سرچشمـه های بسيار استوار و پر ارج برخوردار هست که کار پژوهشگران را درون اين راستا آسان مـی کند.
    این کتاب درون ۲٨٦ صفحه درون قطع وزیری با جلد شمـیز چگونگی گردآوری و نشر افسانـه‌های تاجیکی, افغانستانی و ایرانی را بررسی و در پایـان بـه تاریخ پژوهش افسانـه‌های تاجیکی, افغانستانی و ایرانی بـه گونـه ای شایسته پرداخته هست . درون این کتاب بعد از بررسی و گفتگو درباره افسانـه‌های مردم فارسی زبان, نیز گستره پژوهش فراتر رفته و راه کارها ئی به منظور گردآوری افسانـه‌ها و فرهنگ همگانی پیش نـهاد شده است.
    ناشر: انتشارات نوید شیراز.  صندوق پستی ۳۵۵ -۱۳۱۴۵
    تلفن دفتر شیراز ۰۷۱۱۲۲۲٦٦٦۲ دفتر تهران ۰۲۱٨٩۰۵٩۴۵

    اشتراک گذاری

    دوست‌داشتن:

    دوست داشتن در حال بارگذاری...




    [افسانـه های مردم فارسی زبان | مجله هفته نام ایران ریشه زبان پارسی دری ایران گلوبال]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 09 May 2018 16:23:00 +0000



    درگیری جدال تماشایی نفس گیر سگ شجاع گرگ خونخوار

    فدایی درون شعر معاصر ایران | مجله هفته

    فدایی درون شعر معاصر ایران
    محمد امـین محمدپور
    مقدمـه
    در شامگاه روز 19 بهمن سال 1349، درگیری جدال تماشایی نفس گیر سگ شجاع گرگ خونخوار یك گروه از رزمندگان فدایی بعد از سال ها کار تدارکاتی بـه پاسگاه ژاندارمری شـهرک سیـاهكل درون استان گیلان حمله کرده و آن را خلع سلاح د. درگیری جدال تماشایی نفس گیر سگ شجاع گرگ خونخوار با این عملیـات نوین چریکهای فدایی اعلام موجودیت کرد و طی فراز و نشیبهای سخت که تا انقلاب بهمن سال 1357 و دوران سیـاه خمـینی شگفت انگیزترین حماسه ها را درون آزادیبخش مردم ایران بـه ثبت رساند. درگیری جدال تماشایی نفس گیر سگ شجاع گرگ خونخوار حماسه سیـاهکل گرمابخش همـهء آزادیخواهانی شد کـه شور رهایی درون سر و عشق عدالت درون دل داشتند. رویـاهای همـهءانی کـه در شرایط دیکتاتوری شاه سودای آزادی و عدالت را درون جان خود مـی پروراندند، با تولد پیشتاز فدایی بـه واقعیت گرایید1و خیلی زود توجه مردم ستمدیده را بـه خود جلب نمود.
    قیـام سیـاهکل کـه نقطهء تولد و سرفصل مبارزات واقعی و رو درون رو با نظام دیکتاتوری بوده و ی کـه با آن آغاز گشت، روند مبارزه علیـه دیکتاتوری شاه و شیخ را کانونی کرد. بدین گونـه بود کـه فدایی برخاسته از بطن جامعه و استمداد جسته از افکار آزادیخواهانـه و برابری طلب، نقش حماسهء رستاخیز را بر چهرهء تاریخ این سرزمـین بـه تصویر کشید. فدایی درون یک ارزیـابی کلی درون آزادیخواهانـه مردم ایران مترقی و پیشرو بـه معنی دقیق کلمـه ارزیـابی مـی شود.
    آغاز مبارزه مسلحانـه درون دهه‌ء ٥٠، حرکتی را آغاز کرد کـه تاثیرات امـیدبخش و مبارزه‌جویـانـه‌اش را درون در فرهنگ و هنر زمانـه مـی‌توان دید. این قیـام » باعث بـه وجودآمدن یک دورهء جدید درون شعر فارسی شد کـه به دوره سیـاهکل معروف است2 » ( شفیعی کدکنی، 1380: درگیری جدال تماشایی نفس گیر سگ شجاع گرگ خونخوار 87 ). درون بررسی تاریخ هنر و ادبیـات ایران، فدایی را نمـی‌توان نادیده انگاشت. فدایی آغازی ست، چیزی نو، آغازی درون تاریخ تحولات سیـاسی و اجتماعی ایران و تاثیری بیش از انقلاب ایران بر فرهنگ و هنر زمان گذارده است. از دیدگاه جامعه شناسی ادبیـات کـه به شناخت هنر و فعالیت های ادبی درون پیوند با دیگر افراد جامعه و محیط اجتماعی مـی پردازد و تاثیر و تاثرات متقابل را مورد بررسی و کاوش قرار مـی دهد، آثار ادبی از این کـه متعلق بـه دورانی هستند، سند بـه حساب مـی آیند و ادبیـات، نـه بازتاب فرایند اجتماعی بلکه خلاصه و چکیدهء تاریخ هست ( ر.ک: گلدمن، 1376: 249 ).
    علیرضا نابدل
    » صمد » درون قلب من است
    سخن از جدایی گفت » قارانقوش » / درون لحظه ای کـه مردان با مروت را چشم بر راه بود / بـه قلب طوفان ها زد و خود را بـه دست فراموشی سپرد. / اینک من، جواب » اولدوز » را چه حتما بدهم!؟ / بـه هنگام زمستان کـه کوه های برف پوش سراغ مـی گیرند / از رعناترین و مـهربان ترین فرزند تبریز؛ / فریـاد مـی : ای کوه های بلند / او را درون » چنلی بئل » آراز بجویید! / » کجاست صمد؟ » بـه طعنـه بپرسد اگر دشمن / مشت بر مـی کوبم و مـی گویم: / صمد درون وجود من و در قلب من هست / همچنان مـی رزمد / کـه مرده اش نیز از مردمش جدا نیست. / جان مـی بخشد ما را صداقت او / از عشق پر التهابش الهام مـی گیریم. / هر آن سر مـی زند بـه قلب ما، / و از کشتهء خویش مواظبت مـی نماید. / آن کـه سخن مـی سراید نمـی پاید، و آن چه مـی پاید سخن اوست، / یقین کـه خلق قصهء عدالت را واقعیت خواهد بخشید / خذلان درون خواهد افتاد، بـه خانـهء ستم از عدل / و دشمن خواهد دید کـه صمد درون مقابل اوست. / این قصه ای ست کـه خلق ها مـی سرایند / اگر یکی از صدا بیفتد، دیگری بـه صدا درون مـی آید / قصه گو باز مـی ماند، و قصه دوام مـی یـابد / بـه خاطر خلق زندگی مـی کند آن کـه در این جا بار آید. / » اولدوز » را بگویید دلواپس نباشد / کـه عشق صمد را درون وجود خویش جای داده ام / صمد درون وجود و در قلب من هست / آن کـه نام کوچک اش چون » وورغون «، صمد هست / جای اش درون جگر من هست / و انتقام خواهد کشید از دشمن خلق.
    26 شـهریور 1347
    خسرو گلسرخی
    خواب یلدا
    شب کـه مـی آید و مـی کوبد پشت درون را، / بـه خودم مـی گویم: / من همـین فردا / کاری خواهم کرد / کاری کارستان… / و به انبار کتان فقر کبریتی خواهم زد، / که تا همـه نارفیقان من و تو بگویند: / » فلانی سایـه ش سنگینـه / پولش از پارو بالا مـیره… » / و در آن لحظه من مرد پیروزی خواهم بود / و همـه مردم، با فداکاری یک بوتیمار، / کار و نان خود را درون دریـا مـی ریزند / که تا که جشن شفق سرخ گستاخ مرا / با زلال خون صادقشان / بر فراز شـهر آذین بندند / و به دور نامم مشعل ها بفروزند / و بگویند: / » خسرو » از خود ماست / پیروزی او دربست بهروزی ماست… / و در این هنگام هست / و در این هنگام هست / کـه به مادر خواهم گفت: / غیر از آن یخچال و مبل و ماشین / چه نشستی دل غافل، مادر / خوشبختی، خوشحالی این هست / کـه من و تو / مـیان قلب پر مـهر مردم باشیم / و به دنیـا نوری دیگر بخشیم… / شب کـه مـی آید و مـی کوبد / پشت درون را / بـه خودم مـی گویم / من همـین فردا / بـه شب سنگین و مزمن / کـه به روی پلک همسفرم خوابیده ست، / خنجر خواهم زد / و درون زخمش / صدها بمب خواهم ریخت / که تا اگر خواست بیـازارد پلک او را / منفجر گردد، نابود شود… / من همـین فردا / بـه رفیقانم کـه همـه از عریـانی مـی گریند / خواهم گفت: / – گریـه کار ابر هست / من و تو با انگشتی چون شمشیر، / من و تو با حرفی چون باروت / بـه عریـانی پایـان بخشیم / و بگوییم بـه دنیـا، بـه فریـاد بلند / عاقبت دیدید ما صاحب خورشید شدیم… / و در این هنگام هست / و در این هنگام هست / کـه همان بوسهء تو خواهم بود / کز سر مـهر بـه خورشید دهی… / و منم شاد از این پیروزی / بـه » حمـیده » روسری خواهم داد / که تا که از باد جدایی نـهراسد / و نگوید چه هوای سردی هست / حیف شد مویم کوتاه کردم… / شب کـه مـی آید و مـی کوبد پشت درون را / بـه خودم مـی گویم / اگر از خواب شب یلدا ما برخیزیم / اگر از خواب بلند یلدا، برخیزیم / ما همـین فردا / کاری خواهیم کرد / کاری کارستان…
    سرودهای خفته
    1. درون رودهای جدایی، / ایمان سبز ماست کـه جاری هست / او مـی رود درون دل مرداب های شـهر / درون راه آفتاب، / خم مـی کند بلندی هر سرو سرفراز… / 2. از خون من بیـا بپوش ردایی / من غرق مـی شوم / درون برودت دعوت / ای سرزمـین من، / ای خوب جاودانـهء / قلبت کجای زمـین هست / کـه بادهای همـهمـه را / اینک صدا / درون حجره های ساکت تپیدن آن؟ / 3. درون من همـیشـه تو بیداری، / ای کـه نشسته ای بـه تکاپوی خفتن من! / درون من / همـیشـه تو مـی خوانی هر ناسروده را / ای چشم های گیـاهان مانده / درون تن خاک / کجای ریزش باران شرق را / خواهید دید؟ / اینک / مـیان قطره های خون شـهیدم / فوج پرندگان سپید / با خویش مـی برند / غمنامـهء شگفت اسارت را / که تا برج خون ملتهب بابک خرم / آن برج بی دفاع… / 4. این سرزمـین من هست که مـی گرید / این سرزمـین من هست / کـه عریـان هست / باران دگر نیـامده چندی است، / آن گریـه های ابر کجا رفته است؟ / عریـانی کشت زار را / با خون خویش بپوشان… / 5. این کاج های بلندست / کـه در مـیانـهء جنگل / عاشقانـه مـی خواند / ترانـهء سیـال سبز پیوستن / به منظور مردم شـهر / نـه چشم های تو ای خوبتر ز جنگل کاج / اینک ء تبرست / با سبزی درخت هیـاهویت… / 6. ای سوگوار سبز بهار، / این جامـهء سیـاه معلق را / چگونـه پیوندی هست / با سرزمـین من؟ / آن کـه سوگوار کرد خاک مرا / آیـا شکست / درون رفت و آمد حمل این همـه تاراج؟ / 7. این سرزمـین من چه بی دریغ بود / کـه سایـهء مطبوع خویش را / بر شانـه های ذوالاکتاف پهن کرد / و باغ ها مـیان عطش سوخت / و از شانـه ها طناب گذر کرد / این سرزمـین من چه بی دریغ بود… / 8. ثقل زمـین کجاست؟ / من درون کجای جهان ایستاده ام؟ / با باری از فریـادهای خفته و خونین / ای سرزمـین من! / من درون کجای جهان ایستاده ام…؟
    با این غرور بلندت…
    در بقعه های ساکت بودن، / همراه خوب من / آن شال سبز کبر را / بدور بیفکن / و با تمامـی وسعت انسانیت بگو / کـه ما باغی ایم / باغی چنان بزرگ و سبز / کـه دنیـا / درون زیر سایـه اش / خواب هزار سالهء خود را / خمـیازه مـی کشد. / درون بقعه های خامش بودن؟ / از جوار ضریح / چندیست / طنین ضربهء برخاستن بزرگ ترا نمـی شنوم / همراه خوب من، / از پله های بلند غرورت / بگیر دست مرا / که تا قلب شب بشکافیم / و با ردای سپیده / بـه برخیزیم… / همراه خوب من / با این غرور بلندت / درون سرزمـین یـائسه ها / تو تمامـی خود نرفته ای بر باد… / اینک / بـه زیر ریزش رگبار سرخگونـهء خنجر، / دست مرا بگیر / که تا از پل نگاه صادقانـهء مردم / بـه آفتاب / سفر کنیم…
    من شکستم درون خود
    به پشوتن آل بویـهمن شکستم درون خود / من نشستم درون خویش / لیک هرگز نگذشتم از / پل / کـه ز رگ های رنگین بسته ست کنون / بر دو سوی رود آسودن / باورم کن نگذشتم از پل / غرق یکباره شدم / من فرو رفتم / درون حرکت دستان تو / من فرو رفتم / درون هر قدمت، درون مـیدان / من نگفتم بـه ذوالاکتاف سلام، / شانـه ات بوسیدم / که تا تو از این همـه ناهمواری / بـه دیـار پاکی راه بری / کـه در آن یکسانی پیروزست… / من شکستم درون خود / من نشستم درون خویش…
    خون لاله ها…
    گل های وحشی جنگل / اینک بـه جست و جوی خون شـهیدان نشسته اند / جنگل! / کجاست جای قطره های خون شـهیدان؟ / آیـا / امسال خواهد شکفت این لاله های خون؟ / آیـا پرندگان مـهاجر / امسال / با بالهای خونین / آن سوی سرزمـین گرفتاران / آواز مـی دهند…؟ / آیـا کنون / نام شـهیدان شرقی ما را / آن سوی مرزها / تکرار مـی کنند؟ / امسال / جای پایشان / بارانی از ستاره خواهد ریخت؟ / امسال / سال دست های جوان هست / بر ماشـه های مسلسل / امسال / سال شکفتن عدالت مردم / امسال / سال مرگ دشمنان و هرزه درایـان / امسال / دست های تازه تری شلیک مـی کنند… / جنگل! / پیراهن محافظ درون ستیز خلق / باران بی امان شمالی / اگر بشوید خون / خون مبارزان، / این لاله های شکفته / درون رنج و اشک ها / درون برگ های سبز تو هر سال / زنده است… / آوازهای خونین / امسال زمزمـهء ماست / اما، / درون چشم ما / نـه ترس و نـه گریـه، / خشم بزرگ خلق / درون هر نگاه ساکت ما / شعله مـی کشد…
    شعر بی نام
    بر سينـه ات نشست / زخم عميق کاری دشمن / اما / ای سرو ايستاده نيفتادی… / اين رسم توست کـه ايستاده بمـیری… / درون تو ترانـه های خنجر و خون، / درون تو پرندگان مـهاجر / درون تو سرود فتح / اين گونـه / چشم های تو روشن / هرگز نبوده است… / با خون تو / ميدان توپخانـه / درون خشم خلق / بيدار مي شود… / مردم / زان سوی توپخانـه، / بدين سوی سرريز مي کنند / نان و گرسنگی / بـه تساوی تقسيم مـی شود / ای سرو ايستاده / اين مرگ توست کـه مـی سازد… / دشمن ديوار مـی کشد / اين عابران خوب و ستم بر / نام تو را / اين عابران ژنده نمـی دانند / و اين دريغ هست اما / روزی کـه خلق بداند / هر قطره قطره خون تو / محراب مي شود… / اين خلق / نام بزرگ تو را / درون هر سرود ميهنی اش / آواز مـی دهد / نام تو، پرچم ايران، / خزر / بـه نام تو زنده است…
    مرثیـه ای به منظور گلگونـه های کوچک…
    1. چشمان تو / سلام بهاریست / درون خشکسالی بیداد… / دستان تو / کـه یـارای دشنـه گرفتن نیست اما / آواز تو / گلولهء آغاز / کـه بال گشودست بـه جانب دیوار… / دیوارها اگر کـه دود نگشتند / آواز پاک تو / رود بزرگ مـیهن / این رود، درون لوت مـی دمد / که تا در سراسر این جزیرهء خونین / سروها و سپیدارها / سایـه سار تو باشد… / 2. درون کوچه ها / حتی اگر هجوم ملخ بود / ما با سپر بـه کوچه قدم مـی گذاشتیم / حالا کـه دشمن ما مخفی هست / زندان، / تمام کوچه های خلوت این شـهر… / 3. شاهین من! / کـه چشم های تو نارس / و در احاطه بـه خون ریز نارساست / تنـها خلیفه نیست دشمن و دژخیم / هشدار! / مخفی هست دشمنت… / بابک اگر برادر ما بود / درون قتلگاه دشمن این خلق / با گونـه های زرد خموشی مـی گرفت، اما / دلبسته ایم / بـه گونـه های تو ای امـید فرداها / تو بابکی / با گونـه های آتشی سرخ… / 4. وقتی لباس تو ریش ریش، درهم و پاره / وقتی کـه چشم های تو درون حسرت دویدن و بازی / خیره مانده بود / گویـا مـیان همـهمـهء پارک، / با آن صدای کودکانـه بـه من گفتی: / عریـانی مرا / هرگز نـهی گفت و نـه دانست / با شانـه های خمـیده / بارکش بودن… / 5. دیوارهایی از گل کـه نیست / دیوارهایی از گل کـه نیست / با شاخه های همـهمـه گر، درهم / که تا جاده / با غرشی از گل و آواز / نام ترا درون سپیده بخوانند / بر گردن تو سرو مـی آویزم / که تا سرافرازی / ز سرو / بیـاموزی… / 6. اینک کـه سرپناه تو مـی سوزد / درون این حریق هرزه درایـان / بـه جستجوی کدام دامنـه / گیرایی چه صدایی / صدای پدر / درون صدای ریزش باران هست / اگر چه دامنـه اینجا نیست / بایست درون باران! / هرگز مترس، / هرگز مترس / پیراهن هست صدایش / پیراهن هست صدایش… / 7. خواهی پرید دوباره شاهین کوچک ما / و پرده های سیـاه دو چشمش را / کنار خواهی زد / او را دوباره تو خواهی دید / او را کـه / سرافراز گرفتاری ست / درون این جزیرهء خونین… / او را / کـه شورشی ست / درون خون ساکت ما / او را دوباره تو خواهی دید / سوار بر دشنـه های گرسنـه نمودند / و با دو آفتاب طلوع کرده / درون دو گودی گونـه / از مـیان بیـابان / چو روح جنگل رفت… / 8. با دست های کوچک خود / ستاره مـی چینی؟ / از آسمان شـهر تو آخر / ستاره خواهد ریخت / با چشم های سیـاهت / کـه خواب مـی خواهند / اینک کنار خیـابان، / بارانی از ستاره ترا جذب کرده هست / درون جذبه ای / کـه دنبال یک ستارهء گمنامـی / و مادر تو / برایت ستاره مـی چیند / و ماه را بـه هیئت توپی مـی آراید / درون بازی کودکانـهء تو… / ای کاش رنج مادرانـهء او مـی سوخت… / 9. بر گردن تو سرو مـی آویزم / که تا سرافرازی ز سرو بیـاموزی…
    سرود پیوستنباید کـه دوست بداریم یـاران! / حتما که چون خزر بخروشیم / فریـادهای ما اگر چه رسا نیست / حتما یکی شود. / حتما تپیدن هر قلب اینک سرود / حتما سرخی هر خون اینک پرچم / حتما که قلب ما / سرود ما و پرچم ما باشد… / حتما در هر سپیدهء البرز / نزدیک تر شویم / حتما یکی شویم / اینان هراسشان ز یگانگی ماست… / حتما که سر زند / طلیعه خاور / از چشم های ما / حتما که لوت تشنـه / مـیزبان خزر باشد… / حتما کویر فقیر / از چشمـه های شمالی بی نصیب نماند / حتما که دست های خسته بیـاسایند / حتما که خنده و آینده، جای اشک بگیرد / حتما بهار / درون چشم کودکان جادهء ری / سبز و شکفته و شاداب / حتما بهار را بشناسند / حتما » جوادیـه » بر پل بنا شود / پل، / این شانـه های ما. / حتما که رنج را بشناسیم / وقتی کـه رحمان / با یک تب دو ساعته مـی مـیرد / حتما که دوست بداریم یـاران! / حتما که قلب ما / سرود و پرچم ما باشد…
    جنگلی ها…
    1. قلب بزرگ ما / پرنده خیسی ست/ بنشسته بر درخت کنار خیـابان / درون زیر هر درخت / صدها هزار ء بیدار از تبر / جنگل! / ای کاش قلب ما / مـی خفت بی هراس / بر گیسوان درهم نمناکت / ای کاش تمام خیـابان های شـهر / جنگل بود… / 2. جنگل، / گسترده درون مـه و باران / ای رفیق سبز / بر جاده های برگ پوش وسیعت / بر جاده های پر از پیچ و تاب تو / هر روز مردی بـه انتظار نشسته / مردی بـه قامت یک سرو / با چشم های مـیشی روشن / مردی کـه از زمان تولد / عاشقانـه مـی خواند / ترانـهء سیـال جنگل را / به منظور مردم شـهر / مردی کـه زادهء تجمع توست / و هیمـه های بی دریغ تو / او را / درون فصل های سرد / ادامـهء خورشید بوده است… / 3. ای شیر خفته، / ای خالکوبی بر ء شـهید، / بر ساعد بلند راه مجاهد / کاینک متروک مانده شگفت / منویس / منویس با » راش » های جوان، / » این نیز بگذرد… » / 4. ای سبز بـه اندیشـه های روز / جنگل بیدار! / درون سایـه سار روشن نمناک تو / کـه بوی عطر رفاقت مـی پراکند / گلگون شده ست / چه قلب های تهور / کـه سبزترین جنگل بود / شکسته ست چه دست ها / کـه فشفشـه مـی ساخت / درون سکوت شبهایت… / 5. ای پناهگاه خروسان تماشاگر / جنگل گسترده بر شمال / آن رعب نعره ها / درون فضای انبوهت / آیـا تناورترین درخت نیست؟ / وحشی ترین کلام تو اینک / حرکت برگ هست / بر شاخه های جوان… / 6. بر شانـه های بلندت / کـه از رفاقت انبوه شاخه هاست / بر جای استوار / خاکستری نشسته / خاکستری از هر حریق / کـه جاری ست / درون قلب مشتعل ما / مگذار باد پریشان کند / مگذار باد بـه یغما برد / از شانـه های تو / خاکستری کـه از عصارهء خون است… / 7. جنگل! / ای کتاب شعر درختی / با آن حروف سبز مخملی ات بنویس / بر چشم های ابر / بر فراز مزارع متروک: / باران / باران…
    افزوده ای بر جنگلی ها…
    گویی درخت های » سیـاهکل «، / که تا دشت و شـهر ریشـه دوانده ست / کـه غرش سلاح و جوشش خون شـهید / هر دم فزونی مـی گیرد. / بذری کـه » کوچک » و » عمو اوغلی » پاشیدند / اکنون نـهال مـی شود / اکنون نـهال ها… / بنگر کـه کوه و دشت / شبا شب آذین مـی گردد / با قامت بلند بـه پا خاستگان… / واخوردگان / گفتند یـاوه: / » جانی جبار با صد هزار گزمـه و خنجر مسلح هست / جز صبر و انتظار، رهی نیست… » / اما / ای همچون من بـه کار، تو ای بیدار! / بر بام شب بایست، نظر کن: / دریـایی از درخت سترگ و مسلح هست / کاینک بـه سوی » مکبث » مـی آید…
    دامون
    1. دشنـه نشست مـیان کلامم، / درون چشم آن کلام سبز مقدس / کـه راهی جنگل بود / و انتظار پرنده، / درون وعده گاه پیـام پریشان شد. / اینک دو سوی شانـهء من / رگبار بال تیرخورده / بر مـه جنگل / رنگین کمان بلندی ست / سرخگونـه، سیـال درون رودهای خون. / دشنـه نشست مـیان کلامـی / که تا در مـیان جنگل، / رنگین کمان سرخ بر افرازد… / 2. بالام، / بالام پاتاوانی / آنام، / آنام آاری / گمنام خفته بـه جنگل / درون آن ستیز سرخ » ماکلوان » بر شما چگونـه گذشت / کـه پوزخند حریفان / نشست / درون مـیان رود سیـاه اشک / و دست های ویرانگر / بـه جای خفتن بر ماشـه / بـه سمت شما استغاثه گر آمد / بالام / بالام پاتاوانی / آنام / آنام آاری / بر تپه های » گسگره «، / مـیان سنگرها / چه انتظار دور و شیرینی احاطه کرد شما را / کـه دلیر، بی دلبر / شادمانـه درو کردید بی وقفه، / گرگان هرزه درا را…؟ / درون چشمـهایتان، / آیـا خفته بود آینـهء صبح / کـه دست حریفان درون آن / رنگ خویش باخت / و انگشت تفنگ رها کرد؟ / جنگل بـه یـاد فتح شما / همـیشـه سر سبز است… / بالام، / بالام پاتاوانی، / آنام، / آنام آاری / بی خود، / بی سلاح، / درون آن ستیز سرخ ماکلوان / بر شما چگونـه گذشت؟… / » گلونده رود «، / صدای گام شما را / هنوز / درون تداوم جاری اش زمزمـه دارد…
    لاله های شـهر من…
    پیراهنی ز رنگ بـه تن کرده / با قلب خون فشان / این لاله های شـهری / از گودهای جنوب شـهر / مـی آیند… / این لاله های شـهری / از نان و از رهایی / حرف مـی زنند / این لاله های شـهری آیـا / درون توپخانـه / درون جادهء قدیم شمـیران / درون اوین / پژمرده مـی شوند؟ / نـه! / این لاله های شـهری / مـی گویند: / حتما مواظب هم باشیم / نام مرا مپرس / بگذار از تو من / زیـاد ندانم… / پیراهنی ز رنگ بـه تن کرده، / با قلب خون فشان / این لاله های شـهری / از گودهای / جنوب شـهر / مـی آمدند…
    در سبزهای سبز…
    در زیر پلک خیس جنگل، / درون سبزهای سبز جنگل، / » کوچک «، / چوپان تنـهایی ست / کـه هر غروب درون نی / فریـاد جنگلی ها را / سر ریز مـی کند… / جنگل صدای گمشدگی ست، / جنگل، / صمـیم وحدت ماست / و چشم های کوچک / باور نمـی کند… / اینک صدای او / درون پیچ و تاب سرد سیـاهکل / گل مـی دهد / درون زیر پلک خیس جنگل، / درسبزهای سبز شمالم / کوچک، / یک نام یـا صداست… / آوارهء غم نشین، / هر عصر مـی نوازد / آهنگ کهنـه را / و با صدای نی لبکش / آنـها برادرانم / گل های هرزه را / با خون پاک خود / تطهیر مـی کنند…
    ایکاش هزار تیغ / بر اندوه تو مـی نشست / که تا بتوانم / بشارت روشنی فردا را / بر فراز پلک هایت / نگاه کنم… / اینک، / صدای آن یـار بی دریغ / گل مـی کند / درون سبزترین سکوت / و گل های هرزه را / درون بارش مداوم خویش / درو مـی کند… / جنگل / درون اندیشـه های سبز تو / جاریست…
    تکه ای از یک شعر
    تو رفتی / شـهر درون تو سوخت / باغ درون تو سوخت / اما جوانت / بشارت فردا، / هر سال سبز مـی شود / و با شاخه های زمزمـه گر درون تمام خاک / گل مـی دهد / گلی بـه سرخی خون…
    ملاقاتی
    آمد. / دستش بـه دستبند بود / مـیله ها، / عریـانی دستان من ندید / اما / یک لحظه درون تلاطم چشمان من نگریست / چیزی نگفت / رفت. / اکنون اشباح از مـیانـهء هر راه مـی خزند / خورشید / درون پشت پلک های من اعدام مـی شود…
    رهروان
    تا بهار له شده / بـه زیر گام ها / راه نیست… / این خجسته است: / رهروان مـیان خود / بهار بارور / بنا کنند… / این بشارت شریف ماست: / سبز مـی شویم / بر دخیل حسرتان / بر درون و سلاح و راه… / سبز مـی شویم / درون سپیده / وعده گاه اجتماع دستها…
    قبل از اعدام…
    خون ما / مـی شکفد بر برف اسفندی. / خون ما / مـی شکفد بر / لاله / خون ما / پیرهن کارگران. / خون ما / پیرهن دهقانان / خون ما / پیرهن سربازان / خون ما / پیرهن / خاک / ماست… / نم نم باران، / با خون ما / شـهر آزادی را / مـی سازد… / نم نم باران، / با خون ما / شـهر فرداها را / مـی سازد. / خون ما / پیرهن دهقانان / خون ما / پیرهن سربازان…
    کرامت دانشیـان
    بهاران خجسته باد
    هوا دلپذير شد / گل از خاک بردميد / پرستو بـه بازگشت زد نغمـهء اميد / بـه جوش آمد از خون درون رگ گياه / بهار خجسته باز خرامان رسد ز راه / بـه خويشان، / بـه دوستان، / بـه ياران آشنا، / بـه مردان تيزخشم کـه پيکار مي کنند / بـه آنان کـه با قلم تباهي درد را / بـه چشم جهانيان پديدار مـی کنند / بهاران خجسته باد، / بهاران خجسته باد. / و اين بند بندگی، / و اين بار فقر و جهل / بـه سرتاسر جهان، / بـه هر صورتي کـه هست / نگون و گسسته باد. / بـه خويشان، / بـه دوستان، / بـه ياران آشنا، / بـه مردان تيزخشم کـه پيکار مـی کنند / بـه آنان کـه با قلم تباهی درد را / بـه چشم جهانيان پديدار مـی کنند / بهاران خجسته باد، / بهاران خجسته باد
    مرضیـه احمدی اسکویی
    افتخار
    من یک 3 / من از ویرانـه های دور شرقم / زنی کـه از آغاز با پای / عطش تند زمـین را درون پی قطره ای آب درنوردیده هست / زنی کـه از آغاز با پای / همراه با لاغرش درون خرمن گاه/ از طلوع که تا غروب / از شام که تا بام، سنگینی رنج را لمس کرده هست / من یک / از ایلات آوارهء دشت ها و کوه ها / زنی کـه کودکش را درون کوه بـه دنیـا مـی آورد / و بزش را درون پهنـهء دشت از دست مـی دهد / و به عزا مـی نشیند / من مادرم / من م / من همسری صادقم / من یک / زنی از ده کوره های مردهء جنوب / زنی کـه از آغاز با پای / سراسر این خاک تف کرده را / درنوردیده هست / من از روستاهای کوچک شمالم / زنی کـه از آغاز درون شالیزارها و مزارع / که تا نـهایت توان گام زده هست / من یک / کارگری کـه دست هایش / ماشین عظیم کارخانـه را / بـه حرکت درون مـی آورد / هر روز تواناییش را / دندانـه های چرخ ریز ریز مـی کند / پیش چشمانش / زنی / کـه از عصارهء جانش / پروارتر مـی شود لاشـهء خونخوار / از تباهی خونش / افزون تر مـی شود سود سرمایـه دار / زنی کـه مرادف مفهومش / درون هیچ جای فرهنگ ننگ آلود شما / وجود ندارد / دست هایش سفید / قامتش ظریف / کـه پوستش لطیف / و گیسوانش عطرآگین باشد / من یک / با دست هایی کـه از تیغ تیز درد و رنج ها / زخم ها دارد / زنی کـه قامتش از نـهایت بی شرمـی شما / درون زیر کار توان فرسا / آسان شکسته هست / زنی کـه در اش / دلی آکنده از زخم های چرکین خشم هست / زنی کـه در چشمانش / انعکاس گل رنگ گلوله های آزادی / موج مـی زند / من یک / زنی کـه مرادف مفهومش / درون هیچ جای فرهنگ ننگ آلود شما / وجود ندارد / زنی کـه پوستش / آیینـهء آفتاب کویر هست / و گیسوانش بوی دود مـی دهد / تمام قامت من / نقش رنج و پیکرم تجسم کینـه هست / زنی کـه دستانش را کار / به منظور سلاح پرورده است. / من زنی آزاده ام / زنی کـه از آغاز / پا بـه پای رفیق و برادرم / دشت ها را درنوردیده هست / زنی کـه پرورده هست / بازوی نیرومند کارگر / دستان نیرومند برزگر / من خود کارگر! / من خود برزگر!
    چریک نمـی مـیرد
    به خاطره احمد خرم آبادی و کاظم سلاحی
    من از کرانـه های داغ خلیج مـی آیم / از شن زار تفته / من از سیستان و کردستان برخاسته ام / درون صلابت کوه های لرستان / اوج سرفرازی را یـافته ام / و شرارت بادهای کویر را دیده ام / من از دشت های وسیع خراسان / و دره های عمـیق آذربایجان گذشته ام / از فراز دماوند سرکش / که تا نشیب دامنـه های البرز / از کناره ی خشک رودها که تا ساحل خون آلود خزر / عبور کرده ام / و در جلال جنگل داغدار زیسته ام / من تاول چرکین دست های / کارگر بندری ام / من فوران خشم ماهیگیر گیلک ام / من غیرت آزادگی بلوچ ام / من عصیـان کوبندهء ترکمن ام / من / زمزمـه های سرخ خلق را / با حنجرهء صدیق سلاح ام / درون فضای ملتهب مـیهن / فریـاد مـی کنم
    شاعرانـه
    نگاه کن ! / تابش آفتاب / بر قله‌های بلند برف آلود / و نقش سپیدارها / درون برکه‌های کوچک جنگل / چه زیباست / و پرواز باد / بر یونجه زارها / و بوی نمناک علف‌های کنار رودخانـه / چه دلنشین! / نجوای آب / با سنگریزه‌های جویبار / و پچ پچ برگ‌های چنار / درون سکوت بیشـه‌های دور / باران پاییز / بر جاده‌های خیس / رنگ گل آخر اسفند / درون دشت‌های گرمسیری / هرم کوهستان مس رنگ تابستان / و عطر مرطوب بهار نارنج / درون فضای مـه آلود نارنجستان / و زیباست / درخشش قاطعانـه‌ء آخرین ستارگان صبح دم / آن گاه کـه در سرمای ملایم سحر / از دامنـه‌ها / بـه سوی قله مـی‌روی / اما / آیـا / هیچ چیز زیباتر از پرواز گلوله‌ها / از آتشین آشیـان سلاح / و نشست آن / درون دشمن / وجود دارد؟
    جویبار خرد و باریکی بودم / درون جنگل‌ها و کوه‌ها / و دره‌ها جاری بودم / مـی‌دانستم آب‌های ایستاده / درون درون خود مـی‌ مـیرند / مـی‌دانستم درون آغوش امواج / دریـاها / به منظور جویباران کوچک / هستی تازه‌ای مـی‌زایند / نـه درازی راه / نـه گودال‌های تاریک / و نـه هوس بازماندن از جریـان / مرا از راه باز نداشت / اینک پیوسته‌ام / بـه امواج بی‌ پایـان / هستی ‌‎مان تلاش / و نیستی ‌مان آسودن است!
    پاییز 1352
    به یـاد حسن نوروزی
    رفیق حسن! / تو درون زمان جاری هستی / و در آن مشت واره های پر از کین / کـه مـی تپد بـه ء مـیلیون ها زحمتکش / و ء صدها رزمنده / تو جاری هستی درون رایحهء باروت / و در غریو مسلسل / که تا آن هنگام کـه مـی غرد بـه راه رهایی خلق / تو درون آژنگ هر جبین / کـه از کینـه نقش گرفته / و در خروش هر فریـاد / کـه برمـی خیزد از حلقوم / بـه راه ستیزه با بیداد / و تو جاری هستی / درون خون / کـه روشنایی سرخش / سیـاهی دوران را / مـی پالاید از تاریکی / تو درون سپیده دم جاری هستی / کـه سرانجام مـی دمد / از مـیان این همـه خون / تو درون حقیقت پیروزی، جریـان داری / – پیروزی خلق!
    بهار مـی رسد از راه
    هان / ای شکسته دیوار سست نـهاد! / دور نیست روزی / کـه در جای / از بن ویرانت کنیم / هان / ای زنجیرهای سنگین پولاد / دور نیست روزی کـه هر حلقه تان را / بر گردن کثیف مزدوران بفشاریم / که تا چشم های حریص شان / بر سرزمـین مان بسته باد / شما / ای مترسک های پوشالی! / دور نیست روزی کـه / لاشـه های فاسد فربه تان را / درون کشت زارهای خونین خود بـه آتش کشیم / هان / ای گرسنگان / ای برهنگان / ای خلق پرغرور / دور نیست روزی کـه / مزارع مرده مان را / ساقه های بلند گندم سرشار سازد / و دشت هامان را / شقایق های سرخ / هان / ای چهره های تکیده با گونـه های پریده رنگ / ای چشم های بـه گودی نشستهء دردمند / دور نیست روزی کـه رنگ زندگی یـابید / هان / ای چشم های نمناک کودکان گرسنـه / ای جراحت های خونین پاهای / دور نیست روزی کـه تن های نحیف تان / از رنج کشندهء سرما امان یـابد / اکنون / ای مشت های گره کرده / هنگام فرو کوفتن هست / هان / ای خلق ستمکش! / ای رنج درون سالیـان دراز / ای جوشش کینـه های کهنـه / ای نـهایت دردهای نـهفته / ای طنین سهمناک فریـادهای فرو خورده / قیـام کن / زمان برخاستن هست / بـه پا خیز / گاه پیکار هست / دور نیست روزی کـه علف های هرزه / این باغ های گل را / با عفونت ریشـه هاشان / و گند سموم شان / درون زیر گام های پرقدرت خویش / لگدکوب کنیم / هان / ای بلور اشک های رنج / ای بغض های سنگین روزها و شب های گرسنگی / دور نیست روزی کـه / هر قطرهء درخشنده تان نارنجکی باشد / بر پایـان سرخ این ظلم سیـاه و » سپید » / اینک / ای تمامـی رنجبران ستم کشیده / اینک / گاه برخاستن هست / گاه برگرفتن سلاح / و گام نـهادن بـه راه / آن ها کـه رفته اند / آن ها کـه راه را با خون خود / از غبار کهنـه ستردند / آن ها کـه نخستین بوته های خار را / از ریشـه برکندند / و به جای هر یک شقایق کاشتند / آن ها کـه مرداب ها را / خشکاندند / که تا چشمـه ها جاری شد / آن ها کـه شب را دد / و بند از پای خورشید گسستند / که تا سحر بـه آسمان دوید / آن ها کـه شلیک گلوله هاشان / کفتارها را از خواب خوش پراند / راه را بر ما گشودند / اینک / راه پیش پاى ماست. / اى تمامى زحمتکشان درون بند / اى خلق رنجبر / برخیز، برخیز / که تا گل هاى آتش را درون باغچهء هامان با خون آبیـارى کنیم / اینک / آه! / اى شکوه خون سرخ رزمندگان خلق / بر جاى هر قطره از بارش صادقانـه تان / چه شکوفه ها کـه نرسته هست / و چه بهاران کـه نیـاید
    فرهاد صدیقی پاشاکی
    تبر و بیلی برداشتم امروز، بـه باغم رفتم / و نگاهی از پایین که تا بالا کردم / گریـه کردم / مـی دانم بد کردم – اما / رفقا! آخر بغضم خفه ام مـی کرد / بیست و پنج نـهال گردویم را از ریشـه درون آوردم / بعد انداختم آن پنج درخت زردآلویم را / دو نـهال عطرافشان هلویم را / و به جای همـه مـی خواهم نارنج بکارم، رفقا! / گوش کردید چه گفتم؟ / نارنج / سال بعد ان شاء الله به منظور هر یک / یک سبد نارنجک خواهم آورد / باغ من وه کـه چه باغ طرب انگیزی خواهد بود / آبش از خون جوانان، کودش باروت.
    سعید سلطانپور
    اگر از خواب برآید بیمار
    این مرد ژنده کیست / این مرده زنده کیست / کـه دیری ست / با نعره اش زمـین و زمان را / از هم نمـی درد؟ / و زخم تافته اش را / از انتهای شب، بـه شبی تازه مـی برد؟ / این مرد خفته کیست / این ساکت، / این صبور / کـه گاهی / با ناله ای، بـه تاب و تب، اقرار مـی کند؟ / و در شبی گداخته و سنگین / کابوس خون و خشم و خیـابان را / درون خاطرات خفتهء تابستان / بیدار مـی کند / افتاده روی شانـهء بیماری / شب، درون شرار تخدیر / با خواب مـی گراید، / با زخم تازه تر، اما / فردا از خواب بر مـی آید / این بی دیـار و یـار، بـه بیمارخانـه کیست؟ / این بی نشانـه کیست؟ / کـه شب کلاه و چارق از دست رفته اش / درون گنجه مانده هست / وز آفتاب و کار، ترک های تفته اش / بر پنجه مانده هست / چنگش فرو نشسته مـیان ملافه ها / جوبار خون / از کنج لب، بـه کندهء شانـه کشانده هست / از چشم نیم خفتهء بیمار / الماس های اشک / بر خون نشانده هست / بر بالش سپید / چون خرمنی ز خون و خاکستر / کاکل فشانده هست / تابیده دنده هایش، از زیر زخم و پوست / که تا نعره بسته هست / بسی نیست / مـی سوزد استخوان / وی نیست / این مرد خسته کیست؟ / این مرد روستایی / این مرد کارگر / این مرد نعره بستهء درون خون نشسته کیست؟ / این غول ماندگار، ولی سرشکسته کیست؟ / با گشت پاسدار / پشت درون و دریچه و دیوار / بیمارخانـه خفته و / بیمار / درون هالهء سکوت نفس مـی کشد / ناگاه مـی شکافد درون ابر تندری / بیمارخانـه، باز، مـی آشوبد / برقی بـه چشم چیرهء شب چنگ مـی زند / بیمارخانـه بند اسیران هست / رگبار پشت صاعقه مـی گوید: / این شبکلاه چرک / خون دلاوران هست / این چاروق کهن / پوزار کاویـان هست / این قلب مزدک هست / این بازوان رستم دستان هست / ای خفتگان خوف / این مرد روستایی / این مرد کارگر / این پهلوان زخمـی / ایران هست / رگبار روی پنجره مـی کوبد / خفته ست پشت پنجره، بیمار / و پاسدار / خرد و خراب و خسته مـی گردد / پشت درون و دریچه و دیوار
    با کشورم چه رفته است
    با کشورم چه رفته هست / با کشورم چه رفته هست / کـه زندان ها / از شبنم و شقایق سرشارند / و بازماندگان شـهیدان / انبوه ابرهای پریشان سوگوار / درون سوگ لاله های سوخته مـی بارند / با کشورم چه رفته ست / کـه گل ها هنوز سوگوارند / با شورگردباد / آنک / منم کـه تفته تر از گردبادها / درون خارزار بادیـه مـی چرخم / که تا آتش نـهفته بـه خاکستر / آشفته تر ز نعرهء خورشیدهای » تیر » / از قلب خاک های فراموش سر کشد / که تا از قنات حنجره ها / فوج خشم و خون / روی غروب سوختهء مرگ پر کشد / این نعرهء من هست / این نعرهء من هست که روی فلات مـی ‌پیچد / وخاک‌ های سکوت زمانـهء تاریک را مـی ‌آشوبد / و با هزار مشت گران / بر آب‌ های عمان مـی ‌کوبد / این نعرهء من هست که مـی‌ روبد / خاکستر زمان را از خشم روزگار / بعد از تو ا…ی / ای گلشن ستارهء دنباله دار اعدامـی / ای خسرو بزرگ / کـه برق و لرزه درون ارکان خسروان بودی / ای آخرین ستاره / خونین ترین سرود / درون باغ ارغوان / درون ازدحام خلق / درون دوردست و نزدیک / من هیچ نیستم / جز آن مسلسلی کـه در زمـینـه‌ء یک انقلاب مـی‌ گذرد / و خالی و و خون آلود / سهم و سترگ و سنگین / درون خون توده‌ های زمان مـی‌ غلتد / که تا مثل خار سهمناک و درشتی / – روییده بر گریوره های گل سرخ – / آینده را / بماند / درون چشم روزگار / یـاد آور شـهادت شوریدگان خلق / بر ارتش مـهاجم این نازی، / این تزار / ای خشم ماندگار / ای خشم / خورشید انفجار / ای خشم / که تا جوخه ‌های مخفی اعدام / درون جامـه‌ های رسمـی / آنک / آنک هزار لاشخور، ای خشم / مثل هزار توسن یـال افشان / خون شیـهه بسته هست بر این ویران / دیگر ببار / ببار ای خشم / ای خشم چون گدازهء آتشفشان ببار / روی شب شکستهء استعمار / اما دریغ و درد کـه » جبریل » های » او » / بـه شـهپر سپید / از هر طرف فرود مـی آیند / و قلب عاشقان زمان را / با چشم و چنگ و دندان مـی خایند / و پنجه های وحشت پنـهان را / با خون این قبیله مـی آلایند / با این همـه شجاع / با این همـه شـهید / با کشورم چه رفته هست / با کشورم چه رفته هست / کـه از خاک مـیهن گلگون / از کوچه ‌های دهکده / از کوچه‌ های شـهر / از کوچه‌ های آتش / از کوچه ‌های خون / با قلب سربداران / با قامت قیـام / انبوه پاره پوشان / انبوه ناگهان / انبوه انتقام / نمـی ‌آیند / چشم صبور مردان / دیری‌ ست / درون پرده های اشک نشسته هست / دیری ‌ست / قلب عشق / درون گوشـه‌ های بند شکسته ست / چندان ز تنگنای قفس خواندیم / کز پاره‌ های زخم گلو بسته ست / ای دست انقلاب / مشت درشت مردم / گل مشت آفتاب / با کشورم چه رفته است
    بر این کرانـهء خوف
    نـه / که تا ارتفاع خشم و جنون / نـه / که تا آخرین ستارهء خون / نـه / بـه اوج نفرت خواهم رسید / و از تمام ارتفاعات بردباری سقوط خواهم کرد / و روی لجهء تاریک خون / چو نیلوفر / درون انتظار خشم تو ای عشق خفته / خواهم ماند / و از بساک پریشان خویش بر مرداب / هزار گرده‌ء طغیـان خواهم افشاند / فلات را بنگر / دریـای وحشت انگیزی ست / کـه موج مـی‌زند از خون عاشقانـه‌ء ما / و بادبان سیـاه تمام قایق‌ها / صلیب سوخته‌ء گورهای دریـایی ‌ست / ببین شـهیدان روی غروب مـی رانند / و با صدایی خونین و خسته، مـی خوانند / و تور کهنـهء صیـادهای جلگهء خون / از این تلاطم مغلوب، مرده مـی گیرد / درون این سکوت سترون / بر این کرانـهء خوف / درون این فلات گل خون و ساقهء زنجیر / نـه / ای صدای توانای من / نمـی مانم / و با تمام توان بـه خون نشستهء تو / چنان کـه » فرخی » و » عشقی » / ببین / هنوز از این قتلگاه / مـی خوانم / صدای خستهء من رنگ دیگری دارد / صدای خستهء من سرخ و تند و توفانی ست / صدای خستهء من آن عقاب را ماند / کـه روی قلهء شبگیر بال مـی کوبد / و نیزه های تفتهء فریـادش / روی مدار آتیـه و انقلاب مـی چرخد / کجاست قایقم ای موج / کجاست قایقم ای خون / کجاست پاروها / کجاست پاروها / مـی خواهم / به منظور ماندن، بر دریـا / به منظور ماندن بر خون، سفر کنم که تا مرگ / و هستی ام را مثل گل همـیشـه بهار / مـیان آتش خون و گلوله و فریـاد / بـه راه خانـهء مردم / بـه باغ تند و تب آلود لاله بنشانم / و پشته های گل های بردباری را / کـه مثل مادیـانی از راه دور آوردم / بـه کوهه های پریشان خون کنم پرتاب / کجاست پاروها / کـه خون آن همـه گل / آن همـه ستارهء خون / – بهار سوخته بر فرق ملتی مغلوب – / و یک ستارهء نارنج / و یک دهان گل افشان / کـه برگ برگ گل انقلاب فردا را / نـهان ببارد درون کارخانـه ستم / نـهان ببارد درون کشتزارهای سیـاه / به منظور پویش اندیشـه های تاریخی / به منظور پرورش عشق / به منظور گسترش سازمان » او » / کافی است
    سرود، به منظور گل های سرخ
    دیگر نمـی توانم / جز با تو / از تو سخن بگویم / ای شیر شرزه زخمـی زندانی / ای خاک ارغوانی / دیگر نمـی توانم / و قلبم / این ستارهء اسپند / درون آتش شکفتهء خشم و خون / آوازهای سوزان مـی خواند / و اختران خشم زمان را / باغ جرقه های سرخ پریشان را / روی فلات خفته مـی افشاند / ناگاه، مثل جنگل باروت منفجر / مثل تنوره های گدازان گردباد / از خطه های مـیهن خون آلود / مـی رویم / و شعله مـی کشم از کوره های آتشباد / و نام سوختگان کویر و بندر را / بـه زخم خنجر خونین نعره مـی کوبم / بـه سنگ سنگ قزل قلعه و اوین و حصار / دیگر نمـی توانم / آنک، ابر / دیگر نمـی توانم / اینک، رعد / دیگر نمـی توانم / هان / رگبار / دیگر نمـی توانم / با صد هزار درون قفس آیـا چه رفته است؟ / با صد هزار عشق، کـه در باغ آرزو خواندند / با صد هزار جنگل / با صد هزار شـهر / با صد هزار سرخ، کـه روی شمال شب راندند / و روی شاخسار خیـابان ها / درون کوچ ناگهان زمستانی / رگبار بال خونین افشاندند / دیگر نمـی توانم / باد از هزار جانب / درون لاله های خون هزاران / مـی گردد / و عطر اشک و اسارت را / درون زیر خیمـه های سوگواری شبها مـی گرداند / باد از هزار جانب / از رنج روزگار / از سنگر و صدا / از راستای فردا مـی خواند / باد از هزار جانب / با رودهای مـیهن / مـی راند / مـی توفد از کرانـهء گلگون / و روی نعش های شـهیدان / گیسوی سوگوار مـی افشاند / مـی زارد از جگر / مرثیـه مـی سراید با هق هقی بلند / مـی چرخد و / ز پویـه نمـی ماند / باد از هزار جانب / از رنج روزگار / از سنگر و صدا / از راستای فردا مـی خواند / دیگر نمـی توانم / با رنج واقعیت / و با تصور خونین عشق و آزادی / صدای تند و توانای روزگارم را / بـه دره های عمـیق سکوت مـی ریزم / مگر بلرزد باز این نواحی بیداد / بـه نعره های توانای بهمن فریـاد: / هلا، ستارهء توفانی / هلا، ستارهء توفندهء خیـابانی / هلا ستارهء پران / هلا ستارهء پویـان / ستارهء سوزان / ستارهء سحر انقلاب ایرانی / هلا، ستارهء » حیدر » / ستارهء آذر / هلا، هزار ستاره، / ستارهء دیگر / کنون حماسهء آزادی تو را، با خون / و با دهانی، از عشق و آفتاب و جنون / مـیان خرمن خاکستر و تهاجم باد / به منظور خلق توانای بسته مـی خوانم / و با دو پاروی خون / درون قایق سوزان شعر و شور و خرد / بر آبکوههء و قتل، مـی رانم / اگر بریزد خون دل از دهانـهء سرب / اگر بماند دل / باز درون نمـی مانم: / بـه شور گوشـهء توفان توده های نبرد / درون آن زمان کـه فرو خفته ام کجا درون خاک / بـه شور گوشـهء توفان توده های نبرد / درون آن زمان کـه فرو خفته ام، کجا، درون خاک / هنوز پرچم خون من هست در کف موج / صدای موج، صدای من هست / مـی دانم / بگو چگونـه بخوانم / کـه دل بسوزد پاک / بگو چگونـه بگویم / ز باغ خون، بر خاک / بگو چگونـه بسوزم / چگونـه آتش قلبم را / بـه یـاد آن همـه خونشعلهء خیـابانی / بـه یـاد این همـه گل های سرخ زندانی / بـه چار جانب این دشت خون برافروزم؟
    با شقایق های مردادی
    قلبم درون این سلول چون پروانـه ای خونین / آرام و غمگین مـی پرد با هر نسیم یـاد / و مـی نشیند درون کنار جویبار، اشک پنـهان، روی جام قرمز آلالهء اندوه / و باز، مـی گردد / و مـی نشیند باز درون گهوارهء آلالهء قرمز انبوه / ناگاه پشت جویبار اشک مـی روید / چون گردباد تفتهء آتش / شقایق های خون آلود مردادی / پروانـه با یـاد شـهیدان مـی پرد پر شور / پر مـی کشد درون تندباد مرگ و آزادی
    زندان فلات
    ای دوست / ای برادر زندانی / این جا / مـیان مسلخ اندیشـه و امـید / روی فلات خون و فلز و کار / روی کران ماهی و مروارید / درون بندر نظامـی نفت و ناو / درون کشتزارهای برنج و چای / و در کنار گله و گندم / ما / این بام های کوچک توفان / آهنگ پیشگویی توفان ناگهان / درون بندهای سرد قزل قلعه و اوین و حصار / زندانیـان خستهء این خاک نیستیم / زندانیـان خستهء این خاک دیگرند / زندانیـان خستهء این خاک / درون بند کارخانـه و کار ستمگرند / انبوه رنجبران اینجا / زندانیـان خستهء زندان کشورند / اینجا سلاح و سکه و جاسوس / فرمانروای دورهء شدادی ست / و خانـه های مردم و سرتاسر فلات / انبوه بندهای عمومـی و انفرادی ست / ایران درون این مـیانـهء تشویش / مفهومـی از اسارت و آزادی ست / و باز همچنان / ما / این بام های کوچک توفان / آهنگ پیشگویی توفان ناگهان / با داغ های تافته / – گل های زخم و پوست – / با های سوخته مـی خوانیم / از بند بند قلعهء تاریک / آزادی / ای تحول خونین / ای انقلاب دور / و نزدیک
    در پایگاه رعد
    سخت و سترگ / با قلبی از سپیده و جوبار / درون پهنـهء زمانـه / درون پهنـهء زمان / چون جنگلی تناور / خشمنده و مـهیب و چرخانم / روی ستیغ » گفتن » / و با هزار شاخهء گریـان / جوبارهای روشن آوندهای خویش / عریـان تر از تغزل بارانم / درون خلوت » نـهفتن » / اندوه درون عمـیق ترین لایـه های من / درون خاستگاه خاکی شیرابه های خشم / انبوه ریشـه های مکنده ست / آینده بر بلندترین قله های من / درون پایگاه رعد / تبدیل گریـه های هماره / بـه نعره های تازهء توفنده ست / اسطوره ای ز عشق و خشونت / درون سنگر ستیزه / درون جبههء لزوم / دستی پر از ترنم جوبار / دستی پر از حماسهء دریـا / پر از هجوم / اسطوره ای چو توفان پیچنده بر فراز / پیچنده بر فراز چو توفان آفتاب / بگشوده بال، بر تو / غضبناک / زندان سرزمـین من / ای خاک
    تا آسمان دلتا
    قلب مرا بردارید / قلب مرا بردارید / این قلب، این ستارهء خونین را / این خون خشمگین را / این ارغوان کوهی را کـه مـی چرخد درون توفان / و نعره مـی کشد از آتش جگر / درون باد / قلب من این ستارهء سنگی / غلتیده درون هیـاهوی خوناب های تاریخی / که تا سرگذشت شخم و شقاوت را / که تا آسمان دلتا / – دلتای سرخ – / بخواند / و مشت موج های شکیبا / که تا ارتفاع خشم براند / قلب مرا بردارید / از باغ خون ملت / این لالهء شکفته ملی / کـه زیر سلطهء شب لاله های دیگر را / بـه شعله های ستیز ستاره مـی بندد / و با دهانی از خون و آتش و آواز / کنار کوههء سوزان لاله مـی خندد / من، قلب من / این شعلهء بلند، کـه در ارتفاع شب / تابیده مثل رایت خورشید روی کوه / فریـاد بسته روی شب کشت و کارگاه: / شب گر چه سخت و سنگی و تاریک هست / آنک / شکفته شعلهء گردان گردباد / توفان سرخ دانا / – هر چند روز – / نزدیک هست / توفان سرخ دانا نزدیک هست / من، قلب من / افتاده روی خاک گریزندهء کویر / پیچنده درون حریق گریزان گردباد / روی فلات ویران مـی چرخد / و با صدای توفانی خلیج و خزر / حماسه مـی سراید با بانگ ملتی مغلوب / و مـی شکافد با نعرهء تناور رعد / و مـی گدازد درون آتش تکاور برق / و روی برج بلند هزار بندرگاه / بپاست دانش توفان، ستاره مـی کارد / قلب مرا بردارید / قلب جوان من / مانند قطب نمایی ست / کـه روی جاذبهء قانون خاک مـی لرزد / و در مناطق تاریک، خار خونینش / همـیشـه درون جهت انقلاب مـی ماند / قلب مرا بردارید / از خاک های گلگون / از باغ خون ملت / این لالهء شکفتهء شرقی را بردارید
    زمستان پنجاه
    روی شتای برف مـی گذرد / و با شتای گسترده / درون روستا و شـهر / درون کوهپایـه ها / زیر هجوم تند و پریشان برف مـی نگرد / دلخسته ای کـه در محاصرهء برف هست / منکوب برف، مرد زمستانی / درون آتشی دارد / کـه مـی تواند / یک تکه از شتای مـیهن دلتنگ را آب کند / کـه مـی تواند قلبش را / روی حصار خانـهء دلخستگان بگیرد / و آفتاب کند / دلخسته ای کـه مـی گذرد / و در محاصرهء بوران / بـه خانـه های سرد / و دسیسه های هجوم سپیده مـی نگرد / درون آتشی دارد / با این همـه کـه مـی گذرد سوز و برف و باد / درون دل بـه یـاد آن همـه گل های سوخته / سوزان سرکشی دارد / سرخ خروس وار / با پنجه های بسته، درون تیغه های یخ / با یـاد شعله های سحر / خونشعله های بال / بر شاخه های بوران مـی کوبد / مـی خواند از جگر / اما، گل گزند / برق جهنده، سرب گدازنده / روییده از دهانـهء دوزخ / توفیده روی راه / درون قلب آن شکفتهء آتشناک / درون خون زنده، راه مـی یـابد / بر سوز یخ / خروس خون / مـی خوابد / آن گاه، شعله واری، درون یخ / مـی چرخد و به صیحهء آزاد / پر مـی کشد / روی حصار مـیهن دلتنگ / مـی تابد / درون شاخه های درهم برفاب / زیر هجوم بوران، مـی چرخند / خونشعله های بی تاب.
    بهار پنجاه و یک
    با خاطرهء پویـان
    با گل ها و پرچم هایت / ای بهار / امسال / از سزمـین ما مگذر / بهار / با گیسوی افشان بیدبن ها / شادمانـه و آرام / درون بازمان های برف / پیش مـی آید / پیش مـی آید / مـی ماند / و با برگ های کبود / بـه پنجه هایش مـی نگرد: / پنجه های بهار / روی بازمان های برف زمستان چهل و نـه / خونین هست / ای بهار گل های سرخت را / درون خانـهء مردم مـیفروز / تنـها شاخ و برگهایت را / درون خون برادران بگیر / که تا بهار گل سرخ / شانـه سوگواران را / با هق هقی دیوانـه وار / بلرزاند / بهار / با چشم گریـان برگ ها / درون گلبن های خون مـی پیچد / دریغا خون / دریغا گلبن ها / روی بهار مـی گردم / با دامنی از عشق و فریـاد / آ…ه / چگونـه جمع کنم این لاله های پرپر را / بهار / بر کرانـهء سیمـینـه رود / مـی گرید / بهار / روی بینالود / خم مـی شود / و جرعه های خونین اشک / روی صخره ها / شعله ورترین گل هاست / سلام، بهار مـیهن گلگون / سلام، مادر گریـان من / بهار سرخ، سلام / چنین کـه بهار چنگ درون گیسو مـی زند / و پریشان مـی کند بر آب / هق هق کنان و سوگوار / آن همـه گیسو را… / آ…ه / گیسوی کنده بیدبن ها را ببین / آشفته روی گریـه های سپیدرود / سلام، مادر داغدار من / ای بهار سوگوار / سیزده گل روی سپیده / سیزده برادر روی چیتگر / نود و یک سرباز / سیزده دهان سرخ سرودخوان / صد و هشتاد و دو گلوله / سیزه دیوار خمـیدهء گل / خورشید تکان مـی خورد / برگ ها تکان مـی خورند / رودخانـه ها تکان مـی خورند / مشت ها بر دیوار مـی کوبند / صدا درون مـیهن مغلوب مـی گردد / زیر نگاه سربازان / سیزده چکاوک خون بال مـی زنند / روی دیرک های خونین مـی چرخند / روی دیرک های خونین مـی نشینند / و روی فلات پر مـی کشند / یـاد باد هرای پلنگان زمستان چهل و نـه / یـاد باد آتش خونسوز شتابندگان عشق / زنده باد آن دست / کـه تفنگ روی کتاب نـهاد / پوینده باد صدای سوزان پیشاهنگ / و آینده / حزب کلام و آتش / وان بی شمار خلق / دستیش بر کتاب و / دستیش بر تفنگ / درون خیـابان فریـاد مـی زنیم / درون کارخانـه فریـاد مـی زنیم / پشت مـیله ها فریـاد مـی زنیم / درون خانـه فریـاد مـی نویسیم / روی دیوار فریـاد مـی نویسیم / فریـاد مـی زنیم / و قلب خود را چون ه ای خون بالا مـی آوریم / آزادی چیست؟ / خیـابانی با تکه های درشت آفتاب؟ / بارانی کـه روی کارخانـه مـی کوبد؟ / دلخستگانی با هیـاهوی فردای کار / کـه در قهوه خانـه های غروب چای مـی نوشند؟ / گل های دود کـه برها مـی سوزد / و در پنجه ها خاکستر مـی شود؟ / ستاره ای کـه روی خستگی کارگران مـی تابد؟ / چشم گریـان مادران / کـه جامـهء زندان فرزندان بـه اشک مـی شویند؟ / خستگان زمـین، مـیلیون ها / کـه روی مزارع درو شده ایستاده اند / با زنان و فرزندان گرفتار / و برگ های وام را درون باد تکان مـی دهند؟ / آزادی چیست؟ / بهار سوگوار وطن / برگشته دیوارهای زندان / سرگشته درون پایتخت کشتار؟ / صدای گلوله / صدای محاصره / صدای باروت / صدای سوختن نوشته ها و نام ها / صدای شلیک روی دیوار / صدای شلیک از پنجره / صدای مرگ درون خیـابان / صدای » زنده باد… » / صدای خون / با خون و دود مـی رود / گلزار من / بهار / دیوانـه وار و مبهوت / فرو مـی ماند / نـه مـی گرید / و نـه مـی نالد / تنـها آشفته وار پیش مـی رود / درون گورستان های پایتخت / روی ابن بابویـه مـی گردد / روی بهشت زهرا مـی گردد / آه…، مگر آن جا / ریخته درون گودال / کیستند آن لاله های پر پر؟ / کیستند آن بدن های تکه تکه شده؟ / با خون چال هایی درون قلب و در گلو / کـه ناگهان / بهار / بـه خود مـی پیچد / جگر بـه قیـه مـی درد / مـی چرخد و مـی خراشد / مـی خراشد با ناخن سوزان خاربن ها / درون واگویـه های دلخراش / رخسارهء خونین را: / دریغا آواز خون تو / دریغا صدای تو درون کوهسار / بی بهره از آسمان و گل ها / بی بهره از رودخانـه و ماه / بی بهره از سلام و بدرود / بی بهره از بهار مـیهن / شـهید من / بهار / گرد گودال شـهیدان مـی چرخد / آرام، مادر سوگوار من / سر بر شانـه ام بگذار / از خون گلبن های تیرباران / آتش های صاعقه سر مـی کشند / شخم بهارهء ما / امسال / نـه با خیش بود / نـه با دست / شخم بهارهء ما / امسال / با سرنیزه بود / چه شیـاری درون خون برادران افتاد / کـه درختان بید، حتی / درون مجیدیـه و آذرین / گل های سرخ آوردند / و در کنار اشک / مردم / تکه تکه / گل مـی دهند / سر نیزه های شسته / اما / درون آفتاب بهاری / برق مـی زند / بخواب برادر گلگون / بخواب / قبیلهء برادران تو / آتش قلب تو را روی شب مـی کوبند / سلول تو را بـه دوش مـی کشند / زخم تو را بـه خیـابان مـی برند / و خون تو را / روی اعتصاب کار و دانش / مـی گردانند / بدرود، بهار خونین / بدرود / صدای حریق / صدای طولانی سوت / صدای گلوله درون قلب روز / ان و برادران تو / با چمدان شور و شبنامـه / درون شـهر مـی گردند / و از چهار راه ها مـی گذرند / بدرود، بهار خونین / بدرود / درون برگ های بهار پنجاه و یک / گلشن های خون تاب مـی خورند / صد مادر سوگوار / با جامـه های مشکی / بر نرده های دادرسی / سر مـی کوبند / صد پدر سوگوار / با نوارهای سیـاه / درون بازار مـی گردند / گوزن جوان / با شاخ های خونین / بر دیوار شـهر اعلان مـی کوبد / و از کوچه ها صدای گلوله مـی آید / رها کنید / رها کنید شانـه و بازویم را / رها کنید مرا / که تا ببینم / من این گل را مـی شناسم / من این گل را مـی شناسم / من با این گل سرخ / درون قهوه خانـه ها نشسته ام / من بـه این گل سرخ / درون مـیدان راه آهن سلام داده ام / آ…ی / من این گل را مـی شناسم / دستانش دو کبوتر بودند / بر شاخهء تفنگ / درون کودکی / درون گندمزار مـی چرخید / درون جوانی / درون گلوله ها / با این دهان خونین / من این گل را مـی شناسم / درون چشمـهایش / شعله و خنجر داشت / و در قلبش / زنبقی و / چشم آهویی / کـه جرعه جرعه / مـی گریست / روی بهار پنجاه و یک / سیصد گوزن سرخ / سیصد شتاب عشق / بر دیوار ارتش مـی کوبند / صدای گلوله / صدای محاصره / صدای باروت / صدای زنده باد / آ…ه / بردارید / آن پرنده را بردارید / خون روی خیـابان پر پر مـی زند / با خنجر خشمـی / بر دل مـی کوبم / تیغه درون خون مـی چرخانم / که تا بذر تو را ای گلبن تیرباران / درون خون چالهء دل بکارم / چون کوهی از آتش / بر مـی خیزم / با چشمـهء خونین اشک / روی تجربه های شـهادت / مرثیـهء سوزان زمانـه ام را مـی سرایم / و خردمند و عاشق / خفته بر چخماق لبانم / رویـای بی قرار بوسه و آتش / نارنجکی درون مشت / سلاحی درون بال / با اوراقی کـه چون گل درون جیب هایم شکفته اند / بـه سوی سازمان مردم پیش مـی روم
    رودخانـه پويان
    خون گوزن، جنگل پويان ديگری ست / بعد از صدای پويان / بعد از حريق سوختهء خون شعله ور / بعد از حريق توفان / بعد از صدای جنگل / ايران / ديگر / مانند رودخانـهء خونينی ست / بر صخره های سختي مي راند / از قله های رنج فرو مي ريزد / درون دره های دلتنگي مي خواند / و زخم تابناک شـهيدان را / با کاکلي شکافته و خونريز / بر سنگ و صخره کوبان / درون خاک های گلگون / مي گرداند / همپای رودخانـهء سوزان / بايد / مثل حريق توفان / بر فرق کوه و دشت برانم / زخم برادران شـهيدم را / بايد / مثل ستاره هايي خون افشان / روی فلات سوگوار بگردانم / بايد بغرم از جگر و / چون شير / با يال های خونين / درون بيشـه های خشم بمانم / رگبارهای آتش، افروخت / و استخوان و خون / درون خانـه و خيابان / آتش گرفت / سوخت / قلب گوزن های جوان / – قلب انفجار – / درون چشمـه های آتش و خون / خفت / بادی هراسناک برآمد / قلب هزار چشمـهء خونين / درون جنگل سياهکل / آشفت / جنگل شکافت / و پانزده ستارهء خونين / با نعره های سوزان برخاست از نـهفت / و بر مدارهای گريزان چرخيد / چرخيد روی جنگل و / توفيد روی شـهر / بر فرق شب شکفت / با کاکلي شکافته / مـی راند / بر سنگ و صخره / رود / و نعره های من / پيچيده روی قلهء خونآلود. / گل های حزب سوختهء دلشکستگان / مردان خشم و خوف / خونشعله های پيکر درون خون نشستگان / وحشت فرو نـهيد و فراز آييد / از قله های قرمز شبگير بنگريد / از قله های قرمز شبگير بنگريد / با شاخ های خنجر / با چشم های خشم / روييده بر کرانـهء خون / جنگل گوزن.
    غزل زمانـه
    نغمـه درون نغمـهء خون غلغله زد، تندر شد / شد زمين رنگ دگر، رنگ زمان ديگر شد / چشم هر اختر پوينده کـه در خون مـی گشت / برق خشمي زد و بر گردهء شب خنجر شد: / شب خودکامـه کـه در بزم گزندش، گل خون / زير رگبار جنون، جوش زد و پرپر شد / بوسه بر زخم پدر زدخونين پسر / آتش سينـهء گل، داغ دل مادر شد / روی شبگیرگران، ماشـهء خورشید چکید / کوهی از آتش و خون موج زد و سنگر شد / آن کـه چون غنچه ورق درون ورق خون مي بست / شعله زد درون شفق خون، شرف خاور شد / آن دلاور کـه قفس با گل خون مي آراست / لبش آتشزنـه آمد، سخنش آذر شد / آتش سينـهء سوزان نو آراستگان / تاول تجربه آورد، تب باور شد / وه کـه آن دلبر دلباخته، آن فتنـهء سرخ / رهروان را ره شبگير زد و رهبر شد / شاخهء عشق کـه در باغ زمستان مي سوخت / آتش قهقهه درون گل زد و بارآور شد / عاقبت آتش هنگامـه بـه ميدان افکند / آن همـه خرمن خونشعله کـه خاکستر شد
    در هوای درهم شبگیر
    چیست این سلول / چیست این دیوارهای پست بی روزن / جز به منظور یک دو روزی بیش / پایداری های لرزان درون مسیر سیل / سیل بنیـان کن / خنده ام مـی گیرد از تزویر نامردان / خنده ام خاموش وار اما، بـه گلزاران جان / جاریست: / گر چه دیـهیم شب آلوده ست با خون رفیقانم / و به خون تازهء من نیز /دیو مردم آزاری / قحبهء پیر تبه کاری / درون کمـیته، قلعه کشتار / همچنان سرگرم خونخواری ست / لیک مـی دانم / و چو توفان های سهم انگیز مـی خوانم: / ای بـه باغ خون نشسته / دست ها / پاها / آ… ی ای چشمان خون پالا / درون هوای درهم شبگیر / پشت سنگرهای سرخ سازمان عشق / پشت ابر شعله و باروت / با صداهایی کـه مـی خواند خروس خشم / روی بام های خانـهء مردم / پشت این شب / این شب فرتوت / صبح مردم / صبح بیداری ست
    غزل بند
    تا کـه در بند، یکی بندم هست / با تو ای سوخته پیوندم هست / نبرم راز، مگر با خورشید / که تا به خون ریشـهء سوگندم هست / خنجر خاری درون خون دهان / گر ز گلزار بپرسندم هست / گر بـه نرمـی گذرند آتشوار / جادوی آبی ترفندم هست / داغ سرسختی اندیشـه سرخ / زخم خونین خطرمندم هست / بند، گلخانـهء خون خواهد شد / که تا دل سرخ غزلبندم هست / گل خون مـی شکنم، مـی روم آ…ی / باغ را گل گل، مانندم هست / تو بر آنی کـه مرا پشتی نیست / من بر آنم کـه دماوندم هست / پنجه گر رویدم از سنگر عشق / گل نارنج تشا کندم هست / شفقی ریخته درون سرب و سرود / روی دلتای فرایندم هست / دل اکنونم اگر خفته بـه خون / دل فردایی خرسندم هست / ای کبوتر مرو از شانـهء من / که تا بهشاخهء لبخندم هست / درون زمستانم اگر، خون بهار / با چه گل ها کـه در آوندم هست
    سحر، درون بند
    پشت دیوار شب آلودهء بند / از شانـهء کوه / روی خاکستر شبگیر، گلی مـی روید / بر سر دره و دشت / سحر روشن ره مـی پوید / بال درون بال سحر بسته، کبوتر آرام / روی باروی کهن مـی چرخد / مـی نشیند بر بام / درون دلم باز شکفته گل ابریشم شعر / آتش رنگ فرو ریخته رویمن / آن سوی پنجره، دستان سحر / ازبام فرو ریخته ابریشم نور / پرت کرده گل تابانی از پنجره بر دیوار تیرهء بند / مـی رسد بانگ خروس / مـی زند آبی بر آتش تند تب من / خواب خونین خطرمند گذشت / بـه سر آمد شب من / آفتاب آمده هست / و همانطور کـه روی دیوار / روی خون دل من / رنگ شادی زده هست / پر شده خانـهء بند از گل شعر / شاخهء شعر فرو ریخته درون هر سلول / ازپنجره ها / بس کـه مـی گردم درون گوشـهء بند / بس کـه مـی خوانم از هر گل جا / آ… ی درون من رودی مـی خواند / شاخه آویخته از پنجره ام بید بنی / برگ مـی لرزاند / روی دیوار گل تازهء نور / برگ مـی گسترد و مـی راند / درون دل بند کجا، درون دل گلخانـهء من / خفته آهویی بر دامانم / آن کبوتر کـه به بام آمده بود / بال درون بال سحر / ازبام فرود آمده بر شانـهء من / ناگهان باز بـه جا مـی مانم / زبر آوار صدایی نزدیک / مـی گشاید در، مـی بندد دست / روی چشمانم – چشمان سحر – / چشمبندی تاریک / لحظه ای مـی مانم / مـی روم خون آلود / شعر خونین رفیقان را درون قعر جگر مـی خوانم
    غزل به منظور دلاوران
    برای سهند و ساولان
    کوهی، / کـه ایستاده کنار سپیده دم / بر کاکلت هنوز نشسته ستاره ای / رودی، / کـه در هوای سحرگاه مـی تپی / پیوسته و شکسته، چو آینـه واره ای / چون رود مـهربان، / مانند کوهسار شکیبایی / زیبایی ای دلاور، زیبایی / وقتی پرندگان سبکخیز واژه ها / از شاخهء زبان تو پرواز مـی کنند / وقتی کـه خنده هایت، غوغای شور و نور / درون قلب شب گرفتهء این تنگنای سرد / رنگین کمان همـهمـه مـی بندد / و چشم های پاک تو / این چشمـه های مـهر / با شوق کودکانـه مـی خندد / درون قلب من / دست سحر، / زمان را / بیدار مـی کند / صبح و ستاره، صخره و دریـایی / زیبایی ای دلاور، زیبایی / اما / زیباترین کوهان، / کوهان سنگرند / و رودهای خاطره انگیز، / آوازه خوان بـه جانب دریـا، شناورند / تو کوهسار مردان، / انسانکوه / تو رودبار طوفان، / انسانرود / اسطورهء طبیعت و انسان / آمـیزهء شگفت دو دنیـایی / زیبایی ای دلاور، زیبایی / نامت پرنده ای ست کـه یک روز / از آشیـان سوختهء خونریخته / پرواز مـی کند / پر مـی کشد بـه سوی افق های تابناک / پر مـی کشد بـه جنگل / پر مـی کشد بـه دشت / پر مـی کشد بـه شانـهء صبحی گسسته یـال / صبحی شکسته با سم آتشگون / درون حلق شب / هرای بازگشت / نامت پرنده ای ست کـه مـی خواند / نامت پرنده ای ست کـه مـی راند / درون بامداد گلگون / آن جا کـه واژگون / با نعره ای شکسته / افتاده روی خون / درون شیب تپه / جمجمـهء دورناک شب
    غزل شکنجه
    اگر چه درون تب تند شکنجه مـی سوزم / ز خون ریخته خورشیدها مـی افروزم / شکست پیکرم از آذرخش خون آلود / دمـید تندر گلماق های جانسوزم / بـه خون تپیده ام از تازیـانـه ها، کـه چرا / نـهنگ شعر بـه خوناب مـی زید نوزم / نشسته درون شب خونین، کنار آتش زخم / ز برگ خون، تپش زندگی مـی آموزم / هزار شعلهء خاموش مـی کشم بر/ هزار نعرهء خون درون جگر مـی اندوزم / بـه چشم خسته مبین آهوانـه ام درون بند / بـه خشم خفته نگر، خوابگاه پلیوزم / چنان هوای سحر زد بـه سر شبانـه مرا / کـه شاخه شاخه فرو ریخت روی سر، روزم / چو آفتاب بـه مـیدان صبح خواهد رست / حماسهءخونین و چشم خونتوزم
    در بند پهلوی
    در بند پهلوی / افتاده مرد خسته و خون آلود / آتش دمـیده از کف پایش / آرام مـی تراود درون برگ های زخم / چون قطره های آتش / خون از جدار تفتهء رگ هایش / شلاق های سیم / روی مدار خون / بسیـار گشته هست و نگشته ست / روی مدار دیگر، رایش / چون چشمـه مـی درخشد و مـی ریزد / بر چهرهء شکسته / – مـهتاب ماه دی – / سیماب گریـه های شکیبایش /بسته روی آتش فریـاد / درون آتش شکفتهء گلزخم / مـی سوزد / درون کنج تنگنایش / چون شعله بی قرار هست / درون آسمان پنجره، اما / ماه تمام، مردمک سرخ انتقام / درون چشمخانـه های مـهیب ابر / بیدار هست / تابیده سرخ و سوخته درون تنگنای بند / بر شاخ نسترن / ماه شکسته را / مـی بیند / درون خلوت شبانـهء گلگشت / از شاخه های زخم گل، خون بـه یـادگار / مـی چیند / که تا مرد وارهد مگر از درد / چون شاخهء شکسته / سر مـی نـهد بـه ء دیوار / آرام، مـی نشیند: / تنـها نـه من شکسته ام این جا / تنـها نـه من نشسته ام این جا مـیان خون / چه شاخه ها شکسته درون این دشت / چه زخم ها شکفته درون این باغ / این جا بهار سوخته بسیـار هست / گلزخم ها / با قطره های آتش مـی سوزند / پر سوزتر / و شعله های خواب مـی افروزند / درون چشم مرد چیره تر و خون فروزتر: / درون خانـه ام چه دور / از شیشـه های پنجره مـهتاب نیمـه شب / افشانده گرد سوختهء اندوه / آن جا درون اشک و دود نشسته ست مادرم / آن جا گرفته زانوی غم درون بغل، پدر / با ژاله های ریخته، با گونـه های خیس / خوابیده روی مشق شبانـه، برادرم / بر ء سحر / آشفته وار ریخته گیسوی همسرم / آمـیخته ترانـهء لالایی / با گریـه های او / مادر رسیده که تا سحر اعدام / بی اختیـار مـی شکند هاهای او / اما پدر هنوز / تابیده روی زانوی اندوه / از گریـه های خفته گرانبار هست / آرام آ…ی مادرم، آرام / بگذار که تا سپیده بر آید / بگذار که تا سپیده ببندند / پشت مرا بـه تیر / بگذار که تا برآید » آتش » / بگذار که تا ستارهء شلیک / دیوانـه وار بگذرد از کهکشان خون / خون شعله ور شود / بگذار باغ خون / بر خاک تیرباران / پرپر شود / بگذار بذر » تیر » / چون جنگلی بروید درون آفتاب خون / فریـادگر شود / این بذر ها بـه خاک نمـی ماند / از قلب خاک مـی شکفد چون برق / روی فلات مـی گذرد چون رعد / خون هست و ماندگار هست / خونشعله های خواب / درون پلک های مرد مـی آویزد / تن مـی رهاند از تن دیوار / بر سوز التهاب / مـی خوابد / رویـای صبح / درون خواب و خونش آتش مـی ریزد / و شب، شب مـهیب، شب خونخوار / جلادوار، بال غضب بسته با کمر / آرنج بسته با گره آستین خون / خون جای چشم ریخته درون چشمخانـه ها / درون قلعهء اوین / درون قلعهء حصار / درون نقب خوفناک قزل قلعه / درون قلعهء کمـیتهء کشتار / خم گشته روی حفرهء تاریک / با دست و بال خونین درون کار هست / خوابیده مرد با تب رویـایش / هر لحظه خار مـی خلدش درون خون / از گلشن گزند / و ماه سرخ / تابیده پشت پنجرهء بند
    چهار حرف
    مـی دانیم چهار حرف هست / حرف هایش را یک یک از بریم / آن را مـی نویسیم / روی کاغذ مـی نویسیم / روی هوا / و روی دیوار / چهار حرف هست / نـه چون سالی با چهار فصل / غول خستهء زیبایی / با یک فصل: / پاییز خون / پاییز لبخند / غول خستهء زیبایی کـه خود دریـای آتش هست / و ما بچه های هفت ماههء زمان / بیـهوده درون آتش رویـای پرومته مـی سوزیم / درباره اش حرف مـی زنیم / درباره اش مـی نویسیم / تومارهایی سرخ / تومارهایی نـه با خون / تومارهایی با سرخاب / سنگش را بـه مـی زنیم / از خورشیدش مـی گوییم / از خورشیدهای نیـامده اش / از دست بزرگش، / و از خانـهء کوچکش / از کودکان / از کودکانش مـی گوییم / گل های حسرت جامـه و برنج / گل های رویـای بازی و باغ / گل های مزرعه / گل های کارخانـه / گل های مدرسه / گل های درون به دری / گل های آفتابگردان فردا / گل هایی کـه روی الیـاف سختی / – ساقه هایی کـه جز با گرسنگی و شلاق نمـی برند – / شکسته بسته و پایدار / گرد آلود و فصل ناپذیر / درون هوای تلخ قد مـی کشند / هوایی کـه با طعم خون و دود / روی زبان لایـه مـی بندد / درون ریـه ها مـی گردد / و دم کرده و مخفیـانـه / ترس خورده و ملتهب / چون پروانـه ای تاریک / پروانـه ای شرجی زده و سوخته / رویـها رها مـی شود / و مرده و خاموش پیش قدم هایت مـی افتد / از هوای تلخ مـی گوییم / و خروس قندی رویـاهای خود را لیسه مـی زنیم / حرف مـی زنیم / از شب های خستگی و بستگیش / از سحرگاهان کـه بیدار مـی شود و / مـی رود / از ساعت های کند روز / از آستین های چرب / و عضله های سوخته / از خفقان / از اعتصاب / از شب / از شب نامـه / از برق و / از پیـاز / و تنـها، گاهی / از لبخندی / کـه چون سایـه ای نیمرنگ / بر چخماق خاموش لبانش مـی گذرد / و نمـی خواهیم / نمـی خواهیم آتش پنـهانش را باور کنیم / حرف مـی زنیم / از چهار حرف، حرف مـی زنیم / حرف هایمان پیله ای مـی شوند / مـی گوییم پروانـهء » او » خواهیم شد / و در آتش اندوهش خواهیم سوخت / و بیشتر بـه کرمـی شباهت مـی بریم / حرف مـی زنیم / با خشـه های حرف، حرف مـی زنیم / و همچنان کـه حرف مـی زنیم / » او » را از یـاد مـی بریم / کودک را از یـاد مـی بریم / درخت را از یـاد مـی بریم / نگاه و بوسه و لبخند را از یـاد مـی بریم / و کلمـه ها، خشـه های صدا مـی شوند / کـه دیگر آینـه های اشیـا نیستند / حرف مـی زنیم / حرف مـی زنیم / حرف مـی زنیم / از غول خستهء زیبایی حرف مـی زنیم / کـه چشم از آتش هایش بر گرفته ایم / و تنـها مـی دانیم / چهار حرف هست / با عشق نان و عشق گل آغاز کردیم / با عشق سهم همگانی آب و درخت / سهم مدرسه / سهم نیمکت های چوبی / سهم دانـه / و سهم خاک / سهم کارخانـه / و سهم کار / سهم جنگل ها و رودها و معدن ها / سهم بی پایـان آزادی / آزادی / آزادی / سهم شادی / و سهم فردا / حرف مـی زنیم / با خشـه های حرف، حرف مـی زنیم / درون خانـه ها فریـاد مـی زنیم / درون خلوت های نامطمئن فریـاد مـی زنیم / روی مبل ها فریـاد مـی زنیم / کنار کولرها / با یـادگار خونین کوره پزخانـه ها فریـاد مـی زنیم / تکه تکه و بی حزب فریـاد مـی زنیم / مـی شکنیم و فریـاد مـی زنیم / تجربه های تلخ را قرقره مـی کنیم و مـی ریزیم / گلویمان را با فنجانی شیر، تازه مـی کنیم / زخم خود / زخم خود را مـی بندیم / و روی خون کاروانسرای سنگی / فیله مـی جویم و عرق مـی نوشیم / آه… رفیق، چقدر غمگینم / دندان هایمان چه کند و آرام درون گوشت مـی نشیند / و الکل چه غمناک درون گلو مـی لغزد – / فیله مـی جویم / زخم مـی جویم / یـادبودهای خونین مـی جویم / معده های گرسنـه و پینـه های کار مـی جویم / حرف مـی جویم / حرف مـی جویم / و تنـها با چند گلبرگ / و تکه ای از یک جویبار / و پاره ای از آینده ای ناشناخته / – آن کـه با » او » مـی رود مـی شناسد – / کـه از طبیعت ستیزندگان بی قرار شب: / – دامنـه های متوازن خرد و عشق / آمـیزگان آتشزنـه و گلبرگ – / وام گرفته ایم / قدمـی بـه سوی نان و فردا بر مـی داریم / و در این فاصله های برزخی / دیوانـه وار شب را قسمت مـی کنیم / شب را قسمت مـی کنیم / و تنـها آن کـه با » او » مـی رود / مـی شناسد / سلام ای سازمان فردا / سلام ای سازمان عشق / سلام ای گسترش مـیهنی / سلام ای سازمان کارخانـه / ای سازمان کشت / سلام ای سازمان » او » / کـه از صدای شکستهء مردم / از قلب عاشقان سرخ عدالت / از گلبن های آتش ارانی / از نعره های خونین تابستان / از دهان گل طغیـانی شاخهء ارتش / از دهان خون و دفاعش / از مـیان حماسهء اوراق آتش / از مـیان شعله های خیـابانی شـهادت / و جزیره های خون پراکنده / سر خواهی کشید / سلام ای غول آینده / سلام / و غول خستهء زیبا / درون آتش زمان / مـی رود و مـی آید / مـی آید و مـی رود / با توفانی کـه در مشت هایش انباشته است
    احمد شاملو
    ضیـافت
    حماسهء جنگل های سیـاهکل
    راوی / اما / تنـها / یکی خنجر کج بر سفرهء سور / درون دیس بزرگ بدل چینی. / مـیزبان / سروران من! سروران من! / جدا بی تعارف! / راوی / مـیهمانان را / غلامان / از مـیناهای عتیق / زهر درون جام مـی کنند. / لبخندشان / لاله و تزویر است. / انعام را / بـه طلب / دامن فراز کرده اند / کـه مرگ بی درد سر / تقدیم مـی کنند. / مردگان را بـه رف ها چیده اند / زندگان را بـه یخ دان ها. / گرد / بر سفرهء سور / ما درون چهره های بی خون هم کاسگان مـی نگریم: / شگفتا! / ما / کیـان ایم؟ / نـه بر رف چیدگان ایم کز مردگان ایم / نـه از صندوقیـان ایم کز زندگان ایم؛ / تنـها / درگاه خونین و فرش خون آلوده شـهادت مـی دهد / کـه پای / بر جاده ای از شمشیر گذشته ایم… / مدعیـان / … کـه بر سفره فرود آیید؟ / زنان را بـه زردابهء درد / مطلا کرده اند! / دلقک / باغ / بی تندیس فرشتگان / زیبایی ناتمامـی ست! / خنده های ریش خند آمـیز / ولگرد شتابان نزدیک و به همان سرعت دور مـی شود / گزمـه ها قدیسان اند / گزمـه ها قدیسان اند / گزمـه ها قدیسان اند / گزمـه ها قد – / قطع با صدای گلوله / سکوت ممتد. / طبل و سنج عزاداران از خیلی دور. / صدای قدم های عزاداران کـه به آهستگی درون حرکت اند، درون زمـینـهء خطبهء مداح. / صدای سنج و طبل گه گاه بسیـار ضعیف شنیده مـی شود. / مداح سنگین و حماسی / با طنین سرودی خوش بدرقه اش کنید / کـه شیطان / فرشتهء برتر بود / مجاور و همدم. / هراس بـه خود نگذاشت / گر چه بالهایش جاودانگیش بود، / فریـاد کرد » نـه » / اگر چه مـی دانست / این / غریو نومـیدانـهء مرغی شکسته پر هست / کـه سقوط مـی کند. / شرم سار خود نبود و / سرافکنده / درون پناه سرد سایـه ها نگذشت: / راه اش درون آفتاب بود / اگر چند مـی گداخت / و طعم خون و گدازهء مس داشت؛ / و گردن افراشته، / هر چند / آن کـه سر بـه گریبان درکشد / از دشنام کبود دار ایمن است. / راوی با همان لحن / گفتندش: / » – چنان باشد / کـه آواز کرک را انکار کنی / و زمزمـهء آبی را / کـه در رهایی / مـی سراید. » / ولگرد / لیکن این خُردنمون / حقیقت عظیم جهان است. / و عظمت هر خورشید / درون مـهجوری چشم / خردی اختر مـی نماید، / و ماه / ناخن کاغذین کودکی / کـه نخستین بار / سکه ایش بـه مشت اندر نـهاده اند / که تا به مقراض اش / بچینند. / ماه / ناخن کوچک / و تک شاهی سیمـین فریب! – / اما آن کو بپذیرد / خویشتن را انکار کرده است. / این تاج نیست کز مـیان دو شیر برداری، / بوسه بر کاکل خورشید هست / کـه جان ات را مـی طلبد / و خاکستر استخوان ات / شیر بهای آن است. / مداح / زنان / عشق ها را آورده بودند، / اندام هایشان / از حرارت پذیرفتن و پروردن / تب دار مـی نمود، / طلب / از کمرگاه هاشان زبانـه مـی کشید / و غایت رهایی / بر عریـانی شان / جامـهء عصمت بود. / زنان عاشق با خود درون نوحه / ریشـه / فروترین ریشـه / از دل خاک ندا داد: / » – عطر دورترین غنچه / مـی حتما / عسل شود! » / مداح / مادران / درون طلب شما / عشق های از یـاد رفته را باز آفریده اند، / کـه خون شما / تجربه ای سربلند بوده است. / مادران / ریشـه، فروترین ریشـه / از دل خاک / ندا داد: / » – عطر دورترین غنچه / مـی حتما عسل شود! / آه فرزندان! / فرزندان گرم و کوچک خاک / – کـه بی گناه مرده اید / که تا غرفه های بهشت را / بر والدان خویش / درون بگشایید! – / ما آن غرفه را هم اکنون بـه چشم مـی بینیم / بر زمـین و، نـه درون سراب بهشتی لرزان و فریبناک، / با دیوارهایی آهن و / سایـه های سنگ / و در پناه درختانی / سایـه گستر / کـه عطر گیـاهی اش یـادآور خون شماست / کـه در ریشـه های ایثاری عمـیق / مـی گذرد. / مداح / مردان از راه کوره های سبز / بـه زیر مـی آیند. / عشق را چونان خزه ای / کـه بر صخره / ناگزیر هست / بر پیکره های خویش مـی آرند / و زخم را بر هایشان. / چشمان شان عاطفه و نفرت هست / و دندان های ارادهء خندان شان / دشنـهء معلق ماه هست / درون شب راه زن. / از انبوهی عبوس / بـه سیـاهی / نقبی سرد مـی برند / ( آن جا کـه آلش و افرا بیـهوده رسته هست / و رستن / وظیفه ای ست / کـه خاک / خمـیازه کشان انجام مـی دهد / اگر چند آفتاب / با تیغ براق اش / هر صبح / بند ناف گیـاهی نو رسته را قطع مـی کند؛ / خود بـه روزگاری / کـه شرف / ندرتی ست / بهت انگیز / کـه نـه آسایش خفتگان / کـه سکون مردگان را / آشفته مـی کند. ) / خطیب / خود شیفتگان، ای خود شیفتگان! / قدیس وانمودن را / چه لازم هست / کـه پشت بر مغرب روزی چنین سنگین گذر / بنشینید / و سر / درون مجمر زرین آفتاب / بگذارید؟ / چه لازم هست / چنان بنشینید / کـه آفتاب / هاله بر گرد صورت هاتان شود؟ / کـه آن دشنـهء پنـهان آشکار / از پیش / حجت / بـه حقانیت این رسالت یزدانی تمام کرده است! / دهل بزرگ کـه با ضربه های چهارتایی از خیلی دور بـه گوش مـی رسد ناگهان قطع مـی شود. سکوت سنگین ممتد. / راوی / دروج / استوار نشسته هست / بر سکوی عظیم سنگ / و از کنج دهان اش / تف خندهء رضایت / بر چانـه مـی دود. / ایل چیـان / از دریـا که تا دریـا، بر چار گوشـهء ملک / هر دری را بـه تفحص مـی کوبند / و جارچیـان از بعد ایشان بانگ بر مـی دارند: / از دور و نزدیک درهایی بـه شدت کوفته مـی شود / جارچی ها درون فواصل و با حجم های مختلف / » – باکرگانی / شایستهء خداوندگار! باکرگانی شایسته / شایستهء خداوندگار! » / دلقک پنداری با خود / کـه باغ عفونت / مـیراثی گران است! / باغ عفونت / باغ عفونت / باغ عفونت… / راوی / اما / رعشـه افکن / پرسشی / تنوره کشان / گرد بر گرد تو / از آفاق / بر مـی آید: / شـهادت داده اند / کـه وسعت بی حدود زمان را / درون گردش چار هجایی سال دریـافته ای، / شـهادت داده ای / کـه راز خدا را / درون قالب آدمـی بـه چشم دیده ای / و تداوم را / درون عشق. / مدعیـان / هنگامـی کـه آفتاب / درون پولک پوک برف / هجی مـی شود / آیـا بهار را / از بوی تلخ برگ های خشک / کـه به گلخن مـی سوزد / تبسمـی بهخواهد گذاشت؟ / دلقک / نیشخندی / آری. / گزمـه ها قدیسان اند! / گزمـه ها / قدیسان اند! / مدعیـان / … و حقیقت مطلق جهان، اکنون / بـه جز این دو چشم بد اندیش خون چکان نیست – / یک مدعی / این دو چشم خیره / بر این سر / کـه از بعد شیشـه و سنگ / دزدانـه / تو را مـی پاید. / دلقک / مـی دانم! / و به صداقت چشمان خویش اگر اعتماد مـی داشتم / دیری از این پیش دانسته بودم / کـه آنچه درون پاکی آسمان نقش بسته هست / بـه جز تصویر دوردست من نیست. / خطیب / تو مـی حتما خامشی بگزینی / بـه جز دروغ ات اگر پیـامـی / نمـی تواند بود، / اما اگرت مجال آن هست / کـه به آزادی / ناله ای کنی / فریـادی درافکن / و جان ات را بـه تمامـی / پشتوانـهء پرتاب آن کن!
    بهار 1350
    شبانـه
    اگر کـه بیـهده زیباست شب / به منظور چه زیباست / شب / به منظور که زیباست؟ – / شب و / رود بی انحنای ستار‌گان / کـه سرد مـی‌گذرد. / و سوگواران دراز گیسو / بر دو جانب رود / یـادآورد کدام خاطره را / با قصیده‌ء نفس گیر غوکان / تعزیتی مـی‌کنند / بـه هنگامـی کـه هر سپیده / بـه صدای هم آواز دوازده گلوله / / مـی‌شود؟ / اگر کـه بیـهده زیباست شب / به منظور که زیباست شب / به منظور چه زیباست؟
    26 اسفند 1350
    شبانـه
    در نیست / راه نیست / شب نیست / ماه نیست / نـه روز و / نـه آفتاب، / ما / بیرون زمان / ایستاده ایم / با دشنـهء تلخی / درون گرده هایمان. / هیچ / با هیچ / سخن نمـی گوید / کـه خاموشی / بـه هزار زبان / درون سخن است. / درون مردگان خویش / نظر مـی بندیم / با طرح خنده ای، / و نوبت خود را انتظار مـی کشیم / بی هیچ / خنده ای!
    15 فروردین 1351
    سرود ابراهیم درون اتش
    اعدام مـهدی رضایی درون مـیدان تیر چیتگر
    در آوار خونین گرگ و مـیش / دیگرگونـه مردی آنک، / کـه خاک را سبز مـی خواست / و عشق را شایستهء زیباترین زنان / کـه این اش / بـه نظر / هدیتی نـه چنان کم بها بود / کـه خانگ را بشاید. / چه مردی! چه مردی! / کـه مـی گفت / قلب را شایسته تر آن / کـه به هفت شمشیر عشق / درون خون نشیند / و و گلو را بایسته تر آن / گه زیباترین نام ها را / بگوید. / و شیرآهن کوه مردی از این گونـه عاشق / مـیدان خونین سرنوشت / بـه پاشنـهء آشیل / درنوشت. – / رویینـه تنی / کـه راز مرگ اش / اندوه عشق و / غم تنـهایی بود. / » آه، اسفندیـار مغموم! / تو را آن بـه که چشم / فرو پوشیده باشی! » / » – آیـا نـه / یکی نـه / بسنده بود / کـه سرنوشت تو را بسازد؟ / من / تنـها فریـاد زدم / نـه! / من از / فرو رفتن / تن زدم. / صدایی بودم من / – شکلی مـیان اشکال – ، / و معنایی یـافتم. / من بودم / و شدم، / نـه زان گونـه کـه غنچه ای / گلی / یـا ریشـه ای / کـه جوانـه ای / یـا یکی دانـه / کـه جنگلی – / راست بدان گونـه / کـه عامـی مردی / شـهیدی؛ / که تا آسمان بر او نماز برد. / من بی نوا بندگگی سر بـه راه / نبودم / و راه بهشت مـینوی من / بز رو طوع و خاک ساری / نبود: / مرا دیگرگونـه خدایی مـی بایست / شایستهء آفرینـه ای / کـه نوالهء ناگزیر را / گردن / کج نمـی کند. / و خدایی / دیگرگونـه / آف «. / دریغا شیرآهن کوه مردا / کـه تو بودی، / و کوه وار / پیش از آنکه بـه خاک افتی / نستوه و استوار / مرده بودی. / اما نـه خدا و نـه شیطان – / سرنوشت تو را / بتی رقم زد / کـه دیگران / مـی پرستیدند. / بتی کـه / دیگران اش / مـی پرستیدند.
    مـیلاد آنکه عاشقانـه بر خاک مرد
    قتل احمد زیبرم درون پس کوچه های نازی آباد
    نگاه کن چه فروتنانـه بر خاک مـی گسترد / آن کـه نـهال نازک دستان اش / از عشق / خداست / و پیش عصیـان اش / بالای جهنم / پست است. / آن کو بـه یکی » آری » مـی مـیرد / نـه بـه زخم صد خنجر، / و مرگ اش درون نمـی رسد / مگر آن کـه از تب وهن / دق کند. / قلعه ای عظیم / کـه طلسم دروازه اش / کلام کوچک دوستی است. / انکار عشق را / چنین کـه به سرسختی پا سفت کرده ای / دشنـه ای مگر / بـه آستین اندر / نـهان کرده باشی. – / کـه عاشق / اعتراف را چنان بـه فریـاد آمد / کـه وجودش همـه / بانگی شد. / نگاه کن / چه فروتنانـه بر درگاه نجابت بـه خاک مـی شکند / رخساره ای کـه توفان اش / مسخ نیـارست کرد. / چه فروتنانـه بر آستانـه تو بـه خاک مـی افتد / آن کـه در کمرگاه دریـا / دست حلقه توانست کرد. / نگاه کن / چه بزرگوارانـه درون پای تو سر نـهاد / آن کـه مرگ اش مـیلاد پر هیـاهای هزار شـهزاده بود / نگاه کن!
    گفتی کـه باد مرده ست…
    گفتی که: / » – باد مرده ست! / از جای برنکنده یکی سقف رازپوش / بر آسیـاب خون، / نشکسته درون به قلعهء بی داد، / بر خاک نفکنیده یکی کاخ / باژگون / مرده ست باد! » / گفتی: / » – بر تیزه های کوه / با پیکرش، فرو شده درون خون، / افسرده هست باد! » / تو بارها و بارها / با زندگی ت / شرم ساری / از مردگان کشیده ای. / ( این را، من / همچون تبی / – درست / همچون تبی کـه خون بـه رگ ام خشک مـی کند – / احساس کرده ام. ) / وقتی کـه بی امـید و پریشان / گفتی: / » – مرده ست باد! / بر تیزه های کوه / با پیکر کشیده بـه خون اش / افسرده هست باد! » – / آنان کـه سهم هواشان را / با دوستاق بان معاوضه د / درون دخمـه های تسمـه و زرداب، / گفتند درون جواب تو، با کبر دردشان: / » – زنده هست باد! / تازنده هست باد! / توفان آخرین را / درون کارگاه فکرت رعد اندیش / ترسیم مـی کند، / کبر کثیف کوه غلط را / بر خاک افکنیدن / تعلیم مـی کند. » / ( آنان / ایمان شان / ملاطی / از خون و پاره سنگ و عقاب است. ) / گفتند: / » – باد زنده ست، / بیدار کار خویش / هشیـار کار خویش! » / گفتی: / » نـه! مرده / باد! / زخمـی عظیم مـهلک / از کوه خورده / باد! » / تو بارها و بارها / با زندگیت / شرمساری / از مردگان کشیده ای، / این را من / همچون تبی کـه خون بـه رگ ام خشک مـی کند / احساس کرده ام.
    8 بهمن 1353
    خطابهء تدفین
    غافلان / هم سازند، / تنـها توفان / کودکان نا هم گون مـی زاید. / هم ساز / سایـه سانان اند، / محتاط / درون مرزهای آفتاب. / درون هیـات زندگان / مردگان اند. / وینان / دل بـه دریـا افگنان اند، / بـه پای دارندهء آتش ها / زندگانی / دوشادوش مرگ / پیشاپیش مرگ / هماره زنده از آن سپس کـه با مرگ / و همواره بدان نام / کـه زیسته بودند، / کـه تباهی / از درگاه بلند خاطره شان / شرم سار و سرافکنده مـی گذرد. / کاشفان چشمـه / کاشفان فروتن شوکران / جویندگان شادی / درون مجری آتش فشان ها / شعبده بازان لبخند / درون شب کلاه درد / با جاپایی ژرف تر از شادی / درون گذرگاه پرندگان. / درون برابر تندر مـی ایستند / خانـه را روشن مـی کنند. / و مـی مـیرند.
    25 اردیبهشت 1354
    در اعدام خسرو گلسرخی
    زاده شدن / بر نیزهء تاریک / همچون مـیلاد گشادهء زخمـی. / سِفر یگانـهء فرصت را / سراسر / درون سلسله پیمودن. / بر شعلهء خویش / سوختن / که تا جرقهء واپسین، / بر شعلهء حرمتی / کـه در خاک راه اش / یـافته اند / بردگان / این چنین. / این چنین سرخ و لوند / بر خاربوتهء خون / شکفتن / وین چنین گردن فراز / بر تازیـانـه زار تحقیر / گذشتن / و راه را که تا غایت نفرت / ب. – / آه، از کـه سخن مـی گوییم؟ / ما بی چرا زندگان ایم / آنان بـه چرامرگ خود آگاهان اند.
    بچه های اعماق
    گفتار به منظور یک ترانـه، درون شـهادت احمد زیبرم
    در شـهر بی خیـابان مـی بالند / درون در شبکه مورگی بعد کوچه و بن بست، / آغشتهء دود کوره و قاچاق و زرد زخم / قاب رنگین درون جیب و تیر کمان درون دست، / بچه های اعماق / بچه های اعماق / باتلاق تقدیر بی ترحم درون پیش و / دشنام پدران خسته درون پشت، / نفرین مادران بی حوصله درون گوش و / هیچ از امـید و فردا درون مشت، / بچه های اعماق / بچه های اعماق / بر جنگل بی بهار مـی شکفند / بر درختان بی ریشـه مـیوه مـی آرند، / بچه های اعماق / بچه های اعماق / با حنجرهء خونین مـی خوانند و از پا درآمدنا / درفشی بلند بـه کف دارند / کاوه های اعماق / کاوه های اعماق
    ترانـهء بزرگترین آرزو
    آه اگر آزادی سرودی مـی خواند / کوچک / همچون گلوگاه پرنده ای، / هیچ کجا دیواری فرو ریخته بر جای نمـی ماند. / سالیـان بسیـار نمـی بایست / دریـافتن را / کـه هر ویرانـه نشانی از غیـاب انسانی ست / کـه حضور انسان / آبادانی ست. / همچون زخمـی / همـه عمر / خونابه چکنده / همچون زخمـی / همـه عمر / بـه دردی خشک تپنده، / بـه نعره ای / چشم بر جهان گشوده / بـه نفرتی / از خود شونده، – / غیـاب بزرگ چنین بود / سرگذشت ویرانـه چنین بود. / آه اگر آزادی سرودی مـی خواند / کوچک / کوچک تر حتی / از گلوگاه یکی پرنده!
    رم، دی 1355
    هجرانی
    چه هنگام مـی زیسته ام؟ / کدام مجموعهء پیوسته روزها و شبان را / من – / اگر این آفتاب / هم آن مشعل کال هست / بی شبنم و بی شفق / کـه نخستین سحرگاه جهان را آزموده است. / چه هنگام مـی زیسته ام، / کدام بالیدن و کاستن را / من / کـه آسمان خودم / چتر سرم نیست؟ – / آسمانی از فیروزهء نیشابور / با رگه های سبز شاخساران، / همچون فریـاد واژگون جنگلی / درون دریـاچه ای، / آزاد و رها / همچون آینـه ای / کـه تکثیرت مـی کند. / بگذار / آفتاب من / پیرهن ام باشد / و آسمان من / آن کهنـه کرباس بی رنگ. / بگذار / بر زمـین خود بایستم / بر خاکی از برادهء الماس و رعشـهء درد. / بگذار سرزمـینم را / زیر پای خود احساس کنم / و صدای رویش خود را بشنوم: / رپ رپهء طبل های خون را / درون چیتگر / و نعرهء ببرهای عاشق را / درون دیلمان. / و گر نـه چه هنگام مـی زیسته ام؟ / کدام مجموعهء پیوستهء روزها و شبان را من؟
    پرینستون، 15 اسفند 1356
    محمد رضا شفیعی کدکنی
    دیباچه
    بخوان بـه نام گل سرخ، درون صحاری شب، / کـه باغ ها همـه بیدار و بارور گردند. / بخوان، دوباره بخوان، که تا کبوتران سپید / بـه آشیـانـهء خونین دوباره برگردند. / بخوان بـه نام گل سرخ، درون رواق سکوت، / کـه موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد؛ / پیـام روشن باران، / ز بام نیلی شب / کـه رهگذار نسیمش بـه هر کرانـه برد. / ز خشک سال چه ترسی! / – کـه سد بسی بستند: / نـه درون برابر آب، / کـه در برابر نور / و در برابر آواز و در برابر شور … / درون این زمانـهء عسرت، / بـه شاعران زمان برگ رخصتی دادند / کـه از معاشقهء سرو و قمری و لاله / سرودها بسرایند ژرف تر از خواب / زلال تر از آب. / تو خامشی، کـه بخواند؟ / تو مـی روی، کـه بماند؟ / کـه بر نـهالک بی برگ ما ترانـه بخواند؟ / از این گریوه بـه دور، / درون آن کرانـه، ببین: / بهار آمده، / از سیم خاردار / گذشته. / حریق شعلهء گوگردی بنفشـه چه زیباست! / هزار آینـه جاری ست. / هزار آینـه / اینک / بـه همسرایی قلب تو مـی تپد با شوق. / زمـین تهی دست ز رندان؛ / همـین تویی تنـها / کـه عاشقانـه ترین نغمـه را دوباره بخوانی. / بخوان بـه نام گل سرخ و عاشقانـه بخوان: / » حدیث عشق بیـان کن بدان زبان کـه تو دانی. «
    سفر بـه خیر
    » بـه کجا چنین شتابان؟ » / گون از نسیم پرسید. / » دل من گرفته زینجا، / هوس سفر نداری / ز غبار این بیـابان؟ » / » همـه آرزویم، اما / چه کنم کـه بسته پایم … » / » بـه کجا چنین شتابان؟ » / » بـه هر آن کجا کـه باشد بـه جز این سرا سرایم. » / » سفرت بـه خیر! اما، تو و دوستی، خدا را / چو ازین کویر وحشت بـه سلامتی گذشتی. / بـه شکوفه ها، بـه باران، / برسان سلام ما را. «
    ضرورت
    مـی آید، مـی آید: / مثل بهار، از همـه سو، مـی آید. / دیوار، / یـا سیم خاردار / نمـی داند. / مـی آید از پای و پویـه باز نمـی ماند. / آه، / بگذار من چو قطره بارانی باشم، / درون این کویر، / کـه خاک را بـه مقدم او مژده مـی دهد؛ / یـا حنجرهء چکاوک خردی کـه / ماه و دی / از پونـهء بهار سخن مـی گوید / وقتی کزان گلوله سربی / با قطره / قطره / قطرهء خونش / موسیقی مکرر و یکریز برف را / ترجیعی ارغوانی مـی بخشد.
    11 فروردین 1349
    به یک تصویر
    دیدمت مـیان رشته های آهنین: / دست بسته، / درون مـیان شحنـه ها. / درون نگاه خویشتن / شطی از نجابت و پیـام داشتی. / آه! / وقتی از بلند اضطراب / تیشـه را بـه ریشـه مـی زدی، / قلب تو چگونـه مـی تپید؟ / ای صفیر آن سپیدهء تو / خوش ترین سرود قرن! / شعر راستین روزگار! / وقتی از بلند اضطراب / مرگ ناگزیر را نشانـه مـی شدی، / وز صفیر آن سپیده دم / جاودانـه مـی شدی، / شاعران سبک موریـانـه، جملگی، / با: » بنفشـه رسته از زمـین / بـه طرف جویبارها «، / با: » گسسته حور عین / ز زلف خویش تارها «، / درون خیـال خویش، / جاودانـه مـی شدند! / آنچه درون تو بود، / گر شـهامت و اگر جنون / با صفیر آن سپیده / خوش ترین چکامـه های قرن را / سرود.
    آنجا هزار ققنوس / آتش گرفته هست / اما صدای بال زدن شان را / درون اوج / اوج مردن / اوج دوباره زادن / نشنیده ام هرگز / وقتی کـه با شکستن یک شیشـه / مردابک صبوری یک شـهر را / یکباره مـی توانی بر هم زد / ای دست های خالی! / از چیست حیرانی؟ / گویـا / گل های گرمسیری خونین را / درون سردسیر این باغ / بیـهوده کاشتند / آب و هوای این شـهر / زین سرخ و بوته هیچ نمـی پرورد / اما / تو آتش شفق را / درون یبار / درون کوچه باغ ها / بـه چه تفسیر مـی کنی؟
    کبریت های صاعقه درون شب
    کبریت های صاعقه / پی درون پی / خاموش مـی شود. / شب همچنان شب است. / با این کـه یک بهار و دو پاییز / زنجیرهء زمان را / – با سبز و زردشان – / از آب رودخانـه گذر دادند، / دیدیم / درون آب رودخانـه، همـه سال، / خون بود و خاک گرم / کـه مـی رفت / درون شط – / شطی کـه دست مردی / درون موج های نرمش / آیینـهء خدا را / یک روز شست و شو داد. / کبریت های صاعقه / پی درون پی / خاموش مـی شود. / شب همچنان شب است. / خون هست و خاک گرم؛ / نظارگان مات شب و روز؛ / بسیـار روزها و چه بسیـار. / کبریت های صاعقه / پی درون پی / شب را / کمرنگ مـی کند. / من دیدم و صبور گذشتم / خون از رگان فقر و شـهامت / جاری بود / درون خاک های اردن، سینا. / کبریت های صاعقه شب را / بی رنگ مـی کند: / چندان کـه در ولایت مشرق، / از شـهربند کهنـهء نیشابور، / سرکردهء قبیلهء تاتار / فریـاد همصدایی خود را / ( فانوس دود خوردهء تاریک ) / از روشنای صبح مـی آویزد. / کبریت های صاعقه / شب را / نابود مـی کند.
    خموشانـه
    شـهر خاموش من! آن روح بهارانت کو؟ / شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟ / مـی خزد درون رگ هر برگ تو خوناب خزان، / نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو؟ / کوی و بازار تو مـیدان سپاه دشمن، / شیـههء اسب و هیـاهوی سوارانت کو؟ / زیر سرنیزهء تاتار چه حالی داری؟ / دل پولادوش شیرشکارانت کو؟ / سوت و کور هست شب و مـیکده ها خاموش اند، / نعره و عربدهء باده گسارانت کو؟ / آسمانت، همـه جا، سقف یکی زندان است، / روشنای سحر این شب تارانت کو؟
    در آن سوی شب و روز
    همـیشـه دریـا دریـاست. / همـیشـه دریـا طوفان دارد. / بگو! به منظور چه خاموشی! / بگو: جوان بودند، / جوانـه های برومند جنگل خاموش. / بگو! به منظور چه مـی ترسی! / سپیده دم، اینجا، / شقایقان پریشیده درون نسیم، / هراسان، / بر این گریوه فراوان دیده ست. / بـه آب های خزر، / موج های سرگردان، / و بادهای پریشان بگو، بگو! / باری، / پیـام برگ شقایق را / – درون لحظه ای کـه مـی ریزد، / و مـی فشاند / آن بذر سالیـانـهء فصلش را – / بـه دشت ها ببرند. / بگو! به منظور چه خاموشی! / سپیده مـی دانست آیـا / کـه در کرانـهء او / چه قلب های بزرگی را / دوباره از تپش افکندند؟ / و باز مـی داند آیـا / کـه در کرانـهء او / – آن کران نا بکران – / دران سوی شب و روز، / چه قلب های بزرگی کـه مـی تپند هنوز؟ / خوشا سپیده دما / کـه سرخ بوتهء خون شما / درون آینـه اش، / مـیان مرگ و شفق، / که تا صنوبر خورشید. / چنان تجلی کرد؛ / و باز بار دگر / سرود بودن را، / درون برگ برگ آن بیشـه، / و موج موج خزر / جاودانگی بخشید. / بـه روی گسترهء سبز جنگل بیدار، / خوشا سپیده دما وان کرانـهء دیدار!
    سوک نامـه
    موج موج خزر، از سوک، سیـه پوشان اند. / بیشـه دلگیر و گیـاهان همـه خاموشان اند. / بنگر آن جامـه کبودان افق، صبح دمان / روح باغ اند کزین گونـه سیـه پوشان اند؛ / چه بهاری ست، خدا را! کـه در این دشت ملال / لاله ها آینـهء خون سیـاووشان اند. / آن فرو ریخته گل های پریشان درون باد / کز مـی جام شـهادت همـه مدهوشان اند، / نام شان زمزمـهء نیمـه شب مستان باد! / که تا نگویند کـه از یـاد فراموشان اند. / گر چه زین زهر سمومـی کـه گذشت از سر باغ / سرخ گل های بهاری همـه بی هوشان اند، / باز درون مقدم خونین تو، ای روح بهار! / بیشـه درون بیشـه، درختان، همـه، آغوشان اند.
    زان سوی خواب مرداب
    ای مرغ های طوفان! پروازتان بلند. / آرامش گلولهء سربی را / درون خون خویشتن / این گونـه عاشقانـه پذیرفتید، / این گونـه مـهربان. / زان سوی خواب مرداب، آوازتان بلند. / مـی خواهم از نسیم بپرسم: / بی جزر و مد قلب شما، / آه، / دریـا چگونـه مـی تپد امروز؟ / ای مرغ های طوفان! پروازتان بلند. / دیدارتان: ترنم بودن؛ / بدرودتان: شکوه سرودن؛ / تاریختان بلند و سرافراز: / آن سان کـه گشت نام سردار / زان یـار باستانی همرازتان بلند.
    هر کوی و برزنی را / مـی جویند / هر مرد و هر زنی را / مـی بویند / بشنو! / این زوزهء سگان شکاری ست / درون جست و جویش اکنون / و خاک، / خاک تشنـه / و قطره های خون. / آن گرگ تیر خوردهء آزاد / درون شـهر شـهرها / امشب کجا پناهی خواهد یـافت / یـا درون خروش خشم گلوله / کی سوی بیشـه راهی خواهد یـافت.
    آن عاشقان شرزه
    آن عاشقان شرزه، كه با شب نزيستند / رفتند و شـهر خفته ندانست كيستند / فريادشان تموج شط حيات بود / چون آذرخش درون سخن خويش زيستند / مرغان پر گشودهء طوفان كه روز مرگ / دريا و موج و صخره بر ايشان گريستند / مي گفتی: ای عزیز!: » سترون شده ست خاك. » / اينك ببين برابر چشم تو چيستند: / هر صبح و شب بـه غارت طوفان روند و باز، / باز آخرين شقايق اين باغ نيستند.
    6 تیرماه 1351
    زندگی نامـهء شقایق
    آه ای شقایقان بهاران من! / یـاران من! / از خاک و خاره، خون شما را / حتی / طوفان نوح نیز نیـارد سترد، / زانک / هر لحظه گسترانگی اش بیش مـی شود؛ / آن گونـه ای کـه باران، / هر چند تندتر / رخسار ارغوان / شاداب و / سرخ گونـه تر از پیش مـی شود.
    اکسفورد، ژانویـه 1975
    زندگی نامـهء شقایق
    ای زندگان خوب بعد از مرگ / خونینـه جامـه های پریشان برگ برگ / درون بارش تگرگ / آنان کـه جان تان را / از نور و / شور و / پویش و / رویش سرشته اند! / تاریخ سرفراز شمایـان / بـه هر بهار / درون گردش طبیعت / تکرار مـی شود، / زیرا کـه سرگذشت شما را، / بـه کوه و دشت / » بر برگ گل، / بـه خون شقایق، / نوشته اند. «
    اکسفورد، ژانویـه 1975
    غزلی درون مایـهء شور و شکستن
    نفسم گرفت از این شب درون این حصار ب/ درون این حصار جادویی روزگار ب/ چو شقایق، از دل سنگ، برآر رایت خون، / بـه جنون، صلابت صخرهء کوهسار ب/ تو کـه ترجمان صبحی، بـه ترنم و ترانـه /زخم دیده بگشا، صف انتظار ب/ » سر آن ندارد امشب کـه برآید آفتابی؟ » / تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار ب/ بسرای که تا که هستی، کـه سرودن هست بودن / بـه ترنمـی دژ وحشت این دیـار ب/ شب غارت تتاران، همـه سو فکنده سایـه / تو بـه آذرخشی این سایـهء ار ب/ ز برونی نیـاید چو بـه یـاری تو، اینجا، / تو ز خویشتن برون آ، سپه تتار بشکن.
    اکسفورد، ژانویـه 1975
    آن لحظه ها
    آن لحظه ها جوانی ما بود / آن لحظه ها کـه روح، درون آن ها / مثل نگاه آهوی کوهی / بر دشت و بر گریوه رها بود. / آن لحظه ها کـه با دو سه شبنامـه و سرود / مـی شد بـه جنگ صاعقه ها رفت / آن لحظه ها جوانی ما بود. / آن لحظه های بیشـهء بیدار / زیبا و پر شکوه و شکیبا / آن لحظه ها کـه زندگی ما / نـه درون چرا بـه چون و چرا بود. / زان لحظه ها چه گونـه توانیم / جز با درود و تلخی بدرود / یـاد کرد / آن لحظه ها کـه خوب ترین ها / از سال های عمر خدا بود. / آن لحظه ها، جوانی ما بود.
    دعای باران
    بر باغ ما ببار! / بر باغ ما کـه خندهء خاکستر هست و خون / باغ درخت مردان، / این باغ باژگون. / ما درون مـیان زخم و شب و شعله زیستیم / درون تور تشنگی و تباهی / با نظم واژه های پریشان گریستیم. / درون عصر زمـهریری ظلمت، / عصری کـه شاخ نسترن، آنجا، / گر بی اجازه برشکفد، طرح توطئه ست / عصر دروغ های مقدس / عصری کـه مرغ صاعقه را نیز / داروغه و دروغ درایـان / مـی خواهند / درون قاب و در قفس. / بر باغ ما ببار! / بر داغ ما ببار!
    پرینستون، 1975
    خطی ز دلتنگی
    خطی، این لحظه ز دلتنگی، بر این دیوار / یـادگاری بنویس و به ره شکوه مپوی / از دو رنگی کـه ز یـارانت دیدی، عیـار! / گر تو خاموش بمانی / چهی خواهد بود / کـه گواهی دهد: / » اینجا، بودند / عاشقانی کـه زمـین را بـه دگر آیینی / خواستند آذین بندند و / چه شیدا بودند! » / آه! / ناجوانمردی گیتی آیـا / که تا بدانجاست کـه فردا، وقتی / نبض این ساعت فرتوت نخواهد زد، / هیچ مستی دیگر / درون ته کوچهء بن بستی / درون آخر شب / نغمـه ما را با سوت نخواهد زد؟ / با سرانگشتی، آغشته بـه خون و انکار، / یـادگاری ز خود، امروز، بنـه بر دیوار.
    مرثیـه دوست
    سوگواران تو امروز خموش اند همـه / کـه دهان های وقاحت بـه خروش اند همـه / گر خموشانـه بـه سوگ تو نشستند، رواست / زان کـه وحشت زدهء حشر وحوش اند همـه / آه ازین قوم ریـایی کـه درین شـهر دو روی / روزها شحنـه و شب باده فروش اند همـه / باغ را این تب روحی بـه کجا برد کـه باز / قمریـان از همـه سو خانـه بـه دوش اند همـه / ای هران قطره ز آفاق هران ابر، ببار! / بیشـه و باغ بـه آواز تو گوش اند همـه / گر چه شد مـیکده ها بسته و یـاران امروز / مـهر برزده وز نعره خموش اند همـه، / بـه وفای تو کـه رندان بلاکش فردا / جز بـه یـاد تو و نام تو ننوش اند همـه.
    سرود کوچک درون ستایش انسان بزرگ
    با آن کـه زمانـه داشت دل خون از تو / کامـی نگرفت دور گردون از تو / بردند بـه قتلگاه و نتوانستند / یک لحظه تو را برند بیرون از تو.
    23 مرداد 1356
    از اوراد گل سرخ
    بعد از دی دیوانـه و آن سردی دیرند / وان پیر یخ نیمـهء دی ماه شکستن، / بسیـار نپایید / این لحظهء سرمای گل سرخ / این لحظهء خون خوردن و خاموش نشستن.
    فروردین 1358
    عبور گندم از زمستان
    ایستاده / » ابر و / باد و / ماه و / خورشید و / فلک «، از کار / زیر این برف شبانگاهی / بدتر از کژدم، / مـی گزد سرمای دی ماهی. / کرده موج برکه درون یخ برف / دست و پای خویشتن را گم / زیر صد فرسنگ برف، / اما / درون عبور هست از زمستان دانـهء گندم.
    نعمت مـیرزازاده
    جنگل چشید طعم تبر را / مـیمون پیر قهقهه سر داد… / اما چه باک / جنگل / امسال / آن مـیوهء مبارک ممنوع را / جوانـه برآورد / پیوندها گرفت سرانجام / درون خون تپیده گرگ جوان، داد پاسخش…
    اسفند 1349
    پيشواز
    به پرویز نیکخواه
    از شـهربند فاجعه مي آيد / آنک فجيع، / زشت، / تماشايي / آلوده جان فاجعه سودا. / ياران من!/ مشوريد! / او را امان دهيد، تماشايي ست! / از شـهربند فاجعه مي آيد / مردی کـه پشتوارهء ايمانش را / درون منزل دوراهي سودا و استقامت / از شانـه تحمل هشته / وينک چو سائلان سمج / درون کوچه های باور مردم، مي گردد / با شکلکي بـه چهره ز توجيه / بر بويه گشايش يک درون / بر بويه پذيرش يک آشنا، / مگر / مشتي که، / پتک خويشتن اش بايد / بر خانـه های / اعتماد مردم / ميکوبد / غافل کـه هيچ دری ديگر/ درگاه بوس را / پذيره نخواهد بود / ياران من! / مشوريد! / او را امان دهيد، تماشايی ست! / بيهوده پرسه مي زند اين سائل / اين سمج / درون کوچه های باور مردم، / ديری ست – / درها بـه هر زحير عبث، بسته ست / درون کوچه های باور مردم / بيداری، / اعتماد بـه دشمن را، / بر داربست تجربه، / مصلوب کرده هست / درون کوچه های باور مردم، / خون های تازه شـهدا / خورشيدهای روشن برهانند / او را امان دهيد! / ياران من! / چقدر تماشایی ست! / مردی کـه در محله شـهدا / دژخيم را فرشته بخواند… / ای سامری! / تنـهايي عظيم، / عذابت بس! / درون هيچ آستان اجابت / با سائل زحير تو رحمت نيست / ای، / درون درون خويشتن خويش، / درون به درون / جز مرگ، / هيچی، / پاسخ ات نخواهد گفت.
    نوروز بر مزار شـهیدان
    نجوای گرم زمزمـه های خموش خیل شـهیدان / درون نای نرمخوان نسیم نمور / بـه ناگاه باز / همـهمـه ای مـی شود عظیم. / آنگه کـه باز، دوستان و رفیقان / با شمع و شاخه های فراوان لاله / دسته دسته / پدیدار مـی شوند از دور / چشم » بهشت زهرا » / این روز را ندیده هست به خود هرگز / درون لحظهء مبارک تحویل سال / من درون کنار گور » امـیر » ایستاده ام بـه گفتن تبریک سال نو / – درون جمع گورهای گم شدهء تازه یـافته – / مـی گویمش: امـیر مژده کـه آن پیش بینی ات آخر درست درون آمد / – آن جملهء مکرر سر بسته ات – / دیدی کـه سال های این دههء هفتاد / پایـان نیـافته، پایـان گرفت سرانجام، روزگار ستمشاهی / نسیم مـی وزد از روی خاک های بکر پر از شبنم و شقایق این گورهای پاک / اما نسیم، چه بوی بهار ناشناخته ای دارد / گویی بهار تازهء تاریخ، مـی وزد! / هر سال زیر سلطهء اهریمن / تنـها / تقویم ماه و سال، ورق مـی خورد / با موج خون خلق، سرانجام امسال / تاریخ هم ورق خورد / بانگ اذان ظهر بلند هست / نزدیک من / بانوی سوگوار جوان سیـاهپوش بـه تصویر روی گور / همـی خیره مانده هست / و کودکش کنارهء تصویر ایستاده بـه مادر نگاه مـی کند آرام.
    سیـاوشرایی
    …به سرخی آتش بـه طعم دود
    ای واژهء خجستهء آزادی! / با این همـه خطا / با این همـه شکست کـه ماراست / آیـا بـه عمر من تو تولد خواهی یـافت؟ / خواهی شکفت ای گل پنـهان / خواهی نشست آیـا روزی بـه شعر من؟ / آیـا تو پا بـه پای فرزندانم رشد خواهی داشت؟ / ای دانـهء نـهفته / آیـا درخت تو / روزی درین کویر بـه ما چتر مـی زند؟ / گفتم دگر بـه غم ندهم دل ولی دریغ / غم با تمام دلبریش مـی برد دلم / فریـاد ای رفیقان فریـاد، / مردم ز تنگ حوصلگی ها، دلم گرفت: / وقتی غرور چشمش را با دست مـی کند / و کینـه بر زمـین های باطل / مـی افکند شیـار / وقتی گوزن های گریزنده / دلسیر از سیـاحت کشتارگاه عشق / مشتاق دشت بی حصار آزادی / همواره / درون معبر قرق / قلب نجیب خود را آماج مـی کنند / غم، مـی کشد دلم / غم، مـی برد دلم / بر چشم های من / غم مـی کند زمـین و زمان تیره و تباه. / آیـا دوباره دستی / از برترین بلندی جنگل / از دره های تنگ / – صندوقخانـه های پنـهان این بهار – / از های سوختهء صخره های سنگ / گلخارهای خونین خواهد چید؟ / آیـا هنوز هم / آن مـیوهء یگانـه آزادی / آن نوبرانـه را / حتما درون آن سبد سبز جست و بس؟ / با باد شیونی ست / درون بادها زنی هست که مـی موید / درون پای گاهوارهء این تل و تپه ها / غمگین زنی ست کـه لالایی مـی گوید: / ای نازنین من گل صحرایی! / ای آتشین شقایق پر پر! / ای پانزده پر متبرک خونین! / بر بادرفته از سر این ساقهء جوان / من زیست مـی دهم بـه تو درون باغ خاطرم / من درون درون قلبم درون این سفال سرخ / عطر امـیدهای تو را غرس مـی کنم / من بر درخت کهنـهء اسفند مـی کنم بـه شب عید / نام سعید سفیدت را ای سیـاهکل ناکام !/ گفتم نمـی کشندی را / گفتم بـه جوخه های آتش / دیگر نمـی برندی را / گفتم کبود رنگ شـهیدان عاشق هست / غافل من ای رفیق / دور از نگاه غمزده تان، هرزه گوی من / بـه پگاه مـی برند / بی نام مـی کشند / خاموش مـی کنند صدای سرود و تیر. / این رنگبازها / نیرنگ سازها / گلهای سرخ روی سراسیمـه رسته را / درون پرده مـی کشند بـه رخسارهء کبود / بر جا بـه کام ما / گلواژه ای بـه سرخی آتش بـه طعم دود.
    ریشـه و جنگل
    من، شاخه ای ز جنگل خلقم. / از ضربه ی، تبر / بر پیکر سلاله ی من یـادگارهاست. / با من مگو سخن ز شکستن! / هرگز شکستگی بـه بر ما شگفت نیست. / بر ما، عجب، شکفتگی اندر بهارهاست. / صد بار اگر بـه خاک کشندم / صد بار اگر کـه استخوان شکنندم / گاه نیـاز باز / آن هیمـه ام کـه شعله برانگیزد / آن ریشـه ام کـه جنگل از آن خیزد
    آبان 1362
    هوشنگ ابتهاج
    سرخ و سفید
    تا نیـاراید گیسوی کبودش را / بـه شقایقها، / صبح فرخنده / درون آیینـه نخواهد خندید!
    گلوی مرغ سحر را بریده اند و، / هنوز / درین شط شفق / آواز سرخ او / جاری است…
    ای صبح! / ای بشارت فریـاد! / امشب، خروس را / درون آستان آمدنت / سر بریده اند!
    مرثیـهء جنگل
    امشب همـه غم های عالم را خبر کن! / بنشین و با من گریـه سر کن، / گریـه سر کن! / ای جنگل، ای انبوه اندوهان دیرین! / ای چون دل من، ای خموش گریـه آگین! / سر درون گریبان، درون پس زانو نشسته، / ابرو گره افکنده، چشم از درد بسته، / درون پرده های اشک پنـهان، کرده بالین! / ای جنگل، ای داد! / از آشیـانت بوی خون مـی آورد باد! / بر بال سرخ کشکرت پیغام شومـی است، / آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد؟ / ای جنگل، ای شب! / ای بی ستاره! / خورشید تاریک! / اشک سیـاه کهکشانـهای گسسته! / آیینـهء دیرینـهء زنگار بسته! / دیدی چراغی را کـه در چشمت شکستند؟ / ای جنگل، ای غم! / چنگ هزار آوای بارانـهای ماتم! / درون سایـه افکند کدامـین ناربن ریخت / خون از گلوی مرغ عاشق؟ / مرغی کـه مـی خواند / مرغی کـه با آوازش از کنج قفس پرواز مـی کرد، / مرغی کـه مـی خواست / پرواز باشد… / ای جنگل، ای حیف! / همسایـهء شبهای تلخ نامرادی! / درون آستان سبز فروردین، دریغا / آن غنچه های سرخ را بر باد دادی! / ای جنگل، ای پیوسته پاییز! / ای آتش خیس! / ای سرخ و زرد، ای شعلهء سرد! / ای درون گلوی ابر و مـه فریـاد خورشید! /تا کی ستم بر مرد خواهد کرد نامرد؟ / ای جنگل، ای درون خود نشسته! / پیچیده با خاموشی سبز، / خوابیده با رویـای رنگین بهار نغمـه پرداز، / زین پیله، کی آن نازنین پروانـه خواهد کرد پرواز؟ / ای جنگل، ای همراز کوچک خان سردار! / همعهد سرهای بریده! / پر کرده دامن / از مـیوه های کال چیده! / کی مـی نشیند درد شیرین رسیدن / درون شیر های سبزت؟ / ای جنگل، ای خشم! / ای شعله ور چون آذرخش پیرهن چاک! / با من بگو از سر گذشت آن سپیدار، / آن سهمگین پیکر، کـه با فریـاد تندر / چون پاره ای از آسمان، افتاد بر خاک! / ای جنگل، ای پیر! / بالندهء افتاده، آزاد زمـینگیر! / خون مـی چکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها. / ای جنگل! اینجا ء من چون تو زخمـی است. / اینجا، دمادم دارکوبی بر درخت پیر مـی کوبد، / دمادم.
    فروردین 1350
    ارغوان
    ارغوان شاخهء همخون جدا ماندهء من / آسمان تو چه رنگ هست امروز؟ / آفتابی ست هوا؟ / یـا گرفته ست هنوز؟ / من درین گوشـه کـه از دنیـا بیرون است، / آسمانی بـه سرم نیست. / از بهاران خبرم نیست. / آنچه مـی بینم دیوارست. / آه، این سخت سیـاه / آن چنان نزدیک هست / کـه چو برمـی کشم از نفس / نفسم را برمـی گرداند. / ره چنان بسته کـه پرواز نگه / درون همـین یک قدمـی مـی ماند. / کورسویی ز چراغی رنجور / قصه پرداز شب ظلمانی است. / نفسم مـی گیرد / کـه هوا هم اینجا زندانی است. / هر چه با من اینجاست / رنگ رخ باخته است. / آفتابی هرگز / گوشـهء چشمـی هم / بر فراموشی این دخمـه نینداخته است. / اندرین گوشـهء خاموش فراموش شده، / کز دم سردش هر شمعی خاموش شده، / یـاد رنگینی درون خاطره من / گریـه مـی انگیزد: / ارغوانم آنجاست / ارغوانم تنـهاست / ارغوان دارد مـی گرید / چون دل من کـه چنین خون آلود / هر دم از دیده فرو مـی ریزد. / ارغوان / این چه رازیست کـه هر بار بهار / با عزای دل ما مـی آید؟ / کـه زمـین هر سال از خون پرستوها رنگین هست / وین چنین بر جگر سوختگان / داغ بر داغ مـی افزاید؟ / ارغوان پنجهء خونین زمـین / دامن صبح بگیر / وز سواران خرامندهء خورشید بپرس / کی برین درهء غم مـی گذرند؟ / ارغوان خوشـهء خون / بامدادان کـه کبوترها / برپنجره باز سحر غلغله مـی آغازند، / جان گلرنگ مرا / بر سر دست بگیر، / بـه تماشاگه پرواز ببر. / آه، بشتاب کـه هم پروازان / نگران غم هم پروازند. / ارغوان بیرق گلگون بهار / تو بر افراشته باش / شعر خونبار منی / ياد رنگين رفيقانم را / بر زبان داشته باش. / تو بخوان نغمـهء ناخواندهء من / ارغوان، شاخهء همخون جدا ماندهء من.
    فروردین 1363
    اسماعیل خویی
    با دانشی زلال تر از آفتاب
    1- حتی اگر چو توفان گویـا باشی
    از شش هزار سال تجربه وقتی مـی گویی، / چین هزار موج بر جبین تو مـی روید، / بی آن کـه دریـا باشی. / از شش هزار سال تجربه درون گنداب وقتی مـی گویی، / هر واژه درون دهان تو غوکی مـی شود / کز کرم های گندیدن، / آری / تنـها / از کرم های گندیدن مـی گوید – / حتی اگر چو توفان گویـا باشی؛ / و پای که تا سر آوا باشی. / بر من ببخشای، ای عشق! / من / دیگر دلی بـه ندارم. / دیگر بـه / من / جز مشت واری خون آلود / کـه مـی تپد بـه کینـه ندارم.
    11- درون آینـه
    چندان دروغ درون من راه بود / کـه دیگر / آیینـه سپیده دمان را نیز / باور نداشتم. / وین بود و بود… که تا / آیینـهء سپیده دمان. / آه، / آیینـه سپیده دمان، / درون لحظهء شکفتن خون، / گفت / – » آنان کـه از کرانـهء آفاقم، / درون جنگلی کـه تیر بـه ناچار از آفاقش مـی روید / سر زدند / مثل تو بودند. / آنان کـه مثل آفاقم / درون خون سر زدنشان / پر پر زدند / مثل تو بودند. / آنان جوان و مثل تو بودند، / اما / مثل تو تخته بند ترس نبودند… » / آینـه سپیده دمان آشفت. / آینـه سپیده دمان / شرم مرا / درون آب های خونینش نـهفت.
    بر رود پر سرود » شدن «
    دیرینـه تر همانا کینـه ست / درون ، / که تا دهان بگشاید: / هم درون دمـی / کز سوی ناگهان / بغض گلوله ایش گلوگیر مـی شود؛ / و با زبان زخم، / با دهان د، / فواره وار و / فریـادوش، / درون آتش، / خون و جنون خود را بسراید: / هم درون دمـی / کافاق چشم بـه خاکستر مـی گراید؛/ وانگاه، / درون سرایش آرام آه، / فوارهء بلند سرازیر مـی شود.
    2- مرگ؟
    دانای واژگان را پرسیدم: / – » عقل؟ » / خندید: / – » بندی / بر زانوی شتر! » / پس، گوهر جنون را دانستم / کآزاده و گشاده، / ویرانگرای و ویرانگر، / درون مـی وزد: / و آفاق چشم طرح صریحی از کویر مـی شود؛ / این یعنی / کآزاد و سر کشی؛ / و آینـه ای شدست نگاهت / کـه در یقین بلورینش / تاریک ها / روشن، / و دورها / نزدیک / تصویر مـی شود. / و رود پر سرود » شدن » / درون بستر همارهء خود / گوهر شکفتهء هیچ آوازی را / بر موج های اوج / که تا هماره / نگهدار نخواهد بود؛ / بسیـار خواهد آمد و / درون اوج های همـهمـه اش / موجی نشان از این همـه، / زین بسیـار، نخواهد بود. / با اینـهمـه، از این همـه آن سو تر، / زیبایی حقیقت سرشاری ست، / بی شک بـه سالخوردگی انسان بودن، / کـه بودن روانـهء انسان / بی آن، / بی گمان، / سرشار نخواهد بود: / دارم بـه این حقیقت زیبا مـی اندیشم / که، بی گمان، / حتی اگر خدا نباشد نیز / انسان بـه زشتی و دروغ و بدی سر سپار نخواهد بود؛ / و روزگاری خواهد آمد / کـه در زلالتاب جهانگیرش / جز نیکی و درستی و زیبایی درون کار نخواهد بود. / دارم – بگو: » شعار! » – بـه ایمان مـی اندیشم، / ایمان – / شعر شعور سادهء تاریخ: / ایمان – / ایمان بـه ذات جاری انسان / کـه رود » شدن » پر سرود از اوست؛ / موجی کـه هر فراز از او، هر فرود از اوست. / ایمان! – / این را برادرانم گفتند: / هم درون دمـی کـه تاریخ / درون خونشان قد افراشت، / چون مرگ، / درون برابر دژخیمان. / ایمان! – / این را برادرانم با خون گفتند: / هم درون دمـی کـه ء ناگاهانشان / با دهان د / فریـاد شد؛ / و در جنون شکفتند؛ / و بانوی زلال ترین خواب را / درون سرخی سپیده ای از خون خویش پذیرفتند؛ / یعنی درون / دریـای خواب های آبی / خفتند. / آری، جنون: / که تا کینـه، / درون گشایش ، / دیرینـه تر نباشد. / آری، جنون: / که تا عشق، / دلنواز و سرافراز، / بال بگشاید / درون سرخی سپیده ای از خون.
    27 دی 1351
    یک چهره از سعید
    برای سعيد سلطانپور
    مدام سوگ… / همـیشـهء اندوه… / سعید جان! / آیین مرگ اندیشان چه بی شکوه مـی خواهد ما را / آه… / چه بی شکوه! / آیین مرگ اندیشان مـی نالد و… / بـه خود مـی بالد / مدام سوگ / همـیشـه اندوه… / و اینچنین است… / و اینچنین حتما باشد! / وقتی کـه در قبیلهء گرگان خون جنون شده پیش از تاریخ / درون نابهنگام… / یـا یعنی / درون این شب سترونِ دیر انجام / زیر نگاه ماهِ تمام / فواره مـی زند / بـه سوی آن ندانم مرگ آشام / غم زوزه ی فسون شده ی / هاریِ / بزرگ! / وز گله ی گرازان یک کهکشان ستاره شوم بر مـی دمد / کـه یعنی / درون آفاق خشم، / سیصد هزار چشم / بـه ناگاهان درون تب ویران ، / مشعل مـی افروزد / یعنی این جنگل هست باز… / کـه مـی سوزد / درون آتشِ شبانـه یِ / بیماریِ / بزرگ! / و اینچنین است… / و اینچنین حتما باشد! / که تا آنک، زيرک ترين پلنگان را تک تک / و، پس، يعني، گروه گروه، انبوه انبوه، / بـه اوج هاي ژرف ترين پرتگاه برآرد / ناچاريِ / بزرگ! / ما نيز کشته مي دهيم، / آري؛ / اما براي زيستن / و… / پس… / بی گریستن! / ما نیز کشته مـی شویم / آری… / اما به منظور آزادی / و… / پس… / با شادی، / ما نیز سرنوشتی داریم / آری / اما پاک! / یعنی پالوده از دروغ های فراخاکی / کـه خود بـه دست آزادی آن را مـی سازیم! / ما نیز هم بهشتی داریم آری، / اما بر خاک! / یعنی دنیـایی از عناصر زیبایی و درستی و پاکی / وقتی کـه با شادی / و رو بـه آبادی، / این جهان را مـی سازیم / درون راستای دلکشِ / معماریِ / بزرگ! / آری ما با زیستن پیمان بسته ایم! / درون جاریِ / بزرگ! / و مرگ را کـه چهره ای از هستن است، / تنـها به منظور آنچه این سوی مرگ است، / مـی پذیریم / با آریِ / بزرگ! / ما نیز مـی مـیریم / آری / اما… / / هی… های و های / لولی وشانِ شنگ ترین بردمـیدن / آی! / ندگانِ لاله / بر قاليِ شگرف بافِ بهاران! / مـی خواهم از شما کـه / به منظور رضای آب / يا آفتاب يا خاک / يا هر چه پاک / مثل نسيم / با چنگِ بامدادييِ رنگين کمان و… / با دفِ باران و… / با سنتورِ / چشمـه ساران و / با تنبورِ آبشاران / همنوا شوید / و هم سرا شوید / درون راستای شادیِ سرشاری / کـه بي گمان / همانا، مي زايد از / و مي افزايد با اين همکاريِ / بزرگ! / مـی خواهم از شما یـاران / همکاران / فردا واران / بیداران / کز آن سویِ حصارکِ این شب / کرداران / با ما باشید / با ما هم آوا باشید / که تا ما خود را نجات دهیم / و / وارهیم درون جاریِ / بزرگ! / از این خواریِ / بزرگ! / مـی خواهم از شما / کز ما بگوييد / با هر کـه در بهارِ جان و جهانش مي روييد / کـه ما بـه هیچ روی خزان را دوست نمـی داریم! زیرا کـه ما نیز درون جانِ پر جوانـهء خویش از جهانِ جوان بودن، / يعني از گوهر شگفتن / و از نژاد برگ و بهاریم / و… پس، بي گمان، همانا… / کز هر چه پير و پارين، / بيزاريم! / مي خواهم از شما / کـه اين همـه را / از ما بهاروار بگوييد، / بگويند، / آن هرچه ها / کز آن سوی تردید و بیم / از شمـیمِ شما مـی رویند / درون دشتهاي شادي و سرشاريِ / بزرگ! / مي خواهم از شما کز ما بهاروار بگوييد، / بگويند ما، / ما زيستن پرستان، / هرگز، / هرگز! / گورستان را دوست نمي داريم! / وز لاش و لاشخوار بيزاريم / و مي گماريم، / مي کاريم / عشقِ بزرگ را… / که تا گل دهد بـه دامنِ بيزاريِ / بزرگ! / مي خواهم از شما / کز ما هزار بار بگوييد، / بگويند ما، / با قاریِ / بزرگ! / مي کاريم / عشقِ بزرگ را… / که تا گل دهد بـه دامنِ بيزاريِ / بزرگ!
    یـادت چو مـی کنم، غم ام از یـاد مـی رود
    به امـیر پرویز پویـان
    یـادت چو مـی کنم، غم ام از یـاد مـی رود: / تنـها نـه غم، کـه عالم ام از یـاد مـی رود. / شبهای شاد خواری مان یـادم آید و / روزان تیرهء غم ام از یـاد مـی رود. / نیز این مرا، کـه بی تو بسی سال‌ها گذشت / بی هیچ یـار و همدم ام، از یـاد مـی رود. / چون یـادم آید این کـه شدی کشته درون نبرد، / مست غرور، ماتم ام از یـاد مـی رود. / آینده را چو مـی نگرم از نگاه تو، / اکنونِ کشور جم ام از یـاد مـی رود. / چون آیدم جهان خیـال ات بـه پیش چشم، / نقش بهار خرم ام از یـاد مـی رود. / پویـان! سپاس بر تو، کـه چون آیی ام بـه یـاد، / رنج زمانـه یک دم ام از یـاد مـی رود.
    لندن، 3 اردیبهشت ۱٣۹۰
    حمـید مصدق
    از جدایی ها…
    تو را هنوز اگر همتی بـه جا مانده ست / سفر کنیم، / سفر / سفر ادامـهء بودن / ز سنگ کدورت زدودن هست / – آری / سفر کنیم و نیندیشیم / اگر چه ترس درون این شب / – کـه از شبانـه ترین هست / اگر چه با شب شومم / – همـیشـه ترس قرین هست / سفر کنیم سفر / درون این سیـاهی شب / – این شب پر از ترفند / از این هیـاکل ترس آفرین چه مـی ترسی؟ / مترسکان سر خرمنند و با بادی / چو بید مـی لرزند / سفر بـه عزم گریز؟ / – این گمان مبر کـه مرا / سفر بـه عزم ستیز هست / سفر شکفتن آغاز و / ترجمان شکوه هست / سفر بـه عزم رهایی ز خیل اندوه هست / سفر بـه عزم رسیدن بـه صبح هشیـاری ست / سفر کنیم، / سفر ابتدای بیداری ست / سفر کنیم و ببینیم / تمام مزرعه از خوشـه های گندم پر / و هیچ دست تمنا / دریغ سنبله ها را درو نخواهد کرد / دروگران همـه پیش از درو / – درو شده اند
    چه سان بـه کوه دماوند / بندها بگسست / چه سان فرود آمد / اساس سطوت بیداد را چه سان گسترد؟ / چو برق آمد و / چون رعد / چه سان بـه خرمن آزادگان / شرر انداخت / چه پشته ها کـه ز کشته / ز کشته کوهی ساخت / کجاست کاوهء آهنگری / کـه بر خیزد / اسیریـان ستم را ز بند برهاند / و داد مردم بیداد دیده بستاند / گسسته بند دماوند / دیو خونخواری / بـه جامـهء تزویر / نقابش از رخ برگیر / دگر هراس مدار این زمان ز جا برخیز! / کنون تو کاوهء آهنگری، بـه جان بستیز / و گر نـه جان تو را او تباه خواهد کرد / دوباره روی جهان را سیـاه خواهد کرد / بدی و نیکی را / رسیده گاه جدال و زمان پیکار هست / بکوش جان من / – این جنگ آخرین بار هست / کنون شما همـهء کاوه ها بپاخیزید / و با گسسته بند دماوند جمله بستیزید / کـه تا به منظور همـیشـه / بـه ریشـهء ستم و ظلم / تیشـه ها بزنید / و قعر گور گذارید / – پیکر ضحاک / نشان ظلم و ستم خفته به، بـه ء خاک
    پایدار
    گفتم هنوز هم / درون جنگل بزرگ / نشمرده ایم برگ درختان سبز را / غافل کـه برگ ها / هر یک نشانـه ای ز شـهیدی ست درون جهان / و هر درخت، دار / هر دار / درون کمـین / انسان پایدار
    مـهدی اخوان ثالث
    نطفهء یک قهرمان با توست
    … تو زنی مردانـه ای، سالاری و از مرد هم پیشی. / جامـهء جنست زن هست اما / درد و غیرت درون تو دارد ریشـه ای دیرین. / کم مبین خود را، کـه از بسیـار هم بیشی. / گوهر غیرت گرامـی دار، ای غمگین. / مرد، یـا سالار زن، حتما بدانی این، / کاندرین روزان صد ره تیره تر از شب، / اهل غیرت روزیش درد است. / خواه درون هر جامـه، وز هر جنس، / درد قوت غالب مرد هست … / » باز درون آنجا چه غوغایی ست؟ » / » باز – پرسیدم – چه بلوایی ست؟ » / گر چه بیرون ست ازین پرچین و » بند » اما / نیست چندان دور. / آنچه آنجا بگذرد، اغلب / مـی توان دید و شنید، الا / آنکه خواهند ازان مستور. / باز، مـی پرسم، چه غوغایی ست؟ / درون کنار آن اتاق سرخ، آن فرجام » منصوری » / باز هم گویـا / شیونی، جمعی، تماشایی ست. / آنچه مـی آید بـه گوش، از آن نـه چندان دور / شیونی از مادری، کامل زن هست انگار؛ باغ و بستان سوخته ی کاشانـه بر بادی ست. / آنچه مـی آید بـه چشم، اما / سرو قدی، شاخ شمشادی ست. / اینک از آنجا / پیش مـی آید کـه گوید چیست، / آن دو مو، سر پاسبان ترک ما، با چشم نمناکش. / بعد ببین آنجا چها رفته ست / کـه دل یک تکه سنگ سخت هم سوزد؛ / او شکسته بسته مـی گوید سخن، با لحن غمناکش: / » پیرزن یک ماه پیش از این / بـه ملاقات پسر آمد. / دید او را … و نصیحت ها … ولی بی فایده سوی » وطن » برگشت / – سوی ده یـا ایلی از اطراف کرمانشاه – / پیرزن برگشت، / که تا که تمـهیدی کند، فکری کند، شاید / کـه جوانش را / از خر شیطان فرود آرد؛ / رفت / که تا بیـاید با عروس خود / کـه از آن زندانی یک دنده طفلی درون شکم دارد. / درون همـین مدت قضایـا » طور دیگر » شد. / پیرزن، بدبخت، این نوبت / با عروس باردار خود بـه دیدار پسر آمد. / حیف، اما حیف! / چند روزی از » قضایـا » دیرتر آمد … / با توام من، آی جان! / شیر، ای شکوفه ی مـیوه دار ایل! / تیـهوی شاهین شکار کرد! / کـه به تاری از کمند گیسویت گیری / صد چنان سهراب یل را، آنکه نتوانست / نازنین گردآفرید گرد. / گر چه دانم گریـه تسکین مـی دهد دردت، / لیک جان! نبینم رو بگردانی بـه گرییدن. / هی، بگردم قد و بالا، سرو بستانت! / من نمـی خواهم ببینت دشمن بی رحم نامردم / قطره ای هم اشک وحشت پای چشمانت. / آن دو آهویی کـه مـی دانم / کـه دو ببر خشمگین دارند، درون زنجیر مژگانت. / هی بگردم م را، با غیرتم، هم مـیهن کردم! / من یقین دارم کـه مـی بینی / کاین زمان آبشخور ما، از چه رود بی سر و پایی ست؟ / و کشان ما را بـه سوی خویش / چه لجن درون ذات، دریـایی ست؟ / خوب مـی دانم، کـه دانی خوب / کـه چه بد دهری و دنیـایی ست. / با شبی چونین / درون کمـین ما چه بد روزی و فردایی ست. / تو زنی مردانـه ای، سالاری و از مرد هم پیشی. / جامـهء جنست زن هست اما / درد و غیرت درون تو دارد ریشـه ای دیرین. / کم مبین خود را، کـه از بسیـار هم بیشی. / گوهر غیرت گرامـی دار، ای غمگین / مرد، یـا سالار زن، حتما بدانی این، / کاندر این روزان صد ره تیره تر از شب / اهل غیرت روزیش درد است. / خواه درون هر جامـه، وز هر جنس / درد قوت غالب مرد است. / بازمانده زآن جوانمرد، آنچه دادندت عزیزش دار / گر چه کتف آرا و سرپیچ و کمربندی، / لیک مـیراث از دلیری بی هماورد است. / آنکه درون دنیـای نامرد حقیقت های امروزین / مرد و مردی راستین باشد / رستم افسانـه اش، زالی بـه ناورد است. / گر پسر زادی، کمربند پدر بسپار و وادارش / همچنو مردانـه و بی باک بربندد. / ور دگر زادی، بگو او نیز / گر بـه سر خواهد کـه پیچاک پدر بندد؛ / ماده شیری با خطر، بی خوف باشد، که تا که آن مـیراث / بر سر و گردن چو یـال شیر نر بندد. / م! ای کرد، ای گرانمایـه / یـادگار آن شـهید، آن پهلوان با توست. / قصر شیرین جوانی، ای بهین تندیسهء جاندار زیبایی / بیستون غیرت کرمانشـهان با توست. / قدر بشناس و گرامـی دار، جان / نطفهء یک قهرمان با توست!
    شـهابها و شب
    از ظلمت رمـیده خبر مـی دهد سحر / شب رفت و با سپیده خبر مـی دهد سحر / درون چاه بیم، امـید بـه ماه ندیده داشت / و اینک ز مـهر دیده خبر مـی دهد سحر / از اختر شبان، رمـه شب رمـید و رفت / وز رفته و رمـیده خبر مـی دهد سحر / زنگار خورد جوشن شب را، بـه نوشخند / از تیغ آبدیده خبر مـی دهد سحر / باز از حریق بیشـهء خاکسترین فلق / آتش بـه جان خریده خبر مـی دهد سحر / از غمز و ناز انجم و از رمز و راز شب / بس دیده و شنیده خبر مـی دهد سحر / نطع شبق مرصع و خنجر زمرّداب / با حنجر بریده خبر مـی دهد سحر / بس شد شـهید پردهء شب ها، شـهاب ها / وآن پرده ها دریده خبر مـی دهد سحر / آه، آن پریده رنگ کـه بود و چه شد، کز او / رنگش ز رخ پریده خبر مـی دهد سحر؟ / چاووشخوان قافلهء روشنان، امـید! / از ظلمت رمـیده خبر مـی دهد سحر.
    علی مـیرفطروس
    آوازهای تبعیدی
    1. مـی آید / مـی آید / درون هیـاتی صریح / – درون هیـاتی چو روشن باران – / گویی کـه زخم باستانی قومم را / مرهم ز زخم های » مـهاباد » / یـا از کنار ساحل » اروند » / مـی آرد / آنک / دستان خویش را / درون جاری » هزار » واحهء قرمز / شسته است. / مـی آید / مـی آید / درون هیـاتی صریح… / 2. جنگل! / ای اشتیـاق سبز! / – ای اشتیـاق سبز شکفتن – / آیـا برادران مرا دیدی؟ / آیـا برادران مرا / درون جوخه های سرخ سحرگاهان / دیدی؟ / ( – وقتی کـه آفتاب مبارک را / فریـاد مـی زدند؟ ) / وقتی کـه آفتاب سرخ مبارک را / فریـاد مـی زدند / آیـا برادران مرا دیدی / درون هرمـی از گلوله و باروت / درون استوای خون؟ / 3. جنگل / ای سوگوار مضاعف / – ای حقیقت سرشار! / با تو چه رفت؟ / با تو / درون بادهای هار / چه بر سر رفت / از ائتلاف تبر / و شقیقه؟ / آه… / اینک / کـه فصل فصل تو / خونی ست / اینک کـه سبز جامگان تو / درون بادهای پریشانی / عریـانی / مـی سوزند / آیـا کدام شیـهه / کدامـین غریو خشم / – بار دگر – / خواب بلیغ بیشـه های تو را / آشفته مـی کند؟ / آیـا کدام شیـهه / کدامـین غریو خشم…؟ / 4. ستاره ها / ستاره های آسمان قبیلهء من را / سوداگران سودایی / اینک / – دیریست – / کـه به تاراج مـی برند؟ / و روح ابری » حلاج » / با بانگ سرخ » انا الحق » / درون کوچه های فاجعه / جاری ست… / درون سکوت شرقی خود / – روستایی دلگیر – / با دهان خون و خاطره / مـی خواند… / 5. پدر! / پدر! / ای انقراض فصل حماسه! / ای حشمت عتیق فراموش / – خاموش! / آیـا هنوز نرسیده است؟ / آن سرخپوش خجسته / – کـه مـی گفتی – / آن تک سوار غایب / کـه با سبدهایی از ستاره های روشن شرقی / درون قصه های کودکیم / مـی رفت؟ / آیـا هنوز / هنوز بـه وعده گاه / نرسیده ست؟ / آیـا هنوز… / آه / اسب سپید من اینک کو؟ / ای رنج مجسم / – مادر! / اسب سپید من / اینک کو؟ / 6. مـی دانم / مـی دانم / حتما به رود بپیوندم / حتما به رود بپیوندم / و از مـیان آن چه عمـیق هست بگذرم / – و در ردایی از سپیده و فریـاد / از مـیان آن چه عمـیق ست / بگذرم / حتما به رود بپیوندم / مـی دانم / حتما رسالت خونینم را / درون ذهن کشتزار / بخوانم / و با برادران دیگر خود / – آن سوی امویـه – / درون خون و انقلاب / برانم / مـی دانم / مـی دانم / حتما به رود بپیوندم / حتما به / ر / و / د…
    رضا مقصدی
    گل چه تقصیری دارد، آی
    از شب فاجعه مـی آیم / از شب آشتی خنجر و خون / از شب قتل برادرهایم مـی آیم / گل مـیخک ها مـی دانند / باغ را مرثیـهء سرخ شقایق ها زخمـی کرده ست / و سحرگاهان مردی کـه به همراه شقاوت هایش مـی رفت / مرغ آزادی را / پیش عصیـان هزاران چشم / تیرباران کرده هست / گل مـیخک ها مـی دانند / گل بـه اندازهء تنـهایی خود لال هست / و به اندازهء جمعیت خود فریـاد / صحبت از غصه گلدان نیست / صحبت از توطئه بادی ست / کـه به همراهی اندیشـهء ویرانی این باغچه بان آمده هست / حتما از باد سوالی کرد / حتما از باغچه بان پرسید / گل چه تقصیری دارد؟ / نفس صبح سحرگاهی درون باغ هست / کـه به گل زمزمـهء رویش مـی آموزد / نفس صبح سحرگاهی درون رویش آن برگی ست / کـه ز تنـهایی هر شاخه جدا مـی ماند / و به پیوند شقایق ها مـی پیوندد. / گل مـیخک ها مـی دانند / روی هر شاخهء این آبادی / نقش آواز قناری ها مانده هست / کـه خوش آوازی بهروزی فرداها را مـی خواند / حتما از باغچه بان پرسید / حتما از باد سوالی کرد / قتل عام گل ها که تا کی / گل چه تقصیری دارد… آی
    بیژن جزنی
    سیـاهکل
    با شما باد آخرین بدرود / بر شما باد آتشین سوگند / بر شما کز قطره های خونتان بر دشت مردستان هزاران لاله روییدست / بر شما سوگند، با شما بدرود. / ای عقابان بلند اوج / ای پلنگان غرور خاک / ای همـه مردی همـه پاکی / درون این دوران نامردی و ناپاکی / با شما بدرود بر شما سوگند. / شما چون ابر باریدید بر این شوره زار خشک بی پایـان / شما چون شیر غریدید بر شـهر سکوت آگین سنگستان / شما از اوج خود درون عمق جنگل ها فرو رفتید / آوای خوش آهنگ مسلسل هایتان / درون آن شبان سرد ظلمانی / خبرها داشت از فردای شورانگیز انسانی / و فریـاد شما درون شـهر برهم زد / سکوت و خواب خوش بر خیل بدکاران / کـه در هر نغمـه ای با ساز اربابان / بـه خاک و خون کشیده پیکر بی جان ملت را / کنون بر خویش مـی لرزند و مـی ترسند ز رزم گرم خشم آگینتان / وز عزم پولادینتان ای پاکبازان پاکتر مردان. / قسم بر آتش گرم مسلسل ها کـه سوزانده ست تخم یـاس را درون عمق قلب ما / کـه تا جان درون بدن داریم و با قلبی کـه آکنده ست از مـهر وطن وز شور آزادی / قدم درون راه بگذاریم و سر درون راهتان بازیم و طرحی نو درون اندازیم
    محمد مختاری
    سرود آنکه آغاز کرد
    که از سپیده فراتر شدی / و خیره ماند / بـه بالای روشن تو / بلندای نور / درخت و جنگل / بـه نفحه ای کـه دمـیدی / شکفت. / و عشق و کینـه ات افسانـه ایست / کـه موج و دریـا را از یـاد مـی برد. / دلت ز مزرعه و آفتاب مـی گذرد / چنان / کـه شانـه هایش را / یزدگرد / بـه باد مـی سپرد / صدای تست کز آن قلهء سپید / فرود مـی آید / و بیل و بازو را / بیدار مـی کند / و در نگاهت / هزار دهکده سیراب مـی شوند / کـه یـالهایت تعویذ سبزه زارانند / و شانـه هایت محراب آفتاب / و در نفسهایت رنگین کمان بازو / درون آسمانم / مـی گسترد / بهل کـه باد بـه یغما برد نگاهت را / کـه از شقیقهء تو آن شقایقی کـه شکفت / هزار جنگل را سرشار مـی کند.
    بر آب های همـیشـه
    آغاز شد / سال بلند / سالی کـه سروهای جوان / برف های خونین را / از شانـه های خویش تکاندند / شورش بـه سوی شادی / درون ارتفاع بهمنی ماه و برف / و شاعران / با یکهزار و سیصد و پنجاه و هفت سرو / خود را بـه رودخانـه سپردند / بـه خود نگاه مـی کند / و طعم خود را باز مـی یـابد / این صمغ سرخ / کـه مـی تراود از اندام سرو. / و رودخانـه چه رنگین هست / شاید همـیشـه سال از این گونـه / آغاز مـی شود. / کـه آنچه مـی ماند تنـها لحظه هایی ست / کـه در خون من راه / مـی یـابند / این خط سرخ که تا اعماق مـی رود / و تا خیـال آینده مـی خواهد رنگش را حفظ کند. / درون این تقاطع آینـه ای مـی گردانم / که تا رنگ خویش را / درون هر دو بیـازمایم. / ایران کـه خواست / سنت نشست / بگشود پلک های کهنـه کـه بر آبرفت ساحل / درون خواب های سایـه و سنگ بر هم مـی فتاد. / انبوهی از صدف هایی نیمخواب / کـه در تاریکی / دنبال چشم گمشده ای مـی گشتند / چشمـی فرو شد / چشمـی بر آمد / و آب مردمک تازه و درخشانی را درون صدف ها مـی آزمود / که تا کفه های عدل چشمانش / دنیـا را وزن کنند. / درون شش هزار خاطره / سنگی / درون آب / فرو / افتاد / پیشانی شکستهء ماه / حل شد درون رودخانـه / و شاعران زبان مرا بازشناختند / آتش کمانـه کرد / که تا آب / با آب درون ستیزه درون آید. / و قطره قطره آب نشان شد / غزال ها بـه هیئت حربا زبانشان را پهن د / و خاک / درون سایـه های رویـایش / بـه کودکانش پیوست / آزادی آی! / قوس نشاط آدمـی اکنون / درون این سرزمـین / چندان فرو نشسته و خاموش هست / کز شش هزار خاطره انگار خاکستر مـی پاشند / بر چشم آب. / عشق آمد و قناری موزون گلوی سرشارش را / نثار کرد / و عاشقان سرشتهء مرجان شدند / درون رازهای آب و ستاره / و عاشقان سرشتهء نانند / درون تاب های خون و آزادی / یـاران کلامـی از کـه شنیدند و گم شدند / که تا خاک ماند و شانـهء زخمـی کودکان. / دنیـا درون آن واحد بر سطحی لغزان / نمایشی مضاعف مـی آغازد. / انگشتی / از برابر / چون رستاخیز شاعران برمـی آید / که تا خواب های خود را بر خاکستر بنگارد. / خاکستری سپید / درون انحلال پوست / افشانده مـی شود / و پوسته پوسته جهان را از درون مـی خورد / که تا لایـه ای کـه باز / آغاز رنگ هایی دیگر است. / طیفی دوباره / درون پایـان گردش سیـاه / کز روشنا و ظلمت جان مـی گیرد. / این نور خسته آفت جان من هست / رویـای بی قرارش را مـی فرستد از هر کرانـه / که تا لا بهجمجمـه ام آشیـانش را بازشناسد / از قرن هاست / کـه آمده ست با من / که تا فتح خاک دیدارم را آسان کند / درون لرز آب و سایـهء مغرب / مـی گردانمش / دور زمـین / که تا دستی از درون پریشانی های بی انتها بر آید / دست مرا بگیرد و آزادی زبانم را / درون گردش شتابان اشیـا / تلفظ کند / خویش من هست آب و گل سرخ / خویش من هست سرو و آزادی. / خویش من هست گردهء چسبنده ای کـه مـی افشاند / نوزایی پریشانش را / از بساکی / که تا بساکی دیگر / هذیـان تابناک من هست این ستاره / کـه باز نمـی ماند از رفتار / نارنج زخمـی من و آه من هست / روز بلند خاطره و خاطر من هست / خرمابنان بـه ء تابستانیم / آویخته اند. / بر ساقه های گندم و نارنج مـی لرزم. / فرزند من هنوز نزاده ست / کز درد چهره اش را تشخیص مـی دهم. / و از تحرک زهدانم / بی تابی نگاهش را / چون چشمـه های نیلوفر / احساس مـی کنم / آیـا زمان بـه خاطرهء زهدانم باز خواهد گشت؟ / و مـهربانی را آینـهء جنینی ام خواهد آموخت؟ / فرجام کیست این کـه به رویـا پیوسته هست / و دایره چگونـه بـه پایـان خواهد رفت / آبی و در گلوی عطشناکی / خونی و در زمـین غارت زده / تلقیح گل بـه هندسهء کندو / باران استوایی و زهدان وحشی جنگل / دستی کـه نام خود را بر اشیـا مـی نـهد / دنیـا / شتاب گویـایی دارد / بی پرده تر از این نفس شبنمـی / کـه در برگ / فرو مـی رود / خود را نگاه مـی کنم و / باز مـی یـابم / عریـانی شبانـهء عاشق را درون منشور درد. / زیرا حقیقت من و فرزندانم / از این طنین تلخ جدا نیست / مـی بینمت قدیم ترین / و نو ترین هلال نامت / مـی درخشد / ای عشق / درون طاقت شبانگی دره ای / کـه خون / درون رخنـه هاش مـی دمد. / و چون کـه شاخه درون اطراف ماه / پُند مـی زند / از سایـهء ستاره / سرازیر مـی گردد / آب
    مـینا اسدی
    ای نیمـهء دیگر
    از جانیـان حامـی سرمایـه و ستم / حکمـی دگر رسید: / حتما که: نیمـهء دگر را / بیش از گذشته بست بـه زنجیر بردگی / سمعا و طاعتا / آماده و گوش بـه فرمان، / گفتند و حد زدند، بـه زندان و سنگسار / گفتند و طرح ذلت زن را / درون بارگاه ظلم خلافت رقم زدند / این وارثان تخت ستم شاهی / کشتند تخم نفرت و از عشق دم زدند / ای نیمـهء دگر / بانوی سال های سنگ و مس و آهن / تبعیدی سراچه و دیر و حرم / خاطون سال ها توطئه و تحقیر / بنگر چگونـه ذره های تنت آب مـی شود / درون زیر بار بردگی خانـه؟ / بنگر چگونـه قلب پریشانت / درون خانـهء بـه وسعت تنـهایی / درون خانـهء بـه وسعت دلتنگی / مـی ایستد ز جوشش؟ / وقتی کـه تو نشسته و درمانده ای / آیـا چگونـه معنی انسان / درون دشت ذهن سادهء کودک / تفهیم مـی شود؟ / بنگر، بنگر چگونـه بی تو / طرح عظیم زندگی انسان / درون گیر و دار حادثه و انقلاب / ترسیم مـی شود؟ / ای خسته از شکنجه و تحقیر و بندگی / چشمت بـه راه کیست؟ / سبرای چیست؟ / تاریخ سال های ستم بر ملا کنی / که تا نقشـه های بی خردان بی بها کنی / برخیز / » برخیز که تا هزار قیـامت بـه پا کنی » / وقتی کـه قلب های تپنده / با جرم عشق بـه انسان / بر دار مرگ و تباهی / مصلوب مـی شوند / وقتی کـه توده ها / با هر بهانـه ای سرکوب مـی شوند / دیگر زمان بردگی خانـه نیست / برخیز / برخیز و دست هایت را / درون عمق شب رها کن / امروز روز توست / خورشید را بـه نام صدا کن
    منصور خاکسار
    کارنامـهء خون
    سال پنجاه / سال خون و گلوله / سالی کـه شکست و پیروزی / شادی و اندوه / چون دو رشتهء روشن و تیره / بـه هم بافته شده بود. / سالی کـه بغض / لبخند را درون چهره ها ویران مـی کرد / و به ناگاه بر ویرانـه های لبخند / هیجان و شادی جوانـه مـی زد. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سالی کـه خلق / جوانـه های نورسته ای روی پوست / ملتهب دست های خود مشاهده کرد. / سالی کـه چریک های فدایی خلق / پاسگاه ژاندارمری ضد خلقی سیـاهکل را / خلع سلاح د. / سال سر بر اولین جوانـه های جرات / از خوشـه زار خلق / سالی کـه رفیق سماعی و اسحاقی / یک هنگ ارتش مزدور را متلاشی د / و شعلهء خون شان جنگل را شعله ور کرد. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سال تفحص / سال پرواز هلی کوپترهای نظامـی / بر فراز جنگل های / سال اعلامـیه های خون / بـه دیوار رنج خلق / سالی کـه خلق / پرپر شدن سیزده شکوفهء سرخ زحمت را دید. / سپیده دم آن ها را بـه چوب ها بستند. / بهترین فرزندان خلق / بر پاهای نیرومند ایمان ایستاده بودند. / با دندان های خندان کینـه / بـه لولهء تفنگ ها مـی نگریستند / و آتش عشق بـه خلق / درون جان هایشان تنوره مـی کشید. / سرها بالا گرفته / مغرور / کلمات سرود «چریک های فدایی خلق» / اندام سحر را از هیجان بـه لرزه درآورده بود / و چشمان حماقت / درون پشت ردیف مگسک ها / از هراس و شگفتی منجمد شده بود. / فریـادی از گلوی مزدوری برخاست: / بـه پاهاشان شلیک کنید! / و پنج ساعت بـه پاهایشان شلیک مـی د. / مـی خواستند از زبان آن ها بشنوند / کـه خلق، غیر قانونی است. / لیکن چریک های فدایی / با صدایی بـه سان رعد و از جوهر کینـه / فریـاد مـی کشیدند: / غیر قانونی امپریـالیسم است! / مرگ بر آنان! / زنده باد خلق! / بـه سرهاشان شلیک کنید! / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سالی کـه خلق / از پهلویی بـه پهلویی غلتید / و سوزش بیشتری را درون کنارهء قلب / بزرگ و گرم اش احساس کرد. / سالی کـه حسن پور، نیری و صفایی / ساقه های آذرخش و روشنایی / قطع شدند. / سالی کـه خون رحیمـی، فاضلی و فرهودی / بـه قامت قیـام پوشیده شد. / سالی کـه قلب گرم محدث قندچی / معینی عراقی و دانش بهزادی / درون قهقههء تفنگ های خودکار آمریکایی / روی فلات مرگ پرپر شد / و بر توده های فقر فرو ریخت. / سالی کـه انفرادی، مشیدی، بنده خدا / و صفایی فراهانی / چون گردباد خون و نفرت / روی فلات آتش از هم گسستند / و بر توده های زحمت فرو ریختند / که تا کینـه های نو را بارور کنند / و سازمان دهند. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سال هیجان / سالی کـه یـاران بازمانده / از فلز کینـهء رفقای تیر باران شده / مسلسل ساختند / و با آن درون مرکز ستم / پیکر یک جانی مزدور را درون برابر خانـه اش / بـه آبکش مبدل د. / سال تلافی / سال شـهادت / سالی کـه رفیق سلاحی و سعادتی / با دست خود شـهید شدند. / سالی کـه جلاد ها درون کنار ابزارهای شکنجه / با رعشـه های هیستریک / درون حسرت و شگفتی ماندند. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سالی کـه بهار با هراس و شگفتی / از پله های روشن رنگین کمان فرود مـی آمد / زیرا / ایران مـیان خون و گلوله و امـید مـی لرزید / و جویبار خون / از عضو عضو جرات جاری بود. / سال گل خون / سالی کـه هر اعتصاب کوچک / با بمب های گاز اشک آور / رگبار مسلسل ژاندارم ضد خلقی / و ضربه های باطوم پلیس استعماری / بـه خون کشیده مـی شد. / ده ها شـهید بر خاک مـی غلتیدند / بر این شـهیدزار / و روزنامـه های مزدور مـی نوشتند: / یک تن کشته و چند تن مجروح / سال سیـاست ارشادی / و قتل عام کارگران جهان چیت / سالی کـه خون کارگران و دانشجویـان را / از پله های کارخانـه ها و دانشکده ها شستند. / سالی کـه مزدوران به منظور پنـهان دست های خونین شان / شتاب عجیبی بـه خرج مـی دادند. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سال حماسه / سالی کـه رفقای قهرمان / ده ها بانک را بـه نفع خلق مصادره د. / سال درو / خرداد بود / سوم خرداد / کـه محله ی نیروهوایی از ازدحام مـی لرزید. / سه هزار رنجر / سه هزار چترباز / تنـها به منظور دو تن / چه بر سر اینان آورده بودند / کـه این همـه از آن ها مـی ترسیدند؟ / محله را محاصره کنید! / لیکن اینان / تنـها جنازه شان را یـافتند. / چرا کـه آنان / با آخرین گلولهء خود / بـه شـهادت رسیده بودند. / با این همـه / پیش از آن کـه / جرات کنند کـه به آن ها نزدیک شوند / جنازه شان را بـه گلوله بستند. / آنان شـهید شدند / و با گلوی خونین خواندند / سطرهای آخر آوازهای سرخ بلندشان را / روی فلات بیدار: / نفرت بر امپریـالیسم! / زنده باد خلق! / و درست درون همان زمان / یک رفیق دیگر / درون حالی کـه پیکر مزدوری را / مشبک کرده بود / درون وحیدیـه بـه خاک غلتید / و به توفان ها پیوست. / خرداد بود / سوم خرداد / آنان شـهید شدند. / با این همـه / هنوز / از کشتهء آن ها مـی ترسیدند. / بیـهوده نیست، رفیق پویـان / بیـهوده نیست، رفیق پیرو نذیری / بیـهوده نیست، رفیق صادقی نژاد / چرا کـه تنـها خاطره تان / و مـیراث کینـه ای کـه به جا نـهاده اید / به منظور شعله ور آتش های جوان کافیست. / شما نمرده اید / نـه / درون یـاد خلق نام تان پابرجاست. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سال کارشناسان نظامـی آمریکایی / سال تجهیز ستم و تلاش مذبوحانـه / سال اردوهای سیـار ارتش مزدور / درون مراکز حساس / و در حاشیـهء راه های جنگل / درون هر گوشـه و کنار این خاک خستهء خونین / سال تجسس / سال قرنطینـه / سالی کـه رفقای قهرمان / چندین کلانتری را خلع سلاح د. / سالی کـه دشنـهء دشمن بی آن کـه خود بخواهد / بـه قلب پوسیده اش فرو مـی رفت. / سالی کـه ترس استعفا مـی داد / و پذیرفته نمـی شد / سال تندر / سالی کـه در آن چیزی شکسته شد / چیزی جوانـه زد / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سالی کـه به دست رفقای قهرمان / چندین کیوسک امنیتی پلیس مزدور / بـه هوا پرید. / سال آسیب پذیری دشمن / سالی کـه یک پاکت گوجه فرنگی / یک سبد گل / قادر بود یک قرارگاه پلیس مزدور و ضد خلقی / یـا یک مجسمـه را بـه هوا بفرستد. / سال جایزه های کلان / به منظور سر بهترین فرزندان خلق / سالی کـه دو تن شـهید راه خلق / بر تارک حماسه نشستند / و دو سر پرشور بر خم شد. / سال پرپر شدن رفقا کاظم سلاحی و خرم آبادی / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سالی کـه با مقوای حرف / ساختمان تمدن بزرگ بالا مـی رفت. / سالی کـه با لقمـه های درشت حرف / مردم را سیر مـی د. / سال جستجوی خانـه بـه خانـه / و تفتیش عقاید / سالی کـه مزدوران از ترس / حتی بـه سایـه ها شلیک مـی د. / سال شکنجه / سال مقاومت / سالی کـه رفیق دهقانی دندان بـه هم نـهاد /ها بـه هم فشرد / و قفلی از عشق بـه خلق بر آن ها زد. / درون طول آن همـه درد / از شکنجه که تا مرگ / آن کـه عشق اش بـه خلق / با کینـه اش بـه مزدوران برابر بود / افسانـهء شکنجه و درد را بـه هم ریخت / و مرگ را بـه لرزه درون آورد / و هیچ، هیچ و هیچ نگفت. / از درد فراتر / از شکنجه فراتر / حتی از مرگ قوی تر بود. / سال شکنجه / سال مقاومت / سال اندوه / سالی کـه رفیق قبادی، سالمـی و نوزادی / چون اختران سوختند و پرتو خود را بـه خلق دادند. / سالی کـه آزاد سرو / با نارنجک رفیقی بـه شـهادت رسید / و گذشته را درون جویبار جان اش پیراست. / سالی کـه مـهرنوش / ستارهء خونین / مسلسل را از زیر چادر بیرون آورد / و مزدوران را بـه رگبار خون فشان گلوله بست / و گیسو بـه خون فرو برد. / سالی کـه رفیق بهایی پور نارنجکی رها کرد / و تکه های پیکر چندین مزدور را بـه اطراف پراکند / و در کنار اولین زن قهرمان چریک / بـه خاک افتاد. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سال دستگیری / سال احداث زندان های تازه / سال ازدحام بوسه و نصیحت و اشک / درون مقابل زندان ها / به منظور ملاقات با خوشـه های سرخ توفان / سال شـهادت / سال پرپر شدن بهترین فرزندان خلق / درون جنگل / درون کوچه و خیـابان های درگیری / درون شکنجه گاه ها و مـیدان های تیر / سالی کـه ستارهء پنج پر آرمان خلق / درون برکهء خون شکست / سالی کـه رفقای قهرمان خلق / کتیرایی، ترگل، طاهرزاده، مدنی و کریمـی / پرپر شدند. / سالی کـه لبخند / سیـاه پوشید. / سالی کـه خلق لر عزادار بود. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سالی کـه رفیق براتی / فریـاد رزم را / از ساحل خزر که تا آب های روشن خلیج / سر داد و جان سپرد. / سال نئون / سال کاغذ های رنگی / سال زرورق / سال جار و جنجال / سالی کـه دهان گشاد بلندگوها / ذرات هوا را از وقاحت و دروغ مـی انباشت. / سال ضیـافت تبهکاران بین المللی / کـه دست هایشان که تا آرنج / از خون خلق های زحمتکش جهان رنگین است. / سال تدابیر امنیتی / سال مقررات منع عبور و مرور / سالی کـه رفقای قهرمان / ساختمان خانـهء » صلح » و انجمن آمریکا را / منفجر د. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سالی کـه سه قهرمان خلق / سه پارهء خشم / درون خانـه ای دور دست / بـه محاصرهء ده ها مزدور افتادند / و رفیق سیروس سپهری رفقا را بوسید / با آن ها وداع گفت / و تنـها درون برابر دشمن / درون سنگر خود ایستاد / که تا یـاران هم نبرد / رسالت خود را / درون کوچه و خیـابان / درون کارخانـه و روستا ادامـه دهند / و یک ماه بعد، درون خط ادامـه / رفیق شاهرخ هدایتی نیز / درون کوچه ی درگیری پرپر شد / و مزدوران چند ماه بعد / آن ها را درون روزنامـه ها کشتند. / رسوایی بزرگ! / سالی کـه خوابگاه دانشگاه شیراز / از درگیری فداییـان خلق و مزدوران ستم / بـه لرزه درون آمد. / سالی کـه شلیک فداییـان / نعش هفت مزدور را درون برابر خوابگاه ردیف کرد / و خلق سه شـهید داد. / سلام رفیق محمودیـان! / سلام رفیق شفیعی ها! / سلام رفیق احمدی! / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سالی کـه رفیق سلمانی نژاد/ درون انفجار سوخت / و یـاران پاک او که تا لحظهء افول / با تپانچه و مسلسل او را درون مـیان گرفته بودند / و از رفیق تودهء مردم / از قهرمان خلق / که تا آخرین نفس حراست د. / سال بدرقه / سال از دست / سال زوزهء خوف ببر کاغذی / و هاری و خشونت و دندان و چنگ / سالی کـه رفقای قهرمان / بسیـاری از مراکز ستم را / منفجر د. / سال خیمـه شب بازی / سال بر پا شدن دادگاه های ستم / دفاعیـات قهرمانانـه / اعدام های پیـاپی / و محکومـیت های طولانی / سال تظاهرات مصنوعی / سالی کـه مزدوران / حنجره های خود را پاره د / که تا از خلق / باور و اعتماد گدایی کنند. / سال انفجار تریبون های تظاهرات / و اشک تمساح / سال کینـهء منفجر / سالی کـه در گنبد، رشت و ساری / چندین مجسمـهء ستم بـه هوا رفت. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سال گلوله / سال خون / سال رگبار بی امان / سال های مشبک مردانـه / پایـان های پر شکوه / سالی کـه در مسلخ آزادی / مـیدان چیتگر / شش تن چریک درون خون فرو نشستند. / آواز ناتمام احمدزاده ها / بانگ رسای نفرت مفتاحی ها / درون جنگل بزرگ مردم / گل کرد و پا گرفت. / سالی کـه خشم منفجر توکلی / و کینـهء مشتعل گلوی / وسعت آسمان بـه هیجان آمده را پیمود. / که تا بام روستاها / که تا شـهر و خانـه ها / که تا کارخانـه ها / سال حکومت نظامـی / و محاصرهء محله ها / سالی کـه ارتش مزدور/ درون لباس شخصی / کلت درون بغل / خیـابان ها را پر کرد / زیرا چریک خشمگین فدایی خلق / اعلام کرده بود: / » به منظور هر شـهید سی نفر » / » خون درون ازای خون » / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سال تیرباران های پیـاپی / سال خون / سالی کـه سلاح های مستعمراتی مزدوران / قلب های آتشین بهترین فرزندان خلق را / پرپر کرد. / سالی کـه آریـان فرو افتاد / آژنگ فرو افتاد / حاجیـانی فرو افتاد / سوالونی فرو افتاد / سالی کـه با مرگ آغاز شد / و با مرگ بـه سر آمد. / سالی کـه مزدوران / به منظور کشتگان فردا اشک تمساح ریختند. / سالی کـه روزهای سوگوار / با چهره ای از آتش / و چشمانی از خون / فلات غمزدهء خشمگین را روشن کرد. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه کرد. / سالی کـه انجام اش / نام نـه تن چریک شـهید دیگر / نـه نقطهء درد را بـه ی خلق نشاند. / سالی کـه نابدل / موید و عرب هریسی / شاخه های بارور توفان / از بار و برگ / شدند / و به خاک ملتهب مـیهن درون غلتیدند. / سالی کـه آرش / اردبیلی و تقی زاده / چون تیرهای آذرخش / فصلی از بیداری درون آسمان خلق رسم د / و در انتهای خونین رسالت خود فرو افتادند. / سالی کـه امـین نیـا و سرکاری / هم چون رگبار تگرگ کینـه باد بر سر دشمن / و چون شکوفه های توفان پرپر شدند. / سالی کـه مناف فلکی / با خون / گذشته را شست / و به تبار شـهیدان پیوست. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سال / سال چریک های فدایی خلق / و طلوع مبارزهء مسلحانـه / آنان بـه نابودی ستم برخاستند / چرا کـه نان و آزادی را به منظور همـه مـی خواستند / و خشاب اسلحه شان / با گلوله هایی از آلیـاژ کینـه و خشم پر بود. / گلوله هایی از آلیـاژ خشم و کینـهء خلق / زیباترین زیور / به منظور ء مزدوران / از مرگ نیز نیرومندتر بر خاستند / و از حنجرهء دوست داشتنی شان / پاشیدند / آوازهای سرخ بلند خویش را / روی فلات خفته ی دربند: / برپا برهنگان! / برپا گرسنگان! / برپا ستمکشان! / آنان با پره های حنجرهء مسلسل ها / فریـاد برداشتند / چنان عظیم / چنان عظیم / کـه خلق خسته تکان خورد / و قصرهای خون و ستم بـه لرزه درون آمد. / آنان درون دل های مردم مـی گشتند / و هم چنان مـی پاشیدند / آوازهای سرخ بلند خویش را / روی فلات بیدار / و در مرکز ستم / بـه قلب ستم شلیک مـی د / و با گلوی کینـه / فریـاد بر مـی داشتند / و خاک مـیهن شان / درون هیجان و امـید مـی لرزید. / آنان کـه زنگ بزرگ خون را بـه صدا درآوردند / و توفان شکوفه داد. / آنان / قهرمانانـه / بر پاهای استوارشان ایستادند / و مرگ را بر فراز دست گرفتند / درون برابر دیدگان خلق / و حقارت آن را بـه وی نشان دادند. / آنان مرگ را بر تن آسان د. / آنان مرگ را هراسان د. / آنان با مشت های ستم / پوسته ی ستم را ترکاندند. / از هیمـهء جان / شعله هایی درون فلات نشاندند / کـه مـیراثی نمـی شناسد. / شعله، شعله مـی آورد / خشم، خوشـه مـی دهد / و کینـه / سرانجام ستم را منفجر خواهد کرد. / این آهنگ تپش نبض پر شکوه آن هاست / کـه در خلق مـی زند / و زنجیر های ترس باستانی را از دست ها و پاها مـی گسلد / و از انفجار کینـه خبر مـی دهد. / از آن روز سرخ خونین / روز قصاص / کـه از راه خواهد آمد / با غرش مسلسل چریک ها / با پتک خشم کارگران / با داس های نفرت دهقانان / و این قصرهای خون و ستم را درون هم خواهد کوبید / بر لاشـهء سگان زنجیری / و بر سر تمامـی ارباب های شان. / سلام / سلام زنگ بزرگ خون / سلام رفقای شـهید / کـه خود را ویران کردید / که تا خلق تان را آباد کنید. / سلام به منظور شعله هایی کـه از عشق بـه مردم / درون چشمان تان مـی درخشید. / سلام / ستاره های خونین / سلام / ساقه های بارور سرخ توفان / سلام / چریک های فدایی خلق / سلام / خلق رنجبر ایران!
    جعفر کوش آبادی
    ترازنامـه
    این ترازنامـهء تلاش سالیـانـهء طبیعت است: / جوجهء بهار / چشم بر جهان گشود. / اطلسی مـیان گاهواره سحر دهان بـه خنده باز کرد. / چشمـه از کنار سنگ جوش زد. / مـیوه بر لبان شاخه های سرخ نطفه بست / خانـه های خشتی غریب خواب / زیر آفتاب زردچوبه ای / دارکوب را و برگ سبز را صدا زدند. / سال پیش / عشق هدفی نداشت / هری گلیم خویش را برون از آب مـی کشید. / خانـهء فلان جناب، / با تراس و حوض و سبزه، نو نوار شد. / درون اداره آن یکی، / با زبان چرب و نرم خویش / پست گنده ای گرفت /سال پیش، / سال زینت مسیر شاهراه ها / سال مـیهمانی مترسکان شـهر بود. / گر چه تیر کمان کودکی، / یک تن از کلاغ های ذوق کرده را / آن طرف تر از محل ما شکار کرد، / باز همچنان / بر فراز کاج های سبز، / قار قار بود و وعده های رنگ رنگ / های و هوی باد بود و اضطراب ریشـه های سست. / سال پیش، / گفته شد، / پشت آب بندهای ما، / آب هست و آب هست و آب، / لیک دیده شد کـه گله های و ، / با نی شبانکی کـه در نوای او، / انعکاس وسعتی بـه گوش مـی رسید، / از فراخنای دشت های خشک، / تشنـه و گرسنـه باز آمدند. / سال پیش / برزگر غذای خویش را، / با سپاه دانشی کـه مـیهمان تازه بود، / و سپاهیـان دیگری کـه آمدند، / سهم کرد. / گر چه خانواده اش کم آرزو چو سال های پیش ماند. / سال پیش درون اتاق روستا / باز هم چراغ موشی بدون لوله سوخت / سال پیش، / برزگر به منظور شخم زمـین، / یک تراکتور خرید / سال پیش برزگر / از تراکتور فرار کرد. / سال پیش / چشم بد بـه دور / سال مالکیت زمـین / سال فکرهای بکر / سالهای » جنگه » بود و قسط وام های بانک. / سال پیش / زیر ابرهای موسمـی / بر برنجزارهای سبز / کتری سیـاه چای جوش زد / درون تلاش مردم برنجکار / همچنان مداومت بـه چشم مـی رسید / سال پیش، / رهزن وبا / کودکان گاهواره خراب را ربود / سال پیش، آفتاب / روی پشت بام های کاگلی / توی کوچه های سرد، / پا دراز کرد / بچه های شـهر هم، / از دریچهء اتاق کارخانـه ها / از یتیم خانـه های کوچک خموش، / روی کوچه ها و پشت بام ها نگاه دوختند / سال پیش / اشتیـاق درس خواندن آن چنان زیـاد شد / کز به منظور درس کودکانشان / خانواده ها / فرش زیر پای خویش را فروختند / سال پیش، / باز هم، / دوستان خوب از قفس گریخته، / با تمام ادعای دلپسند خویش / جای ره گشودن از مـیان جنگل غمـین، / نقشـهء بنای آسمان خراش ریخته / سال پیش / هدیـه خلیج سبز ما / از به منظور شـهرهای دور، / نفت بود و پسته بود و پشم / سال پیش / هدیـه بزرگ شـهرهای دور / از به منظور ما / باز هم سه چرخه بود و گوشواره بود و روسری / سال پیش سله دارها / بهترین پرندگان شـهر را / درون قفس نگاه داشتند. / بعد دروغ نیست: / سال پیش / سال رونق قفس / سال اشک مادران پیر بود / سال پیش / سال حرف های تلخ / سال شعرهای خوب بود / گر چه دکه های مـی فروشی از کتابخانـه ها، / بیشتر فروش کرد. / سال پیش، / درون بهار خواب خانـه های لو/ زیر چتر نقره گون ماهتاب / خنده بود و گفتگوی نابجا. / سال پیش / برگزیدگان قوم / باز شیر مرغ و جان آدمـی درون اختیـار داشتند / سال پیش / از به منظور کارگر / سال نیش کوره های داغ بود و رنج کار / غصه مریضخانـه بود و زاغه های خیس / سال پیش / باغ ما / با شکوفه قهر بود / درون همان زمان، / پشت خاکریز شـهر ما / باغ های دور / تاق نصرت از شکوفه زد / زندگی، / بازتر نفس کشید / دوست داشتن اصیل بود / ماه درون فضا / شاهد شنای مردی از زمـین، / شاهد شکفتن دریچه ای بـه روی خویش بود / با تلاش دست ها کـه جنگلی بزرگ آفرید / فیل وحشی از مزارع برنج رانده شد. / سال پیش / باز آفتاب رای، / درون اتاق خویش سبز کرد. / جمع بدر آفتاب مشت مـی شود / پخش بذر آفتاب / خرمن هزار دشت
    سید علی صالحی
    ما سه نفر بودیم / دست هامان بی سایـه / سایـه هامان بر دیوار / و چشم هامان رو بـه ردپای پرندگانی / کـه در اوقات رویـاها رفته بودند / بعد هم اندکی باران آمد / ما دلمان به منظور خواندن یک ترانـهء معمولی تنگ شده بود / اما صدای شکستن چیزی شبیـه صدای آدمـی آمد. / سال ها بعد، از مادران مویـه نشین شنیدیم / هیچ بهاری آن همـه رگبار نابهنگام نباریده بود، / مـی گوید سال… سال کبوتر بود. / ما دو نفر بودیم / یـادهامان درون خانـه / خواب هامان از دریـا / وهامان تشنـه / تنـها بـه نام یکی پیـاله از انعکاس نوشانوش / بعد هم اندکی باران آمد / ما دلمان به منظور دیدن یک رخسار آشنا تنگ شده بود / اما صدای شکستن چیزی شبیـه صدای آدمـی آمد. / سال ها بعد، از مادران مویـه نشین شنیدیم / هیچ بهاری آن همـه رگبار نابهنگام نباریده بود، / مـی گویند سال… سال چاقو بود. / ما یک نفر بودیم / بعد هم اندکی باران آمد…
    یدلله امـینی ( مفتون )
    شعر گوزن
    با پویـه اش، ظرافت ناز و نوا درون او / با چشمـهای مشکی گیرایش / با شاخهای افشانش، پر پیچ / با گردنش کشیده و گستاخ / من دوست دارم او را / او را، کـه شوخ و آزاد / اما همـیشـه، مضطرب و چشم و گوش باز / بر تپه ها و دامنـه ها پرسه مـی زند / و در پسین هر عطش گرم / بر آب سرد دورترین آبشارها / آغوش مـی فشارد / – آنجا کـه ای بسا، بعد هر سنگ و بوته ای / دستی بـه ماشـه ایست / آزاد و بیمناک و گریزان و خودنما / مجموعهء وجود گوزن / ترکیب بس شگرفی ست / نیمـی از آن حماسه و نیمـی از آن غنا / شعر گوزن، شعر درخت اقاقیـاست / درون حالت گریز و ستیزش با باد / و در همان حال / وسواس انتشارش درون دل / شعر گوزن / شعر هراس ها و هوس های کودکی ست / درون مرز لاله زاری ممنوع
    محمد علی سپانلو
    برج های بارانی
    ستاره درون فلق بندر / شکوفه درون گذر جنگل / نگاه پاسداران بر دریـا / نگاه بیدار ناوگان / درون انتظار فرج / و انفجار شب / پیـاله های برنج / و عطر چای / کنار جادهء معمول / کـه در سراسر شب ستون ها از آن گذشته اند / صفیر موشک فسفر / مـیان باد و برنجستان / و ضربه های پا / عبور گشتی ها / بـه خواب قلعه گیـان / سپاه درون جا مـی زد / ستاره جان مـی داد / کنار فانوس بادی / بـه پاس لحظهء آزادی / شفق مرا برابر بود / غروب قلعهء خیبر بود / من و برادر من خسرو / بـه آخرین برگ کتاب مـی رفتیم / من و برادر من درون شب سفرنامـه… / شبی دراز به منظور شکوفهء گیلاس / نزول باران / عبور اسکادران / پناه قافله های پشـه / کنار برج مراقبت / شب از ادامـهء یـاران خویش آگاه هست / به منظور ماه قدیمـی / فراز جادهء مـه / مـیان قله ها راه هست / و کهکشان های آسیـا / سپید و باز و کشنده / سرودهای بلندی بود / من از مـیانـهء سرطاق ها گذر کردم / سرود بود و هوا نمناک / و سگ / بـه آسیـاب پناه آورد / چه زود موسم باران رسید / عبای مزرعه خاکستری / قبای جنگل خاکستر / و زیر ساقهء پوتین / و زیر گتر مرداب / تولد زالو / شقیقه های تپنده / کـه حس گنگ خطر مـی کرد / و مرد خستهء سنگر / کـه انـهدام را مـی آزمود / مـیان بارش کمرنگ ماه / خجسته باد کمـینگاه. / از آن زمان بـه بعد چه پیش آمد / و صلح درون کشمـیر / و جنگ درون یمن / آیـا / هوا پر از پرنده / چریک درون جاده / و در مطایبه تفتیش است؟ / چراغ ها درون جنگل زغال افروخت / خطر / خطر / خطر ارتباط / مـیان شامـهء سگ / و بوی ببر / درون دنیـای نو / کـه دست خالی با دست فقر / به منظور جامعیت آزادی مـی جنگد / کنار مدرسهء کج / درون انفجار بمب فلج / زمـین پر از خزنده / چریک درون جاده / و پاسگاه کج اندیش هست / و در مطایبه تفتیش هست / کنار راه زنی غلطید / سرش بـه صبحدم نیلگونـه برگردید / و در طلوع قدیمـی آسیـا / مـیان آینـهء چشمش / عبور بمب افکن / به منظور تاریخ عادلی ثابت شد / قدم نـهیم / مسلسل ها / درون ظلمت، دروازه را قرق د / و روح فقط روح قادر هست / کـه بر جبین هراسان خطی ز خون بکشد / بله برادر! این برج های بارانی / چه مـهربان هست / با مردگان / و مشت باد / تمامـی صندلی ها را درون هم فشرد / و از مـیان بنای ستادها بگذشت / مچاله کرد غرور بلند پرچم را
    علی باباچاهی
    از دریـا دلی
    اما درون جوانی بسیـار بار / چندانکه دل بـه ابروی یـاری مـی باختم / وز غصه مـی گداختم / آن سوی بی قراری ما / طرفه دلاوری / بر دار / از دهان مرگ، گذر مـی کرد / و آذرخش، بر زمـینـهء پیشانیش، / درخششی از عشق و / دریـا دلی بود / باری / روزگاری / درون دکه ای کـه ملوانان / خوی کرده / مـی مـی نوشیدند / و خستگان اسکله، لیوان ته کشیدهء خود را / بر پیشخوان مـیکده / مـی کوفتند، / ما نیز / با جرعه ای نخست / دریـا دلی مـی کردیم / اما / آن سوی باده / چه ساده / یـاران از دهان مرگ، گذر مـی د / و کره اسبانی / از خون و خشم و صاعقه / درون سوگ چابک سواران، / دیوانـه وار / مـی تاختند / بر چهار گوشـهء مـیدان. / تکلیف چیست؟ / رخصت بده! / که تا با سر بریده درون آیم بـه خواب سرخ برادرهایم / که تا با زبان الکن، درد دلی کنم / گوش کر جهان را، از طبل خونشان بـه ستوه آورم / رخصت بده! / تکلیف چیست / بعد عشق آینـهء روشنی است؟ / بر رف / یـا بر کف صنوبرانی / کـه ناگهان / سر بر شانـهء آتشفشان مـی گذارند؟ / بعد عشق / دریـایی از ستاره و / مردانی دوباره هست / کـه دهانی از انگبین و آتش دارند؟ / بعد عشق / یعنی کـه با سر بریده درون آیم بـه خواب سرخ برادرهایم؟ / اما / اما دوباره / مردان تازه / تلفیقی از غزال و پلنگان / با ساز و برگ تندر و توفان / شبانـه / از آفاق مرگ / گذر د / – » هی…! / ما آمدیم / با ء شکافته / با شال خون / دروازه ها را بگشایید! » / – » مادر / آنجا…! » / دیدیم / بر بلندی ایوان / نیلوفری جوان کـه گردنبندش را / بـه نیت عاشق شدن / درون چنگ مـی فشرد / – » آنجا را / مادر…! » / و ما / درست / بر پیشخوان مـیکده / با جرعهء نخست / دریـا دلی مـی کردیم / اما / آن سوی باده / چه ساده / یـاران از دهان مرگ، / گذر مـی د.
    آن کـه مـی‌گفت حرکت مرد درون این وادی خاموش و سیـاه، برود شرم کند!
    آن کـه مـی‌گفت حرکت مرد درون این وادی خاموش و سیـاه / برود شرم کند! / مویـه کن بحر خزر / گریـه کن دشت کویر / پیرهن چاک بده جنگل سرخ گیلان / قلب خود را بدر ای قله سرسخت البرز / پانزده مرد دلیر / پانزده جان بـه کف / دست درآوردگه رزم عظیم / خون‌شان رنگ خروش / خون‌شان جلوه دل‌های امـید / ریخت از خنجر ضحاک زمان بر سر خاک / بنگر خلق ستمدیده ایران بـه بند / کـه چسان بی‌شرفان، قاتل‌ها، مـی‌ربایند ز آغوش تو فرزند تو را / پانزده نور درخشنده درون این تاریکی / پرتو افکند بـه خورشید و درخشید بـه کوه / لرزه آورد پدید! / قدم اول هر راه سترگ با شکست هم نفس هست / درس گیریم از این جان بازی / واژگون سازیم قصر فرعونی ضحاک زمان / پانزده نور درخشنده درون این تاریکی / پانزده نور امـید / خنده زن بحر خزر / خنده زن دشت کویر / خلق بر مـی‌خیزد!
    م. وحيدی
    سیـاهکل
    برآمد / نـهال سرخ بهمن / از ميان خاك يخزده داغدار / » و تا دشت و شـهر ريشـه دواند » / چشمـه های دور / که تا ستيغ قله ها / ريشـه های ممنوع را / درون خود گستردند / و خواب خلوت باد / آشفته شد / جنگل ! / اي تن زده بر ارتفاع خون و جنون ! / از زخم ها يت / ــ درون اين ظلمت سرد ــ / خنجری بساز ! / که تا دوباره / نغمـه های شادمانـه سرزمينم را / بسرايم …
    رویش سرخ سیـاهکل، درون ماست
    جنگلی سرخ، فرو خفته درون اعماق سکوت / باد آهسته وزان / درون دلش جوش و خروش / بر لبش قفل خموشی … افسوس / باز با اینـهمـه، راز گل سرخ / راز چندین گل سرخ / درون دل تیره شبی سرد و گرانبار / گذر کرد و / رسید از جنگل / که تا دل کوه / که تا به کویر … که تا دریـا / بر سر قلهء تاریخی دوران / پانزده زخم گلوله / پانزده شعلهء خشم / فصل یـادآوری نبض قیـام / فصل فهمـیدن و روییدن و پربار شدن / گاه شاید کـه زمانی… . / باز / تکرار شدن / پانزده مرد چریک / و هزار مرد دلیر / از بعد قلهء تاریخی آغاز نبرد / چشم بر ثانیـه ها دوخته اند / پانزده زخم گلوله / بر تن کشور من / اولین تیغ سحر بود کـه بیباک و جسورانـه دمـید / که تا که با مشعل عشق / پردهء ظلمت شب را بدرد / و درید / و طلسم وحشت / از همان لحظه شکست / از سر قلهء تاریخ وطن، / مـی نگریم: / درون دل ورطهء بیداد و ستم / خون از ریشـهء جنگل جاری ست / باز هم بر سر هر شاخه هزاران گل سرخ / ریشـه ها درون دل خاک / خونشان از سر هر برگ روان گردیده / فصل که تا فصل نبرد / خشم ، طوفان شده و پیچیده / و نگاهی بـه افق / منتظر یک فرصت / از دل جنگل سرخ / که تا دل کوه و کویر / که تا به دشت و دریـا / و من اینجا با تو / و تو آنجا با من / بـه دگرگونی این مرحله مـی اندیشیم / بـه دگرگونی این شام سیـاه / ریشـه هامان همـه درون جنگل سرخ / شاخه هامان همـه پیوسته بـه هم / ما همـه نطفهء رستاخیزیم، درون دل خلق / گل خشمـیم و کنون / باز، برمـی خیزیم / وقت آن آمده پربار شویم / باز تکرار شویم / جوشش شور و قیـام، / شعله ای تیز، درون ابعاد وسیع شرق که تا غرب / شمال که تا به جنوب / هان! برخیز کـه یـاران همگی دربندند / درون صف چوبهء دار … . / هان رفیقان! / همگی برخیزیم / وقت آنست کـه قفل ازخود بگشاییم: / » رویش سرخ سیـاهکل، درون ماست4 «
    شـهیـار قنبری
    توی قاب خیس این پنجره ها / عکسی از جمعهء غمگین مـی بینم / چه سیـاهه بـه تنش رخت عزا / تو چشاش ابرای سنگین مـی بینم / داره از ابر سیـا، خون مـی چکه / جمعه ها خون جای بارون مـی چکه / نفسم درون نمـی آد / جمعه ها سر نمـی آد / کاش مـی بستم چشامو / این ازم برنمـی آد / داره از ابر سیـا، خون مـی چکه / جمعه ها خون جای بارون مـی چکه / عصر جمعه بـه هزار سال مـی رسه / جمعه ها غم دیگه بی داد مـی کنـه / آدم از دست خودش خسته مـی شـه / با لبای بسته فریـاد مـی کنـه / داره از ابر سیـا، خون مـی چکه / جمعه ها خون جای بارون مـی چکه / جمعه وقت رفتنـه / موسم دل کندنـه / خنجر مـی زنـه / اون کـه همراه منـه / داره از ابر سیـا، خون مـی چکه / جمعه ها خون جای بارون مـی چکه
    ایرج جنتی عطایی
    پشت سر، پشت سر / پشت سر جهنمـه / روبرو، روبرو / قتلگاه آدمـه / روح جنگل سیـاه / با دست شاخه هاش داره / روحمو از من مـی گیره / که تا یـه لحظه مـی مونم / جغدا تو گوش هم مـیگن: / » پلنگ زخمـی مـی مـیره » / راه رفتن دیگه نیست / حجلهء پوسیدن من / جنگل پیره / قلب ماه سر بـه زیر / بـه دار شاخه ها اسیر / غروبشو من مـی بینم / ترس رفتن تو تنم / وحشت موندن تو دلم / خواب برگشتن مـی بینم / هر قدم، بـه هر قدم / لحظه بـه لحظه سایـهء / دشمن مـی بینم / پشت سر، پشت سر / پشت سر جهنمـه / روبرو، روبرو / قتلگاه آدمـه
    بن بست
    به جان باخته اصغر محبوب
    مـیون این همـه کوچه / کـه به هم پیوسته / کوچهء قدیمـی ما / کوچهء بن بسته / دیوار کاهگلی یـه باغ خشک / کـه پر از شعرای یـادگاریـه / بین ما مونده و اون رود بزرگ / کـه همـیشـه مثل بودن جاریـه / صدای رود بزرگ / همـیشـه تو گوش ماست / این صدا لالایی / خواب خوب بچه هاست / کوچه اما هر چی هست / کوچهء خاطره هاست / اگه تشنـه ست، اگه خشک / مال ماست، کوچهء ماست / توی این کوچه بـه دنیـا اومدیم / توی این کوچه داریم پا مـی گیریم / یـه روز هم مثل پدربزرگ حتما / توی همـین کوچهء بن بست بمـیریم / اما ما عاشق رودیم، مگه نـه؟ / نمـی تونیم پشت دیوار بمونیم / ما یـه عمره تشنـه بودیم، مگه نـه؟ / نباید آیـهء حسرت بخونیم / دست خسته مو بگیر / که تا دیوار گلی رو خراب کنیم / یـه روزی – هر روزی باشـه – دیر و زود / مـی رسیم با هم بـه اون رود بزرگ / تنای تشنـه مونو / مـی زنیم بـه پاکی زلال رود
    بگو بـه ایران
    وطن پرنده پر درون خون / وطن شکفته گل درون خون / وطن فلات شـهید و شب / وطن پا که تا به سر خون / وطن ترانـهء زندانی / وطن قصیدهء ویرانی / ستاره ها اعدامـیان ظلمت / بـه خاک اگر چه مـی ریزند / سحر دوباره برمـی خیزند / بخوان کـه دوباره بخواند / این عشیرهء زندانی / گل سرود شکستن را / بگو کـه به خون بسراید / این قبیله قربانی / حرف آخر رستن را / با دژخیمان اگر شکنجه / اگر بند هست و شلاق و خنجر / اگر مسلسل و انگشتر / با ما تبار فدایی / با ما غرور رهایی / بـه نام آهن و گندم / اینک ترانـهء آزادی / اینک سرودن مردم / امروز ما امروز فریـاد / فردای ما روز بزرگ مـیعاد / بگو کـه دوباره مـی خوانم / با تمامـی یـارانم / گل سرود شکستن را / بگو بگو کـه به خون مـی سرایم / دوباره با دل و جانم / حرف آخر رستن را / بگو بـه ایران / بگو بـه ایران
    اردلان سرفراز
    شقایق
    به خسرو گلسرخی
    دلم مثل دلت خونـه، شقایق / چشام دریـای بارونـه، شقایق / مث مردن مـی مونـه دل ب / ولی دل بستن آسونـه شقایق / شقایق درد من، یکی دو که تا نیست / آخه درد من از بیگانـه ها نیست /ی خشکیده خون من رو دستاش / کـه حتی یک نفس از من جدا نیست / شقایق آی شقایق، گل همـیشـه عاشق / شقایق اینجا من خیلی غریبم / آخه اینجای عاشق نمـی شـه / عزای عشق غصه ش جنس کوهه / دل ویرون من از جنس شیشـه / شقایق آخرین عاشق تو بودی / تو مردی و پس از تو عاشقی مرد / تو رو آخر سراب و عشق و حسرت / ته گلخونـه های بیی برد / شقایق وای شقایق، گل همـیشـه عاشق / دویدیم، دویدیم و دویدیم / بـه شب های پر از قصه رسیدیم / گره زد سرنوشتامونو تقدیر / ولی ما عاقبت از هم بریدیم / شقایق جای تو دشت خدا بود / نـه تو گلدون، نـه توی قصه ها بود / حالا از تو فقط این مونده باقی / کـه سالار تموم عاشقایی / شقایق آی شقایق، گل همـیشـه عاشق / شقایق وای شقایق، گل همـیشـه عاشق
    یغما گلرویی
    سرود سپیده
    با هر سپیده بانگ گلوله! درون هر گلوله مرگ کبوتر! / با هر کبوتری گلی از خون! درون هر گلی ستارهء پر پر! / که تا کی ستیز داس و شقایق؟ اعدام برگ و قتل صنوبر؟ / که تا کی مصاف سرب و شقیقه؟ که تا کی ستیز و خنجر؟ / از نو قسم بـه گل، بـه ستاره! از نو قسم بـه خلق دلاور! / ای جوخه جوخه های جنایت! ای چکمـه های بـه خون شناور! / با طبل گام شب شکنان و با ضجه های این همـه مادر، / تصنیف ناب مرگ هیولا، آواز سرخ خشم برادر! / هر مشت بسته غنچهء کینـه، که تا خون بهای لالهء بی سر! / که تا فصل فسخ حصار و زنجیر! که تا قوم هم صدا و برابر! / با پرچمـی بـه رنگ ترانـه! بر شانـهء شـهامت ! / یک نعره مانده که تا خود خورشید! که تا مرگ دیو خفته بـه بستر! / ای درون ستیز این شب خون ریز! ای دست تو مسلسل و سنگر! / با من بیـا بـه فتح رهایی! که تا مرگ سایـه، که تا شب آخر! / فردای ما شکستن هر مرز! فردای ما تبلور باور! / با هر سپیده عطر ترانـه! درون هر ترانـه، سپیدهء دیگر!
    زمستان 1357
    اصلان اصلانيان
    شب هست و چهره ميهن سياهه
    شب هست و چهره ميهن سياهه / نشستن درون سیـاهی ها گناهه / تفنگم را بده که تا ره بجویم / کـه هر کـه عاشقه پایش بـه راهه. / برادر، بیقراره / برادر، شعله واره / برادر، دشت ش لاله زاره. / شب و دریـای خوف انگیز و توفان / من و اندیشـه های پاک پویـان / برایم خلعت و خنجر بیـاور / کـه خون مـی بارد از دلهای سوزان. / برادر، نوجوونـه / برادر، غرق خونـه / برادر، کاکلش آتشفشونـه. / تو کـه با عاشقان درد آشنایی / تو کـه همرزم و همزنجیر مایی / ببین خون عزیزان را بـه دیوار / بزن شیپور صبح روشنایی. / برادر بیقراره / برادر نوجوونـه / برادر شعله واره / برادر غرق خونـه / برادر کاکلش آتشفشونـه / برادر کاکلش آتشفشونـه
    ربابه جوزقی
    سیـاهکلی دیگر بر آفرینیم
    شب هست و آسمان پر از ستاره / ستاره ها درون آن بالا پر از نام و نشانـه / آخه امشب تولد دوباره شانـه / 19 بهمن روز سیـاهکل / سیـا هیش بر دل دشمن نشسته / دشمن که تا دندان مسلح / نخوابیده هنوز نگاهش با ترس بـه آسمانـه / بـه آسمان پر از ستاره / غافل از این کـه هر ستاره / که تا ابد زنده و جاودانـه / آنـها رفته اند توی آسمان ها / ولی یـارانشان روی زمـینند / مـیگن کار زحمتکشان همـیشـه اینـه / ستاره شدن و پتک آهنینـه / دشمن که تا دندان مسلح / نخوابیده هنوز نگاهش با ترس بـه آسمانـه / تفنگش را زمـین نگذاشته اما / لباسش قبایی که تا روی زمـینـه / نگاه کن، نگاه کن! بـه چنگ و دندانش / کـه خون کارگر روی زمـینـه / تو کـه همرزم هم درد مایی / تو کـه خود کارگر و بی قبایی / بیـا با هم بشیم که تا ره بیـابیم / دل هر دیکتاتور را لرزه درآریم / سیـاهی برکنیم زنیم بر طبل شادی
    صدیقه صرافت
    قسم خوردم بر تو من ای عشق5 / کـه جان بازم درون ره ات ای عشق / نیرزد جان درون رهی والا / کـه ناچیز هست هدیـه ای ای عشق / بـه خون پاک شـهیدان ات / بـه قلب پر خون این ملت / نگیرد این شعله خاموشی / فروزد از هر کران ای عشق / گمان بردند شعله مـی مـیرد / بساط ظلم ریشـه مـی گیرد / نخشکد آن شاخهء سرسبز / کـه آب از خون شـهیدان خورد / ز هر برگی کـه اش بـه خاک افتد / هزاران سرو چمن روید / پدید آید جنگلی انبوه / ز نیروی قهر خلق ای عشق
    آتش شعله برکش / شعله دم فرومکـش / آن چنان بسوز / آن چنان بسوز / کـه بر پا کنی بس / روشنی درون دل ما / روشنـی هـای انسـان / با نیروی توده برکن رسم بیداد / انقـلاب خلـق انقـلاب مـا / نگون سازد اندیشـهء اهرمن را / بسازد جهانی سراسر صفا را / با نیروی توده برکن رسم بیداد / کاندر آن جهان نـزد مـردمـان / نیـابی نشانی ز فقر و ز حرمـان / نباشد دلی رنجه از بهـر بیداد
    آفتابکاران جنگل
    سراومد زمستون6، شکفته بهارون / گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون / کوه ها لاله زارن، لاله ها بیدارن / تو کوه ها دارن گل گل گل، آفتاب و مـی کارن / توی کوهستون، دلش بیداره / تفنگ و گل و گندم داره مـیاره / توی اش جان جان جان / توی اش جان جان جان / یـه جنگل ستاره داره، جان جان، یـه جنگل ستاره داره / سراومد زمستون، شکفته بهارون / گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون / لبش خندهء نور / دلش شعلهء شور / صداش چشمـه و یـادش آهوی جنگل دور / توی کوهستون، دلش بیداره / تفنگ و گل گندم داره مـیاره / توی اش جان جان جان / یـه جنگل ستاره داره، جان جان، یـه جنگل ستاره داره
    مـی گذرد درون شب آینـهء رود / خفته هزاران گل درون ء رود / گلبن لبخند فردایی موج / سر زده از اشک سیمـینـهء رود / فراز رود نغمـه خوان / شکفته باغ کهکشان / مـی سوزد شب درون این مـیان / اوج و فرودش، رود و سرودش / مـی رود که تا دریـای دور / باغ آینـه، دارد درون / مـی رود که تا ژرفای دور / موجی درون موجی مـی بندد / بر افسون شب مـی خندد / با آبی ها مـی پیوندد / موجی درون موجی مـی بندد / بر افسون شب مـی خندد / با آبی ها مـی پیوندد / فردا رود افشان ابریشم درون دریـا مـی خوابد / خورشید از باغ خاور مـی روید بر دریـا مـی تابد / موجی درون موجی مـی بندد / بر افسون شب مـی خندد / با آبی ها مـی پیوندد / موجی درون موجی مـی بندد / بر افسون شب مـی خندد / با آبی ها مـی پیوندد / فردا رود طغیـان شور افکن درون دریـا مـی خوابد / خورشید از شرق سوزان مـی روید بر دریـا مـی تابد / موجی درون موجی مـی بندد / بر افسون شب مـی خندد / با آبی ها مـی پیوندد / موجی درون موجی مـی بندد / بر افسون شب مـی خندد / با آبی ها مـی پیوندد
    خـون ارغـوان هـا…
    زده شعله درون چمن / درون شــب وطــن / خون ارغوان ها / تو ای بانگ شـور افکـن / تـا سحــر بــزن / شعله که تا کران ها / کـه در خون خستـه گــان / دل شکسته گان / آرمـیـده طـوفــان / بـــه آینـــده گـــان نگـــر / درون زمــان نگــر / بر دمـیده طوفـان / قفس را بسوزان / رها کن پرندگان را / بشارت دهندگان را / کـه لبخنـد آزادی / خـوشــهء شــادی / بــا سحــر بــرویــد / سرود ستـاره را / موج چشمـه با / آهوان بگوید
    گل مـینا
    از درون شب تار / مـی شكوفد گل صبح / خنده برلب گل خورشید کند / جلوه بر كوه بلند / خنده برلب گل خورشید کند / جلوه بر كوه بلند / نیست تردید، زمستان گذرد / نیست تردید، زمستان گذرد / وز پی اش پیک بهار، با هزاران گل سرخ، بی گمان مـی آید / وز پی اش پیک بهار، با هزاران گل سرخ، بی گمان مـی آید / درون گذرگاه شب تار / بـه دروازهء نور / گل مـینای جوان / خون بیفشانده تمام / روی دیوار زمان / خون بیفشانده تمام / روی دیوار زمان / لاله ها نیز نـهادند بـه دل / همگی داغ سیـاه / گر چه شب هست هنوز / با سیـه چنگ بر این بام آونگ / آسمان غرق ستاره ست و لیک / آسمان غرق ستاره ست و لیک / آسمان غرق ستاره ست هنوز / خوشـه ها بسته ستاره گل گل / خوشـهء اختر سرخ / با تپش های سترگ / عاقبت كورهء خورشید گدازان گردد / عاقبت كورهء خورشید گدازان گردد
    باد و طوفان
    باد و طوفان گر کند غوغا بر پا / باد و بوران گر بتوفد درون شب ها / بانگ تندر گر خروشد درون دریـا / شب زند گر خیمـه ها بر جنگل ها / کوه سرکش سر بساید آسمان را همـه جا / سرفرازد پا بر جا، بنگرد بر دریـاها / مـی خروشد ز دل ابر سیـاه / مـی شکوفد گل خون همـه جا / سوز پنـهان عاشقان دلیر / سرکشد، از دل تیر، دل تیر، دل تیر / زندگی مـی شکفد پر غوغا / درون دل سبز همـه جنگل ها / مـی دود با گل خون درون دل شـهر / مـی درخشد از افق های خاور / طوفان خون ما، درون هر جام لاله سرخ / برفروزد آتش ها، سرکشاند از سنگرها
    پـرنیـان شفــق
    بــه پــرنیــان شفــق / زخون شراره دمـید / ز سرخی اش شرری / بـه هر ستاره رسید / گلوله بارد کـه تـا بـرآرد ز شـط آتـش و خـون / ز صبــح تــوده نـویــد / ز سرخی هر ستاره اکنون نشسته درون تن شب / نشان صبح سپید / نشان صبح سپید / ببین کـه شـهر و جنگل ها / ز قهر آنان خونین هست / شـهاب راه آینده / ز خون آنان آذین هست / شکوه روشنی فردا / ز خون برآرد سر / بگو بـه مـیهن کـه خون بیژن ستاره گشت و از آن / چه سان شراره دمـید / بـه سرخی هر ستاره اکنون نشسته درون تن شب / نشان صبح سپید / بـه سرخی هر ستاره اکنون نشسته درون تن شب / نشان صبح سپید / ز سرنگونی شب / کنون نگر همـه جا / زخشم و كینـهء خلق / شراره گشته بـه پا / بـه نام هر یل كه از سیـهكل چو تندری دمد از / سرود آتش و خون / شـهادت هر ستاره سازد ز سرخ چهرهء خویش / تلاش و كینـه فزون / تلاش و كینـه فزون / رهایی خلق ایران / نبرد ما را آیین هست / و كهكشان فردایش ز خون آنان آذین هست / شكوه روشنی فردا / ز خون برآرد سر / بگو بـه مـیهن كه خون بیژن ستاره گشت و از آن / چه سان شراره دمـید / بـه سرخی هر ستاره اكنون نشسته درون تن شب / نشان صبح سپید / نشان صبح سپید
    ایران من
    بعد از آن مرداد گران / خشم تو خفته درون خاکستر تابستان / ای مـیهن ام ای / ایران من / ای مـیهن ام ای / زندان من / مـی درخشد شعلهء آفتاب / روی توفان سرخ انقلاب / چون فدایی با خشم و خون بـه پیش / از دل آهن و دود و شخم و خیش / سلطنت / شود نگون شود نگون شود نگون / گل دهد / فلات خون فلات خون فلات خون / بهار خون مردمان / گل آورد گل ارغوان گل ارغوان گل ارغوان / بعد از آن مرداد گران / خشم تو خفته درون خاکستر تابستان / ای مـیهن ام ای / ایران من / ای مـیهن ام ای / زندان من / مـی درخشد شعلهء آفتاب / روی توفان سرخ انقلاب / چون فدایی با خشم و خون بـه پیش / از دل آهن و دود و شخم و خیش / سلطنت / شود نگون شود نگون شود نگون / گل دهد / فلات خون فلات خون فلات خون / گلوله شعله ور شود / شب وطن / سحر شود سحر شود سحر شود / مـی درخشد شعلهء آفتاب / روی توفان سرخ انقلاب / چون فدایی با خشم و خون بـه پیش / از دل آهن و دود و شخم و خیش
    زندانی
    زندانی ای اوج فریـاد / زندانی ای هر دم درون یـاد / ای کـه شور و عزم آهنین ات / سر داده آواز آخرین ات / زندانی ای اوج فریـاد / زندانی ای هر دم درون یـاد / درون نگه همگان، تو همان شیری / گر چه ز جور شـهان تو بـه زنجیری / خونین پیکار تو / فردا از آن تو / لاله ز خون رخ تو سرخی دارد / ژاله ز پاکی روی تو مـی بارد / پرپا کـه راه تو / فردا از آن تو / نقش جان بازی ات همـه جای اوین / نشانـه ای از رزم بیژن گرد و دلیر / حماسهء تاریخ پر ز فراز و نشیب / خونین پیکار تو / فردا از آن تو / لاله ز خون رخ تو سرخی دارد / ژاله ز پاکی روی تو مـی بارد / نشانـه ای از رزم بیژن گرد و دلیر / حماسهء تاریخ پر ز فراز و نشیب / به منظور ما درسی دیگر دارد / نوید پیروزی درون بر دارد / زندانی ای اوج فریـاد / زندانی ای هر دم درون یـاد / ای کـه خلق از استقامت تو مـی رزمد با خصم و دشمن تو / زندانی ای اوج فریـاد / زندانی ای هر دم درون یـاد / تودهء ما بـه وجود تو مـی نازد / درون ره خلق های ما همـه جان بازند / از بهر استقلال / درون راه آزادی / درون ره آتش و خون / چو بستی پیمان / دست شکنجه گر / تو شده لرزان / پیچیده درون هر کران / نام تو جاودان / عقاب آزادی آید بـه پرواز / ز پهنـهء شـهر و ده مـی دهد این آواز / کـه رزم ما باشد رزم ترگل بـه آفتاب / بـه راه یـاران حتما جان نـهاد چو خسرو و بهرنگ و پاک نژاد / بـه راه یـاران حتما جان نـهاد چو روشنتار و حیدر خان
    هماره یـاد
    ز خون جلوه کن ای هماره یـاد / صبح خونین بهمن بـه چشمان تو آرمـیده / شرر زد بـه مرداب تیره گون / خروش خون / ز قلب سیـه کل کشیده پر / ز جوش خون / هزاران پرستوی خون چکان / بـه خون خانـه / دل اش خون و چشم اش بـه آن آبی بی کرانـه / مگر بشکفد باغ نیلوفران / بی قراران آن پهن آبی / مگر بشکفد از خون درون شب خستگان آفتابی / ز خون جلوه کن ای هماره یـاد / صبح خونین بهمن بـه چشمان تو آرمـیده
    علی ندیمـی
    برپاخیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن
    برپاخیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن / برپاخیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن / برپاخیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن / چو درون جهان قیود بندگی / اگر فتد بـه پای مردمـی / بـه دست توست / بـه رای مشت توست / رهایی جهان ز طوق جور و ظلم / بـه پا کنیم قیـام مردمـی / رها شویم / ز قید بندگی / چو درون جهان قیود بندگی / اگر فتد بـه پای مردمـی / بـه دست توست / بـه رای مشت توست / رهایی جهان ز طوق جور و ظلم / بـه پا کنیم قیـام مردمـی / رها شویم ز قید بندگی / همپاییم، همراهیم، همرزمـیم، همسازیم / جان بر کف، برخیزیم، برخیزیم، پیروزیم / برپاخیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن / برپاخیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن / بـه هر کجا نشان ز ثروت هست / ز حاصل تلاش کارگر هست / زمـین غنی ز رنج برزگر / ز همتش شود ز دانـه خرمنی / بـه پا کنیم قیـام مردمـی / رها شویم ز قید بندگی / اگر شود صدای ما یکی / ز خشم خود شرر بـه پا کنیم / بنای صلح جاودان نـهیم / بـه پای خلق چو جان خود فدا کنیم / بـه پا شود قیـام مردمـی / رها شویم ز قید بندگی / همپاییم، همراهیم، همرزمـیم، همسازیم / جان بر کف برخیزیم، برخیزیم، پیروزیم / برپاخیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن / برپاخیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن / برپاخیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن / برپاخیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن / برپاخیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن
    پانویس
    1. پیـام فدایی. شماره 59. ( فروردین 1383).
    2. جریـان شعر مقاومت یـا بـه تعبیر دیگر شعر چریکی بی مقدمـه درون شعر فارسی معاصر ایجاد نشده است. درون این زمـینـه نیز نیما یوشیج مانند بسیـاری از زمـینـه های دیگر پیشرو محسوب مـی شود: … / رسم از خطهء دوری نـه دلی شاد درون آن / سرزمـین هایی دور / جای آشوبگران / کارشان کشتن و کشتار کـه از هر طرف و گوشـهء آن / مـی نشانید بهارش گل با زخم جسدهایـان… / وین زمان فکرم این هست که درون خون برادرهایم / ناروا درون خون پیچان / بی گنـه غلتان درون خون / دل فولادم را زنگ کند دیگرگون. » فروغ خود نخستین مبشر جنگ های چریکی و مبارزهء مسلحانـه مـی تواند بـه حساب آید وقتی کـه مـی گوید: … / حیـاط خانـهء ما تنـهاست / تمام روز / درون صدای تکه تکه شدن مـی آید / و منفجر شدن / همسایـه های ما همـه درون خاک باغچه هایشان بـه جای گل / خمپاره و مسلسل مـی کارند / همسایـه های ما همـه بر روی حوض های کاشیشان / سرپوش مـی گذارند / و حوض های کاشی / بی آنکه خود بخواهند / انبارهای مخفی باروتند / و بچه های کوچک کیف های مدرسه شان را / از بمب های کوچک پر کرده اند / …» ( شفیعی کدکنی، 1359: 88 ).
    3. شعر » من یک » از پری آیتی، درون زندان قصر سروده شده هست ( مـهدی سامع، 1390 ).
    4. شعر » رویش سرخ سیـاهکل، درون ماست » از شقایق.
    5. شعر » قسم » از صدیقه صرافت است. قسمت اول آن را درون کمـیته مشترک ضد خرابکاری سروده؛ قسمت دوم آن درون زندان قصر با همکاری پری آیتی ( مـهدی سامع، 1390 ).
    6. هفت ترانـه » سراومد زمستون، رود، خون ارغوان ها، گل مـینا، باد و طوفان، پرنیـان شفق، ایران من » درون نوار صوتی » شراره های آفتاب » از سعید سلطانپور.
    7. نعمت مـیرزازاده » پرواز درون طوفان «، احمد خرم آبادی » نامـه احمد خرم آبادی بـه مادرش «، خسرو گلسرخی » آوازهای پیکار «، سیـاوش مطهری » تو را کشتند «، رضا براهنی درون مجموعه » ظل الله «، اسماعیل خویی درون مجموعه » کشتار 67 بـه بانگ بلند «.
    منابع:
    1. ابتهاج، هوشنگ. ( 1390 ). آینـه درون آینـه، بـه انتخاب محمدرضا شفیعی کدکنی. تهران: چشمـه.
    2. اخوان ثالث، مـهدی. ( 1381 ). سه کتاب. تهران: زمستان.
    3. جنتی عطایی، ایرج. ( 1381 ). زمزمـه های یک شب سی ساله. تهران: کتاب مـهر.
    4. حسین پور چافی، علی. ( 1387 ). جریـان های شعری معاصر فارسی. تهران: امـیرکبیر.
    5. حقوقی، محمد. ( 1377 ). شعر نو از آغاز که تا امروز. تهران: ثالث.
    6. خویی، اسماعیل. ( 1357 ). گزینـه شعرهای اسماعیل خویی. تهران: مروارید.
    7. سرفراز، اردلان. ( 1383 ). از ریشـه که تا همـیشـه. تهران: ورجاوند.
    8. سلطانپور، سعید. ( 1351 ). آوازهای بند. بی جا.
    9. _________ . ( 1356 ). از کشتارگاه. بی جا.
    10. شاملو، احمد. ( 1384 ). مجموعه آثار، دفتر یکم: شعرها. تهران: نگاه.
    11. شفیعی کدکنی، محمد رضا. ( 1380 ). ادوار شعر فارسی از مشروطیت که تا سقوط سلطنت. تهران: سخن.
    12. _______________ . ( 1379 ). آیینـه ای به منظور صداها. تهران: سخن.
    13. ________________ . ( 1382 ). هزارهء دوم آهوی کوهی. تهران: سخن.
    14. ________________ . ( 1388 ). درون کوچه باغ های نیشابور. تهران: سخن.
    15. صالحی، سید علی. ( 1392 ). گزینـه اشعار سید علی صالحی. تهران: مروارید.
    16. فدایی نیـا، صفر. بی تا. شعر نوین: انقلاب ایران درون شعر معاصر. تهران: توس.
    17. قنبری، شـهیـار. ( 1379 ). دریـا درون من. تهران: جاویدان.
    18.رایی، سیـاوش. ( 1380 ). از خون سیـاوش. تهران: سخن.
    19. گلدمن، لوسین. ( 1376 ). جامعه، فرهنگ، ادبیـات. ترجمـهء محمد جعفر پوینده. تهران: چشمـه.
    20. گلرویی، یغما. ( 1392 ). تصور کن: مجموعه ترانـه. تهران: نگاه.
    21. گلسرخی، خسرو. ( 1380 ). ای سرزمـین من. تهران: نگاه.
    22. _________ . ( 1383 ).خسته تر از همـیشـه. تهران: آرویج.
    23. لنگرودی، شمس. ( ). تاریخ تحلیلی شعرنو، جلد چهارم. تهران: مرکز.
    24. مصدق، حمـید. ( 1378 ). که تا رهایی… . تهران: زریـاب.
    25. پیـام فدایی. ( فروردین 1383 ). شماره 59.
    26. سایت سازمان چریک های فدایی خلق ایران.
    27. سایت چریک های فدایی خلق ایران.

    اشتراک گذاری

    دوست‌داشتن:

    دوست داشتن در حال بارگذاری...




    [ فدایی درون شعر معاصر ایران | مجله هفته درگیری جدال تماشایی نفس گیر سگ شجاع گرگ خونخوار]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 26 Jun 2018 08:16:00 +0000



    عشق در شعر معاصر همچنان نفس می کشد

    فدایی درون شعر معاصر ایران | مجله هفته

    فدایی درون شعر معاصر ایران
    محمد امـین محمدپور
    مقدمـه
    در شامگاه روز 19 بهمن سال 1349، عشق در شعر معاصر همچنان نفس می کشد یك گروه از رزمندگان فدایی بعد از سال ها کار تدارکاتی بـه پاسگاه ژاندارمری شـهرک سیـاهكل درون استان گیلان حمله کرده و آن را خلع سلاح د. عشق در شعر معاصر همچنان نفس می کشد با این عملیـات نوین چریکهای فدایی اعلام موجودیت کرد و طی فراز و نشیبهای سخت که تا انقلاب بهمن سال 1357 و دوران سیـاه خمـینی شگفت انگیزترین حماسه ها را درون آزادیبخش مردم ایران بـه ثبت رساند. عشق در شعر معاصر همچنان نفس می کشد حماسه سیـاهکل گرمابخش همـهء آزادیخواهانی شد کـه شور رهایی درون سر و عشق عدالت درون دل داشتند. رویـاهای همـهءانی کـه در شرایط دیکتاتوری شاه سودای آزادی و عدالت را درون جان خود مـی پروراندند، با تولد پیشتاز فدایی بـه واقعیت گرایید1و خیلی زود توجه مردم ستمدیده را بـه خود جلب نمود.
    قیـام سیـاهکل کـه نقطهء تولد و سرفصل مبارزات واقعی و رو درون رو با نظام دیکتاتوری بوده و ی کـه با آن آغاز گشت، روند مبارزه علیـه دیکتاتوری شاه و شیخ را کانونی کرد. بدین گونـه بود کـه فدایی برخاسته از بطن جامعه و استمداد جسته از افکار آزادیخواهانـه و برابری طلب، نقش حماسهء رستاخیز را بر چهرهء تاریخ این سرزمـین بـه تصویر کشید. فدایی درون یک ارزیـابی کلی درون آزادیخواهانـه مردم ایران مترقی و پیشرو بـه معنی دقیق کلمـه ارزیـابی مـی شود.
    آغاز مبارزه مسلحانـه درون دهه‌ء ٥٠، حرکتی را آغاز کرد کـه تاثیرات امـیدبخش و مبارزه‌جویـانـه‌اش را درون در فرهنگ و هنر زمانـه مـی‌توان دید. این قیـام » باعث بـه وجودآمدن یک دورهء جدید درون شعر فارسی شد کـه به دوره سیـاهکل معروف است2 » ( شفیعی کدکنی، 1380: عشق در شعر معاصر همچنان نفس می کشد 87 ). درون بررسی تاریخ هنر و ادبیـات ایران، فدایی را نمـی‌توان نادیده انگاشت. فدایی آغازی ست، چیزی نو، آغازی درون تاریخ تحولات سیـاسی و اجتماعی ایران و تاثیری بیش از انقلاب ایران بر فرهنگ و هنر زمان گذارده است. از دیدگاه جامعه شناسی ادبیـات کـه به شناخت هنر و فعالیت های ادبی درون پیوند با دیگر افراد جامعه و محیط اجتماعی مـی پردازد و تاثیر و تاثرات متقابل را مورد بررسی و کاوش قرار مـی دهد، آثار ادبی از این کـه متعلق بـه دورانی هستند، سند بـه حساب مـی آیند و ادبیـات، نـه بازتاب فرایند اجتماعی بلکه خلاصه و چکیدهء تاریخ هست ( ر.ک: گلدمن، 1376: 249 ).
    علیرضا نابدل
    » صمد » درون قلب من است
    سخن از جدایی گفت » قارانقوش » / درون لحظه ای کـه مردان با مروت را چشم بر راه بود / بـه قلب طوفان ها زد و خود را بـه دست فراموشی سپرد. / اینک من، جواب » اولدوز » را چه حتما بدهم!؟ / بـه هنگام زمستان کـه کوه های برف پوش سراغ مـی گیرند / از رعناترین و مـهربان ترین فرزند تبریز؛ / فریـاد مـی : ای کوه های بلند / او را درون » چنلی بئل » آراز بجویید! / » کجاست صمد؟ » بـه طعنـه بپرسد اگر دشمن / مشت بر مـی کوبم و مـی گویم: / صمد درون وجود من و در قلب من هست / همچنان مـی رزمد / کـه مرده اش نیز از مردمش جدا نیست. / جان مـی بخشد ما را صداقت او / از عشق پر التهابش الهام مـی گیریم. / هر آن سر مـی زند بـه قلب ما، / و از کشتهء خویش مواظبت مـی نماید. / آن کـه سخن مـی سراید نمـی پاید، و آن چه مـی پاید سخن اوست، / یقین کـه خلق قصهء عدالت را واقعیت خواهد بخشید / خذلان درون خواهد افتاد، بـه خانـهء ستم از عدل / و دشمن خواهد دید کـه صمد درون مقابل اوست. / این قصه ای ست کـه خلق ها مـی سرایند / اگر یکی از صدا بیفتد، دیگری بـه صدا درون مـی آید / قصه گو باز مـی ماند، و قصه دوام مـی یـابد / بـه خاطر خلق زندگی مـی کند آن کـه در این جا بار آید. / » اولدوز » را بگویید دلواپس نباشد / کـه عشق صمد را درون وجود خویش جای داده ام / صمد درون وجود و در قلب من هست / آن کـه نام کوچک اش چون » وورغون «، صمد هست / جای اش درون جگر من هست / و انتقام خواهد کشید از دشمن خلق.
    26 شـهریور 1347
    خسرو گلسرخی
    خواب یلدا
    شب کـه مـی آید و مـی کوبد پشت درون را، / بـه خودم مـی گویم: / من همـین فردا / کاری خواهم کرد / کاری کارستان… / و به انبار کتان فقر کبریتی خواهم زد، / که تا همـه نارفیقان من و تو بگویند: / » فلانی سایـه ش سنگینـه / پولش از پارو بالا مـیره… » / و در آن لحظه من مرد پیروزی خواهم بود / و همـه مردم، با فداکاری یک بوتیمار، / کار و نان خود را درون دریـا مـی ریزند / که تا که جشن شفق سرخ گستاخ مرا / با زلال خون صادقشان / بر فراز شـهر آذین بندند / و به دور نامم مشعل ها بفروزند / و بگویند: / » خسرو » از خود ماست / پیروزی او دربست بهروزی ماست… / و در این هنگام هست / و در این هنگام هست / کـه به مادر خواهم گفت: / غیر از آن یخچال و مبل و ماشین / چه نشستی دل غافل، مادر / خوشبختی، خوشحالی این هست / کـه من و تو / مـیان قلب پر مـهر مردم باشیم / و به دنیـا نوری دیگر بخشیم… / شب کـه مـی آید و مـی کوبد / پشت درون را / بـه خودم مـی گویم / من همـین فردا / بـه شب سنگین و مزمن / کـه به روی پلک همسفرم خوابیده ست، / خنجر خواهم زد / و درون زخمش / صدها بمب خواهم ریخت / که تا اگر خواست بیـازارد پلک او را / منفجر گردد، نابود شود… / من همـین فردا / بـه رفیقانم کـه همـه از عریـانی مـی گریند / خواهم گفت: / – گریـه کار ابر هست / من و تو با انگشتی چون شمشیر، / من و تو با حرفی چون باروت / بـه عریـانی پایـان بخشیم / و بگوییم بـه دنیـا، بـه فریـاد بلند / عاقبت دیدید ما صاحب خورشید شدیم… / و در این هنگام هست / و در این هنگام هست / کـه همان بوسهء تو خواهم بود / کز سر مـهر بـه خورشید دهی… / و منم شاد از این پیروزی / بـه » حمـیده » روسری خواهم داد / که تا که از باد جدایی نـهراسد / و نگوید چه هوای سردی هست / حیف شد مویم کوتاه کردم… / شب کـه مـی آید و مـی کوبد پشت درون را / بـه خودم مـی گویم / اگر از خواب شب یلدا ما برخیزیم / اگر از خواب بلند یلدا، برخیزیم / ما همـین فردا / کاری خواهیم کرد / کاری کارستان…
    سرودهای خفته
    1. درون رودهای جدایی، / ایمان سبز ماست کـه جاری هست / او مـی رود درون دل مرداب های شـهر / درون راه آفتاب، / خم مـی کند بلندی هر سرو سرفراز… / 2. از خون من بیـا بپوش ردایی / من غرق مـی شوم / درون برودت دعوت / ای سرزمـین من، / ای خوب جاودانـهء / قلبت کجای زمـین هست / کـه بادهای همـهمـه را / اینک صدا / درون حجره های ساکت تپیدن آن؟ / 3. درون من همـیشـه تو بیداری، / ای کـه نشسته ای بـه تکاپوی خفتن من! / درون من / همـیشـه تو مـی خوانی هر ناسروده را / ای چشم های گیـاهان مانده / درون تن خاک / کجای ریزش باران شرق را / خواهید دید؟ / اینک / مـیان قطره های خون شـهیدم / فوج پرندگان سپید / با خویش مـی برند / غمنامـهء شگفت اسارت را / که تا برج خون ملتهب بابک خرم / آن برج بی دفاع… / 4. این سرزمـین من هست که مـی گرید / این سرزمـین من هست / کـه عریـان هست / باران دگر نیـامده چندی است، / آن گریـه های ابر کجا رفته است؟ / عریـانی کشت زار را / با خون خویش بپوشان… / 5. این کاج های بلندست / کـه در مـیانـهء جنگل / عاشقانـه مـی خواند / ترانـهء سیـال سبز پیوستن / به منظور مردم شـهر / نـه چشم های تو ای خوبتر ز جنگل کاج / اینک ء تبرست / با سبزی درخت هیـاهویت… / 6. ای سوگوار سبز بهار، / این جامـهء سیـاه معلق را / چگونـه پیوندی هست / با سرزمـین من؟ / آن کـه سوگوار کرد خاک مرا / آیـا شکست / درون رفت و آمد حمل این همـه تاراج؟ / 7. این سرزمـین من چه بی دریغ بود / کـه سایـهء مطبوع خویش را / بر شانـه های ذوالاکتاف پهن کرد / و باغ ها مـیان عطش سوخت / و از شانـه ها طناب گذر کرد / این سرزمـین من چه بی دریغ بود… / 8. ثقل زمـین کجاست؟ / من درون کجای جهان ایستاده ام؟ / با باری از فریـادهای خفته و خونین / ای سرزمـین من! / من درون کجای جهان ایستاده ام…؟
    با این غرور بلندت…
    در بقعه های ساکت بودن، / همراه خوب من / آن شال سبز کبر را / بدور بیفکن / و با تمامـی وسعت انسانیت بگو / کـه ما باغی ایم / باغی چنان بزرگ و سبز / کـه دنیـا / درون زیر سایـه اش / خواب هزار سالهء خود را / خمـیازه مـی کشد. / درون بقعه های خامش بودن؟ / از جوار ضریح / چندیست / طنین ضربهء برخاستن بزرگ ترا نمـی شنوم / همراه خوب من، / از پله های بلند غرورت / بگیر دست مرا / که تا قلب شب بشکافیم / و با ردای سپیده / بـه برخیزیم… / همراه خوب من / با این غرور بلندت / درون سرزمـین یـائسه ها / تو تمامـی خود نرفته ای بر باد… / اینک / بـه زیر ریزش رگبار سرخگونـهء خنجر، / دست مرا بگیر / که تا از پل نگاه صادقانـهء مردم / بـه آفتاب / سفر کنیم…
    من شکستم درون خود
    به پشوتن آل بویـهمن شکستم درون خود / من نشستم درون خویش / لیک هرگز نگذشتم از / پل / کـه ز رگ های رنگین بسته ست کنون / بر دو سوی رود آسودن / باورم کن نگذشتم از پل / غرق یکباره شدم / من فرو رفتم / درون حرکت دستان تو / من فرو رفتم / درون هر قدمت، درون مـیدان / من نگفتم بـه ذوالاکتاف سلام، / شانـه ات بوسیدم / که تا تو از این همـه ناهمواری / بـه دیـار پاکی راه بری / کـه در آن یکسانی پیروزست… / من شکستم درون خود / من نشستم درون خویش…
    خون لاله ها…
    گل های وحشی جنگل / اینک بـه جست و جوی خون شـهیدان نشسته اند / جنگل! / کجاست جای قطره های خون شـهیدان؟ / آیـا / امسال خواهد شکفت این لاله های خون؟ / آیـا پرندگان مـهاجر / امسال / با بالهای خونین / آن سوی سرزمـین گرفتاران / آواز مـی دهند…؟ / آیـا کنون / نام شـهیدان شرقی ما را / آن سوی مرزها / تکرار مـی کنند؟ / امسال / جای پایشان / بارانی از ستاره خواهد ریخت؟ / امسال / سال دست های جوان هست / بر ماشـه های مسلسل / امسال / سال شکفتن عدالت مردم / امسال / سال مرگ دشمنان و هرزه درایـان / امسال / دست های تازه تری شلیک مـی کنند… / جنگل! / پیراهن محافظ درون ستیز خلق / باران بی امان شمالی / اگر بشوید خون / خون مبارزان، / این لاله های شکفته / درون رنج و اشک ها / درون برگ های سبز تو هر سال / زنده است… / آوازهای خونین / امسال زمزمـهء ماست / اما، / درون چشم ما / نـه ترس و نـه گریـه، / خشم بزرگ خلق / درون هر نگاه ساکت ما / شعله مـی کشد…
    شعر بی نام
    بر سينـه ات نشست / زخم عميق کاری دشمن / اما / ای سرو ايستاده نيفتادی… / اين رسم توست کـه ايستاده بمـیری… / درون تو ترانـه های خنجر و خون، / درون تو پرندگان مـهاجر / درون تو سرود فتح / اين گونـه / چشم های تو روشن / هرگز نبوده است… / با خون تو / ميدان توپخانـه / درون خشم خلق / بيدار مي شود… / مردم / زان سوی توپخانـه، / بدين سوی سرريز مي کنند / نان و گرسنگی / بـه تساوی تقسيم مـی شود / ای سرو ايستاده / اين مرگ توست کـه مـی سازد… / دشمن ديوار مـی کشد / اين عابران خوب و ستم بر / نام تو را / اين عابران ژنده نمـی دانند / و اين دريغ هست اما / روزی کـه خلق بداند / هر قطره قطره خون تو / محراب مي شود… / اين خلق / نام بزرگ تو را / درون هر سرود ميهنی اش / آواز مـی دهد / نام تو، پرچم ايران، / خزر / بـه نام تو زنده است…
    مرثیـه ای به منظور گلگونـه های کوچک…
    1. چشمان تو / سلام بهاریست / درون خشکسالی بیداد… / دستان تو / کـه یـارای دشنـه گرفتن نیست اما / آواز تو / گلولهء آغاز / کـه بال گشودست بـه جانب دیوار… / دیوارها اگر کـه دود نگشتند / آواز پاک تو / رود بزرگ مـیهن / این رود، درون لوت مـی دمد / که تا در سراسر این جزیرهء خونین / سروها و سپیدارها / سایـه سار تو باشد… / 2. درون کوچه ها / حتی اگر هجوم ملخ بود / ما با سپر بـه کوچه قدم مـی گذاشتیم / حالا کـه دشمن ما مخفی هست / زندان، / تمام کوچه های خلوت این شـهر… / 3. شاهین من! / کـه چشم های تو نارس / و در احاطه بـه خون ریز نارساست / تنـها خلیفه نیست دشمن و دژخیم / هشدار! / مخفی هست دشمنت… / بابک اگر برادر ما بود / درون قتلگاه دشمن این خلق / با گونـه های زرد خموشی مـی گرفت، اما / دلبسته ایم / بـه گونـه های تو ای امـید فرداها / تو بابکی / با گونـه های آتشی سرخ… / 4. وقتی لباس تو ریش ریش، درهم و پاره / وقتی کـه چشم های تو درون حسرت دویدن و بازی / خیره مانده بود / گویـا مـیان همـهمـهء پارک، / با آن صدای کودکانـه بـه من گفتی: / عریـانی مرا / هرگز نـهی گفت و نـه دانست / با شانـه های خمـیده / بارکش بودن… / 5. دیوارهایی از گل کـه نیست / دیوارهایی از گل کـه نیست / با شاخه های همـهمـه گر، درهم / که تا جاده / با غرشی از گل و آواز / نام ترا درون سپیده بخوانند / بر گردن تو سرو مـی آویزم / که تا سرافرازی / ز سرو / بیـاموزی… / 6. اینک کـه سرپناه تو مـی سوزد / درون این حریق هرزه درایـان / بـه جستجوی کدام دامنـه / گیرایی چه صدایی / صدای پدر / درون صدای ریزش باران هست / اگر چه دامنـه اینجا نیست / بایست درون باران! / هرگز مترس، / هرگز مترس / پیراهن هست صدایش / پیراهن هست صدایش… / 7. خواهی پرید دوباره شاهین کوچک ما / و پرده های سیـاه دو چشمش را / کنار خواهی زد / او را دوباره تو خواهی دید / او را کـه / سرافراز گرفتاری ست / درون این جزیرهء خونین… / او را / کـه شورشی ست / درون خون ساکت ما / او را دوباره تو خواهی دید / سوار بر دشنـه های گرسنـه نمودند / و با دو آفتاب طلوع کرده / درون دو گودی گونـه / از مـیان بیـابان / چو روح جنگل رفت… / 8. با دست های کوچک خود / ستاره مـی چینی؟ / از آسمان شـهر تو آخر / ستاره خواهد ریخت / با چشم های سیـاهت / کـه خواب مـی خواهند / اینک کنار خیـابان، / بارانی از ستاره ترا جذب کرده هست / درون جذبه ای / کـه دنبال یک ستارهء گمنامـی / و مادر تو / برایت ستاره مـی چیند / و ماه را بـه هیئت توپی مـی آراید / درون بازی کودکانـهء تو… / ای کاش رنج مادرانـهء او مـی سوخت… / 9. بر گردن تو سرو مـی آویزم / که تا سرافرازی ز سرو بیـاموزی…
    سرود پیوستنباید کـه دوست بداریم یـاران! / حتما که چون خزر بخروشیم / فریـادهای ما اگر چه رسا نیست / حتما یکی شود. / حتما تپیدن هر قلب اینک سرود / حتما سرخی هر خون اینک پرچم / حتما که قلب ما / سرود ما و پرچم ما باشد… / حتما در هر سپیدهء البرز / نزدیک تر شویم / حتما یکی شویم / اینان هراسشان ز یگانگی ماست… / حتما که سر زند / طلیعه خاور / از چشم های ما / حتما که لوت تشنـه / مـیزبان خزر باشد… / حتما کویر فقیر / از چشمـه های شمالی بی نصیب نماند / حتما که دست های خسته بیـاسایند / حتما که خنده و آینده، جای اشک بگیرد / حتما بهار / درون چشم کودکان جادهء ری / سبز و شکفته و شاداب / حتما بهار را بشناسند / حتما » جوادیـه » بر پل بنا شود / پل، / این شانـه های ما. / حتما که رنج را بشناسیم / وقتی کـه رحمان / با یک تب دو ساعته مـی مـیرد / حتما که دوست بداریم یـاران! / حتما که قلب ما / سرود و پرچم ما باشد…
    جنگلی ها…
    1. قلب بزرگ ما / پرنده خیسی ست/ بنشسته بر درخت کنار خیـابان / درون زیر هر درخت / صدها هزار ء بیدار از تبر / جنگل! / ای کاش قلب ما / مـی خفت بی هراس / بر گیسوان درهم نمناکت / ای کاش تمام خیـابان های شـهر / جنگل بود… / 2. جنگل، / گسترده درون مـه و باران / ای رفیق سبز / بر جاده های برگ پوش وسیعت / بر جاده های پر از پیچ و تاب تو / هر روز مردی بـه انتظار نشسته / مردی بـه قامت یک سرو / با چشم های مـیشی روشن / مردی کـه از زمان تولد / عاشقانـه مـی خواند / ترانـهء سیـال جنگل را / به منظور مردم شـهر / مردی کـه زادهء تجمع توست / و هیمـه های بی دریغ تو / او را / درون فصل های سرد / ادامـهء خورشید بوده است… / 3. ای شیر خفته، / ای خالکوبی بر ء شـهید، / بر ساعد بلند راه مجاهد / کاینک متروک مانده شگفت / منویس / منویس با » راش » های جوان، / » این نیز بگذرد… » / 4. ای سبز بـه اندیشـه های روز / جنگل بیدار! / درون سایـه سار روشن نمناک تو / کـه بوی عطر رفاقت مـی پراکند / گلگون شده ست / چه قلب های تهور / کـه سبزترین جنگل بود / شکسته ست چه دست ها / کـه فشفشـه مـی ساخت / درون سکوت شبهایت… / 5. ای پناهگاه خروسان تماشاگر / جنگل گسترده بر شمال / آن رعب نعره ها / درون فضای انبوهت / آیـا تناورترین درخت نیست؟ / وحشی ترین کلام تو اینک / حرکت برگ هست / بر شاخه های جوان… / 6. بر شانـه های بلندت / کـه از رفاقت انبوه شاخه هاست / بر جای استوار / خاکستری نشسته / خاکستری از هر حریق / کـه جاری ست / درون قلب مشتعل ما / مگذار باد پریشان کند / مگذار باد بـه یغما برد / از شانـه های تو / خاکستری کـه از عصارهء خون است… / 7. جنگل! / ای کتاب شعر درختی / با آن حروف سبز مخملی ات بنویس / بر چشم های ابر / بر فراز مزارع متروک: / باران / باران…
    افزوده ای بر جنگلی ها…
    گویی درخت های » سیـاهکل «، / که تا دشت و شـهر ریشـه دوانده ست / کـه غرش سلاح و جوشش خون شـهید / هر دم فزونی مـی گیرد. / بذری کـه » کوچک » و » عمو اوغلی » پاشیدند / اکنون نـهال مـی شود / اکنون نـهال ها… / بنگر کـه کوه و دشت / شبا شب آذین مـی گردد / با قامت بلند بـه پا خاستگان… / واخوردگان / گفتند یـاوه: / » جانی جبار با صد هزار گزمـه و خنجر مسلح هست / جز صبر و انتظار، رهی نیست… » / اما / ای همچون من بـه کار، تو ای بیدار! / بر بام شب بایست، نظر کن: / دریـایی از درخت سترگ و مسلح هست / کاینک بـه سوی » مکبث » مـی آید…
    دامون
    1. دشنـه نشست مـیان کلامم، / درون چشم آن کلام سبز مقدس / کـه راهی جنگل بود / و انتظار پرنده، / درون وعده گاه پیـام پریشان شد. / اینک دو سوی شانـهء من / رگبار بال تیرخورده / بر مـه جنگل / رنگین کمان بلندی ست / سرخگونـه، سیـال درون رودهای خون. / دشنـه نشست مـیان کلامـی / که تا در مـیان جنگل، / رنگین کمان سرخ بر افرازد… / 2. بالام، / بالام پاتاوانی / آنام، / آنام آاری / گمنام خفته بـه جنگل / درون آن ستیز سرخ » ماکلوان » بر شما چگونـه گذشت / کـه پوزخند حریفان / نشست / درون مـیان رود سیـاه اشک / و دست های ویرانگر / بـه جای خفتن بر ماشـه / بـه سمت شما استغاثه گر آمد / بالام / بالام پاتاوانی / آنام / آنام آاری / بر تپه های » گسگره «، / مـیان سنگرها / چه انتظار دور و شیرینی احاطه کرد شما را / کـه دلیر، بی دلبر / شادمانـه درو کردید بی وقفه، / گرگان هرزه درا را…؟ / درون چشمـهایتان، / آیـا خفته بود آینـهء صبح / کـه دست حریفان درون آن / رنگ خویش باخت / و انگشت تفنگ رها کرد؟ / جنگل بـه یـاد فتح شما / همـیشـه سر سبز است… / بالام، / بالام پاتاوانی، / آنام، / آنام آاری / بی خود، / بی سلاح، / درون آن ستیز سرخ ماکلوان / بر شما چگونـه گذشت؟… / » گلونده رود «، / صدای گام شما را / هنوز / درون تداوم جاری اش زمزمـه دارد…
    لاله های شـهر من…
    پیراهنی ز رنگ بـه تن کرده / با قلب خون فشان / این لاله های شـهری / از گودهای جنوب شـهر / مـی آیند… / این لاله های شـهری / از نان و از رهایی / حرف مـی زنند / این لاله های شـهری آیـا / درون توپخانـه / درون جادهء قدیم شمـیران / درون اوین / پژمرده مـی شوند؟ / نـه! / این لاله های شـهری / مـی گویند: / حتما مواظب هم باشیم / نام مرا مپرس / بگذار از تو من / زیـاد ندانم… / پیراهنی ز رنگ بـه تن کرده، / با قلب خون فشان / این لاله های شـهری / از گودهای / جنوب شـهر / مـی آمدند…
    در سبزهای سبز…
    در زیر پلک خیس جنگل، / درون سبزهای سبز جنگل، / » کوچک «، / چوپان تنـهایی ست / کـه هر غروب درون نی / فریـاد جنگلی ها را / سر ریز مـی کند… / جنگل صدای گمشدگی ست، / جنگل، / صمـیم وحدت ماست / و چشم های کوچک / باور نمـی کند… / اینک صدای او / درون پیچ و تاب سرد سیـاهکل / گل مـی دهد / درون زیر پلک خیس جنگل، / درسبزهای سبز شمالم / کوچک، / یک نام یـا صداست… / آوارهء غم نشین، / هر عصر مـی نوازد / آهنگ کهنـه را / و با صدای نی لبکش / آنـها برادرانم / گل های هرزه را / با خون پاک خود / تطهیر مـی کنند…
    ایکاش هزار تیغ / بر اندوه تو مـی نشست / که تا بتوانم / بشارت روشنی فردا را / بر فراز پلک هایت / نگاه کنم… / اینک، / صدای آن یـار بی دریغ / گل مـی کند / درون سبزترین سکوت / و گل های هرزه را / درون بارش مداوم خویش / درو مـی کند… / جنگل / درون اندیشـه های سبز تو / جاریست…
    تکه ای از یک شعر
    تو رفتی / شـهر درون تو سوخت / باغ درون تو سوخت / اما جوانت / بشارت فردا، / هر سال سبز مـی شود / و با شاخه های زمزمـه گر درون تمام خاک / گل مـی دهد / گلی بـه سرخی خون…
    ملاقاتی
    آمد. / دستش بـه دستبند بود / مـیله ها، / عریـانی دستان من ندید / اما / یک لحظه درون تلاطم چشمان من نگریست / چیزی نگفت / رفت. / اکنون اشباح از مـیانـهء هر راه مـی خزند / خورشید / درون پشت پلک های من اعدام مـی شود…
    رهروان
    تا بهار له شده / بـه زیر گام ها / راه نیست… / این خجسته است: / رهروان مـیان خود / بهار بارور / بنا کنند… / این بشارت شریف ماست: / سبز مـی شویم / بر دخیل حسرتان / بر درون و سلاح و راه… / سبز مـی شویم / درون سپیده / وعده گاه اجتماع دستها…
    قبل از اعدام…
    خون ما / مـی شکفد بر برف اسفندی. / خون ما / مـی شکفد بر / لاله / خون ما / پیرهن کارگران. / خون ما / پیرهن دهقانان / خون ما / پیرهن سربازان / خون ما / پیرهن / خاک / ماست… / نم نم باران، / با خون ما / شـهر آزادی را / مـی سازد… / نم نم باران، / با خون ما / شـهر فرداها را / مـی سازد. / خون ما / پیرهن دهقانان / خون ما / پیرهن سربازان…
    کرامت دانشیـان
    بهاران خجسته باد
    هوا دلپذير شد / گل از خاک بردميد / پرستو بـه بازگشت زد نغمـهء اميد / بـه جوش آمد از خون درون رگ گياه / بهار خجسته باز خرامان رسد ز راه / بـه خويشان، / بـه دوستان، / بـه ياران آشنا، / بـه مردان تيزخشم کـه پيکار مي کنند / بـه آنان کـه با قلم تباهي درد را / بـه چشم جهانيان پديدار مـی کنند / بهاران خجسته باد، / بهاران خجسته باد. / و اين بند بندگی، / و اين بار فقر و جهل / بـه سرتاسر جهان، / بـه هر صورتي کـه هست / نگون و گسسته باد. / بـه خويشان، / بـه دوستان، / بـه ياران آشنا، / بـه مردان تيزخشم کـه پيکار مـی کنند / بـه آنان کـه با قلم تباهی درد را / بـه چشم جهانيان پديدار مـی کنند / بهاران خجسته باد، / بهاران خجسته باد
    مرضیـه احمدی اسکویی
    افتخار
    من یک 3 / من از ویرانـه های دور شرقم / زنی کـه از آغاز با پای / عطش تند زمـین را درون پی قطره ای آب درنوردیده هست / زنی کـه از آغاز با پای / همراه با لاغرش درون خرمن گاه/ از طلوع که تا غروب / از شام که تا بام، سنگینی رنج را لمس کرده هست / من یک / از ایلات آوارهء دشت ها و کوه ها / زنی کـه کودکش را درون کوه بـه دنیـا مـی آورد / و بزش را درون پهنـهء دشت از دست مـی دهد / و به عزا مـی نشیند / من مادرم / من م / من همسری صادقم / من یک / زنی از ده کوره های مردهء جنوب / زنی کـه از آغاز با پای / سراسر این خاک تف کرده را / درنوردیده هست / من از روستاهای کوچک شمالم / زنی کـه از آغاز درون شالیزارها و مزارع / که تا نـهایت توان گام زده هست / من یک / کارگری کـه دست هایش / ماشین عظیم کارخانـه را / بـه حرکت درون مـی آورد / هر روز تواناییش را / دندانـه های چرخ ریز ریز مـی کند / پیش چشمانش / زنی / کـه از عصارهء جانش / پروارتر مـی شود لاشـهء خونخوار / از تباهی خونش / افزون تر مـی شود سود سرمایـه دار / زنی کـه مرادف مفهومش / درون هیچ جای فرهنگ ننگ آلود شما / وجود ندارد / دست هایش سفید / قامتش ظریف / کـه پوستش لطیف / و گیسوانش عطرآگین باشد / من یک / با دست هایی کـه از تیغ تیز درد و رنج ها / زخم ها دارد / زنی کـه قامتش از نـهایت بی شرمـی شما / درون زیر کار توان فرسا / آسان شکسته هست / زنی کـه در اش / دلی آکنده از زخم های چرکین خشم هست / زنی کـه در چشمانش / انعکاس گل رنگ گلوله های آزادی / موج مـی زند / من یک / زنی کـه مرادف مفهومش / درون هیچ جای فرهنگ ننگ آلود شما / وجود ندارد / زنی کـه پوستش / آیینـهء آفتاب کویر هست / و گیسوانش بوی دود مـی دهد / تمام قامت من / نقش رنج و پیکرم تجسم کینـه هست / زنی کـه دستانش را کار / به منظور سلاح پرورده است. / من زنی آزاده ام / زنی کـه از آغاز / پا بـه پای رفیق و برادرم / دشت ها را درنوردیده هست / زنی کـه پرورده هست / بازوی نیرومند کارگر / دستان نیرومند برزگر / من خود کارگر! / من خود برزگر!
    چریک نمـی مـیرد
    به خاطره احمد خرم آبادی و کاظم سلاحی
    من از کرانـه های داغ خلیج مـی آیم / از شن زار تفته / من از سیستان و کردستان برخاسته ام / درون صلابت کوه های لرستان / اوج سرفرازی را یـافته ام / و شرارت بادهای کویر را دیده ام / من از دشت های وسیع خراسان / و دره های عمـیق آذربایجان گذشته ام / از فراز دماوند سرکش / که تا نشیب دامنـه های البرز / از کناره ی خشک رودها که تا ساحل خون آلود خزر / عبور کرده ام / و در جلال جنگل داغدار زیسته ام / من تاول چرکین دست های / کارگر بندری ام / من فوران خشم ماهیگیر گیلک ام / من غیرت آزادگی بلوچ ام / من عصیـان کوبندهء ترکمن ام / من / زمزمـه های سرخ خلق را / با حنجرهء صدیق سلاح ام / درون فضای ملتهب مـیهن / فریـاد مـی کنم
    شاعرانـه
    نگاه کن ! / تابش آفتاب / بر قله‌های بلند برف آلود / و نقش سپیدارها / درون برکه‌های کوچک جنگل / چه زیباست / و پرواز باد / بر یونجه زارها / و بوی نمناک علف‌های کنار رودخانـه / چه دلنشین! / نجوای آب / با سنگریزه‌های جویبار / و پچ پچ برگ‌های چنار / درون سکوت بیشـه‌های دور / باران پاییز / بر جاده‌های خیس / رنگ گل آخر اسفند / درون دشت‌های گرمسیری / هرم کوهستان مس رنگ تابستان / و عطر مرطوب بهار نارنج / درون فضای مـه آلود نارنجستان / و زیباست / درخشش قاطعانـه‌ء آخرین ستارگان صبح دم / آن گاه کـه در سرمای ملایم سحر / از دامنـه‌ها / بـه سوی قله مـی‌روی / اما / آیـا / هیچ چیز زیباتر از پرواز گلوله‌ها / از آتشین آشیـان سلاح / و نشست آن / درون دشمن / وجود دارد؟
    جویبار خرد و باریکی بودم / درون جنگل‌ها و کوه‌ها / و دره‌ها جاری بودم / مـی‌دانستم آب‌های ایستاده / درون درون خود مـی‌ مـیرند / مـی‌دانستم درون آغوش امواج / دریـاها / به منظور جویباران کوچک / هستی تازه‌ای مـی‌زایند / نـه درازی راه / نـه گودال‌های تاریک / و نـه هوس بازماندن از جریـان / مرا از راه باز نداشت / اینک پیوسته‌ام / بـه امواج بی‌ پایـان / هستی ‌‎مان تلاش / و نیستی ‌مان آسودن است!
    پاییز 1352
    به یـاد حسن نوروزی
    رفیق حسن! / تو درون زمان جاری هستی / و در آن مشت واره های پر از کین / کـه مـی تپد بـه ء مـیلیون ها زحمتکش / و ء صدها رزمنده / تو جاری هستی درون رایحهء باروت / و در غریو مسلسل / که تا آن هنگام کـه مـی غرد بـه راه رهایی خلق / تو درون آژنگ هر جبین / کـه از کینـه نقش گرفته / و در خروش هر فریـاد / کـه برمـی خیزد از حلقوم / بـه راه ستیزه با بیداد / و تو جاری هستی / درون خون / کـه روشنایی سرخش / سیـاهی دوران را / مـی پالاید از تاریکی / تو درون سپیده دم جاری هستی / کـه سرانجام مـی دمد / از مـیان این همـه خون / تو درون حقیقت پیروزی، جریـان داری / – پیروزی خلق!
    بهار مـی رسد از راه
    هان / ای شکسته دیوار سست نـهاد! / دور نیست روزی / کـه در جای / از بن ویرانت کنیم / هان / ای زنجیرهای سنگین پولاد / دور نیست روزی کـه هر حلقه تان را / بر گردن کثیف مزدوران بفشاریم / که تا چشم های حریص شان / بر سرزمـین مان بسته باد / شما / ای مترسک های پوشالی! / دور نیست روزی کـه / لاشـه های فاسد فربه تان را / درون کشت زارهای خونین خود بـه آتش کشیم / هان / ای گرسنگان / ای برهنگان / ای خلق پرغرور / دور نیست روزی کـه / مزارع مرده مان را / ساقه های بلند گندم سرشار سازد / و دشت هامان را / شقایق های سرخ / هان / ای چهره های تکیده با گونـه های پریده رنگ / ای چشم های بـه گودی نشستهء دردمند / دور نیست روزی کـه رنگ زندگی یـابید / هان / ای چشم های نمناک کودکان گرسنـه / ای جراحت های خونین پاهای / دور نیست روزی کـه تن های نحیف تان / از رنج کشندهء سرما امان یـابد / اکنون / ای مشت های گره کرده / هنگام فرو کوفتن هست / هان / ای خلق ستمکش! / ای رنج درون سالیـان دراز / ای جوشش کینـه های کهنـه / ای نـهایت دردهای نـهفته / ای طنین سهمناک فریـادهای فرو خورده / قیـام کن / زمان برخاستن هست / بـه پا خیز / گاه پیکار هست / دور نیست روزی کـه علف های هرزه / این باغ های گل را / با عفونت ریشـه هاشان / و گند سموم شان / درون زیر گام های پرقدرت خویش / لگدکوب کنیم / هان / ای بلور اشک های رنج / ای بغض های سنگین روزها و شب های گرسنگی / دور نیست روزی کـه / هر قطرهء درخشنده تان نارنجکی باشد / بر پایـان سرخ این ظلم سیـاه و » سپید » / اینک / ای تمامـی رنجبران ستم کشیده / اینک / گاه برخاستن هست / گاه برگرفتن سلاح / و گام نـهادن بـه راه / آن ها کـه رفته اند / آن ها کـه راه را با خون خود / از غبار کهنـه ستردند / آن ها کـه نخستین بوته های خار را / از ریشـه برکندند / و به جای هر یک شقایق کاشتند / آن ها کـه مرداب ها را / خشکاندند / که تا چشمـه ها جاری شد / آن ها کـه شب را دد / و بند از پای خورشید گسستند / که تا سحر بـه آسمان دوید / آن ها کـه شلیک گلوله هاشان / کفتارها را از خواب خوش پراند / راه را بر ما گشودند / اینک / راه پیش پاى ماست. / اى تمامى زحمتکشان درون بند / اى خلق رنجبر / برخیز، برخیز / که تا گل هاى آتش را درون باغچهء هامان با خون آبیـارى کنیم / اینک / آه! / اى شکوه خون سرخ رزمندگان خلق / بر جاى هر قطره از بارش صادقانـه تان / چه شکوفه ها کـه نرسته هست / و چه بهاران کـه نیـاید
    فرهاد صدیقی پاشاکی
    تبر و بیلی برداشتم امروز، بـه باغم رفتم / و نگاهی از پایین که تا بالا کردم / گریـه کردم / مـی دانم بد کردم – اما / رفقا! آخر بغضم خفه ام مـی کرد / بیست و پنج نـهال گردویم را از ریشـه درون آوردم / بعد انداختم آن پنج درخت زردآلویم را / دو نـهال عطرافشان هلویم را / و به جای همـه مـی خواهم نارنج بکارم، رفقا! / گوش کردید چه گفتم؟ / نارنج / سال بعد ان شاء الله به منظور هر یک / یک سبد نارنجک خواهم آورد / باغ من وه کـه چه باغ طرب انگیزی خواهد بود / آبش از خون جوانان، کودش باروت.
    سعید سلطانپور
    اگر از خواب برآید بیمار
    این مرد ژنده کیست / این مرده زنده کیست / کـه دیری ست / با نعره اش زمـین و زمان را / از هم نمـی درد؟ / و زخم تافته اش را / از انتهای شب، بـه شبی تازه مـی برد؟ / این مرد خفته کیست / این ساکت، / این صبور / کـه گاهی / با ناله ای، بـه تاب و تب، اقرار مـی کند؟ / و در شبی گداخته و سنگین / کابوس خون و خشم و خیـابان را / درون خاطرات خفتهء تابستان / بیدار مـی کند / افتاده روی شانـهء بیماری / شب، درون شرار تخدیر / با خواب مـی گراید، / با زخم تازه تر، اما / فردا از خواب بر مـی آید / این بی دیـار و یـار، بـه بیمارخانـه کیست؟ / این بی نشانـه کیست؟ / کـه شب کلاه و چارق از دست رفته اش / درون گنجه مانده هست / وز آفتاب و کار، ترک های تفته اش / بر پنجه مانده هست / چنگش فرو نشسته مـیان ملافه ها / جوبار خون / از کنج لب، بـه کندهء شانـه کشانده هست / از چشم نیم خفتهء بیمار / الماس های اشک / بر خون نشانده هست / بر بالش سپید / چون خرمنی ز خون و خاکستر / کاکل فشانده هست / تابیده دنده هایش، از زیر زخم و پوست / که تا نعره بسته هست / بسی نیست / مـی سوزد استخوان / وی نیست / این مرد خسته کیست؟ / این مرد روستایی / این مرد کارگر / این مرد نعره بستهء درون خون نشسته کیست؟ / این غول ماندگار، ولی سرشکسته کیست؟ / با گشت پاسدار / پشت درون و دریچه و دیوار / بیمارخانـه خفته و / بیمار / درون هالهء سکوت نفس مـی کشد / ناگاه مـی شکافد درون ابر تندری / بیمارخانـه، باز، مـی آشوبد / برقی بـه چشم چیرهء شب چنگ مـی زند / بیمارخانـه بند اسیران هست / رگبار پشت صاعقه مـی گوید: / این شبکلاه چرک / خون دلاوران هست / این چاروق کهن / پوزار کاویـان هست / این قلب مزدک هست / این بازوان رستم دستان هست / ای خفتگان خوف / این مرد روستایی / این مرد کارگر / این پهلوان زخمـی / ایران هست / رگبار روی پنجره مـی کوبد / خفته ست پشت پنجره، بیمار / و پاسدار / خرد و خراب و خسته مـی گردد / پشت درون و دریچه و دیوار
    با کشورم چه رفته است
    با کشورم چه رفته هست / با کشورم چه رفته هست / کـه زندان ها / از شبنم و شقایق سرشارند / و بازماندگان شـهیدان / انبوه ابرهای پریشان سوگوار / درون سوگ لاله های سوخته مـی بارند / با کشورم چه رفته ست / کـه گل ها هنوز سوگوارند / با شورگردباد / آنک / منم کـه تفته تر از گردبادها / درون خارزار بادیـه مـی چرخم / که تا آتش نـهفته بـه خاکستر / آشفته تر ز نعرهء خورشیدهای » تیر » / از قلب خاک های فراموش سر کشد / که تا از قنات حنجره ها / فوج خشم و خون / روی غروب سوختهء مرگ پر کشد / این نعرهء من هست / این نعرهء من هست که روی فلات مـی ‌پیچد / وخاک‌ های سکوت زمانـهء تاریک را مـی ‌آشوبد / و با هزار مشت گران / بر آب‌ های عمان مـی ‌کوبد / این نعرهء من هست که مـی‌ روبد / خاکستر زمان را از خشم روزگار / بعد از تو ا…ی / ای گلشن ستارهء دنباله دار اعدامـی / ای خسرو بزرگ / کـه برق و لرزه درون ارکان خسروان بودی / ای آخرین ستاره / خونین ترین سرود / درون باغ ارغوان / درون ازدحام خلق / درون دوردست و نزدیک / من هیچ نیستم / جز آن مسلسلی کـه در زمـینـه‌ء یک انقلاب مـی‌ گذرد / و خالی و و خون آلود / سهم و سترگ و سنگین / درون خون توده‌ های زمان مـی‌ غلتد / که تا مثل خار سهمناک و درشتی / – روییده بر گریوره های گل سرخ – / آینده را / بماند / درون چشم روزگار / یـاد آور شـهادت شوریدگان خلق / بر ارتش مـهاجم این نازی، / این تزار / ای خشم ماندگار / ای خشم / خورشید انفجار / ای خشم / که تا جوخه ‌های مخفی اعدام / درون جامـه‌ های رسمـی / آنک / آنک هزار لاشخور، ای خشم / مثل هزار توسن یـال افشان / خون شیـهه بسته هست بر این ویران / دیگر ببار / ببار ای خشم / ای خشم چون گدازهء آتشفشان ببار / روی شب شکستهء استعمار / اما دریغ و درد کـه » جبریل » های » او » / بـه شـهپر سپید / از هر طرف فرود مـی آیند / و قلب عاشقان زمان را / با چشم و چنگ و دندان مـی خایند / و پنجه های وحشت پنـهان را / با خون این قبیله مـی آلایند / با این همـه شجاع / با این همـه شـهید / با کشورم چه رفته هست / با کشورم چه رفته هست / کـه از خاک مـیهن گلگون / از کوچه ‌های دهکده / از کوچه‌ های شـهر / از کوچه‌ های آتش / از کوچه ‌های خون / با قلب سربداران / با قامت قیـام / انبوه پاره پوشان / انبوه ناگهان / انبوه انتقام / نمـی ‌آیند / چشم صبور مردان / دیری‌ ست / درون پرده های اشک نشسته هست / دیری ‌ست / قلب عشق / درون گوشـه‌ های بند شکسته ست / چندان ز تنگنای قفس خواندیم / کز پاره‌ های زخم گلو بسته ست / ای دست انقلاب / مشت درشت مردم / گل مشت آفتاب / با کشورم چه رفته است
    بر این کرانـهء خوف
    نـه / که تا ارتفاع خشم و جنون / نـه / که تا آخرین ستارهء خون / نـه / بـه اوج نفرت خواهم رسید / و از تمام ارتفاعات بردباری سقوط خواهم کرد / و روی لجهء تاریک خون / چو نیلوفر / درون انتظار خشم تو ای عشق خفته / خواهم ماند / و از بساک پریشان خویش بر مرداب / هزار گرده‌ء طغیـان خواهم افشاند / فلات را بنگر / دریـای وحشت انگیزی ست / کـه موج مـی‌زند از خون عاشقانـه‌ء ما / و بادبان سیـاه تمام قایق‌ها / صلیب سوخته‌ء گورهای دریـایی ‌ست / ببین شـهیدان روی غروب مـی رانند / و با صدایی خونین و خسته، مـی خوانند / و تور کهنـهء صیـادهای جلگهء خون / از این تلاطم مغلوب، مرده مـی گیرد / درون این سکوت سترون / بر این کرانـهء خوف / درون این فلات گل خون و ساقهء زنجیر / نـه / ای صدای توانای من / نمـی مانم / و با تمام توان بـه خون نشستهء تو / چنان کـه » فرخی » و » عشقی » / ببین / هنوز از این قتلگاه / مـی خوانم / صدای خستهء من رنگ دیگری دارد / صدای خستهء من سرخ و تند و توفانی ست / صدای خستهء من آن عقاب را ماند / کـه روی قلهء شبگیر بال مـی کوبد / و نیزه های تفتهء فریـادش / روی مدار آتیـه و انقلاب مـی چرخد / کجاست قایقم ای موج / کجاست قایقم ای خون / کجاست پاروها / کجاست پاروها / مـی خواهم / به منظور ماندن، بر دریـا / به منظور ماندن بر خون، سفر کنم که تا مرگ / و هستی ام را مثل گل همـیشـه بهار / مـیان آتش خون و گلوله و فریـاد / بـه راه خانـهء مردم / بـه باغ تند و تب آلود لاله بنشانم / و پشته های گل های بردباری را / کـه مثل مادیـانی از راه دور آوردم / بـه کوهه های پریشان خون کنم پرتاب / کجاست پاروها / کـه خون آن همـه گل / آن همـه ستارهء خون / – بهار سوخته بر فرق ملتی مغلوب – / و یک ستارهء نارنج / و یک دهان گل افشان / کـه برگ برگ گل انقلاب فردا را / نـهان ببارد درون کارخانـه ستم / نـهان ببارد درون کشتزارهای سیـاه / به منظور پویش اندیشـه های تاریخی / به منظور پرورش عشق / به منظور گسترش سازمان » او » / کافی است
    سرود، به منظور گل های سرخ
    دیگر نمـی توانم / جز با تو / از تو سخن بگویم / ای شیر شرزه زخمـی زندانی / ای خاک ارغوانی / دیگر نمـی توانم / و قلبم / این ستارهء اسپند / درون آتش شکفتهء خشم و خون / آوازهای سوزان مـی خواند / و اختران خشم زمان را / باغ جرقه های سرخ پریشان را / روی فلات خفته مـی افشاند / ناگاه، مثل جنگل باروت منفجر / مثل تنوره های گدازان گردباد / از خطه های مـیهن خون آلود / مـی رویم / و شعله مـی کشم از کوره های آتشباد / و نام سوختگان کویر و بندر را / بـه زخم خنجر خونین نعره مـی کوبم / بـه سنگ سنگ قزل قلعه و اوین و حصار / دیگر نمـی توانم / آنک، ابر / دیگر نمـی توانم / اینک، رعد / دیگر نمـی توانم / هان / رگبار / دیگر نمـی توانم / با صد هزار درون قفس آیـا چه رفته است؟ / با صد هزار عشق، کـه در باغ آرزو خواندند / با صد هزار جنگل / با صد هزار شـهر / با صد هزار سرخ، کـه روی شمال شب راندند / و روی شاخسار خیـابان ها / درون کوچ ناگهان زمستانی / رگبار بال خونین افشاندند / دیگر نمـی توانم / باد از هزار جانب / درون لاله های خون هزاران / مـی گردد / و عطر اشک و اسارت را / درون زیر خیمـه های سوگواری شبها مـی گرداند / باد از هزار جانب / از رنج روزگار / از سنگر و صدا / از راستای فردا مـی خواند / باد از هزار جانب / با رودهای مـیهن / مـی راند / مـی توفد از کرانـهء گلگون / و روی نعش های شـهیدان / گیسوی سوگوار مـی افشاند / مـی زارد از جگر / مرثیـه مـی سراید با هق هقی بلند / مـی چرخد و / ز پویـه نمـی ماند / باد از هزار جانب / از رنج روزگار / از سنگر و صدا / از راستای فردا مـی خواند / دیگر نمـی توانم / با رنج واقعیت / و با تصور خونین عشق و آزادی / صدای تند و توانای روزگارم را / بـه دره های عمـیق سکوت مـی ریزم / مگر بلرزد باز این نواحی بیداد / بـه نعره های توانای بهمن فریـاد: / هلا، ستارهء توفانی / هلا، ستارهء توفندهء خیـابانی / هلا ستارهء پران / هلا ستارهء پویـان / ستارهء سوزان / ستارهء سحر انقلاب ایرانی / هلا، ستارهء » حیدر » / ستارهء آذر / هلا، هزار ستاره، / ستارهء دیگر / کنون حماسهء آزادی تو را، با خون / و با دهانی، از عشق و آفتاب و جنون / مـیان خرمن خاکستر و تهاجم باد / به منظور خلق توانای بسته مـی خوانم / و با دو پاروی خون / درون قایق سوزان شعر و شور و خرد / بر آبکوههء و قتل، مـی رانم / اگر بریزد خون دل از دهانـهء سرب / اگر بماند دل / باز درون نمـی مانم: / بـه شور گوشـهء توفان توده های نبرد / درون آن زمان کـه فرو خفته ام کجا درون خاک / بـه شور گوشـهء توفان توده های نبرد / درون آن زمان کـه فرو خفته ام، کجا، درون خاک / هنوز پرچم خون من هست در کف موج / صدای موج، صدای من هست / مـی دانم / بگو چگونـه بخوانم / کـه دل بسوزد پاک / بگو چگونـه بگویم / ز باغ خون، بر خاک / بگو چگونـه بسوزم / چگونـه آتش قلبم را / بـه یـاد آن همـه خونشعلهء خیـابانی / بـه یـاد این همـه گل های سرخ زندانی / بـه چار جانب این دشت خون برافروزم؟
    با شقایق های مردادی
    قلبم درون این سلول چون پروانـه ای خونین / آرام و غمگین مـی پرد با هر نسیم یـاد / و مـی نشیند درون کنار جویبار، اشک پنـهان، روی جام قرمز آلالهء اندوه / و باز، مـی گردد / و مـی نشیند باز درون گهوارهء آلالهء قرمز انبوه / ناگاه پشت جویبار اشک مـی روید / چون گردباد تفتهء آتش / شقایق های خون آلود مردادی / پروانـه با یـاد شـهیدان مـی پرد پر شور / پر مـی کشد درون تندباد مرگ و آزادی
    زندان فلات
    ای دوست / ای برادر زندانی / این جا / مـیان مسلخ اندیشـه و امـید / روی فلات خون و فلز و کار / روی کران ماهی و مروارید / درون بندر نظامـی نفت و ناو / درون کشتزارهای برنج و چای / و در کنار گله و گندم / ما / این بام های کوچک توفان / آهنگ پیشگویی توفان ناگهان / درون بندهای سرد قزل قلعه و اوین و حصار / زندانیـان خستهء این خاک نیستیم / زندانیـان خستهء این خاک دیگرند / زندانیـان خستهء این خاک / درون بند کارخانـه و کار ستمگرند / انبوه رنجبران اینجا / زندانیـان خستهء زندان کشورند / اینجا سلاح و سکه و جاسوس / فرمانروای دورهء شدادی ست / و خانـه های مردم و سرتاسر فلات / انبوه بندهای عمومـی و انفرادی ست / ایران درون این مـیانـهء تشویش / مفهومـی از اسارت و آزادی ست / و باز همچنان / ما / این بام های کوچک توفان / آهنگ پیشگویی توفان ناگهان / با داغ های تافته / – گل های زخم و پوست – / با های سوخته مـی خوانیم / از بند بند قلعهء تاریک / آزادی / ای تحول خونین / ای انقلاب دور / و نزدیک
    در پایگاه رعد
    سخت و سترگ / با قلبی از سپیده و جوبار / درون پهنـهء زمانـه / درون پهنـهء زمان / چون جنگلی تناور / خشمنده و مـهیب و چرخانم / روی ستیغ » گفتن » / و با هزار شاخهء گریـان / جوبارهای روشن آوندهای خویش / عریـان تر از تغزل بارانم / درون خلوت » نـهفتن » / اندوه درون عمـیق ترین لایـه های من / درون خاستگاه خاکی شیرابه های خشم / انبوه ریشـه های مکنده ست / آینده بر بلندترین قله های من / درون پایگاه رعد / تبدیل گریـه های هماره / بـه نعره های تازهء توفنده ست / اسطوره ای ز عشق و خشونت / درون سنگر ستیزه / درون جبههء لزوم / دستی پر از ترنم جوبار / دستی پر از حماسهء دریـا / پر از هجوم / اسطوره ای چو توفان پیچنده بر فراز / پیچنده بر فراز چو توفان آفتاب / بگشوده بال، بر تو / غضبناک / زندان سرزمـین من / ای خاک
    تا آسمان دلتا
    قلب مرا بردارید / قلب مرا بردارید / این قلب، این ستارهء خونین را / این خون خشمگین را / این ارغوان کوهی را کـه مـی چرخد درون توفان / و نعره مـی کشد از آتش جگر / درون باد / قلب من این ستارهء سنگی / غلتیده درون هیـاهوی خوناب های تاریخی / که تا سرگذشت شخم و شقاوت را / که تا آسمان دلتا / – دلتای سرخ – / بخواند / و مشت موج های شکیبا / که تا ارتفاع خشم براند / قلب مرا بردارید / از باغ خون ملت / این لالهء شکفته ملی / کـه زیر سلطهء شب لاله های دیگر را / بـه شعله های ستیز ستاره مـی بندد / و با دهانی از خون و آتش و آواز / کنار کوههء سوزان لاله مـی خندد / من، قلب من / این شعلهء بلند، کـه در ارتفاع شب / تابیده مثل رایت خورشید روی کوه / فریـاد بسته روی شب کشت و کارگاه: / شب گر چه سخت و سنگی و تاریک هست / آنک / شکفته شعلهء گردان گردباد / توفان سرخ دانا / – هر چند روز – / نزدیک هست / توفان سرخ دانا نزدیک هست / من، قلب من / افتاده روی خاک گریزندهء کویر / پیچنده درون حریق گریزان گردباد / روی فلات ویران مـی چرخد / و با صدای توفانی خلیج و خزر / حماسه مـی سراید با بانگ ملتی مغلوب / و مـی شکافد با نعرهء تناور رعد / و مـی گدازد درون آتش تکاور برق / و روی برج بلند هزار بندرگاه / بپاست دانش توفان، ستاره مـی کارد / قلب مرا بردارید / قلب جوان من / مانند قطب نمایی ست / کـه روی جاذبهء قانون خاک مـی لرزد / و در مناطق تاریک، خار خونینش / همـیشـه درون جهت انقلاب مـی ماند / قلب مرا بردارید / از خاک های گلگون / از باغ خون ملت / این لالهء شکفتهء شرقی را بردارید
    زمستان پنجاه
    روی شتای برف مـی گذرد / و با شتای گسترده / درون روستا و شـهر / درون کوهپایـه ها / زیر هجوم تند و پریشان برف مـی نگرد / دلخسته ای کـه در محاصرهء برف هست / منکوب برف، مرد زمستانی / درون آتشی دارد / کـه مـی تواند / یک تکه از شتای مـیهن دلتنگ را آب کند / کـه مـی تواند قلبش را / روی حصار خانـهء دلخستگان بگیرد / و آفتاب کند / دلخسته ای کـه مـی گذرد / و در محاصرهء بوران / بـه خانـه های سرد / و دسیسه های هجوم سپیده مـی نگرد / درون آتشی دارد / با این همـه کـه مـی گذرد سوز و برف و باد / درون دل بـه یـاد آن همـه گل های سوخته / سوزان سرکشی دارد / سرخ خروس وار / با پنجه های بسته، درون تیغه های یخ / با یـاد شعله های سحر / خونشعله های بال / بر شاخه های بوران مـی کوبد / مـی خواند از جگر / اما، گل گزند / برق جهنده، سرب گدازنده / روییده از دهانـهء دوزخ / توفیده روی راه / درون قلب آن شکفتهء آتشناک / درون خون زنده، راه مـی یـابد / بر سوز یخ / خروس خون / مـی خوابد / آن گاه، شعله واری، درون یخ / مـی چرخد و به صیحهء آزاد / پر مـی کشد / روی حصار مـیهن دلتنگ / مـی تابد / درون شاخه های درهم برفاب / زیر هجوم بوران، مـی چرخند / خونشعله های بی تاب.
    بهار پنجاه و یک
    با خاطرهء پویـان
    با گل ها و پرچم هایت / ای بهار / امسال / از سزمـین ما مگذر / بهار / با گیسوی افشان بیدبن ها / شادمانـه و آرام / درون بازمان های برف / پیش مـی آید / پیش مـی آید / مـی ماند / و با برگ های کبود / بـه پنجه هایش مـی نگرد: / پنجه های بهار / روی بازمان های برف زمستان چهل و نـه / خونین هست / ای بهار گل های سرخت را / درون خانـهء مردم مـیفروز / تنـها شاخ و برگهایت را / درون خون برادران بگیر / که تا بهار گل سرخ / شانـه سوگواران را / با هق هقی دیوانـه وار / بلرزاند / بهار / با چشم گریـان برگ ها / درون گلبن های خون مـی پیچد / دریغا خون / دریغا گلبن ها / روی بهار مـی گردم / با دامنی از عشق و فریـاد / آ…ه / چگونـه جمع کنم این لاله های پرپر را / بهار / بر کرانـهء سیمـینـه رود / مـی گرید / بهار / روی بینالود / خم مـی شود / و جرعه های خونین اشک / روی صخره ها / شعله ورترین گل هاست / سلام، بهار مـیهن گلگون / سلام، مادر گریـان من / بهار سرخ، سلام / چنین کـه بهار چنگ درون گیسو مـی زند / و پریشان مـی کند بر آب / هق هق کنان و سوگوار / آن همـه گیسو را… / آ…ه / گیسوی کنده بیدبن ها را ببین / آشفته روی گریـه های سپیدرود / سلام، مادر داغدار من / ای بهار سوگوار / سیزده گل روی سپیده / سیزده برادر روی چیتگر / نود و یک سرباز / سیزده دهان سرخ سرودخوان / صد و هشتاد و دو گلوله / سیزه دیوار خمـیدهء گل / خورشید تکان مـی خورد / برگ ها تکان مـی خورند / رودخانـه ها تکان مـی خورند / مشت ها بر دیوار مـی کوبند / صدا درون مـیهن مغلوب مـی گردد / زیر نگاه سربازان / سیزده چکاوک خون بال مـی زنند / روی دیرک های خونین مـی چرخند / روی دیرک های خونین مـی نشینند / و روی فلات پر مـی کشند / یـاد باد هرای پلنگان زمستان چهل و نـه / یـاد باد آتش خونسوز شتابندگان عشق / زنده باد آن دست / کـه تفنگ روی کتاب نـهاد / پوینده باد صدای سوزان پیشاهنگ / و آینده / حزب کلام و آتش / وان بی شمار خلق / دستیش بر کتاب و / دستیش بر تفنگ / درون خیـابان فریـاد مـی زنیم / درون کارخانـه فریـاد مـی زنیم / پشت مـیله ها فریـاد مـی زنیم / درون خانـه فریـاد مـی نویسیم / روی دیوار فریـاد مـی نویسیم / فریـاد مـی زنیم / و قلب خود را چون ه ای خون بالا مـی آوریم / آزادی چیست؟ / خیـابانی با تکه های درشت آفتاب؟ / بارانی کـه روی کارخانـه مـی کوبد؟ / دلخستگانی با هیـاهوی فردای کار / کـه در قهوه خانـه های غروب چای مـی نوشند؟ / گل های دود کـه برها مـی سوزد / و در پنجه ها خاکستر مـی شود؟ / ستاره ای کـه روی خستگی کارگران مـی تابد؟ / چشم گریـان مادران / کـه جامـهء زندان فرزندان بـه اشک مـی شویند؟ / خستگان زمـین، مـیلیون ها / کـه روی مزارع درو شده ایستاده اند / با زنان و فرزندان گرفتار / و برگ های وام را درون باد تکان مـی دهند؟ / آزادی چیست؟ / بهار سوگوار وطن / برگشته دیوارهای زندان / سرگشته درون پایتخت کشتار؟ / صدای گلوله / صدای محاصره / صدای باروت / صدای سوختن نوشته ها و نام ها / صدای شلیک روی دیوار / صدای شلیک از پنجره / صدای مرگ درون خیـابان / صدای » زنده باد… » / صدای خون / با خون و دود مـی رود / گلزار من / بهار / دیوانـه وار و مبهوت / فرو مـی ماند / نـه مـی گرید / و نـه مـی نالد / تنـها آشفته وار پیش مـی رود / درون گورستان های پایتخت / روی ابن بابویـه مـی گردد / روی بهشت زهرا مـی گردد / آه…، مگر آن جا / ریخته درون گودال / کیستند آن لاله های پر پر؟ / کیستند آن بدن های تکه تکه شده؟ / با خون چال هایی درون قلب و در گلو / کـه ناگهان / بهار / بـه خود مـی پیچد / جگر بـه قیـه مـی درد / مـی چرخد و مـی خراشد / مـی خراشد با ناخن سوزان خاربن ها / درون واگویـه های دلخراش / رخسارهء خونین را: / دریغا آواز خون تو / دریغا صدای تو درون کوهسار / بی بهره از آسمان و گل ها / بی بهره از رودخانـه و ماه / بی بهره از سلام و بدرود / بی بهره از بهار مـیهن / شـهید من / بهار / گرد گودال شـهیدان مـی چرخد / آرام، مادر سوگوار من / سر بر شانـه ام بگذار / از خون گلبن های تیرباران / آتش های صاعقه سر مـی کشند / شخم بهارهء ما / امسال / نـه با خیش بود / نـه با دست / شخم بهارهء ما / امسال / با سرنیزه بود / چه شیـاری درون خون برادران افتاد / کـه درختان بید، حتی / درون مجیدیـه و آذرین / گل های سرخ آوردند / و در کنار اشک / مردم / تکه تکه / گل مـی دهند / سر نیزه های شسته / اما / درون آفتاب بهاری / برق مـی زند / بخواب برادر گلگون / بخواب / قبیلهء برادران تو / آتش قلب تو را روی شب مـی کوبند / سلول تو را بـه دوش مـی کشند / زخم تو را بـه خیـابان مـی برند / و خون تو را / روی اعتصاب کار و دانش / مـی گردانند / بدرود، بهار خونین / بدرود / صدای حریق / صدای طولانی سوت / صدای گلوله درون قلب روز / ان و برادران تو / با چمدان شور و شبنامـه / درون شـهر مـی گردند / و از چهار راه ها مـی گذرند / بدرود، بهار خونین / بدرود / درون برگ های بهار پنجاه و یک / گلشن های خون تاب مـی خورند / صد مادر سوگوار / با جامـه های مشکی / بر نرده های دادرسی / سر مـی کوبند / صد پدر سوگوار / با نوارهای سیـاه / درون بازار مـی گردند / گوزن جوان / با شاخ های خونین / بر دیوار شـهر اعلان مـی کوبد / و از کوچه ها صدای گلوله مـی آید / رها کنید / رها کنید شانـه و بازویم را / رها کنید مرا / که تا ببینم / من این گل را مـی شناسم / من این گل را مـی شناسم / من با این گل سرخ / درون قهوه خانـه ها نشسته ام / من بـه این گل سرخ / درون مـیدان راه آهن سلام داده ام / آ…ی / من این گل را مـی شناسم / دستانش دو کبوتر بودند / بر شاخهء تفنگ / درون کودکی / درون گندمزار مـی چرخید / درون جوانی / درون گلوله ها / با این دهان خونین / من این گل را مـی شناسم / درون چشمـهایش / شعله و خنجر داشت / و در قلبش / زنبقی و / چشم آهویی / کـه جرعه جرعه / مـی گریست / روی بهار پنجاه و یک / سیصد گوزن سرخ / سیصد شتاب عشق / بر دیوار ارتش مـی کوبند / صدای گلوله / صدای محاصره / صدای باروت / صدای زنده باد / آ…ه / بردارید / آن پرنده را بردارید / خون روی خیـابان پر پر مـی زند / با خنجر خشمـی / بر دل مـی کوبم / تیغه درون خون مـی چرخانم / که تا بذر تو را ای گلبن تیرباران / درون خون چالهء دل بکارم / چون کوهی از آتش / بر مـی خیزم / با چشمـهء خونین اشک / روی تجربه های شـهادت / مرثیـهء سوزان زمانـه ام را مـی سرایم / و خردمند و عاشق / خفته بر چخماق لبانم / رویـای بی قرار بوسه و آتش / نارنجکی درون مشت / سلاحی درون بال / با اوراقی کـه چون گل درون جیب هایم شکفته اند / بـه سوی سازمان مردم پیش مـی روم
    رودخانـه پويان
    خون گوزن، جنگل پويان ديگری ست / بعد از صدای پويان / بعد از حريق سوختهء خون شعله ور / بعد از حريق توفان / بعد از صدای جنگل / ايران / ديگر / مانند رودخانـهء خونينی ست / بر صخره های سختي مي راند / از قله های رنج فرو مي ريزد / درون دره های دلتنگي مي خواند / و زخم تابناک شـهيدان را / با کاکلي شکافته و خونريز / بر سنگ و صخره کوبان / درون خاک های گلگون / مي گرداند / همپای رودخانـهء سوزان / بايد / مثل حريق توفان / بر فرق کوه و دشت برانم / زخم برادران شـهيدم را / بايد / مثل ستاره هايي خون افشان / روی فلات سوگوار بگردانم / بايد بغرم از جگر و / چون شير / با يال های خونين / درون بيشـه های خشم بمانم / رگبارهای آتش، افروخت / و استخوان و خون / درون خانـه و خيابان / آتش گرفت / سوخت / قلب گوزن های جوان / – قلب انفجار – / درون چشمـه های آتش و خون / خفت / بادی هراسناک برآمد / قلب هزار چشمـهء خونين / درون جنگل سياهکل / آشفت / جنگل شکافت / و پانزده ستارهء خونين / با نعره های سوزان برخاست از نـهفت / و بر مدارهای گريزان چرخيد / چرخيد روی جنگل و / توفيد روی شـهر / بر فرق شب شکفت / با کاکلي شکافته / مـی راند / بر سنگ و صخره / رود / و نعره های من / پيچيده روی قلهء خونآلود. / گل های حزب سوختهء دلشکستگان / مردان خشم و خوف / خونشعله های پيکر درون خون نشستگان / وحشت فرو نـهيد و فراز آييد / از قله های قرمز شبگير بنگريد / از قله های قرمز شبگير بنگريد / با شاخ های خنجر / با چشم های خشم / روييده بر کرانـهء خون / جنگل گوزن.
    غزل زمانـه
    نغمـه درون نغمـهء خون غلغله زد، تندر شد / شد زمين رنگ دگر، رنگ زمان ديگر شد / چشم هر اختر پوينده کـه در خون مـی گشت / برق خشمي زد و بر گردهء شب خنجر شد: / شب خودکامـه کـه در بزم گزندش، گل خون / زير رگبار جنون، جوش زد و پرپر شد / بوسه بر زخم پدر زدخونين پسر / آتش سينـهء گل، داغ دل مادر شد / روی شبگیرگران، ماشـهء خورشید چکید / کوهی از آتش و خون موج زد و سنگر شد / آن کـه چون غنچه ورق درون ورق خون مي بست / شعله زد درون شفق خون، شرف خاور شد / آن دلاور کـه قفس با گل خون مي آراست / لبش آتشزنـه آمد، سخنش آذر شد / آتش سينـهء سوزان نو آراستگان / تاول تجربه آورد، تب باور شد / وه کـه آن دلبر دلباخته، آن فتنـهء سرخ / رهروان را ره شبگير زد و رهبر شد / شاخهء عشق کـه در باغ زمستان مي سوخت / آتش قهقهه درون گل زد و بارآور شد / عاقبت آتش هنگامـه بـه ميدان افکند / آن همـه خرمن خونشعله کـه خاکستر شد
    در هوای درهم شبگیر
    چیست این سلول / چیست این دیوارهای پست بی روزن / جز به منظور یک دو روزی بیش / پایداری های لرزان درون مسیر سیل / سیل بنیـان کن / خنده ام مـی گیرد از تزویر نامردان / خنده ام خاموش وار اما، بـه گلزاران جان / جاریست: / گر چه دیـهیم شب آلوده ست با خون رفیقانم / و به خون تازهء من نیز /دیو مردم آزاری / قحبهء پیر تبه کاری / درون کمـیته، قلعه کشتار / همچنان سرگرم خونخواری ست / لیک مـی دانم / و چو توفان های سهم انگیز مـی خوانم: / ای بـه باغ خون نشسته / دست ها / پاها / آ… ی ای چشمان خون پالا / درون هوای درهم شبگیر / پشت سنگرهای سرخ سازمان عشق / پشت ابر شعله و باروت / با صداهایی کـه مـی خواند خروس خشم / روی بام های خانـهء مردم / پشت این شب / این شب فرتوت / صبح مردم / صبح بیداری ست
    غزل بند
    تا کـه در بند، یکی بندم هست / با تو ای سوخته پیوندم هست / نبرم راز، مگر با خورشید / که تا به خون ریشـهء سوگندم هست / خنجر خاری درون خون دهان / گر ز گلزار بپرسندم هست / گر بـه نرمـی گذرند آتشوار / جادوی آبی ترفندم هست / داغ سرسختی اندیشـه سرخ / زخم خونین خطرمندم هست / بند، گلخانـهء خون خواهد شد / که تا دل سرخ غزلبندم هست / گل خون مـی شکنم، مـی روم آ…ی / باغ را گل گل، مانندم هست / تو بر آنی کـه مرا پشتی نیست / من بر آنم کـه دماوندم هست / پنجه گر رویدم از سنگر عشق / گل نارنج تشا کندم هست / شفقی ریخته درون سرب و سرود / روی دلتای فرایندم هست / دل اکنونم اگر خفته بـه خون / دل فردایی خرسندم هست / ای کبوتر مرو از شانـهء من / که تا بهشاخهء لبخندم هست / درون زمستانم اگر، خون بهار / با چه گل ها کـه در آوندم هست
    سحر، درون بند
    پشت دیوار شب آلودهء بند / از شانـهء کوه / روی خاکستر شبگیر، گلی مـی روید / بر سر دره و دشت / سحر روشن ره مـی پوید / بال درون بال سحر بسته، کبوتر آرام / روی باروی کهن مـی چرخد / مـی نشیند بر بام / درون دلم باز شکفته گل ابریشم شعر / آتش رنگ فرو ریخته رویمن / آن سوی پنجره، دستان سحر / ازبام فرو ریخته ابریشم نور / پرت کرده گل تابانی از پنجره بر دیوار تیرهء بند / مـی رسد بانگ خروس / مـی زند آبی بر آتش تند تب من / خواب خونین خطرمند گذشت / بـه سر آمد شب من / آفتاب آمده هست / و همانطور کـه روی دیوار / روی خون دل من / رنگ شادی زده هست / پر شده خانـهء بند از گل شعر / شاخهء شعر فرو ریخته درون هر سلول / ازپنجره ها / بس کـه مـی گردم درون گوشـهء بند / بس کـه مـی خوانم از هر گل جا / آ… ی درون من رودی مـی خواند / شاخه آویخته از پنجره ام بید بنی / برگ مـی لرزاند / روی دیوار گل تازهء نور / برگ مـی گسترد و مـی راند / درون دل بند کجا، درون دل گلخانـهء من / خفته آهویی بر دامانم / آن کبوتر کـه به بام آمده بود / بال درون بال سحر / ازبام فرود آمده بر شانـهء من / ناگهان باز بـه جا مـی مانم / زبر آوار صدایی نزدیک / مـی گشاید در، مـی بندد دست / روی چشمانم – چشمان سحر – / چشمبندی تاریک / لحظه ای مـی مانم / مـی روم خون آلود / شعر خونین رفیقان را درون قعر جگر مـی خوانم
    غزل به منظور دلاوران
    برای سهند و ساولان
    کوهی، / کـه ایستاده کنار سپیده دم / بر کاکلت هنوز نشسته ستاره ای / رودی، / کـه در هوای سحرگاه مـی تپی / پیوسته و شکسته، چو آینـه واره ای / چون رود مـهربان، / مانند کوهسار شکیبایی / زیبایی ای دلاور، زیبایی / وقتی پرندگان سبکخیز واژه ها / از شاخهء زبان تو پرواز مـی کنند / وقتی کـه خنده هایت، غوغای شور و نور / درون قلب شب گرفتهء این تنگنای سرد / رنگین کمان همـهمـه مـی بندد / و چشم های پاک تو / این چشمـه های مـهر / با شوق کودکانـه مـی خندد / درون قلب من / دست سحر، / زمان را / بیدار مـی کند / صبح و ستاره، صخره و دریـایی / زیبایی ای دلاور، زیبایی / اما / زیباترین کوهان، / کوهان سنگرند / و رودهای خاطره انگیز، / آوازه خوان بـه جانب دریـا، شناورند / تو کوهسار مردان، / انسانکوه / تو رودبار طوفان، / انسانرود / اسطورهء طبیعت و انسان / آمـیزهء شگفت دو دنیـایی / زیبایی ای دلاور، زیبایی / نامت پرنده ای ست کـه یک روز / از آشیـان سوختهء خونریخته / پرواز مـی کند / پر مـی کشد بـه سوی افق های تابناک / پر مـی کشد بـه جنگل / پر مـی کشد بـه دشت / پر مـی کشد بـه شانـهء صبحی گسسته یـال / صبحی شکسته با سم آتشگون / درون حلق شب / هرای بازگشت / نامت پرنده ای ست کـه مـی خواند / نامت پرنده ای ست کـه مـی راند / درون بامداد گلگون / آن جا کـه واژگون / با نعره ای شکسته / افتاده روی خون / درون شیب تپه / جمجمـهء دورناک شب
    غزل شکنجه
    اگر چه درون تب تند شکنجه مـی سوزم / ز خون ریخته خورشیدها مـی افروزم / شکست پیکرم از آذرخش خون آلود / دمـید تندر گلماق های جانسوزم / بـه خون تپیده ام از تازیـانـه ها، کـه چرا / نـهنگ شعر بـه خوناب مـی زید نوزم / نشسته درون شب خونین، کنار آتش زخم / ز برگ خون، تپش زندگی مـی آموزم / هزار شعلهء خاموش مـی کشم بر/ هزار نعرهء خون درون جگر مـی اندوزم / بـه چشم خسته مبین آهوانـه ام درون بند / بـه خشم خفته نگر، خوابگاه پلیوزم / چنان هوای سحر زد بـه سر شبانـه مرا / کـه شاخه شاخه فرو ریخت روی سر، روزم / چو آفتاب بـه مـیدان صبح خواهد رست / حماسهءخونین و چشم خونتوزم
    در بند پهلوی
    در بند پهلوی / افتاده مرد خسته و خون آلود / آتش دمـیده از کف پایش / آرام مـی تراود درون برگ های زخم / چون قطره های آتش / خون از جدار تفتهء رگ هایش / شلاق های سیم / روی مدار خون / بسیـار گشته هست و نگشته ست / روی مدار دیگر، رایش / چون چشمـه مـی درخشد و مـی ریزد / بر چهرهء شکسته / – مـهتاب ماه دی – / سیماب گریـه های شکیبایش /بسته روی آتش فریـاد / درون آتش شکفتهء گلزخم / مـی سوزد / درون کنج تنگنایش / چون شعله بی قرار هست / درون آسمان پنجره، اما / ماه تمام، مردمک سرخ انتقام / درون چشمخانـه های مـهیب ابر / بیدار هست / تابیده سرخ و سوخته درون تنگنای بند / بر شاخ نسترن / ماه شکسته را / مـی بیند / درون خلوت شبانـهء گلگشت / از شاخه های زخم گل، خون بـه یـادگار / مـی چیند / که تا مرد وارهد مگر از درد / چون شاخهء شکسته / سر مـی نـهد بـه ء دیوار / آرام، مـی نشیند: / تنـها نـه من شکسته ام این جا / تنـها نـه من نشسته ام این جا مـیان خون / چه شاخه ها شکسته درون این دشت / چه زخم ها شکفته درون این باغ / این جا بهار سوخته بسیـار هست / گلزخم ها / با قطره های آتش مـی سوزند / پر سوزتر / و شعله های خواب مـی افروزند / درون چشم مرد چیره تر و خون فروزتر: / درون خانـه ام چه دور / از شیشـه های پنجره مـهتاب نیمـه شب / افشانده گرد سوختهء اندوه / آن جا درون اشک و دود نشسته ست مادرم / آن جا گرفته زانوی غم درون بغل، پدر / با ژاله های ریخته، با گونـه های خیس / خوابیده روی مشق شبانـه، برادرم / بر ء سحر / آشفته وار ریخته گیسوی همسرم / آمـیخته ترانـهء لالایی / با گریـه های او / مادر رسیده که تا سحر اعدام / بی اختیـار مـی شکند هاهای او / اما پدر هنوز / تابیده روی زانوی اندوه / از گریـه های خفته گرانبار هست / آرام آ…ی مادرم، آرام / بگذار که تا سپیده بر آید / بگذار که تا سپیده ببندند / پشت مرا بـه تیر / بگذار که تا برآید » آتش » / بگذار که تا ستارهء شلیک / دیوانـه وار بگذرد از کهکشان خون / خون شعله ور شود / بگذار باغ خون / بر خاک تیرباران / پرپر شود / بگذار بذر » تیر » / چون جنگلی بروید درون آفتاب خون / فریـادگر شود / این بذر ها بـه خاک نمـی ماند / از قلب خاک مـی شکفد چون برق / روی فلات مـی گذرد چون رعد / خون هست و ماندگار هست / خونشعله های خواب / درون پلک های مرد مـی آویزد / تن مـی رهاند از تن دیوار / بر سوز التهاب / مـی خوابد / رویـای صبح / درون خواب و خونش آتش مـی ریزد / و شب، شب مـهیب، شب خونخوار / جلادوار، بال غضب بسته با کمر / آرنج بسته با گره آستین خون / خون جای چشم ریخته درون چشمخانـه ها / درون قلعهء اوین / درون قلعهء حصار / درون نقب خوفناک قزل قلعه / درون قلعهء کمـیتهء کشتار / خم گشته روی حفرهء تاریک / با دست و بال خونین درون کار هست / خوابیده مرد با تب رویـایش / هر لحظه خار مـی خلدش درون خون / از گلشن گزند / و ماه سرخ / تابیده پشت پنجرهء بند
    چهار حرف
    مـی دانیم چهار حرف هست / حرف هایش را یک یک از بریم / آن را مـی نویسیم / روی کاغذ مـی نویسیم / روی هوا / و روی دیوار / چهار حرف هست / نـه چون سالی با چهار فصل / غول خستهء زیبایی / با یک فصل: / پاییز خون / پاییز لبخند / غول خستهء زیبایی کـه خود دریـای آتش هست / و ما بچه های هفت ماههء زمان / بیـهوده درون آتش رویـای پرومته مـی سوزیم / درباره اش حرف مـی زنیم / درباره اش مـی نویسیم / تومارهایی سرخ / تومارهایی نـه با خون / تومارهایی با سرخاب / سنگش را بـه مـی زنیم / از خورشیدش مـی گوییم / از خورشیدهای نیـامده اش / از دست بزرگش، / و از خانـهء کوچکش / از کودکان / از کودکانش مـی گوییم / گل های حسرت جامـه و برنج / گل های رویـای بازی و باغ / گل های مزرعه / گل های کارخانـه / گل های مدرسه / گل های درون به دری / گل های آفتابگردان فردا / گل هایی کـه روی الیـاف سختی / – ساقه هایی کـه جز با گرسنگی و شلاق نمـی برند – / شکسته بسته و پایدار / گرد آلود و فصل ناپذیر / درون هوای تلخ قد مـی کشند / هوایی کـه با طعم خون و دود / روی زبان لایـه مـی بندد / درون ریـه ها مـی گردد / و دم کرده و مخفیـانـه / ترس خورده و ملتهب / چون پروانـه ای تاریک / پروانـه ای شرجی زده و سوخته / رویـها رها مـی شود / و مرده و خاموش پیش قدم هایت مـی افتد / از هوای تلخ مـی گوییم / و خروس قندی رویـاهای خود را لیسه مـی زنیم / حرف مـی زنیم / از شب های خستگی و بستگیش / از سحرگاهان کـه بیدار مـی شود و / مـی رود / از ساعت های کند روز / از آستین های چرب / و عضله های سوخته / از خفقان / از اعتصاب / از شب / از شب نامـه / از برق و / از پیـاز / و تنـها، گاهی / از لبخندی / کـه چون سایـه ای نیمرنگ / بر چخماق خاموش لبانش مـی گذرد / و نمـی خواهیم / نمـی خواهیم آتش پنـهانش را باور کنیم / حرف مـی زنیم / از چهار حرف، حرف مـی زنیم / حرف هایمان پیله ای مـی شوند / مـی گوییم پروانـهء » او » خواهیم شد / و در آتش اندوهش خواهیم سوخت / و بیشتر بـه کرمـی شباهت مـی بریم / حرف مـی زنیم / با خشـه های حرف، حرف مـی زنیم / و همچنان کـه حرف مـی زنیم / » او » را از یـاد مـی بریم / کودک را از یـاد مـی بریم / درخت را از یـاد مـی بریم / نگاه و بوسه و لبخند را از یـاد مـی بریم / و کلمـه ها، خشـه های صدا مـی شوند / کـه دیگر آینـه های اشیـا نیستند / حرف مـی زنیم / حرف مـی زنیم / حرف مـی زنیم / از غول خستهء زیبایی حرف مـی زنیم / کـه چشم از آتش هایش بر گرفته ایم / و تنـها مـی دانیم / چهار حرف هست / با عشق نان و عشق گل آغاز کردیم / با عشق سهم همگانی آب و درخت / سهم مدرسه / سهم نیمکت های چوبی / سهم دانـه / و سهم خاک / سهم کارخانـه / و سهم کار / سهم جنگل ها و رودها و معدن ها / سهم بی پایـان آزادی / آزادی / آزادی / سهم شادی / و سهم فردا / حرف مـی زنیم / با خشـه های حرف، حرف مـی زنیم / درون خانـه ها فریـاد مـی زنیم / درون خلوت های نامطمئن فریـاد مـی زنیم / روی مبل ها فریـاد مـی زنیم / کنار کولرها / با یـادگار خونین کوره پزخانـه ها فریـاد مـی زنیم / تکه تکه و بی حزب فریـاد مـی زنیم / مـی شکنیم و فریـاد مـی زنیم / تجربه های تلخ را قرقره مـی کنیم و مـی ریزیم / گلویمان را با فنجانی شیر، تازه مـی کنیم / زخم خود / زخم خود را مـی بندیم / و روی خون کاروانسرای سنگی / فیله مـی جویم و عرق مـی نوشیم / آه… رفیق، چقدر غمگینم / دندان هایمان چه کند و آرام درون گوشت مـی نشیند / و الکل چه غمناک درون گلو مـی لغزد – / فیله مـی جویم / زخم مـی جویم / یـادبودهای خونین مـی جویم / معده های گرسنـه و پینـه های کار مـی جویم / حرف مـی جویم / حرف مـی جویم / و تنـها با چند گلبرگ / و تکه ای از یک جویبار / و پاره ای از آینده ای ناشناخته / – آن کـه با » او » مـی رود مـی شناسد – / کـه از طبیعت ستیزندگان بی قرار شب: / – دامنـه های متوازن خرد و عشق / آمـیزگان آتشزنـه و گلبرگ – / وام گرفته ایم / قدمـی بـه سوی نان و فردا بر مـی داریم / و در این فاصله های برزخی / دیوانـه وار شب را قسمت مـی کنیم / شب را قسمت مـی کنیم / و تنـها آن کـه با » او » مـی رود / مـی شناسد / سلام ای سازمان فردا / سلام ای سازمان عشق / سلام ای گسترش مـیهنی / سلام ای سازمان کارخانـه / ای سازمان کشت / سلام ای سازمان » او » / کـه از صدای شکستهء مردم / از قلب عاشقان سرخ عدالت / از گلبن های آتش ارانی / از نعره های خونین تابستان / از دهان گل طغیـانی شاخهء ارتش / از دهان خون و دفاعش / از مـیان حماسهء اوراق آتش / از مـیان شعله های خیـابانی شـهادت / و جزیره های خون پراکنده / سر خواهی کشید / سلام ای غول آینده / سلام / و غول خستهء زیبا / درون آتش زمان / مـی رود و مـی آید / مـی آید و مـی رود / با توفانی کـه در مشت هایش انباشته است
    احمد شاملو
    ضیـافت
    حماسهء جنگل های سیـاهکل
    راوی / اما / تنـها / یکی خنجر کج بر سفرهء سور / درون دیس بزرگ بدل چینی. / مـیزبان / سروران من! سروران من! / جدا بی تعارف! / راوی / مـیهمانان را / غلامان / از مـیناهای عتیق / زهر درون جام مـی کنند. / لبخندشان / لاله و تزویر است. / انعام را / بـه طلب / دامن فراز کرده اند / کـه مرگ بی درد سر / تقدیم مـی کنند. / مردگان را بـه رف ها چیده اند / زندگان را بـه یخ دان ها. / گرد / بر سفرهء سور / ما درون چهره های بی خون هم کاسگان مـی نگریم: / شگفتا! / ما / کیـان ایم؟ / نـه بر رف چیدگان ایم کز مردگان ایم / نـه از صندوقیـان ایم کز زندگان ایم؛ / تنـها / درگاه خونین و فرش خون آلوده شـهادت مـی دهد / کـه پای / بر جاده ای از شمشیر گذشته ایم… / مدعیـان / … کـه بر سفره فرود آیید؟ / زنان را بـه زردابهء درد / مطلا کرده اند! / دلقک / باغ / بی تندیس فرشتگان / زیبایی ناتمامـی ست! / خنده های ریش خند آمـیز / ولگرد شتابان نزدیک و به همان سرعت دور مـی شود / گزمـه ها قدیسان اند / گزمـه ها قدیسان اند / گزمـه ها قدیسان اند / گزمـه ها قد – / قطع با صدای گلوله / سکوت ممتد. / طبل و سنج عزاداران از خیلی دور. / صدای قدم های عزاداران کـه به آهستگی درون حرکت اند، درون زمـینـهء خطبهء مداح. / صدای سنج و طبل گه گاه بسیـار ضعیف شنیده مـی شود. / مداح سنگین و حماسی / با طنین سرودی خوش بدرقه اش کنید / کـه شیطان / فرشتهء برتر بود / مجاور و همدم. / هراس بـه خود نگذاشت / گر چه بالهایش جاودانگیش بود، / فریـاد کرد » نـه » / اگر چه مـی دانست / این / غریو نومـیدانـهء مرغی شکسته پر هست / کـه سقوط مـی کند. / شرم سار خود نبود و / سرافکنده / درون پناه سرد سایـه ها نگذشت: / راه اش درون آفتاب بود / اگر چند مـی گداخت / و طعم خون و گدازهء مس داشت؛ / و گردن افراشته، / هر چند / آن کـه سر بـه گریبان درکشد / از دشنام کبود دار ایمن است. / راوی با همان لحن / گفتندش: / » – چنان باشد / کـه آواز کرک را انکار کنی / و زمزمـهء آبی را / کـه در رهایی / مـی سراید. » / ولگرد / لیکن این خُردنمون / حقیقت عظیم جهان است. / و عظمت هر خورشید / درون مـهجوری چشم / خردی اختر مـی نماید، / و ماه / ناخن کاغذین کودکی / کـه نخستین بار / سکه ایش بـه مشت اندر نـهاده اند / که تا به مقراض اش / بچینند. / ماه / ناخن کوچک / و تک شاهی سیمـین فریب! – / اما آن کو بپذیرد / خویشتن را انکار کرده است. / این تاج نیست کز مـیان دو شیر برداری، / بوسه بر کاکل خورشید هست / کـه جان ات را مـی طلبد / و خاکستر استخوان ات / شیر بهای آن است. / مداح / زنان / عشق ها را آورده بودند، / اندام هایشان / از حرارت پذیرفتن و پروردن / تب دار مـی نمود، / طلب / از کمرگاه هاشان زبانـه مـی کشید / و غایت رهایی / بر عریـانی شان / جامـهء عصمت بود. / زنان عاشق با خود درون نوحه / ریشـه / فروترین ریشـه / از دل خاک ندا داد: / » – عطر دورترین غنچه / مـی حتما / عسل شود! » / مداح / مادران / درون طلب شما / عشق های از یـاد رفته را باز آفریده اند، / کـه خون شما / تجربه ای سربلند بوده است. / مادران / ریشـه، فروترین ریشـه / از دل خاک / ندا داد: / » – عطر دورترین غنچه / مـی حتما عسل شود! / آه فرزندان! / فرزندان گرم و کوچک خاک / – کـه بی گناه مرده اید / که تا غرفه های بهشت را / بر والدان خویش / درون بگشایید! – / ما آن غرفه را هم اکنون بـه چشم مـی بینیم / بر زمـین و، نـه درون سراب بهشتی لرزان و فریبناک، / با دیوارهایی آهن و / سایـه های سنگ / و در پناه درختانی / سایـه گستر / کـه عطر گیـاهی اش یـادآور خون شماست / کـه در ریشـه های ایثاری عمـیق / مـی گذرد. / مداح / مردان از راه کوره های سبز / بـه زیر مـی آیند. / عشق را چونان خزه ای / کـه بر صخره / ناگزیر هست / بر پیکره های خویش مـی آرند / و زخم را بر هایشان. / چشمان شان عاطفه و نفرت هست / و دندان های ارادهء خندان شان / دشنـهء معلق ماه هست / درون شب راه زن. / از انبوهی عبوس / بـه سیـاهی / نقبی سرد مـی برند / ( آن جا کـه آلش و افرا بیـهوده رسته هست / و رستن / وظیفه ای ست / کـه خاک / خمـیازه کشان انجام مـی دهد / اگر چند آفتاب / با تیغ براق اش / هر صبح / بند ناف گیـاهی نو رسته را قطع مـی کند؛ / خود بـه روزگاری / کـه شرف / ندرتی ست / بهت انگیز / کـه نـه آسایش خفتگان / کـه سکون مردگان را / آشفته مـی کند. ) / خطیب / خود شیفتگان، ای خود شیفتگان! / قدیس وانمودن را / چه لازم هست / کـه پشت بر مغرب روزی چنین سنگین گذر / بنشینید / و سر / درون مجمر زرین آفتاب / بگذارید؟ / چه لازم هست / چنان بنشینید / کـه آفتاب / هاله بر گرد صورت هاتان شود؟ / کـه آن دشنـهء پنـهان آشکار / از پیش / حجت / بـه حقانیت این رسالت یزدانی تمام کرده است! / دهل بزرگ کـه با ضربه های چهارتایی از خیلی دور بـه گوش مـی رسد ناگهان قطع مـی شود. سکوت سنگین ممتد. / راوی / دروج / استوار نشسته هست / بر سکوی عظیم سنگ / و از کنج دهان اش / تف خندهء رضایت / بر چانـه مـی دود. / ایل چیـان / از دریـا که تا دریـا، بر چار گوشـهء ملک / هر دری را بـه تفحص مـی کوبند / و جارچیـان از بعد ایشان بانگ بر مـی دارند: / از دور و نزدیک درهایی بـه شدت کوفته مـی شود / جارچی ها درون فواصل و با حجم های مختلف / » – باکرگانی / شایستهء خداوندگار! باکرگانی شایسته / شایستهء خداوندگار! » / دلقک پنداری با خود / کـه باغ عفونت / مـیراثی گران است! / باغ عفونت / باغ عفونت / باغ عفونت… / راوی / اما / رعشـه افکن / پرسشی / تنوره کشان / گرد بر گرد تو / از آفاق / بر مـی آید: / شـهادت داده اند / کـه وسعت بی حدود زمان را / درون گردش چار هجایی سال دریـافته ای، / شـهادت داده ای / کـه راز خدا را / درون قالب آدمـی بـه چشم دیده ای / و تداوم را / درون عشق. / مدعیـان / هنگامـی کـه آفتاب / درون پولک پوک برف / هجی مـی شود / آیـا بهار را / از بوی تلخ برگ های خشک / کـه به گلخن مـی سوزد / تبسمـی بهخواهد گذاشت؟ / دلقک / نیشخندی / آری. / گزمـه ها قدیسان اند! / گزمـه ها / قدیسان اند! / مدعیـان / … و حقیقت مطلق جهان، اکنون / بـه جز این دو چشم بد اندیش خون چکان نیست – / یک مدعی / این دو چشم خیره / بر این سر / کـه از بعد شیشـه و سنگ / دزدانـه / تو را مـی پاید. / دلقک / مـی دانم! / و به صداقت چشمان خویش اگر اعتماد مـی داشتم / دیری از این پیش دانسته بودم / کـه آنچه درون پاکی آسمان نقش بسته هست / بـه جز تصویر دوردست من نیست. / خطیب / تو مـی حتما خامشی بگزینی / بـه جز دروغ ات اگر پیـامـی / نمـی تواند بود، / اما اگرت مجال آن هست / کـه به آزادی / ناله ای کنی / فریـادی درافکن / و جان ات را بـه تمامـی / پشتوانـهء پرتاب آن کن!
    بهار 1350
    شبانـه
    اگر کـه بیـهده زیباست شب / به منظور چه زیباست / شب / به منظور که زیباست؟ – / شب و / رود بی انحنای ستار‌گان / کـه سرد مـی‌گذرد. / و سوگواران دراز گیسو / بر دو جانب رود / یـادآورد کدام خاطره را / با قصیده‌ء نفس گیر غوکان / تعزیتی مـی‌کنند / بـه هنگامـی کـه هر سپیده / بـه صدای هم آواز دوازده گلوله / / مـی‌شود؟ / اگر کـه بیـهده زیباست شب / به منظور که زیباست شب / به منظور چه زیباست؟
    26 اسفند 1350
    شبانـه
    در نیست / راه نیست / شب نیست / ماه نیست / نـه روز و / نـه آفتاب، / ما / بیرون زمان / ایستاده ایم / با دشنـهء تلخی / درون گرده هایمان. / هیچ / با هیچ / سخن نمـی گوید / کـه خاموشی / بـه هزار زبان / درون سخن است. / درون مردگان خویش / نظر مـی بندیم / با طرح خنده ای، / و نوبت خود را انتظار مـی کشیم / بی هیچ / خنده ای!
    15 فروردین 1351
    سرود ابراهیم درون اتش
    اعدام مـهدی رضایی درون مـیدان تیر چیتگر
    در آوار خونین گرگ و مـیش / دیگرگونـه مردی آنک، / کـه خاک را سبز مـی خواست / و عشق را شایستهء زیباترین زنان / کـه این اش / بـه نظر / هدیتی نـه چنان کم بها بود / کـه خانگ را بشاید. / چه مردی! چه مردی! / کـه مـی گفت / قلب را شایسته تر آن / کـه به هفت شمشیر عشق / درون خون نشیند / و و گلو را بایسته تر آن / گه زیباترین نام ها را / بگوید. / و شیرآهن کوه مردی از این گونـه عاشق / مـیدان خونین سرنوشت / بـه پاشنـهء آشیل / درنوشت. – / رویینـه تنی / کـه راز مرگ اش / اندوه عشق و / غم تنـهایی بود. / » آه، اسفندیـار مغموم! / تو را آن بـه که چشم / فرو پوشیده باشی! » / » – آیـا نـه / یکی نـه / بسنده بود / کـه سرنوشت تو را بسازد؟ / من / تنـها فریـاد زدم / نـه! / من از / فرو رفتن / تن زدم. / صدایی بودم من / – شکلی مـیان اشکال – ، / و معنایی یـافتم. / من بودم / و شدم، / نـه زان گونـه کـه غنچه ای / گلی / یـا ریشـه ای / کـه جوانـه ای / یـا یکی دانـه / کـه جنگلی – / راست بدان گونـه / کـه عامـی مردی / شـهیدی؛ / که تا آسمان بر او نماز برد. / من بی نوا بندگگی سر بـه راه / نبودم / و راه بهشت مـینوی من / بز رو طوع و خاک ساری / نبود: / مرا دیگرگونـه خدایی مـی بایست / شایستهء آفرینـه ای / کـه نوالهء ناگزیر را / گردن / کج نمـی کند. / و خدایی / دیگرگونـه / آف «. / دریغا شیرآهن کوه مردا / کـه تو بودی، / و کوه وار / پیش از آنکه بـه خاک افتی / نستوه و استوار / مرده بودی. / اما نـه خدا و نـه شیطان – / سرنوشت تو را / بتی رقم زد / کـه دیگران / مـی پرستیدند. / بتی کـه / دیگران اش / مـی پرستیدند.
    مـیلاد آنکه عاشقانـه بر خاک مرد
    قتل احمد زیبرم درون پس کوچه های نازی آباد
    نگاه کن چه فروتنانـه بر خاک مـی گسترد / آن کـه نـهال نازک دستان اش / از عشق / خداست / و پیش عصیـان اش / بالای جهنم / پست است. / آن کو بـه یکی » آری » مـی مـیرد / نـه بـه زخم صد خنجر، / و مرگ اش درون نمـی رسد / مگر آن کـه از تب وهن / دق کند. / قلعه ای عظیم / کـه طلسم دروازه اش / کلام کوچک دوستی است. / انکار عشق را / چنین کـه به سرسختی پا سفت کرده ای / دشنـه ای مگر / بـه آستین اندر / نـهان کرده باشی. – / کـه عاشق / اعتراف را چنان بـه فریـاد آمد / کـه وجودش همـه / بانگی شد. / نگاه کن / چه فروتنانـه بر درگاه نجابت بـه خاک مـی شکند / رخساره ای کـه توفان اش / مسخ نیـارست کرد. / چه فروتنانـه بر آستانـه تو بـه خاک مـی افتد / آن کـه در کمرگاه دریـا / دست حلقه توانست کرد. / نگاه کن / چه بزرگوارانـه درون پای تو سر نـهاد / آن کـه مرگ اش مـیلاد پر هیـاهای هزار شـهزاده بود / نگاه کن!
    گفتی کـه باد مرده ست…
    گفتی که: / » – باد مرده ست! / از جای برنکنده یکی سقف رازپوش / بر آسیـاب خون، / نشکسته درون به قلعهء بی داد، / بر خاک نفکنیده یکی کاخ / باژگون / مرده ست باد! » / گفتی: / » – بر تیزه های کوه / با پیکرش، فرو شده درون خون، / افسرده هست باد! » / تو بارها و بارها / با زندگی ت / شرم ساری / از مردگان کشیده ای. / ( این را، من / همچون تبی / – درست / همچون تبی کـه خون بـه رگ ام خشک مـی کند – / احساس کرده ام. ) / وقتی کـه بی امـید و پریشان / گفتی: / » – مرده ست باد! / بر تیزه های کوه / با پیکر کشیده بـه خون اش / افسرده هست باد! » – / آنان کـه سهم هواشان را / با دوستاق بان معاوضه د / درون دخمـه های تسمـه و زرداب، / گفتند درون جواب تو، با کبر دردشان: / » – زنده هست باد! / تازنده هست باد! / توفان آخرین را / درون کارگاه فکرت رعد اندیش / ترسیم مـی کند، / کبر کثیف کوه غلط را / بر خاک افکنیدن / تعلیم مـی کند. » / ( آنان / ایمان شان / ملاطی / از خون و پاره سنگ و عقاب است. ) / گفتند: / » – باد زنده ست، / بیدار کار خویش / هشیـار کار خویش! » / گفتی: / » نـه! مرده / باد! / زخمـی عظیم مـهلک / از کوه خورده / باد! » / تو بارها و بارها / با زندگیت / شرمساری / از مردگان کشیده ای، / این را من / همچون تبی کـه خون بـه رگ ام خشک مـی کند / احساس کرده ام.
    8 بهمن 1353
    خطابهء تدفین
    غافلان / هم سازند، / تنـها توفان / کودکان نا هم گون مـی زاید. / هم ساز / سایـه سانان اند، / محتاط / درون مرزهای آفتاب. / درون هیـات زندگان / مردگان اند. / وینان / دل بـه دریـا افگنان اند، / بـه پای دارندهء آتش ها / زندگانی / دوشادوش مرگ / پیشاپیش مرگ / هماره زنده از آن سپس کـه با مرگ / و همواره بدان نام / کـه زیسته بودند، / کـه تباهی / از درگاه بلند خاطره شان / شرم سار و سرافکنده مـی گذرد. / کاشفان چشمـه / کاشفان فروتن شوکران / جویندگان شادی / درون مجری آتش فشان ها / شعبده بازان لبخند / درون شب کلاه درد / با جاپایی ژرف تر از شادی / درون گذرگاه پرندگان. / درون برابر تندر مـی ایستند / خانـه را روشن مـی کنند. / و مـی مـیرند.
    25 اردیبهشت 1354
    در اعدام خسرو گلسرخی
    زاده شدن / بر نیزهء تاریک / همچون مـیلاد گشادهء زخمـی. / سِفر یگانـهء فرصت را / سراسر / درون سلسله پیمودن. / بر شعلهء خویش / سوختن / که تا جرقهء واپسین، / بر شعلهء حرمتی / کـه در خاک راه اش / یـافته اند / بردگان / این چنین. / این چنین سرخ و لوند / بر خاربوتهء خون / شکفتن / وین چنین گردن فراز / بر تازیـانـه زار تحقیر / گذشتن / و راه را که تا غایت نفرت / ب. – / آه، از کـه سخن مـی گوییم؟ / ما بی چرا زندگان ایم / آنان بـه چرامرگ خود آگاهان اند.
    بچه های اعماق
    گفتار به منظور یک ترانـه، درون شـهادت احمد زیبرم
    در شـهر بی خیـابان مـی بالند / درون در شبکه مورگی بعد کوچه و بن بست، / آغشتهء دود کوره و قاچاق و زرد زخم / قاب رنگین درون جیب و تیر کمان درون دست، / بچه های اعماق / بچه های اعماق / باتلاق تقدیر بی ترحم درون پیش و / دشنام پدران خسته درون پشت، / نفرین مادران بی حوصله درون گوش و / هیچ از امـید و فردا درون مشت، / بچه های اعماق / بچه های اعماق / بر جنگل بی بهار مـی شکفند / بر درختان بی ریشـه مـیوه مـی آرند، / بچه های اعماق / بچه های اعماق / با حنجرهء خونین مـی خوانند و از پا درآمدنا / درفشی بلند بـه کف دارند / کاوه های اعماق / کاوه های اعماق
    ترانـهء بزرگترین آرزو
    آه اگر آزادی سرودی مـی خواند / کوچک / همچون گلوگاه پرنده ای، / هیچ کجا دیواری فرو ریخته بر جای نمـی ماند. / سالیـان بسیـار نمـی بایست / دریـافتن را / کـه هر ویرانـه نشانی از غیـاب انسانی ست / کـه حضور انسان / آبادانی ست. / همچون زخمـی / همـه عمر / خونابه چکنده / همچون زخمـی / همـه عمر / بـه دردی خشک تپنده، / بـه نعره ای / چشم بر جهان گشوده / بـه نفرتی / از خود شونده، – / غیـاب بزرگ چنین بود / سرگذشت ویرانـه چنین بود. / آه اگر آزادی سرودی مـی خواند / کوچک / کوچک تر حتی / از گلوگاه یکی پرنده!
    رم، دی 1355
    هجرانی
    چه هنگام مـی زیسته ام؟ / کدام مجموعهء پیوسته روزها و شبان را / من – / اگر این آفتاب / هم آن مشعل کال هست / بی شبنم و بی شفق / کـه نخستین سحرگاه جهان را آزموده است. / چه هنگام مـی زیسته ام، / کدام بالیدن و کاستن را / من / کـه آسمان خودم / چتر سرم نیست؟ – / آسمانی از فیروزهء نیشابور / با رگه های سبز شاخساران، / همچون فریـاد واژگون جنگلی / درون دریـاچه ای، / آزاد و رها / همچون آینـه ای / کـه تکثیرت مـی کند. / بگذار / آفتاب من / پیرهن ام باشد / و آسمان من / آن کهنـه کرباس بی رنگ. / بگذار / بر زمـین خود بایستم / بر خاکی از برادهء الماس و رعشـهء درد. / بگذار سرزمـینم را / زیر پای خود احساس کنم / و صدای رویش خود را بشنوم: / رپ رپهء طبل های خون را / درون چیتگر / و نعرهء ببرهای عاشق را / درون دیلمان. / و گر نـه چه هنگام مـی زیسته ام؟ / کدام مجموعهء پیوستهء روزها و شبان را من؟
    پرینستون، 15 اسفند 1356
    محمد رضا شفیعی کدکنی
    دیباچه
    بخوان بـه نام گل سرخ، درون صحاری شب، / کـه باغ ها همـه بیدار و بارور گردند. / بخوان، دوباره بخوان، که تا کبوتران سپید / بـه آشیـانـهء خونین دوباره برگردند. / بخوان بـه نام گل سرخ، درون رواق سکوت، / کـه موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد؛ / پیـام روشن باران، / ز بام نیلی شب / کـه رهگذار نسیمش بـه هر کرانـه برد. / ز خشک سال چه ترسی! / – کـه سد بسی بستند: / نـه درون برابر آب، / کـه در برابر نور / و در برابر آواز و در برابر شور … / درون این زمانـهء عسرت، / بـه شاعران زمان برگ رخصتی دادند / کـه از معاشقهء سرو و قمری و لاله / سرودها بسرایند ژرف تر از خواب / زلال تر از آب. / تو خامشی، کـه بخواند؟ / تو مـی روی، کـه بماند؟ / کـه بر نـهالک بی برگ ما ترانـه بخواند؟ / از این گریوه بـه دور، / درون آن کرانـه، ببین: / بهار آمده، / از سیم خاردار / گذشته. / حریق شعلهء گوگردی بنفشـه چه زیباست! / هزار آینـه جاری ست. / هزار آینـه / اینک / بـه همسرایی قلب تو مـی تپد با شوق. / زمـین تهی دست ز رندان؛ / همـین تویی تنـها / کـه عاشقانـه ترین نغمـه را دوباره بخوانی. / بخوان بـه نام گل سرخ و عاشقانـه بخوان: / » حدیث عشق بیـان کن بدان زبان کـه تو دانی. «
    سفر بـه خیر
    » بـه کجا چنین شتابان؟ » / گون از نسیم پرسید. / » دل من گرفته زینجا، / هوس سفر نداری / ز غبار این بیـابان؟ » / » همـه آرزویم، اما / چه کنم کـه بسته پایم … » / » بـه کجا چنین شتابان؟ » / » بـه هر آن کجا کـه باشد بـه جز این سرا سرایم. » / » سفرت بـه خیر! اما، تو و دوستی، خدا را / چو ازین کویر وحشت بـه سلامتی گذشتی. / بـه شکوفه ها، بـه باران، / برسان سلام ما را. «
    ضرورت
    مـی آید، مـی آید: / مثل بهار، از همـه سو، مـی آید. / دیوار، / یـا سیم خاردار / نمـی داند. / مـی آید از پای و پویـه باز نمـی ماند. / آه، / بگذار من چو قطره بارانی باشم، / درون این کویر، / کـه خاک را بـه مقدم او مژده مـی دهد؛ / یـا حنجرهء چکاوک خردی کـه / ماه و دی / از پونـهء بهار سخن مـی گوید / وقتی کزان گلوله سربی / با قطره / قطره / قطرهء خونش / موسیقی مکرر و یکریز برف را / ترجیعی ارغوانی مـی بخشد.
    11 فروردین 1349
    به یک تصویر
    دیدمت مـیان رشته های آهنین: / دست بسته، / درون مـیان شحنـه ها. / درون نگاه خویشتن / شطی از نجابت و پیـام داشتی. / آه! / وقتی از بلند اضطراب / تیشـه را بـه ریشـه مـی زدی، / قلب تو چگونـه مـی تپید؟ / ای صفیر آن سپیدهء تو / خوش ترین سرود قرن! / شعر راستین روزگار! / وقتی از بلند اضطراب / مرگ ناگزیر را نشانـه مـی شدی، / وز صفیر آن سپیده دم / جاودانـه مـی شدی، / شاعران سبک موریـانـه، جملگی، / با: » بنفشـه رسته از زمـین / بـه طرف جویبارها «، / با: » گسسته حور عین / ز زلف خویش تارها «، / درون خیـال خویش، / جاودانـه مـی شدند! / آنچه درون تو بود، / گر شـهامت و اگر جنون / با صفیر آن سپیده / خوش ترین چکامـه های قرن را / سرود.
    آنجا هزار ققنوس / آتش گرفته هست / اما صدای بال زدن شان را / درون اوج / اوج مردن / اوج دوباره زادن / نشنیده ام هرگز / وقتی کـه با شکستن یک شیشـه / مردابک صبوری یک شـهر را / یکباره مـی توانی بر هم زد / ای دست های خالی! / از چیست حیرانی؟ / گویـا / گل های گرمسیری خونین را / درون سردسیر این باغ / بیـهوده کاشتند / آب و هوای این شـهر / زین سرخ و بوته هیچ نمـی پرورد / اما / تو آتش شفق را / درون یبار / درون کوچه باغ ها / بـه چه تفسیر مـی کنی؟
    کبریت های صاعقه درون شب
    کبریت های صاعقه / پی درون پی / خاموش مـی شود. / شب همچنان شب است. / با این کـه یک بهار و دو پاییز / زنجیرهء زمان را / – با سبز و زردشان – / از آب رودخانـه گذر دادند، / دیدیم / درون آب رودخانـه، همـه سال، / خون بود و خاک گرم / کـه مـی رفت / درون شط – / شطی کـه دست مردی / درون موج های نرمش / آیینـهء خدا را / یک روز شست و شو داد. / کبریت های صاعقه / پی درون پی / خاموش مـی شود. / شب همچنان شب است. / خون هست و خاک گرم؛ / نظارگان مات شب و روز؛ / بسیـار روزها و چه بسیـار. / کبریت های صاعقه / پی درون پی / شب را / کمرنگ مـی کند. / من دیدم و صبور گذشتم / خون از رگان فقر و شـهامت / جاری بود / درون خاک های اردن، سینا. / کبریت های صاعقه شب را / بی رنگ مـی کند: / چندان کـه در ولایت مشرق، / از شـهربند کهنـهء نیشابور، / سرکردهء قبیلهء تاتار / فریـاد همصدایی خود را / ( فانوس دود خوردهء تاریک ) / از روشنای صبح مـی آویزد. / کبریت های صاعقه / شب را / نابود مـی کند.
    خموشانـه
    شـهر خاموش من! آن روح بهارانت کو؟ / شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟ / مـی خزد درون رگ هر برگ تو خوناب خزان، / نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو؟ / کوی و بازار تو مـیدان سپاه دشمن، / شیـههء اسب و هیـاهوی سوارانت کو؟ / زیر سرنیزهء تاتار چه حالی داری؟ / دل پولادوش شیرشکارانت کو؟ / سوت و کور هست شب و مـیکده ها خاموش اند، / نعره و عربدهء باده گسارانت کو؟ / آسمانت، همـه جا، سقف یکی زندان است، / روشنای سحر این شب تارانت کو؟
    در آن سوی شب و روز
    همـیشـه دریـا دریـاست. / همـیشـه دریـا طوفان دارد. / بگو! به منظور چه خاموشی! / بگو: جوان بودند، / جوانـه های برومند جنگل خاموش. / بگو! به منظور چه مـی ترسی! / سپیده دم، اینجا، / شقایقان پریشیده درون نسیم، / هراسان، / بر این گریوه فراوان دیده ست. / بـه آب های خزر، / موج های سرگردان، / و بادهای پریشان بگو، بگو! / باری، / پیـام برگ شقایق را / – درون لحظه ای کـه مـی ریزد، / و مـی فشاند / آن بذر سالیـانـهء فصلش را – / بـه دشت ها ببرند. / بگو! به منظور چه خاموشی! / سپیده مـی دانست آیـا / کـه در کرانـهء او / چه قلب های بزرگی را / دوباره از تپش افکندند؟ / و باز مـی داند آیـا / کـه در کرانـهء او / – آن کران نا بکران – / دران سوی شب و روز، / چه قلب های بزرگی کـه مـی تپند هنوز؟ / خوشا سپیده دما / کـه سرخ بوتهء خون شما / درون آینـه اش، / مـیان مرگ و شفق، / که تا صنوبر خورشید. / چنان تجلی کرد؛ / و باز بار دگر / سرود بودن را، / درون برگ برگ آن بیشـه، / و موج موج خزر / جاودانگی بخشید. / بـه روی گسترهء سبز جنگل بیدار، / خوشا سپیده دما وان کرانـهء دیدار!
    سوک نامـه
    موج موج خزر، از سوک، سیـه پوشان اند. / بیشـه دلگیر و گیـاهان همـه خاموشان اند. / بنگر آن جامـه کبودان افق، صبح دمان / روح باغ اند کزین گونـه سیـه پوشان اند؛ / چه بهاری ست، خدا را! کـه در این دشت ملال / لاله ها آینـهء خون سیـاووشان اند. / آن فرو ریخته گل های پریشان درون باد / کز مـی جام شـهادت همـه مدهوشان اند، / نام شان زمزمـهء نیمـه شب مستان باد! / که تا نگویند کـه از یـاد فراموشان اند. / گر چه زین زهر سمومـی کـه گذشت از سر باغ / سرخ گل های بهاری همـه بی هوشان اند، / باز درون مقدم خونین تو، ای روح بهار! / بیشـه درون بیشـه، درختان، همـه، آغوشان اند.
    زان سوی خواب مرداب
    ای مرغ های طوفان! پروازتان بلند. / آرامش گلولهء سربی را / درون خون خویشتن / این گونـه عاشقانـه پذیرفتید، / این گونـه مـهربان. / زان سوی خواب مرداب، آوازتان بلند. / مـی خواهم از نسیم بپرسم: / بی جزر و مد قلب شما، / آه، / دریـا چگونـه مـی تپد امروز؟ / ای مرغ های طوفان! پروازتان بلند. / دیدارتان: ترنم بودن؛ / بدرودتان: شکوه سرودن؛ / تاریختان بلند و سرافراز: / آن سان کـه گشت نام سردار / زان یـار باستانی همرازتان بلند.
    هر کوی و برزنی را / مـی جویند / هر مرد و هر زنی را / مـی بویند / بشنو! / این زوزهء سگان شکاری ست / درون جست و جویش اکنون / و خاک، / خاک تشنـه / و قطره های خون. / آن گرگ تیر خوردهء آزاد / درون شـهر شـهرها / امشب کجا پناهی خواهد یـافت / یـا درون خروش خشم گلوله / کی سوی بیشـه راهی خواهد یـافت.
    آن عاشقان شرزه
    آن عاشقان شرزه، كه با شب نزيستند / رفتند و شـهر خفته ندانست كيستند / فريادشان تموج شط حيات بود / چون آذرخش درون سخن خويش زيستند / مرغان پر گشودهء طوفان كه روز مرگ / دريا و موج و صخره بر ايشان گريستند / مي گفتی: ای عزیز!: » سترون شده ست خاك. » / اينك ببين برابر چشم تو چيستند: / هر صبح و شب بـه غارت طوفان روند و باز، / باز آخرين شقايق اين باغ نيستند.
    6 تیرماه 1351
    زندگی نامـهء شقایق
    آه ای شقایقان بهاران من! / یـاران من! / از خاک و خاره، خون شما را / حتی / طوفان نوح نیز نیـارد سترد، / زانک / هر لحظه گسترانگی اش بیش مـی شود؛ / آن گونـه ای کـه باران، / هر چند تندتر / رخسار ارغوان / شاداب و / سرخ گونـه تر از پیش مـی شود.
    اکسفورد، ژانویـه 1975
    زندگی نامـهء شقایق
    ای زندگان خوب بعد از مرگ / خونینـه جامـه های پریشان برگ برگ / درون بارش تگرگ / آنان کـه جان تان را / از نور و / شور و / پویش و / رویش سرشته اند! / تاریخ سرفراز شمایـان / بـه هر بهار / درون گردش طبیعت / تکرار مـی شود، / زیرا کـه سرگذشت شما را، / بـه کوه و دشت / » بر برگ گل، / بـه خون شقایق، / نوشته اند. «
    اکسفورد، ژانویـه 1975
    غزلی درون مایـهء شور و شکستن
    نفسم گرفت از این شب درون این حصار ب/ درون این حصار جادویی روزگار ب/ چو شقایق، از دل سنگ، برآر رایت خون، / بـه جنون، صلابت صخرهء کوهسار ب/ تو کـه ترجمان صبحی، بـه ترنم و ترانـه /زخم دیده بگشا، صف انتظار ب/ » سر آن ندارد امشب کـه برآید آفتابی؟ » / تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار ب/ بسرای که تا که هستی، کـه سرودن هست بودن / بـه ترنمـی دژ وحشت این دیـار ب/ شب غارت تتاران، همـه سو فکنده سایـه / تو بـه آذرخشی این سایـهء ار ب/ ز برونی نیـاید چو بـه یـاری تو، اینجا، / تو ز خویشتن برون آ، سپه تتار بشکن.
    اکسفورد، ژانویـه 1975
    آن لحظه ها
    آن لحظه ها جوانی ما بود / آن لحظه ها کـه روح، درون آن ها / مثل نگاه آهوی کوهی / بر دشت و بر گریوه رها بود. / آن لحظه ها کـه با دو سه شبنامـه و سرود / مـی شد بـه جنگ صاعقه ها رفت / آن لحظه ها جوانی ما بود. / آن لحظه های بیشـهء بیدار / زیبا و پر شکوه و شکیبا / آن لحظه ها کـه زندگی ما / نـه درون چرا بـه چون و چرا بود. / زان لحظه ها چه گونـه توانیم / جز با درود و تلخی بدرود / یـاد کرد / آن لحظه ها کـه خوب ترین ها / از سال های عمر خدا بود. / آن لحظه ها، جوانی ما بود.
    دعای باران
    بر باغ ما ببار! / بر باغ ما کـه خندهء خاکستر هست و خون / باغ درخت مردان، / این باغ باژگون. / ما درون مـیان زخم و شب و شعله زیستیم / درون تور تشنگی و تباهی / با نظم واژه های پریشان گریستیم. / درون عصر زمـهریری ظلمت، / عصری کـه شاخ نسترن، آنجا، / گر بی اجازه برشکفد، طرح توطئه ست / عصر دروغ های مقدس / عصری کـه مرغ صاعقه را نیز / داروغه و دروغ درایـان / مـی خواهند / درون قاب و در قفس. / بر باغ ما ببار! / بر داغ ما ببار!
    پرینستون، 1975
    خطی ز دلتنگی
    خطی، این لحظه ز دلتنگی، بر این دیوار / یـادگاری بنویس و به ره شکوه مپوی / از دو رنگی کـه ز یـارانت دیدی، عیـار! / گر تو خاموش بمانی / چهی خواهد بود / کـه گواهی دهد: / » اینجا، بودند / عاشقانی کـه زمـین را بـه دگر آیینی / خواستند آذین بندند و / چه شیدا بودند! » / آه! / ناجوانمردی گیتی آیـا / که تا بدانجاست کـه فردا، وقتی / نبض این ساعت فرتوت نخواهد زد، / هیچ مستی دیگر / درون ته کوچهء بن بستی / درون آخر شب / نغمـه ما را با سوت نخواهد زد؟ / با سرانگشتی، آغشته بـه خون و انکار، / یـادگاری ز خود، امروز، بنـه بر دیوار.
    مرثیـه دوست
    سوگواران تو امروز خموش اند همـه / کـه دهان های وقاحت بـه خروش اند همـه / گر خموشانـه بـه سوگ تو نشستند، رواست / زان کـه وحشت زدهء حشر وحوش اند همـه / آه ازین قوم ریـایی کـه درین شـهر دو روی / روزها شحنـه و شب باده فروش اند همـه / باغ را این تب روحی بـه کجا برد کـه باز / قمریـان از همـه سو خانـه بـه دوش اند همـه / ای هران قطره ز آفاق هران ابر، ببار! / بیشـه و باغ بـه آواز تو گوش اند همـه / گر چه شد مـیکده ها بسته و یـاران امروز / مـهر برزده وز نعره خموش اند همـه، / بـه وفای تو کـه رندان بلاکش فردا / جز بـه یـاد تو و نام تو ننوش اند همـه.
    سرود کوچک درون ستایش انسان بزرگ
    با آن کـه زمانـه داشت دل خون از تو / کامـی نگرفت دور گردون از تو / بردند بـه قتلگاه و نتوانستند / یک لحظه تو را برند بیرون از تو.
    23 مرداد 1356
    از اوراد گل سرخ
    بعد از دی دیوانـه و آن سردی دیرند / وان پیر یخ نیمـهء دی ماه شکستن، / بسیـار نپایید / این لحظهء سرمای گل سرخ / این لحظهء خون خوردن و خاموش نشستن.
    فروردین 1358
    عبور گندم از زمستان
    ایستاده / » ابر و / باد و / ماه و / خورشید و / فلک «، از کار / زیر این برف شبانگاهی / بدتر از کژدم، / مـی گزد سرمای دی ماهی. / کرده موج برکه درون یخ برف / دست و پای خویشتن را گم / زیر صد فرسنگ برف، / اما / درون عبور هست از زمستان دانـهء گندم.
    نعمت مـیرزازاده
    جنگل چشید طعم تبر را / مـیمون پیر قهقهه سر داد… / اما چه باک / جنگل / امسال / آن مـیوهء مبارک ممنوع را / جوانـه برآورد / پیوندها گرفت سرانجام / درون خون تپیده گرگ جوان، داد پاسخش…
    اسفند 1349
    پيشواز
    به پرویز نیکخواه
    از شـهربند فاجعه مي آيد / آنک فجيع، / زشت، / تماشايي / آلوده جان فاجعه سودا. / ياران من!/ مشوريد! / او را امان دهيد، تماشايي ست! / از شـهربند فاجعه مي آيد / مردی کـه پشتوارهء ايمانش را / درون منزل دوراهي سودا و استقامت / از شانـه تحمل هشته / وينک چو سائلان سمج / درون کوچه های باور مردم، مي گردد / با شکلکي بـه چهره ز توجيه / بر بويه گشايش يک درون / بر بويه پذيرش يک آشنا، / مگر / مشتي که، / پتک خويشتن اش بايد / بر خانـه های / اعتماد مردم / ميکوبد / غافل کـه هيچ دری ديگر/ درگاه بوس را / پذيره نخواهد بود / ياران من! / مشوريد! / او را امان دهيد، تماشايی ست! / بيهوده پرسه مي زند اين سائل / اين سمج / درون کوچه های باور مردم، / ديری ست – / درها بـه هر زحير عبث، بسته ست / درون کوچه های باور مردم / بيداری، / اعتماد بـه دشمن را، / بر داربست تجربه، / مصلوب کرده هست / درون کوچه های باور مردم، / خون های تازه شـهدا / خورشيدهای روشن برهانند / او را امان دهيد! / ياران من! / چقدر تماشایی ست! / مردی کـه در محله شـهدا / دژخيم را فرشته بخواند… / ای سامری! / تنـهايي عظيم، / عذابت بس! / درون هيچ آستان اجابت / با سائل زحير تو رحمت نيست / ای، / درون درون خويشتن خويش، / درون به درون / جز مرگ، / هيچی، / پاسخ ات نخواهد گفت.
    نوروز بر مزار شـهیدان
    نجوای گرم زمزمـه های خموش خیل شـهیدان / درون نای نرمخوان نسیم نمور / بـه ناگاه باز / همـهمـه ای مـی شود عظیم. / آنگه کـه باز، دوستان و رفیقان / با شمع و شاخه های فراوان لاله / دسته دسته / پدیدار مـی شوند از دور / چشم » بهشت زهرا » / این روز را ندیده هست به خود هرگز / درون لحظهء مبارک تحویل سال / من درون کنار گور » امـیر » ایستاده ام بـه گفتن تبریک سال نو / – درون جمع گورهای گم شدهء تازه یـافته – / مـی گویمش: امـیر مژده کـه آن پیش بینی ات آخر درست درون آمد / – آن جملهء مکرر سر بسته ات – / دیدی کـه سال های این دههء هفتاد / پایـان نیـافته، پایـان گرفت سرانجام، روزگار ستمشاهی / نسیم مـی وزد از روی خاک های بکر پر از شبنم و شقایق این گورهای پاک / اما نسیم، چه بوی بهار ناشناخته ای دارد / گویی بهار تازهء تاریخ، مـی وزد! / هر سال زیر سلطهء اهریمن / تنـها / تقویم ماه و سال، ورق مـی خورد / با موج خون خلق، سرانجام امسال / تاریخ هم ورق خورد / بانگ اذان ظهر بلند هست / نزدیک من / بانوی سوگوار جوان سیـاهپوش بـه تصویر روی گور / همـی خیره مانده هست / و کودکش کنارهء تصویر ایستاده بـه مادر نگاه مـی کند آرام.
    سیـاوشرایی
    …به سرخی آتش بـه طعم دود
    ای واژهء خجستهء آزادی! / با این همـه خطا / با این همـه شکست کـه ماراست / آیـا بـه عمر من تو تولد خواهی یـافت؟ / خواهی شکفت ای گل پنـهان / خواهی نشست آیـا روزی بـه شعر من؟ / آیـا تو پا بـه پای فرزندانم رشد خواهی داشت؟ / ای دانـهء نـهفته / آیـا درخت تو / روزی درین کویر بـه ما چتر مـی زند؟ / گفتم دگر بـه غم ندهم دل ولی دریغ / غم با تمام دلبریش مـی برد دلم / فریـاد ای رفیقان فریـاد، / مردم ز تنگ حوصلگی ها، دلم گرفت: / وقتی غرور چشمش را با دست مـی کند / و کینـه بر زمـین های باطل / مـی افکند شیـار / وقتی گوزن های گریزنده / دلسیر از سیـاحت کشتارگاه عشق / مشتاق دشت بی حصار آزادی / همواره / درون معبر قرق / قلب نجیب خود را آماج مـی کنند / غم، مـی کشد دلم / غم، مـی برد دلم / بر چشم های من / غم مـی کند زمـین و زمان تیره و تباه. / آیـا دوباره دستی / از برترین بلندی جنگل / از دره های تنگ / – صندوقخانـه های پنـهان این بهار – / از های سوختهء صخره های سنگ / گلخارهای خونین خواهد چید؟ / آیـا هنوز هم / آن مـیوهء یگانـه آزادی / آن نوبرانـه را / حتما درون آن سبد سبز جست و بس؟ / با باد شیونی ست / درون بادها زنی هست که مـی موید / درون پای گاهوارهء این تل و تپه ها / غمگین زنی ست کـه لالایی مـی گوید: / ای نازنین من گل صحرایی! / ای آتشین شقایق پر پر! / ای پانزده پر متبرک خونین! / بر بادرفته از سر این ساقهء جوان / من زیست مـی دهم بـه تو درون باغ خاطرم / من درون درون قلبم درون این سفال سرخ / عطر امـیدهای تو را غرس مـی کنم / من بر درخت کهنـهء اسفند مـی کنم بـه شب عید / نام سعید سفیدت را ای سیـاهکل ناکام !/ گفتم نمـی کشندی را / گفتم بـه جوخه های آتش / دیگر نمـی برندی را / گفتم کبود رنگ شـهیدان عاشق هست / غافل من ای رفیق / دور از نگاه غمزده تان، هرزه گوی من / بـه پگاه مـی برند / بی نام مـی کشند / خاموش مـی کنند صدای سرود و تیر. / این رنگبازها / نیرنگ سازها / گلهای سرخ روی سراسیمـه رسته را / درون پرده مـی کشند بـه رخسارهء کبود / بر جا بـه کام ما / گلواژه ای بـه سرخی آتش بـه طعم دود.
    ریشـه و جنگل
    من، شاخه ای ز جنگل خلقم. / از ضربه ی، تبر / بر پیکر سلاله ی من یـادگارهاست. / با من مگو سخن ز شکستن! / هرگز شکستگی بـه بر ما شگفت نیست. / بر ما، عجب، شکفتگی اندر بهارهاست. / صد بار اگر بـه خاک کشندم / صد بار اگر کـه استخوان شکنندم / گاه نیـاز باز / آن هیمـه ام کـه شعله برانگیزد / آن ریشـه ام کـه جنگل از آن خیزد
    آبان 1362
    هوشنگ ابتهاج
    سرخ و سفید
    تا نیـاراید گیسوی کبودش را / بـه شقایقها، / صبح فرخنده / درون آیینـه نخواهد خندید!
    گلوی مرغ سحر را بریده اند و، / هنوز / درین شط شفق / آواز سرخ او / جاری است…
    ای صبح! / ای بشارت فریـاد! / امشب، خروس را / درون آستان آمدنت / سر بریده اند!
    مرثیـهء جنگل
    امشب همـه غم های عالم را خبر کن! / بنشین و با من گریـه سر کن، / گریـه سر کن! / ای جنگل، ای انبوه اندوهان دیرین! / ای چون دل من، ای خموش گریـه آگین! / سر درون گریبان، درون پس زانو نشسته، / ابرو گره افکنده، چشم از درد بسته، / درون پرده های اشک پنـهان، کرده بالین! / ای جنگل، ای داد! / از آشیـانت بوی خون مـی آورد باد! / بر بال سرخ کشکرت پیغام شومـی است، / آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد؟ / ای جنگل، ای شب! / ای بی ستاره! / خورشید تاریک! / اشک سیـاه کهکشانـهای گسسته! / آیینـهء دیرینـهء زنگار بسته! / دیدی چراغی را کـه در چشمت شکستند؟ / ای جنگل، ای غم! / چنگ هزار آوای بارانـهای ماتم! / درون سایـه افکند کدامـین ناربن ریخت / خون از گلوی مرغ عاشق؟ / مرغی کـه مـی خواند / مرغی کـه با آوازش از کنج قفس پرواز مـی کرد، / مرغی کـه مـی خواست / پرواز باشد… / ای جنگل، ای حیف! / همسایـهء شبهای تلخ نامرادی! / درون آستان سبز فروردین، دریغا / آن غنچه های سرخ را بر باد دادی! / ای جنگل، ای پیوسته پاییز! / ای آتش خیس! / ای سرخ و زرد، ای شعلهء سرد! / ای درون گلوی ابر و مـه فریـاد خورشید! /تا کی ستم بر مرد خواهد کرد نامرد؟ / ای جنگل، ای درون خود نشسته! / پیچیده با خاموشی سبز، / خوابیده با رویـای رنگین بهار نغمـه پرداز، / زین پیله، کی آن نازنین پروانـه خواهد کرد پرواز؟ / ای جنگل، ای همراز کوچک خان سردار! / همعهد سرهای بریده! / پر کرده دامن / از مـیوه های کال چیده! / کی مـی نشیند درد شیرین رسیدن / درون شیر های سبزت؟ / ای جنگل، ای خشم! / ای شعله ور چون آذرخش پیرهن چاک! / با من بگو از سر گذشت آن سپیدار، / آن سهمگین پیکر، کـه با فریـاد تندر / چون پاره ای از آسمان، افتاد بر خاک! / ای جنگل، ای پیر! / بالندهء افتاده، آزاد زمـینگیر! / خون مـی چکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها. / ای جنگل! اینجا ء من چون تو زخمـی است. / اینجا، دمادم دارکوبی بر درخت پیر مـی کوبد، / دمادم.
    فروردین 1350
    ارغوان
    ارغوان شاخهء همخون جدا ماندهء من / آسمان تو چه رنگ هست امروز؟ / آفتابی ست هوا؟ / یـا گرفته ست هنوز؟ / من درین گوشـه کـه از دنیـا بیرون است، / آسمانی بـه سرم نیست. / از بهاران خبرم نیست. / آنچه مـی بینم دیوارست. / آه، این سخت سیـاه / آن چنان نزدیک هست / کـه چو برمـی کشم از نفس / نفسم را برمـی گرداند. / ره چنان بسته کـه پرواز نگه / درون همـین یک قدمـی مـی ماند. / کورسویی ز چراغی رنجور / قصه پرداز شب ظلمانی است. / نفسم مـی گیرد / کـه هوا هم اینجا زندانی است. / هر چه با من اینجاست / رنگ رخ باخته است. / آفتابی هرگز / گوشـهء چشمـی هم / بر فراموشی این دخمـه نینداخته است. / اندرین گوشـهء خاموش فراموش شده، / کز دم سردش هر شمعی خاموش شده، / یـاد رنگینی درون خاطره من / گریـه مـی انگیزد: / ارغوانم آنجاست / ارغوانم تنـهاست / ارغوان دارد مـی گرید / چون دل من کـه چنین خون آلود / هر دم از دیده فرو مـی ریزد. / ارغوان / این چه رازیست کـه هر بار بهار / با عزای دل ما مـی آید؟ / کـه زمـین هر سال از خون پرستوها رنگین هست / وین چنین بر جگر سوختگان / داغ بر داغ مـی افزاید؟ / ارغوان پنجهء خونین زمـین / دامن صبح بگیر / وز سواران خرامندهء خورشید بپرس / کی برین درهء غم مـی گذرند؟ / ارغوان خوشـهء خون / بامدادان کـه کبوترها / برپنجره باز سحر غلغله مـی آغازند، / جان گلرنگ مرا / بر سر دست بگیر، / بـه تماشاگه پرواز ببر. / آه، بشتاب کـه هم پروازان / نگران غم هم پروازند. / ارغوان بیرق گلگون بهار / تو بر افراشته باش / شعر خونبار منی / ياد رنگين رفيقانم را / بر زبان داشته باش. / تو بخوان نغمـهء ناخواندهء من / ارغوان، شاخهء همخون جدا ماندهء من.
    فروردین 1363
    اسماعیل خویی
    با دانشی زلال تر از آفتاب
    1- حتی اگر چو توفان گویـا باشی
    از شش هزار سال تجربه وقتی مـی گویی، / چین هزار موج بر جبین تو مـی روید، / بی آن کـه دریـا باشی. / از شش هزار سال تجربه درون گنداب وقتی مـی گویی، / هر واژه درون دهان تو غوکی مـی شود / کز کرم های گندیدن، / آری / تنـها / از کرم های گندیدن مـی گوید – / حتی اگر چو توفان گویـا باشی؛ / و پای که تا سر آوا باشی. / بر من ببخشای، ای عشق! / من / دیگر دلی بـه ندارم. / دیگر بـه / من / جز مشت واری خون آلود / کـه مـی تپد بـه کینـه ندارم.
    11- درون آینـه
    چندان دروغ درون من راه بود / کـه دیگر / آیینـه سپیده دمان را نیز / باور نداشتم. / وین بود و بود… که تا / آیینـهء سپیده دمان. / آه، / آیینـه سپیده دمان، / درون لحظهء شکفتن خون، / گفت / – » آنان کـه از کرانـهء آفاقم، / درون جنگلی کـه تیر بـه ناچار از آفاقش مـی روید / سر زدند / مثل تو بودند. / آنان کـه مثل آفاقم / درون خون سر زدنشان / پر پر زدند / مثل تو بودند. / آنان جوان و مثل تو بودند، / اما / مثل تو تخته بند ترس نبودند… » / آینـه سپیده دمان آشفت. / آینـه سپیده دمان / شرم مرا / درون آب های خونینش نـهفت.
    بر رود پر سرود » شدن «
    دیرینـه تر همانا کینـه ست / درون ، / که تا دهان بگشاید: / هم درون دمـی / کز سوی ناگهان / بغض گلوله ایش گلوگیر مـی شود؛ / و با زبان زخم، / با دهان د، / فواره وار و / فریـادوش، / درون آتش، / خون و جنون خود را بسراید: / هم درون دمـی / کافاق چشم بـه خاکستر مـی گراید؛/ وانگاه، / درون سرایش آرام آه، / فوارهء بلند سرازیر مـی شود.
    2- مرگ؟
    دانای واژگان را پرسیدم: / – » عقل؟ » / خندید: / – » بندی / بر زانوی شتر! » / پس، گوهر جنون را دانستم / کآزاده و گشاده، / ویرانگرای و ویرانگر، / درون مـی وزد: / و آفاق چشم طرح صریحی از کویر مـی شود؛ / این یعنی / کآزاد و سر کشی؛ / و آینـه ای شدست نگاهت / کـه در یقین بلورینش / تاریک ها / روشن، / و دورها / نزدیک / تصویر مـی شود. / و رود پر سرود » شدن » / درون بستر همارهء خود / گوهر شکفتهء هیچ آوازی را / بر موج های اوج / که تا هماره / نگهدار نخواهد بود؛ / بسیـار خواهد آمد و / درون اوج های همـهمـه اش / موجی نشان از این همـه، / زین بسیـار، نخواهد بود. / با اینـهمـه، از این همـه آن سو تر، / زیبایی حقیقت سرشاری ست، / بی شک بـه سالخوردگی انسان بودن، / کـه بودن روانـهء انسان / بی آن، / بی گمان، / سرشار نخواهد بود: / دارم بـه این حقیقت زیبا مـی اندیشم / که، بی گمان، / حتی اگر خدا نباشد نیز / انسان بـه زشتی و دروغ و بدی سر سپار نخواهد بود؛ / و روزگاری خواهد آمد / کـه در زلالتاب جهانگیرش / جز نیکی و درستی و زیبایی درون کار نخواهد بود. / دارم – بگو: » شعار! » – بـه ایمان مـی اندیشم، / ایمان – / شعر شعور سادهء تاریخ: / ایمان – / ایمان بـه ذات جاری انسان / کـه رود » شدن » پر سرود از اوست؛ / موجی کـه هر فراز از او، هر فرود از اوست. / ایمان! – / این را برادرانم گفتند: / هم درون دمـی کـه تاریخ / درون خونشان قد افراشت، / چون مرگ، / درون برابر دژخیمان. / ایمان! – / این را برادرانم با خون گفتند: / هم درون دمـی کـه ء ناگاهانشان / با دهان د / فریـاد شد؛ / و در جنون شکفتند؛ / و بانوی زلال ترین خواب را / درون سرخی سپیده ای از خون خویش پذیرفتند؛ / یعنی درون / دریـای خواب های آبی / خفتند. / آری، جنون: / که تا کینـه، / درون گشایش ، / دیرینـه تر نباشد. / آری، جنون: / که تا عشق، / دلنواز و سرافراز، / بال بگشاید / درون سرخی سپیده ای از خون.
    27 دی 1351
    یک چهره از سعید
    برای سعيد سلطانپور
    مدام سوگ… / همـیشـهء اندوه… / سعید جان! / آیین مرگ اندیشان چه بی شکوه مـی خواهد ما را / آه… / چه بی شکوه! / آیین مرگ اندیشان مـی نالد و… / بـه خود مـی بالد / مدام سوگ / همـیشـه اندوه… / و اینچنین است… / و اینچنین حتما باشد! / وقتی کـه در قبیلهء گرگان خون جنون شده پیش از تاریخ / درون نابهنگام… / یـا یعنی / درون این شب سترونِ دیر انجام / زیر نگاه ماهِ تمام / فواره مـی زند / بـه سوی آن ندانم مرگ آشام / غم زوزه ی فسون شده ی / هاریِ / بزرگ! / وز گله ی گرازان یک کهکشان ستاره شوم بر مـی دمد / کـه یعنی / درون آفاق خشم، / سیصد هزار چشم / بـه ناگاهان درون تب ویران ، / مشعل مـی افروزد / یعنی این جنگل هست باز… / کـه مـی سوزد / درون آتشِ شبانـه یِ / بیماریِ / بزرگ! / و اینچنین است… / و اینچنین حتما باشد! / که تا آنک، زيرک ترين پلنگان را تک تک / و، پس، يعني، گروه گروه، انبوه انبوه، / بـه اوج هاي ژرف ترين پرتگاه برآرد / ناچاريِ / بزرگ! / ما نيز کشته مي دهيم، / آري؛ / اما براي زيستن / و… / پس… / بی گریستن! / ما نیز کشته مـی شویم / آری… / اما به منظور آزادی / و… / پس… / با شادی، / ما نیز سرنوشتی داریم / آری / اما پاک! / یعنی پالوده از دروغ های فراخاکی / کـه خود بـه دست آزادی آن را مـی سازیم! / ما نیز هم بهشتی داریم آری، / اما بر خاک! / یعنی دنیـایی از عناصر زیبایی و درستی و پاکی / وقتی کـه با شادی / و رو بـه آبادی، / این جهان را مـی سازیم / درون راستای دلکشِ / معماریِ / بزرگ! / آری ما با زیستن پیمان بسته ایم! / درون جاریِ / بزرگ! / و مرگ را کـه چهره ای از هستن است، / تنـها به منظور آنچه این سوی مرگ است، / مـی پذیریم / با آریِ / بزرگ! / ما نیز مـی مـیریم / آری / اما… / / هی… های و های / لولی وشانِ شنگ ترین بردمـیدن / آی! / ندگانِ لاله / بر قاليِ شگرف بافِ بهاران! / مـی خواهم از شما کـه / به منظور رضای آب / يا آفتاب يا خاک / يا هر چه پاک / مثل نسيم / با چنگِ بامدادييِ رنگين کمان و… / با دفِ باران و… / با سنتورِ / چشمـه ساران و / با تنبورِ آبشاران / همنوا شوید / و هم سرا شوید / درون راستای شادیِ سرشاری / کـه بي گمان / همانا، مي زايد از / و مي افزايد با اين همکاريِ / بزرگ! / مـی خواهم از شما یـاران / همکاران / فردا واران / بیداران / کز آن سویِ حصارکِ این شب / کرداران / با ما باشید / با ما هم آوا باشید / که تا ما خود را نجات دهیم / و / وارهیم درون جاریِ / بزرگ! / از این خواریِ / بزرگ! / مـی خواهم از شما / کز ما بگوييد / با هر کـه در بهارِ جان و جهانش مي روييد / کـه ما بـه هیچ روی خزان را دوست نمـی داریم! زیرا کـه ما نیز درون جانِ پر جوانـهء خویش از جهانِ جوان بودن، / يعني از گوهر شگفتن / و از نژاد برگ و بهاریم / و… پس، بي گمان، همانا… / کز هر چه پير و پارين، / بيزاريم! / مي خواهم از شما / کـه اين همـه را / از ما بهاروار بگوييد، / بگويند، / آن هرچه ها / کز آن سوی تردید و بیم / از شمـیمِ شما مـی رویند / درون دشتهاي شادي و سرشاريِ / بزرگ! / مي خواهم از شما کز ما بهاروار بگوييد، / بگويند ما، / ما زيستن پرستان، / هرگز، / هرگز! / گورستان را دوست نمي داريم! / وز لاش و لاشخوار بيزاريم / و مي گماريم، / مي کاريم / عشقِ بزرگ را… / که تا گل دهد بـه دامنِ بيزاريِ / بزرگ! / مي خواهم از شما / کز ما هزار بار بگوييد، / بگويند ما، / با قاریِ / بزرگ! / مي کاريم / عشقِ بزرگ را… / که تا گل دهد بـه دامنِ بيزاريِ / بزرگ!
    یـادت چو مـی کنم، غم ام از یـاد مـی رود
    به امـیر پرویز پویـان
    یـادت چو مـی کنم، غم ام از یـاد مـی رود: / تنـها نـه غم، کـه عالم ام از یـاد مـی رود. / شبهای شاد خواری مان یـادم آید و / روزان تیرهء غم ام از یـاد مـی رود. / نیز این مرا، کـه بی تو بسی سال‌ها گذشت / بی هیچ یـار و همدم ام، از یـاد مـی رود. / چون یـادم آید این کـه شدی کشته درون نبرد، / مست غرور، ماتم ام از یـاد مـی رود. / آینده را چو مـی نگرم از نگاه تو، / اکنونِ کشور جم ام از یـاد مـی رود. / چون آیدم جهان خیـال ات بـه پیش چشم، / نقش بهار خرم ام از یـاد مـی رود. / پویـان! سپاس بر تو، کـه چون آیی ام بـه یـاد، / رنج زمانـه یک دم ام از یـاد مـی رود.
    لندن، 3 اردیبهشت ۱٣۹۰
    حمـید مصدق
    از جدایی ها…
    تو را هنوز اگر همتی بـه جا مانده ست / سفر کنیم، / سفر / سفر ادامـهء بودن / ز سنگ کدورت زدودن هست / – آری / سفر کنیم و نیندیشیم / اگر چه ترس درون این شب / – کـه از شبانـه ترین هست / اگر چه با شب شومم / – همـیشـه ترس قرین هست / سفر کنیم سفر / درون این سیـاهی شب / – این شب پر از ترفند / از این هیـاکل ترس آفرین چه مـی ترسی؟ / مترسکان سر خرمنند و با بادی / چو بید مـی لرزند / سفر بـه عزم گریز؟ / – این گمان مبر کـه مرا / سفر بـه عزم ستیز هست / سفر شکفتن آغاز و / ترجمان شکوه هست / سفر بـه عزم رهایی ز خیل اندوه هست / سفر بـه عزم رسیدن بـه صبح هشیـاری ست / سفر کنیم، / سفر ابتدای بیداری ست / سفر کنیم و ببینیم / تمام مزرعه از خوشـه های گندم پر / و هیچ دست تمنا / دریغ سنبله ها را درو نخواهد کرد / دروگران همـه پیش از درو / – درو شده اند
    چه سان بـه کوه دماوند / بندها بگسست / چه سان فرود آمد / اساس سطوت بیداد را چه سان گسترد؟ / چو برق آمد و / چون رعد / چه سان بـه خرمن آزادگان / شرر انداخت / چه پشته ها کـه ز کشته / ز کشته کوهی ساخت / کجاست کاوهء آهنگری / کـه بر خیزد / اسیریـان ستم را ز بند برهاند / و داد مردم بیداد دیده بستاند / گسسته بند دماوند / دیو خونخواری / بـه جامـهء تزویر / نقابش از رخ برگیر / دگر هراس مدار این زمان ز جا برخیز! / کنون تو کاوهء آهنگری، بـه جان بستیز / و گر نـه جان تو را او تباه خواهد کرد / دوباره روی جهان را سیـاه خواهد کرد / بدی و نیکی را / رسیده گاه جدال و زمان پیکار هست / بکوش جان من / – این جنگ آخرین بار هست / کنون شما همـهء کاوه ها بپاخیزید / و با گسسته بند دماوند جمله بستیزید / کـه تا به منظور همـیشـه / بـه ریشـهء ستم و ظلم / تیشـه ها بزنید / و قعر گور گذارید / – پیکر ضحاک / نشان ظلم و ستم خفته به، بـه ء خاک
    پایدار
    گفتم هنوز هم / درون جنگل بزرگ / نشمرده ایم برگ درختان سبز را / غافل کـه برگ ها / هر یک نشانـه ای ز شـهیدی ست درون جهان / و هر درخت، دار / هر دار / درون کمـین / انسان پایدار
    مـهدی اخوان ثالث
    نطفهء یک قهرمان با توست
    … تو زنی مردانـه ای، سالاری و از مرد هم پیشی. / جامـهء جنست زن هست اما / درد و غیرت درون تو دارد ریشـه ای دیرین. / کم مبین خود را، کـه از بسیـار هم بیشی. / گوهر غیرت گرامـی دار، ای غمگین. / مرد، یـا سالار زن، حتما بدانی این، / کاندرین روزان صد ره تیره تر از شب، / اهل غیرت روزیش درد است. / خواه درون هر جامـه، وز هر جنس، / درد قوت غالب مرد هست … / » باز درون آنجا چه غوغایی ست؟ » / » باز – پرسیدم – چه بلوایی ست؟ » / گر چه بیرون ست ازین پرچین و » بند » اما / نیست چندان دور. / آنچه آنجا بگذرد، اغلب / مـی توان دید و شنید، الا / آنکه خواهند ازان مستور. / باز، مـی پرسم، چه غوغایی ست؟ / درون کنار آن اتاق سرخ، آن فرجام » منصوری » / باز هم گویـا / شیونی، جمعی، تماشایی ست. / آنچه مـی آید بـه گوش، از آن نـه چندان دور / شیونی از مادری، کامل زن هست انگار؛ باغ و بستان سوخته ی کاشانـه بر بادی ست. / آنچه مـی آید بـه چشم، اما / سرو قدی، شاخ شمشادی ست. / اینک از آنجا / پیش مـی آید کـه گوید چیست، / آن دو مو، سر پاسبان ترک ما، با چشم نمناکش. / بعد ببین آنجا چها رفته ست / کـه دل یک تکه سنگ سخت هم سوزد؛ / او شکسته بسته مـی گوید سخن، با لحن غمناکش: / » پیرزن یک ماه پیش از این / بـه ملاقات پسر آمد. / دید او را … و نصیحت ها … ولی بی فایده سوی » وطن » برگشت / – سوی ده یـا ایلی از اطراف کرمانشاه – / پیرزن برگشت، / که تا که تمـهیدی کند، فکری کند، شاید / کـه جوانش را / از خر شیطان فرود آرد؛ / رفت / که تا بیـاید با عروس خود / کـه از آن زندانی یک دنده طفلی درون شکم دارد. / درون همـین مدت قضایـا » طور دیگر » شد. / پیرزن، بدبخت، این نوبت / با عروس باردار خود بـه دیدار پسر آمد. / حیف، اما حیف! / چند روزی از » قضایـا » دیرتر آمد … / با توام من، آی جان! / شیر، ای شکوفه ی مـیوه دار ایل! / تیـهوی شاهین شکار کرد! / کـه به تاری از کمند گیسویت گیری / صد چنان سهراب یل را، آنکه نتوانست / نازنین گردآفرید گرد. / گر چه دانم گریـه تسکین مـی دهد دردت، / لیک جان! نبینم رو بگردانی بـه گرییدن. / هی، بگردم قد و بالا، سرو بستانت! / من نمـی خواهم ببینت دشمن بی رحم نامردم / قطره ای هم اشک وحشت پای چشمانت. / آن دو آهویی کـه مـی دانم / کـه دو ببر خشمگین دارند، درون زنجیر مژگانت. / هی بگردم م را، با غیرتم، هم مـیهن کردم! / من یقین دارم کـه مـی بینی / کاین زمان آبشخور ما، از چه رود بی سر و پایی ست؟ / و کشان ما را بـه سوی خویش / چه لجن درون ذات، دریـایی ست؟ / خوب مـی دانم، کـه دانی خوب / کـه چه بد دهری و دنیـایی ست. / با شبی چونین / درون کمـین ما چه بد روزی و فردایی ست. / تو زنی مردانـه ای، سالاری و از مرد هم پیشی. / جامـهء جنست زن هست اما / درد و غیرت درون تو دارد ریشـه ای دیرین. / کم مبین خود را، کـه از بسیـار هم بیشی. / گوهر غیرت گرامـی دار، ای غمگین / مرد، یـا سالار زن، حتما بدانی این، / کاندر این روزان صد ره تیره تر از شب / اهل غیرت روزیش درد است. / خواه درون هر جامـه، وز هر جنس / درد قوت غالب مرد است. / بازمانده زآن جوانمرد، آنچه دادندت عزیزش دار / گر چه کتف آرا و سرپیچ و کمربندی، / لیک مـیراث از دلیری بی هماورد است. / آنکه درون دنیـای نامرد حقیقت های امروزین / مرد و مردی راستین باشد / رستم افسانـه اش، زالی بـه ناورد است. / گر پسر زادی، کمربند پدر بسپار و وادارش / همچنو مردانـه و بی باک بربندد. / ور دگر زادی، بگو او نیز / گر بـه سر خواهد کـه پیچاک پدر بندد؛ / ماده شیری با خطر، بی خوف باشد، که تا که آن مـیراث / بر سر و گردن چو یـال شیر نر بندد. / م! ای کرد، ای گرانمایـه / یـادگار آن شـهید، آن پهلوان با توست. / قصر شیرین جوانی، ای بهین تندیسهء جاندار زیبایی / بیستون غیرت کرمانشـهان با توست. / قدر بشناس و گرامـی دار، جان / نطفهء یک قهرمان با توست!
    شـهابها و شب
    از ظلمت رمـیده خبر مـی دهد سحر / شب رفت و با سپیده خبر مـی دهد سحر / درون چاه بیم، امـید بـه ماه ندیده داشت / و اینک ز مـهر دیده خبر مـی دهد سحر / از اختر شبان، رمـه شب رمـید و رفت / وز رفته و رمـیده خبر مـی دهد سحر / زنگار خورد جوشن شب را، بـه نوشخند / از تیغ آبدیده خبر مـی دهد سحر / باز از حریق بیشـهء خاکسترین فلق / آتش بـه جان خریده خبر مـی دهد سحر / از غمز و ناز انجم و از رمز و راز شب / بس دیده و شنیده خبر مـی دهد سحر / نطع شبق مرصع و خنجر زمرّداب / با حنجر بریده خبر مـی دهد سحر / بس شد شـهید پردهء شب ها، شـهاب ها / وآن پرده ها دریده خبر مـی دهد سحر / آه، آن پریده رنگ کـه بود و چه شد، کز او / رنگش ز رخ پریده خبر مـی دهد سحر؟ / چاووشخوان قافلهء روشنان، امـید! / از ظلمت رمـیده خبر مـی دهد سحر.
    علی مـیرفطروس
    آوازهای تبعیدی
    1. مـی آید / مـی آید / درون هیـاتی صریح / – درون هیـاتی چو روشن باران – / گویی کـه زخم باستانی قومم را / مرهم ز زخم های » مـهاباد » / یـا از کنار ساحل » اروند » / مـی آرد / آنک / دستان خویش را / درون جاری » هزار » واحهء قرمز / شسته است. / مـی آید / مـی آید / درون هیـاتی صریح… / 2. جنگل! / ای اشتیـاق سبز! / – ای اشتیـاق سبز شکفتن – / آیـا برادران مرا دیدی؟ / آیـا برادران مرا / درون جوخه های سرخ سحرگاهان / دیدی؟ / ( – وقتی کـه آفتاب مبارک را / فریـاد مـی زدند؟ ) / وقتی کـه آفتاب سرخ مبارک را / فریـاد مـی زدند / آیـا برادران مرا دیدی / درون هرمـی از گلوله و باروت / درون استوای خون؟ / 3. جنگل / ای سوگوار مضاعف / – ای حقیقت سرشار! / با تو چه رفت؟ / با تو / درون بادهای هار / چه بر سر رفت / از ائتلاف تبر / و شقیقه؟ / آه… / اینک / کـه فصل فصل تو / خونی ست / اینک کـه سبز جامگان تو / درون بادهای پریشانی / عریـانی / مـی سوزند / آیـا کدام شیـهه / کدامـین غریو خشم / – بار دگر – / خواب بلیغ بیشـه های تو را / آشفته مـی کند؟ / آیـا کدام شیـهه / کدامـین غریو خشم…؟ / 4. ستاره ها / ستاره های آسمان قبیلهء من را / سوداگران سودایی / اینک / – دیریست – / کـه به تاراج مـی برند؟ / و روح ابری » حلاج » / با بانگ سرخ » انا الحق » / درون کوچه های فاجعه / جاری ست… / درون سکوت شرقی خود / – روستایی دلگیر – / با دهان خون و خاطره / مـی خواند… / 5. پدر! / پدر! / ای انقراض فصل حماسه! / ای حشمت عتیق فراموش / – خاموش! / آیـا هنوز نرسیده است؟ / آن سرخپوش خجسته / – کـه مـی گفتی – / آن تک سوار غایب / کـه با سبدهایی از ستاره های روشن شرقی / درون قصه های کودکیم / مـی رفت؟ / آیـا هنوز / هنوز بـه وعده گاه / نرسیده ست؟ / آیـا هنوز… / آه / اسب سپید من اینک کو؟ / ای رنج مجسم / – مادر! / اسب سپید من / اینک کو؟ / 6. مـی دانم / مـی دانم / حتما به رود بپیوندم / حتما به رود بپیوندم / و از مـیان آن چه عمـیق هست بگذرم / – و در ردایی از سپیده و فریـاد / از مـیان آن چه عمـیق ست / بگذرم / حتما به رود بپیوندم / مـی دانم / حتما رسالت خونینم را / درون ذهن کشتزار / بخوانم / و با برادران دیگر خود / – آن سوی امویـه – / درون خون و انقلاب / برانم / مـی دانم / مـی دانم / حتما به رود بپیوندم / حتما به / ر / و / د…
    رضا مقصدی
    گل چه تقصیری دارد، آی
    از شب فاجعه مـی آیم / از شب آشتی خنجر و خون / از شب قتل برادرهایم مـی آیم / گل مـیخک ها مـی دانند / باغ را مرثیـهء سرخ شقایق ها زخمـی کرده ست / و سحرگاهان مردی کـه به همراه شقاوت هایش مـی رفت / مرغ آزادی را / پیش عصیـان هزاران چشم / تیرباران کرده هست / گل مـیخک ها مـی دانند / گل بـه اندازهء تنـهایی خود لال هست / و به اندازهء جمعیت خود فریـاد / صحبت از غصه گلدان نیست / صحبت از توطئه بادی ست / کـه به همراهی اندیشـهء ویرانی این باغچه بان آمده هست / حتما از باد سوالی کرد / حتما از باغچه بان پرسید / گل چه تقصیری دارد؟ / نفس صبح سحرگاهی درون باغ هست / کـه به گل زمزمـهء رویش مـی آموزد / نفس صبح سحرگاهی درون رویش آن برگی ست / کـه ز تنـهایی هر شاخه جدا مـی ماند / و به پیوند شقایق ها مـی پیوندد. / گل مـیخک ها مـی دانند / روی هر شاخهء این آبادی / نقش آواز قناری ها مانده هست / کـه خوش آوازی بهروزی فرداها را مـی خواند / حتما از باغچه بان پرسید / حتما از باد سوالی کرد / قتل عام گل ها که تا کی / گل چه تقصیری دارد… آی
    بیژن جزنی
    سیـاهکل
    با شما باد آخرین بدرود / بر شما باد آتشین سوگند / بر شما کز قطره های خونتان بر دشت مردستان هزاران لاله روییدست / بر شما سوگند، با شما بدرود. / ای عقابان بلند اوج / ای پلنگان غرور خاک / ای همـه مردی همـه پاکی / درون این دوران نامردی و ناپاکی / با شما بدرود بر شما سوگند. / شما چون ابر باریدید بر این شوره زار خشک بی پایـان / شما چون شیر غریدید بر شـهر سکوت آگین سنگستان / شما از اوج خود درون عمق جنگل ها فرو رفتید / آوای خوش آهنگ مسلسل هایتان / درون آن شبان سرد ظلمانی / خبرها داشت از فردای شورانگیز انسانی / و فریـاد شما درون شـهر برهم زد / سکوت و خواب خوش بر خیل بدکاران / کـه در هر نغمـه ای با ساز اربابان / بـه خاک و خون کشیده پیکر بی جان ملت را / کنون بر خویش مـی لرزند و مـی ترسند ز رزم گرم خشم آگینتان / وز عزم پولادینتان ای پاکبازان پاکتر مردان. / قسم بر آتش گرم مسلسل ها کـه سوزانده ست تخم یـاس را درون عمق قلب ما / کـه تا جان درون بدن داریم و با قلبی کـه آکنده ست از مـهر وطن وز شور آزادی / قدم درون راه بگذاریم و سر درون راهتان بازیم و طرحی نو درون اندازیم
    محمد مختاری
    سرود آنکه آغاز کرد
    که از سپیده فراتر شدی / و خیره ماند / بـه بالای روشن تو / بلندای نور / درخت و جنگل / بـه نفحه ای کـه دمـیدی / شکفت. / و عشق و کینـه ات افسانـه ایست / کـه موج و دریـا را از یـاد مـی برد. / دلت ز مزرعه و آفتاب مـی گذرد / چنان / کـه شانـه هایش را / یزدگرد / بـه باد مـی سپرد / صدای تست کز آن قلهء سپید / فرود مـی آید / و بیل و بازو را / بیدار مـی کند / و در نگاهت / هزار دهکده سیراب مـی شوند / کـه یـالهایت تعویذ سبزه زارانند / و شانـه هایت محراب آفتاب / و در نفسهایت رنگین کمان بازو / درون آسمانم / مـی گسترد / بهل کـه باد بـه یغما برد نگاهت را / کـه از شقیقهء تو آن شقایقی کـه شکفت / هزار جنگل را سرشار مـی کند.
    بر آب های همـیشـه
    آغاز شد / سال بلند / سالی کـه سروهای جوان / برف های خونین را / از شانـه های خویش تکاندند / شورش بـه سوی شادی / درون ارتفاع بهمنی ماه و برف / و شاعران / با یکهزار و سیصد و پنجاه و هفت سرو / خود را بـه رودخانـه سپردند / بـه خود نگاه مـی کند / و طعم خود را باز مـی یـابد / این صمغ سرخ / کـه مـی تراود از اندام سرو. / و رودخانـه چه رنگین هست / شاید همـیشـه سال از این گونـه / آغاز مـی شود. / کـه آنچه مـی ماند تنـها لحظه هایی ست / کـه در خون من راه / مـی یـابند / این خط سرخ که تا اعماق مـی رود / و تا خیـال آینده مـی خواهد رنگش را حفظ کند. / درون این تقاطع آینـه ای مـی گردانم / که تا رنگ خویش را / درون هر دو بیـازمایم. / ایران کـه خواست / سنت نشست / بگشود پلک های کهنـه کـه بر آبرفت ساحل / درون خواب های سایـه و سنگ بر هم مـی فتاد. / انبوهی از صدف هایی نیمخواب / کـه در تاریکی / دنبال چشم گمشده ای مـی گشتند / چشمـی فرو شد / چشمـی بر آمد / و آب مردمک تازه و درخشانی را درون صدف ها مـی آزمود / که تا کفه های عدل چشمانش / دنیـا را وزن کنند. / درون شش هزار خاطره / سنگی / درون آب / فرو / افتاد / پیشانی شکستهء ماه / حل شد درون رودخانـه / و شاعران زبان مرا بازشناختند / آتش کمانـه کرد / که تا آب / با آب درون ستیزه درون آید. / و قطره قطره آب نشان شد / غزال ها بـه هیئت حربا زبانشان را پهن د / و خاک / درون سایـه های رویـایش / بـه کودکانش پیوست / آزادی آی! / قوس نشاط آدمـی اکنون / درون این سرزمـین / چندان فرو نشسته و خاموش هست / کز شش هزار خاطره انگار خاکستر مـی پاشند / بر چشم آب. / عشق آمد و قناری موزون گلوی سرشارش را / نثار کرد / و عاشقان سرشتهء مرجان شدند / درون رازهای آب و ستاره / و عاشقان سرشتهء نانند / درون تاب های خون و آزادی / یـاران کلامـی از کـه شنیدند و گم شدند / که تا خاک ماند و شانـهء زخمـی کودکان. / دنیـا درون آن واحد بر سطحی لغزان / نمایشی مضاعف مـی آغازد. / انگشتی / از برابر / چون رستاخیز شاعران برمـی آید / که تا خواب های خود را بر خاکستر بنگارد. / خاکستری سپید / درون انحلال پوست / افشانده مـی شود / و پوسته پوسته جهان را از درون مـی خورد / که تا لایـه ای کـه باز / آغاز رنگ هایی دیگر است. / طیفی دوباره / درون پایـان گردش سیـاه / کز روشنا و ظلمت جان مـی گیرد. / این نور خسته آفت جان من هست / رویـای بی قرارش را مـی فرستد از هر کرانـه / که تا لا بهجمجمـه ام آشیـانش را بازشناسد / از قرن هاست / کـه آمده ست با من / که تا فتح خاک دیدارم را آسان کند / درون لرز آب و سایـهء مغرب / مـی گردانمش / دور زمـین / که تا دستی از درون پریشانی های بی انتها بر آید / دست مرا بگیرد و آزادی زبانم را / درون گردش شتابان اشیـا / تلفظ کند / خویش من هست آب و گل سرخ / خویش من هست سرو و آزادی. / خویش من هست گردهء چسبنده ای کـه مـی افشاند / نوزایی پریشانش را / از بساکی / که تا بساکی دیگر / هذیـان تابناک من هست این ستاره / کـه باز نمـی ماند از رفتار / نارنج زخمـی من و آه من هست / روز بلند خاطره و خاطر من هست / خرمابنان بـه ء تابستانیم / آویخته اند. / بر ساقه های گندم و نارنج مـی لرزم. / فرزند من هنوز نزاده ست / کز درد چهره اش را تشخیص مـی دهم. / و از تحرک زهدانم / بی تابی نگاهش را / چون چشمـه های نیلوفر / احساس مـی کنم / آیـا زمان بـه خاطرهء زهدانم باز خواهد گشت؟ / و مـهربانی را آینـهء جنینی ام خواهد آموخت؟ / فرجام کیست این کـه به رویـا پیوسته هست / و دایره چگونـه بـه پایـان خواهد رفت / آبی و در گلوی عطشناکی / خونی و در زمـین غارت زده / تلقیح گل بـه هندسهء کندو / باران استوایی و زهدان وحشی جنگل / دستی کـه نام خود را بر اشیـا مـی نـهد / دنیـا / شتاب گویـایی دارد / بی پرده تر از این نفس شبنمـی / کـه در برگ / فرو مـی رود / خود را نگاه مـی کنم و / باز مـی یـابم / عریـانی شبانـهء عاشق را درون منشور درد. / زیرا حقیقت من و فرزندانم / از این طنین تلخ جدا نیست / مـی بینمت قدیم ترین / و نو ترین هلال نامت / مـی درخشد / ای عشق / درون طاقت شبانگی دره ای / کـه خون / درون رخنـه هاش مـی دمد. / و چون کـه شاخه درون اطراف ماه / پُند مـی زند / از سایـهء ستاره / سرازیر مـی گردد / آب
    مـینا اسدی
    ای نیمـهء دیگر
    از جانیـان حامـی سرمایـه و ستم / حکمـی دگر رسید: / حتما که: نیمـهء دگر را / بیش از گذشته بست بـه زنجیر بردگی / سمعا و طاعتا / آماده و گوش بـه فرمان، / گفتند و حد زدند، بـه زندان و سنگسار / گفتند و طرح ذلت زن را / درون بارگاه ظلم خلافت رقم زدند / این وارثان تخت ستم شاهی / کشتند تخم نفرت و از عشق دم زدند / ای نیمـهء دگر / بانوی سال های سنگ و مس و آهن / تبعیدی سراچه و دیر و حرم / خاطون سال ها توطئه و تحقیر / بنگر چگونـه ذره های تنت آب مـی شود / درون زیر بار بردگی خانـه؟ / بنگر چگونـه قلب پریشانت / درون خانـهء بـه وسعت تنـهایی / درون خانـهء بـه وسعت دلتنگی / مـی ایستد ز جوشش؟ / وقتی کـه تو نشسته و درمانده ای / آیـا چگونـه معنی انسان / درون دشت ذهن سادهء کودک / تفهیم مـی شود؟ / بنگر، بنگر چگونـه بی تو / طرح عظیم زندگی انسان / درون گیر و دار حادثه و انقلاب / ترسیم مـی شود؟ / ای خسته از شکنجه و تحقیر و بندگی / چشمت بـه راه کیست؟ / سبرای چیست؟ / تاریخ سال های ستم بر ملا کنی / که تا نقشـه های بی خردان بی بها کنی / برخیز / » برخیز که تا هزار قیـامت بـه پا کنی » / وقتی کـه قلب های تپنده / با جرم عشق بـه انسان / بر دار مرگ و تباهی / مصلوب مـی شوند / وقتی کـه توده ها / با هر بهانـه ای سرکوب مـی شوند / دیگر زمان بردگی خانـه نیست / برخیز / برخیز و دست هایت را / درون عمق شب رها کن / امروز روز توست / خورشید را بـه نام صدا کن
    منصور خاکسار
    کارنامـهء خون
    سال پنجاه / سال خون و گلوله / سالی کـه شکست و پیروزی / شادی و اندوه / چون دو رشتهء روشن و تیره / بـه هم بافته شده بود. / سالی کـه بغض / لبخند را درون چهره ها ویران مـی کرد / و به ناگاه بر ویرانـه های لبخند / هیجان و شادی جوانـه مـی زد. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سالی کـه خلق / جوانـه های نورسته ای روی پوست / ملتهب دست های خود مشاهده کرد. / سالی کـه چریک های فدایی خلق / پاسگاه ژاندارمری ضد خلقی سیـاهکل را / خلع سلاح د. / سال سر بر اولین جوانـه های جرات / از خوشـه زار خلق / سالی کـه رفیق سماعی و اسحاقی / یک هنگ ارتش مزدور را متلاشی د / و شعلهء خون شان جنگل را شعله ور کرد. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سال تفحص / سال پرواز هلی کوپترهای نظامـی / بر فراز جنگل های / سال اعلامـیه های خون / بـه دیوار رنج خلق / سالی کـه خلق / پرپر شدن سیزده شکوفهء سرخ زحمت را دید. / سپیده دم آن ها را بـه چوب ها بستند. / بهترین فرزندان خلق / بر پاهای نیرومند ایمان ایستاده بودند. / با دندان های خندان کینـه / بـه لولهء تفنگ ها مـی نگریستند / و آتش عشق بـه خلق / درون جان هایشان تنوره مـی کشید. / سرها بالا گرفته / مغرور / کلمات سرود «چریک های فدایی خلق» / اندام سحر را از هیجان بـه لرزه درآورده بود / و چشمان حماقت / درون پشت ردیف مگسک ها / از هراس و شگفتی منجمد شده بود. / فریـادی از گلوی مزدوری برخاست: / بـه پاهاشان شلیک کنید! / و پنج ساعت بـه پاهایشان شلیک مـی د. / مـی خواستند از زبان آن ها بشنوند / کـه خلق، غیر قانونی است. / لیکن چریک های فدایی / با صدایی بـه سان رعد و از جوهر کینـه / فریـاد مـی کشیدند: / غیر قانونی امپریـالیسم است! / مرگ بر آنان! / زنده باد خلق! / بـه سرهاشان شلیک کنید! / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سالی کـه خلق / از پهلویی بـه پهلویی غلتید / و سوزش بیشتری را درون کنارهء قلب / بزرگ و گرم اش احساس کرد. / سالی کـه حسن پور، نیری و صفایی / ساقه های آذرخش و روشنایی / قطع شدند. / سالی کـه خون رحیمـی، فاضلی و فرهودی / بـه قامت قیـام پوشیده شد. / سالی کـه قلب گرم محدث قندچی / معینی عراقی و دانش بهزادی / درون قهقههء تفنگ های خودکار آمریکایی / روی فلات مرگ پرپر شد / و بر توده های فقر فرو ریخت. / سالی کـه انفرادی، مشیدی، بنده خدا / و صفایی فراهانی / چون گردباد خون و نفرت / روی فلات آتش از هم گسستند / و بر توده های زحمت فرو ریختند / که تا کینـه های نو را بارور کنند / و سازمان دهند. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سال هیجان / سالی کـه یـاران بازمانده / از فلز کینـهء رفقای تیر باران شده / مسلسل ساختند / و با آن درون مرکز ستم / پیکر یک جانی مزدور را درون برابر خانـه اش / بـه آبکش مبدل د. / سال تلافی / سال شـهادت / سالی کـه رفیق سلاحی و سعادتی / با دست خود شـهید شدند. / سالی کـه جلاد ها درون کنار ابزارهای شکنجه / با رعشـه های هیستریک / درون حسرت و شگفتی ماندند. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سالی کـه بهار با هراس و شگفتی / از پله های روشن رنگین کمان فرود مـی آمد / زیرا / ایران مـیان خون و گلوله و امـید مـی لرزید / و جویبار خون / از عضو عضو جرات جاری بود. / سال گل خون / سالی کـه هر اعتصاب کوچک / با بمب های گاز اشک آور / رگبار مسلسل ژاندارم ضد خلقی / و ضربه های باطوم پلیس استعماری / بـه خون کشیده مـی شد. / ده ها شـهید بر خاک مـی غلتیدند / بر این شـهیدزار / و روزنامـه های مزدور مـی نوشتند: / یک تن کشته و چند تن مجروح / سال سیـاست ارشادی / و قتل عام کارگران جهان چیت / سالی کـه خون کارگران و دانشجویـان را / از پله های کارخانـه ها و دانشکده ها شستند. / سالی کـه مزدوران به منظور پنـهان دست های خونین شان / شتاب عجیبی بـه خرج مـی دادند. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سال حماسه / سالی کـه رفقای قهرمان / ده ها بانک را بـه نفع خلق مصادره د. / سال درو / خرداد بود / سوم خرداد / کـه محله ی نیروهوایی از ازدحام مـی لرزید. / سه هزار رنجر / سه هزار چترباز / تنـها به منظور دو تن / چه بر سر اینان آورده بودند / کـه این همـه از آن ها مـی ترسیدند؟ / محله را محاصره کنید! / لیکن اینان / تنـها جنازه شان را یـافتند. / چرا کـه آنان / با آخرین گلولهء خود / بـه شـهادت رسیده بودند. / با این همـه / پیش از آن کـه / جرات کنند کـه به آن ها نزدیک شوند / جنازه شان را بـه گلوله بستند. / آنان شـهید شدند / و با گلوی خونین خواندند / سطرهای آخر آوازهای سرخ بلندشان را / روی فلات بیدار: / نفرت بر امپریـالیسم! / زنده باد خلق! / و درست درون همان زمان / یک رفیق دیگر / درون حالی کـه پیکر مزدوری را / مشبک کرده بود / درون وحیدیـه بـه خاک غلتید / و به توفان ها پیوست. / خرداد بود / سوم خرداد / آنان شـهید شدند. / با این همـه / هنوز / از کشتهء آن ها مـی ترسیدند. / بیـهوده نیست، رفیق پویـان / بیـهوده نیست، رفیق پیرو نذیری / بیـهوده نیست، رفیق صادقی نژاد / چرا کـه تنـها خاطره تان / و مـیراث کینـه ای کـه به جا نـهاده اید / به منظور شعله ور آتش های جوان کافیست. / شما نمرده اید / نـه / درون یـاد خلق نام تان پابرجاست. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سال کارشناسان نظامـی آمریکایی / سال تجهیز ستم و تلاش مذبوحانـه / سال اردوهای سیـار ارتش مزدور / درون مراکز حساس / و در حاشیـهء راه های جنگل / درون هر گوشـه و کنار این خاک خستهء خونین / سال تجسس / سال قرنطینـه / سالی کـه رفقای قهرمان / چندین کلانتری را خلع سلاح د. / سالی کـه دشنـهء دشمن بی آن کـه خود بخواهد / بـه قلب پوسیده اش فرو مـی رفت. / سالی کـه ترس استعفا مـی داد / و پذیرفته نمـی شد / سال تندر / سالی کـه در آن چیزی شکسته شد / چیزی جوانـه زد / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سالی کـه به دست رفقای قهرمان / چندین کیوسک امنیتی پلیس مزدور / بـه هوا پرید. / سال آسیب پذیری دشمن / سالی کـه یک پاکت گوجه فرنگی / یک سبد گل / قادر بود یک قرارگاه پلیس مزدور و ضد خلقی / یـا یک مجسمـه را بـه هوا بفرستد. / سال جایزه های کلان / به منظور سر بهترین فرزندان خلق / سالی کـه دو تن شـهید راه خلق / بر تارک حماسه نشستند / و دو سر پرشور بر خم شد. / سال پرپر شدن رفقا کاظم سلاحی و خرم آبادی / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سالی کـه با مقوای حرف / ساختمان تمدن بزرگ بالا مـی رفت. / سالی کـه با لقمـه های درشت حرف / مردم را سیر مـی د. / سال جستجوی خانـه بـه خانـه / و تفتیش عقاید / سالی کـه مزدوران از ترس / حتی بـه سایـه ها شلیک مـی د. / سال شکنجه / سال مقاومت / سالی کـه رفیق دهقانی دندان بـه هم نـهاد /ها بـه هم فشرد / و قفلی از عشق بـه خلق بر آن ها زد. / درون طول آن همـه درد / از شکنجه که تا مرگ / آن کـه عشق اش بـه خلق / با کینـه اش بـه مزدوران برابر بود / افسانـهء شکنجه و درد را بـه هم ریخت / و مرگ را بـه لرزه درون آورد / و هیچ، هیچ و هیچ نگفت. / از درد فراتر / از شکنجه فراتر / حتی از مرگ قوی تر بود. / سال شکنجه / سال مقاومت / سال اندوه / سالی کـه رفیق قبادی، سالمـی و نوزادی / چون اختران سوختند و پرتو خود را بـه خلق دادند. / سالی کـه آزاد سرو / با نارنجک رفیقی بـه شـهادت رسید / و گذشته را درون جویبار جان اش پیراست. / سالی کـه مـهرنوش / ستارهء خونین / مسلسل را از زیر چادر بیرون آورد / و مزدوران را بـه رگبار خون فشان گلوله بست / و گیسو بـه خون فرو برد. / سالی کـه رفیق بهایی پور نارنجکی رها کرد / و تکه های پیکر چندین مزدور را بـه اطراف پراکند / و در کنار اولین زن قهرمان چریک / بـه خاک افتاد. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سال دستگیری / سال احداث زندان های تازه / سال ازدحام بوسه و نصیحت و اشک / درون مقابل زندان ها / به منظور ملاقات با خوشـه های سرخ توفان / سال شـهادت / سال پرپر شدن بهترین فرزندان خلق / درون جنگل / درون کوچه و خیـابان های درگیری / درون شکنجه گاه ها و مـیدان های تیر / سالی کـه ستارهء پنج پر آرمان خلق / درون برکهء خون شکست / سالی کـه رفقای قهرمان خلق / کتیرایی، ترگل، طاهرزاده، مدنی و کریمـی / پرپر شدند. / سالی کـه لبخند / سیـاه پوشید. / سالی کـه خلق لر عزادار بود. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سالی کـه رفیق براتی / فریـاد رزم را / از ساحل خزر که تا آب های روشن خلیج / سر داد و جان سپرد. / سال نئون / سال کاغذ های رنگی / سال زرورق / سال جار و جنجال / سالی کـه دهان گشاد بلندگوها / ذرات هوا را از وقاحت و دروغ مـی انباشت. / سال ضیـافت تبهکاران بین المللی / کـه دست هایشان که تا آرنج / از خون خلق های زحمتکش جهان رنگین است. / سال تدابیر امنیتی / سال مقررات منع عبور و مرور / سالی کـه رفقای قهرمان / ساختمان خانـهء » صلح » و انجمن آمریکا را / منفجر د. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سالی کـه سه قهرمان خلق / سه پارهء خشم / درون خانـه ای دور دست / بـه محاصرهء ده ها مزدور افتادند / و رفیق سیروس سپهری رفقا را بوسید / با آن ها وداع گفت / و تنـها درون برابر دشمن / درون سنگر خود ایستاد / که تا یـاران هم نبرد / رسالت خود را / درون کوچه و خیـابان / درون کارخانـه و روستا ادامـه دهند / و یک ماه بعد، درون خط ادامـه / رفیق شاهرخ هدایتی نیز / درون کوچه ی درگیری پرپر شد / و مزدوران چند ماه بعد / آن ها را درون روزنامـه ها کشتند. / رسوایی بزرگ! / سالی کـه خوابگاه دانشگاه شیراز / از درگیری فداییـان خلق و مزدوران ستم / بـه لرزه درون آمد. / سالی کـه شلیک فداییـان / نعش هفت مزدور را درون برابر خوابگاه ردیف کرد / و خلق سه شـهید داد. / سلام رفیق محمودیـان! / سلام رفیق شفیعی ها! / سلام رفیق احمدی! / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سالی کـه رفیق سلمانی نژاد/ درون انفجار سوخت / و یـاران پاک او که تا لحظهء افول / با تپانچه و مسلسل او را درون مـیان گرفته بودند / و از رفیق تودهء مردم / از قهرمان خلق / که تا آخرین نفس حراست د. / سال بدرقه / سال از دست / سال زوزهء خوف ببر کاغذی / و هاری و خشونت و دندان و چنگ / سالی کـه رفقای قهرمان / بسیـاری از مراکز ستم را / منفجر د. / سال خیمـه شب بازی / سال بر پا شدن دادگاه های ستم / دفاعیـات قهرمانانـه / اعدام های پیـاپی / و محکومـیت های طولانی / سال تظاهرات مصنوعی / سالی کـه مزدوران / حنجره های خود را پاره د / که تا از خلق / باور و اعتماد گدایی کنند. / سال انفجار تریبون های تظاهرات / و اشک تمساح / سال کینـهء منفجر / سالی کـه در گنبد، رشت و ساری / چندین مجسمـهء ستم بـه هوا رفت. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سال گلوله / سال خون / سال رگبار بی امان / سال های مشبک مردانـه / پایـان های پر شکوه / سالی کـه در مسلخ آزادی / مـیدان چیتگر / شش تن چریک درون خون فرو نشستند. / آواز ناتمام احمدزاده ها / بانگ رسای نفرت مفتاحی ها / درون جنگل بزرگ مردم / گل کرد و پا گرفت. / سالی کـه خشم منفجر توکلی / و کینـهء مشتعل گلوی / وسعت آسمان بـه هیجان آمده را پیمود. / که تا بام روستاها / که تا شـهر و خانـه ها / که تا کارخانـه ها / سال حکومت نظامـی / و محاصرهء محله ها / سالی کـه ارتش مزدور/ درون لباس شخصی / کلت درون بغل / خیـابان ها را پر کرد / زیرا چریک خشمگین فدایی خلق / اعلام کرده بود: / » به منظور هر شـهید سی نفر » / » خون درون ازای خون » / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سال تیرباران های پیـاپی / سال خون / سالی کـه سلاح های مستعمراتی مزدوران / قلب های آتشین بهترین فرزندان خلق را / پرپر کرد. / سالی کـه آریـان فرو افتاد / آژنگ فرو افتاد / حاجیـانی فرو افتاد / سوالونی فرو افتاد / سالی کـه با مرگ آغاز شد / و با مرگ بـه سر آمد. / سالی کـه مزدوران / به منظور کشتگان فردا اشک تمساح ریختند. / سالی کـه روزهای سوگوار / با چهره ای از آتش / و چشمانی از خون / فلات غمزدهء خشمگین را روشن کرد. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه کرد. / سالی کـه انجام اش / نام نـه تن چریک شـهید دیگر / نـه نقطهء درد را بـه ی خلق نشاند. / سالی کـه نابدل / موید و عرب هریسی / شاخه های بارور توفان / از بار و برگ / شدند / و به خاک ملتهب مـیهن درون غلتیدند. / سالی کـه آرش / اردبیلی و تقی زاده / چون تیرهای آذرخش / فصلی از بیداری درون آسمان خلق رسم د / و در انتهای خونین رسالت خود فرو افتادند. / سالی کـه امـین نیـا و سرکاری / هم چون رگبار تگرگ کینـه باد بر سر دشمن / و چون شکوفه های توفان پرپر شدند. / سالی کـه مناف فلکی / با خون / گذشته را شست / و به تبار شـهیدان پیوست. / سالی کـه زنگ بزرگ خون بـه صدا درآمد / و توفان شکوفه داد. / سال / سال چریک های فدایی خلق / و طلوع مبارزهء مسلحانـه / آنان بـه نابودی ستم برخاستند / چرا کـه نان و آزادی را به منظور همـه مـی خواستند / و خشاب اسلحه شان / با گلوله هایی از آلیـاژ کینـه و خشم پر بود. / گلوله هایی از آلیـاژ خشم و کینـهء خلق / زیباترین زیور / به منظور ء مزدوران / از مرگ نیز نیرومندتر بر خاستند / و از حنجرهء دوست داشتنی شان / پاشیدند / آوازهای سرخ بلند خویش را / روی فلات خفته ی دربند: / برپا برهنگان! / برپا گرسنگان! / برپا ستمکشان! / آنان با پره های حنجرهء مسلسل ها / فریـاد برداشتند / چنان عظیم / چنان عظیم / کـه خلق خسته تکان خورد / و قصرهای خون و ستم بـه لرزه درون آمد. / آنان درون دل های مردم مـی گشتند / و هم چنان مـی پاشیدند / آوازهای سرخ بلند خویش را / روی فلات بیدار / و در مرکز ستم / بـه قلب ستم شلیک مـی د / و با گلوی کینـه / فریـاد بر مـی داشتند / و خاک مـیهن شان / درون هیجان و امـید مـی لرزید. / آنان کـه زنگ بزرگ خون را بـه صدا درآوردند / و توفان شکوفه داد. / آنان / قهرمانانـه / بر پاهای استوارشان ایستادند / و مرگ را بر فراز دست گرفتند / درون برابر دیدگان خلق / و حقارت آن را بـه وی نشان دادند. / آنان مرگ را بر تن آسان د. / آنان مرگ را هراسان د. / آنان با مشت های ستم / پوسته ی ستم را ترکاندند. / از هیمـهء جان / شعله هایی درون فلات نشاندند / کـه مـیراثی نمـی شناسد. / شعله، شعله مـی آورد / خشم، خوشـه مـی دهد / و کینـه / سرانجام ستم را منفجر خواهد کرد. / این آهنگ تپش نبض پر شکوه آن هاست / کـه در خلق مـی زند / و زنجیر های ترس باستانی را از دست ها و پاها مـی گسلد / و از انفجار کینـه خبر مـی دهد. / از آن روز سرخ خونین / روز قصاص / کـه از راه خواهد آمد / با غرش مسلسل چریک ها / با پتک خشم کارگران / با داس های نفرت دهقانان / و این قصرهای خون و ستم را درون هم خواهد کوبید / بر لاشـهء سگان زنجیری / و بر سر تمامـی ارباب های شان. / سلام / سلام زنگ بزرگ خون / سلام رفقای شـهید / کـه خود را ویران کردید / که تا خلق تان را آباد کنید. / سلام به منظور شعله هایی کـه از عشق بـه مردم / درون چشمان تان مـی درخشید. / سلام / ستاره های خونین / سلام / ساقه های بارور سرخ توفان / سلام / چریک های فدایی خلق / سلام / خلق رنجبر ایران!
    جعفر کوش آبادی
    ترازنامـه
    این ترازنامـهء تلاش سالیـانـهء طبیعت است: / جوجهء بهار / چشم بر جهان گشود. / اطلسی مـیان گاهواره سحر دهان بـه خنده باز کرد. / چشمـه از کنار سنگ جوش زد. / مـیوه بر لبان شاخه های سرخ نطفه بست / خانـه های خشتی غریب خواب / زیر آفتاب زردچوبه ای / دارکوب را و برگ سبز را صدا زدند. / سال پیش / عشق هدفی نداشت / هری گلیم خویش را برون از آب مـی کشید. / خانـهء فلان جناب، / با تراس و حوض و سبزه، نو نوار شد. / درون اداره آن یکی، / با زبان چرب و نرم خویش / پست گنده ای گرفت /سال پیش، / سال زینت مسیر شاهراه ها / سال مـیهمانی مترسکان شـهر بود. / گر چه تیر کمان کودکی، / یک تن از کلاغ های ذوق کرده را / آن طرف تر از محل ما شکار کرد، / باز همچنان / بر فراز کاج های سبز، / قار قار بود و وعده های رنگ رنگ / های و هوی باد بود و اضطراب ریشـه های سست. / سال پیش، / گفته شد، / پشت آب بندهای ما، / آب هست و آب هست و آب، / لیک دیده شد کـه گله های و ، / با نی شبانکی کـه در نوای او، / انعکاس وسعتی بـه گوش مـی رسید، / از فراخنای دشت های خشک، / تشنـه و گرسنـه باز آمدند. / سال پیش / برزگر غذای خویش را، / با سپاه دانشی کـه مـیهمان تازه بود، / و سپاهیـان دیگری کـه آمدند، / سهم کرد. / گر چه خانواده اش کم آرزو چو سال های پیش ماند. / سال پیش درون اتاق روستا / باز هم چراغ موشی بدون لوله سوخت / سال پیش، / برزگر به منظور شخم زمـین، / یک تراکتور خرید / سال پیش برزگر / از تراکتور فرار کرد. / سال پیش / چشم بد بـه دور / سال مالکیت زمـین / سال فکرهای بکر / سالهای » جنگه » بود و قسط وام های بانک. / سال پیش / زیر ابرهای موسمـی / بر برنجزارهای سبز / کتری سیـاه چای جوش زد / درون تلاش مردم برنجکار / همچنان مداومت بـه چشم مـی رسید / سال پیش، / رهزن وبا / کودکان گاهواره خراب را ربود / سال پیش، آفتاب / روی پشت بام های کاگلی / توی کوچه های سرد، / پا دراز کرد / بچه های شـهر هم، / از دریچهء اتاق کارخانـه ها / از یتیم خانـه های کوچک خموش، / روی کوچه ها و پشت بام ها نگاه دوختند / سال پیش / اشتیـاق درس خواندن آن چنان زیـاد شد / کز به منظور درس کودکانشان / خانواده ها / فرش زیر پای خویش را فروختند / سال پیش، / باز هم، / دوستان خوب از قفس گریخته، / با تمام ادعای دلپسند خویش / جای ره گشودن از مـیان جنگل غمـین، / نقشـهء بنای آسمان خراش ریخته / سال پیش / هدیـه خلیج سبز ما / از به منظور شـهرهای دور، / نفت بود و پسته بود و پشم / سال پیش / هدیـه بزرگ شـهرهای دور / از به منظور ما / باز هم سه چرخه بود و گوشواره بود و روسری / سال پیش سله دارها / بهترین پرندگان شـهر را / درون قفس نگاه داشتند. / بعد دروغ نیست: / سال پیش / سال رونق قفس / سال اشک مادران پیر بود / سال پیش / سال حرف های تلخ / سال شعرهای خوب بود / گر چه دکه های مـی فروشی از کتابخانـه ها، / بیشتر فروش کرد. / سال پیش، / درون بهار خواب خانـه های لو/ زیر چتر نقره گون ماهتاب / خنده بود و گفتگوی نابجا. / سال پیش / برگزیدگان قوم / باز شیر مرغ و جان آدمـی درون اختیـار داشتند / سال پیش / از به منظور کارگر / سال نیش کوره های داغ بود و رنج کار / غصه مریضخانـه بود و زاغه های خیس / سال پیش / باغ ما / با شکوفه قهر بود / درون همان زمان، / پشت خاکریز شـهر ما / باغ های دور / تاق نصرت از شکوفه زد / زندگی، / بازتر نفس کشید / دوست داشتن اصیل بود / ماه درون فضا / شاهد شنای مردی از زمـین، / شاهد شکفتن دریچه ای بـه روی خویش بود / با تلاش دست ها کـه جنگلی بزرگ آفرید / فیل وحشی از مزارع برنج رانده شد. / سال پیش / باز آفتاب رای، / درون اتاق خویش سبز کرد. / جمع بدر آفتاب مشت مـی شود / پخش بذر آفتاب / خرمن هزار دشت
    سید علی صالحی
    ما سه نفر بودیم / دست هامان بی سایـه / سایـه هامان بر دیوار / و چشم هامان رو بـه ردپای پرندگانی / کـه در اوقات رویـاها رفته بودند / بعد هم اندکی باران آمد / ما دلمان به منظور خواندن یک ترانـهء معمولی تنگ شده بود / اما صدای شکستن چیزی شبیـه صدای آدمـی آمد. / سال ها بعد، از مادران مویـه نشین شنیدیم / هیچ بهاری آن همـه رگبار نابهنگام نباریده بود، / مـی گوید سال… سال کبوتر بود. / ما دو نفر بودیم / یـادهامان درون خانـه / خواب هامان از دریـا / وهامان تشنـه / تنـها بـه نام یکی پیـاله از انعکاس نوشانوش / بعد هم اندکی باران آمد / ما دلمان به منظور دیدن یک رخسار آشنا تنگ شده بود / اما صدای شکستن چیزی شبیـه صدای آدمـی آمد. / سال ها بعد، از مادران مویـه نشین شنیدیم / هیچ بهاری آن همـه رگبار نابهنگام نباریده بود، / مـی گویند سال… سال چاقو بود. / ما یک نفر بودیم / بعد هم اندکی باران آمد…
    یدلله امـینی ( مفتون )
    شعر گوزن
    با پویـه اش، ظرافت ناز و نوا درون او / با چشمـهای مشکی گیرایش / با شاخهای افشانش، پر پیچ / با گردنش کشیده و گستاخ / من دوست دارم او را / او را، کـه شوخ و آزاد / اما همـیشـه، مضطرب و چشم و گوش باز / بر تپه ها و دامنـه ها پرسه مـی زند / و در پسین هر عطش گرم / بر آب سرد دورترین آبشارها / آغوش مـی فشارد / – آنجا کـه ای بسا، بعد هر سنگ و بوته ای / دستی بـه ماشـه ایست / آزاد و بیمناک و گریزان و خودنما / مجموعهء وجود گوزن / ترکیب بس شگرفی ست / نیمـی از آن حماسه و نیمـی از آن غنا / شعر گوزن، شعر درخت اقاقیـاست / درون حالت گریز و ستیزش با باد / و در همان حال / وسواس انتشارش درون دل / شعر گوزن / شعر هراس ها و هوس های کودکی ست / درون مرز لاله زاری ممنوع
    محمد علی سپانلو
    برج های بارانی
    ستاره درون فلق بندر / شکوفه درون گذر جنگل / نگاه پاسداران بر دریـا / نگاه بیدار ناوگان / درون انتظار فرج / و انفجار شب / پیـاله های برنج / و عطر چای / کنار جادهء معمول / کـه در سراسر شب ستون ها از آن گذشته اند / صفیر موشک فسفر / مـیان باد و برنجستان / و ضربه های پا / عبور گشتی ها / بـه خواب قلعه گیـان / سپاه درون جا مـی زد / ستاره جان مـی داد / کنار فانوس بادی / بـه پاس لحظهء آزادی / شفق مرا برابر بود / غروب قلعهء خیبر بود / من و برادر من خسرو / بـه آخرین برگ کتاب مـی رفتیم / من و برادر من درون شب سفرنامـه… / شبی دراز به منظور شکوفهء گیلاس / نزول باران / عبور اسکادران / پناه قافله های پشـه / کنار برج مراقبت / شب از ادامـهء یـاران خویش آگاه هست / به منظور ماه قدیمـی / فراز جادهء مـه / مـیان قله ها راه هست / و کهکشان های آسیـا / سپید و باز و کشنده / سرودهای بلندی بود / من از مـیانـهء سرطاق ها گذر کردم / سرود بود و هوا نمناک / و سگ / بـه آسیـاب پناه آورد / چه زود موسم باران رسید / عبای مزرعه خاکستری / قبای جنگل خاکستر / و زیر ساقهء پوتین / و زیر گتر مرداب / تولد زالو / شقیقه های تپنده / کـه حس گنگ خطر مـی کرد / و مرد خستهء سنگر / کـه انـهدام را مـی آزمود / مـیان بارش کمرنگ ماه / خجسته باد کمـینگاه. / از آن زمان بـه بعد چه پیش آمد / و صلح درون کشمـیر / و جنگ درون یمن / آیـا / هوا پر از پرنده / چریک درون جاده / و در مطایبه تفتیش است؟ / چراغ ها درون جنگل زغال افروخت / خطر / خطر / خطر ارتباط / مـیان شامـهء سگ / و بوی ببر / درون دنیـای نو / کـه دست خالی با دست فقر / به منظور جامعیت آزادی مـی جنگد / کنار مدرسهء کج / درون انفجار بمب فلج / زمـین پر از خزنده / چریک درون جاده / و پاسگاه کج اندیش هست / و در مطایبه تفتیش هست / کنار راه زنی غلطید / سرش بـه صبحدم نیلگونـه برگردید / و در طلوع قدیمـی آسیـا / مـیان آینـهء چشمش / عبور بمب افکن / به منظور تاریخ عادلی ثابت شد / قدم نـهیم / مسلسل ها / درون ظلمت، دروازه را قرق د / و روح فقط روح قادر هست / کـه بر جبین هراسان خطی ز خون بکشد / بله برادر! این برج های بارانی / چه مـهربان هست / با مردگان / و مشت باد / تمامـی صندلی ها را درون هم فشرد / و از مـیان بنای ستادها بگذشت / مچاله کرد غرور بلند پرچم را
    علی باباچاهی
    از دریـا دلی
    اما درون جوانی بسیـار بار / چندانکه دل بـه ابروی یـاری مـی باختم / وز غصه مـی گداختم / آن سوی بی قراری ما / طرفه دلاوری / بر دار / از دهان مرگ، گذر مـی کرد / و آذرخش، بر زمـینـهء پیشانیش، / درخششی از عشق و / دریـا دلی بود / باری / روزگاری / درون دکه ای کـه ملوانان / خوی کرده / مـی مـی نوشیدند / و خستگان اسکله، لیوان ته کشیدهء خود را / بر پیشخوان مـیکده / مـی کوفتند، / ما نیز / با جرعه ای نخست / دریـا دلی مـی کردیم / اما / آن سوی باده / چه ساده / یـاران از دهان مرگ، گذر مـی د / و کره اسبانی / از خون و خشم و صاعقه / درون سوگ چابک سواران، / دیوانـه وار / مـی تاختند / بر چهار گوشـهء مـیدان. / تکلیف چیست؟ / رخصت بده! / که تا با سر بریده درون آیم بـه خواب سرخ برادرهایم / که تا با زبان الکن، درد دلی کنم / گوش کر جهان را، از طبل خونشان بـه ستوه آورم / رخصت بده! / تکلیف چیست / بعد عشق آینـهء روشنی است؟ / بر رف / یـا بر کف صنوبرانی / کـه ناگهان / سر بر شانـهء آتشفشان مـی گذارند؟ / بعد عشق / دریـایی از ستاره و / مردانی دوباره هست / کـه دهانی از انگبین و آتش دارند؟ / بعد عشق / یعنی کـه با سر بریده درون آیم بـه خواب سرخ برادرهایم؟ / اما / اما دوباره / مردان تازه / تلفیقی از غزال و پلنگان / با ساز و برگ تندر و توفان / شبانـه / از آفاق مرگ / گذر د / – » هی…! / ما آمدیم / با ء شکافته / با شال خون / دروازه ها را بگشایید! » / – » مادر / آنجا…! » / دیدیم / بر بلندی ایوان / نیلوفری جوان کـه گردنبندش را / بـه نیت عاشق شدن / درون چنگ مـی فشرد / – » آنجا را / مادر…! » / و ما / درست / بر پیشخوان مـیکده / با جرعهء نخست / دریـا دلی مـی کردیم / اما / آن سوی باده / چه ساده / یـاران از دهان مرگ، / گذر مـی د.
    آن کـه مـی‌گفت حرکت مرد درون این وادی خاموش و سیـاه، برود شرم کند!
    آن کـه مـی‌گفت حرکت مرد درون این وادی خاموش و سیـاه / برود شرم کند! / مویـه کن بحر خزر / گریـه کن دشت کویر / پیرهن چاک بده جنگل سرخ گیلان / قلب خود را بدر ای قله سرسخت البرز / پانزده مرد دلیر / پانزده جان بـه کف / دست درآوردگه رزم عظیم / خون‌شان رنگ خروش / خون‌شان جلوه دل‌های امـید / ریخت از خنجر ضحاک زمان بر سر خاک / بنگر خلق ستمدیده ایران بـه بند / کـه چسان بی‌شرفان، قاتل‌ها، مـی‌ربایند ز آغوش تو فرزند تو را / پانزده نور درخشنده درون این تاریکی / پرتو افکند بـه خورشید و درخشید بـه کوه / لرزه آورد پدید! / قدم اول هر راه سترگ با شکست هم نفس هست / درس گیریم از این جان بازی / واژگون سازیم قصر فرعونی ضحاک زمان / پانزده نور درخشنده درون این تاریکی / پانزده نور امـید / خنده زن بحر خزر / خنده زن دشت کویر / خلق بر مـی‌خیزد!
    م. وحيدی
    سیـاهکل
    برآمد / نـهال سرخ بهمن / از ميان خاك يخزده داغدار / » و تا دشت و شـهر ريشـه دواند » / چشمـه های دور / که تا ستيغ قله ها / ريشـه های ممنوع را / درون خود گستردند / و خواب خلوت باد / آشفته شد / جنگل ! / اي تن زده بر ارتفاع خون و جنون ! / از زخم ها يت / ــ درون اين ظلمت سرد ــ / خنجری بساز ! / که تا دوباره / نغمـه های شادمانـه سرزمينم را / بسرايم …
    رویش سرخ سیـاهکل، درون ماست
    جنگلی سرخ، فرو خفته درون اعماق سکوت / باد آهسته وزان / درون دلش جوش و خروش / بر لبش قفل خموشی … افسوس / باز با اینـهمـه، راز گل سرخ / راز چندین گل سرخ / درون دل تیره شبی سرد و گرانبار / گذر کرد و / رسید از جنگل / که تا دل کوه / که تا به کویر … که تا دریـا / بر سر قلهء تاریخی دوران / پانزده زخم گلوله / پانزده شعلهء خشم / فصل یـادآوری نبض قیـام / فصل فهمـیدن و روییدن و پربار شدن / گاه شاید کـه زمانی… . / باز / تکرار شدن / پانزده مرد چریک / و هزار مرد دلیر / از بعد قلهء تاریخی آغاز نبرد / چشم بر ثانیـه ها دوخته اند / پانزده زخم گلوله / بر تن کشور من / اولین تیغ سحر بود کـه بیباک و جسورانـه دمـید / که تا که با مشعل عشق / پردهء ظلمت شب را بدرد / و درید / و طلسم وحشت / از همان لحظه شکست / از سر قلهء تاریخ وطن، / مـی نگریم: / درون دل ورطهء بیداد و ستم / خون از ریشـهء جنگل جاری ست / باز هم بر سر هر شاخه هزاران گل سرخ / ریشـه ها درون دل خاک / خونشان از سر هر برگ روان گردیده / فصل که تا فصل نبرد / خشم ، طوفان شده و پیچیده / و نگاهی بـه افق / منتظر یک فرصت / از دل جنگل سرخ / که تا دل کوه و کویر / که تا به دشت و دریـا / و من اینجا با تو / و تو آنجا با من / بـه دگرگونی این مرحله مـی اندیشیم / بـه دگرگونی این شام سیـاه / ریشـه هامان همـه درون جنگل سرخ / شاخه هامان همـه پیوسته بـه هم / ما همـه نطفهء رستاخیزیم، درون دل خلق / گل خشمـیم و کنون / باز، برمـی خیزیم / وقت آن آمده پربار شویم / باز تکرار شویم / جوشش شور و قیـام، / شعله ای تیز، درون ابعاد وسیع شرق که تا غرب / شمال که تا به جنوب / هان! برخیز کـه یـاران همگی دربندند / درون صف چوبهء دار … . / هان رفیقان! / همگی برخیزیم / وقت آنست کـه قفل ازخود بگشاییم: / » رویش سرخ سیـاهکل، درون ماست4 «
    شـهیـار قنبری
    توی قاب خیس این پنجره ها / عکسی از جمعهء غمگین مـی بینم / چه سیـاهه بـه تنش رخت عزا / تو چشاش ابرای سنگین مـی بینم / داره از ابر سیـا، خون مـی چکه / جمعه ها خون جای بارون مـی چکه / نفسم درون نمـی آد / جمعه ها سر نمـی آد / کاش مـی بستم چشامو / این ازم برنمـی آد / داره از ابر سیـا، خون مـی چکه / جمعه ها خون جای بارون مـی چکه / عصر جمعه بـه هزار سال مـی رسه / جمعه ها غم دیگه بی داد مـی کنـه / آدم از دست خودش خسته مـی شـه / با لبای بسته فریـاد مـی کنـه / داره از ابر سیـا، خون مـی چکه / جمعه ها خون جای بارون مـی چکه / جمعه وقت رفتنـه / موسم دل کندنـه / خنجر مـی زنـه / اون کـه همراه منـه / داره از ابر سیـا، خون مـی چکه / جمعه ها خون جای بارون مـی چکه
    ایرج جنتی عطایی
    پشت سر، پشت سر / پشت سر جهنمـه / روبرو، روبرو / قتلگاه آدمـه / روح جنگل سیـاه / با دست شاخه هاش داره / روحمو از من مـی گیره / که تا یـه لحظه مـی مونم / جغدا تو گوش هم مـیگن: / » پلنگ زخمـی مـی مـیره » / راه رفتن دیگه نیست / حجلهء پوسیدن من / جنگل پیره / قلب ماه سر بـه زیر / بـه دار شاخه ها اسیر / غروبشو من مـی بینم / ترس رفتن تو تنم / وحشت موندن تو دلم / خواب برگشتن مـی بینم / هر قدم، بـه هر قدم / لحظه بـه لحظه سایـهء / دشمن مـی بینم / پشت سر، پشت سر / پشت سر جهنمـه / روبرو، روبرو / قتلگاه آدمـه
    بن بست
    به جان باخته اصغر محبوب
    مـیون این همـه کوچه / کـه به هم پیوسته / کوچهء قدیمـی ما / کوچهء بن بسته / دیوار کاهگلی یـه باغ خشک / کـه پر از شعرای یـادگاریـه / بین ما مونده و اون رود بزرگ / کـه همـیشـه مثل بودن جاریـه / صدای رود بزرگ / همـیشـه تو گوش ماست / این صدا لالایی / خواب خوب بچه هاست / کوچه اما هر چی هست / کوچهء خاطره هاست / اگه تشنـه ست، اگه خشک / مال ماست، کوچهء ماست / توی این کوچه بـه دنیـا اومدیم / توی این کوچه داریم پا مـی گیریم / یـه روز هم مثل پدربزرگ حتما / توی همـین کوچهء بن بست بمـیریم / اما ما عاشق رودیم، مگه نـه؟ / نمـی تونیم پشت دیوار بمونیم / ما یـه عمره تشنـه بودیم، مگه نـه؟ / نباید آیـهء حسرت بخونیم / دست خسته مو بگیر / که تا دیوار گلی رو خراب کنیم / یـه روزی – هر روزی باشـه – دیر و زود / مـی رسیم با هم بـه اون رود بزرگ / تنای تشنـه مونو / مـی زنیم بـه پاکی زلال رود
    بگو بـه ایران
    وطن پرنده پر درون خون / وطن شکفته گل درون خون / وطن فلات شـهید و شب / وطن پا که تا به سر خون / وطن ترانـهء زندانی / وطن قصیدهء ویرانی / ستاره ها اعدامـیان ظلمت / بـه خاک اگر چه مـی ریزند / سحر دوباره برمـی خیزند / بخوان کـه دوباره بخواند / این عشیرهء زندانی / گل سرود شکستن را / بگو کـه به خون بسراید / این قبیله قربانی / حرف آخر رستن را / با دژخیمان اگر شکنجه / اگر بند هست و شلاق و خنجر / اگر مسلسل و انگشتر / با ما تبار فدایی / با ما غرور رهایی / بـه نام آهن و گندم / اینک ترانـهء آزادی / اینک سرودن مردم / امروز ما امروز فریـاد / فردای ما روز بزرگ مـیعاد / بگو کـه دوباره مـی خوانم / با تمامـی یـارانم / گل سرود شکستن را / بگو بگو کـه به خون مـی سرایم / دوباره با دل و جانم / حرف آخر رستن را / بگو بـه ایران / بگو بـه ایران
    اردلان سرفراز
    شقایق
    به خسرو گلسرخی
    دلم مثل دلت خونـه، شقایق / چشام دریـای بارونـه، شقایق / مث مردن مـی مونـه دل ب / ولی دل بستن آسونـه شقایق / شقایق درد من، یکی دو که تا نیست / آخه درد من از بیگانـه ها نیست /ی خشکیده خون من رو دستاش / کـه حتی یک نفس از من جدا نیست / شقایق آی شقایق، گل همـیشـه عاشق / شقایق اینجا من خیلی غریبم / آخه اینجای عاشق نمـی شـه / عزای عشق غصه ش جنس کوهه / دل ویرون من از جنس شیشـه / شقایق آخرین عاشق تو بودی / تو مردی و پس از تو عاشقی مرد / تو رو آخر سراب و عشق و حسرت / ته گلخونـه های بیی برد / شقایق وای شقایق، گل همـیشـه عاشق / دویدیم، دویدیم و دویدیم / بـه شب های پر از قصه رسیدیم / گره زد سرنوشتامونو تقدیر / ولی ما عاقبت از هم بریدیم / شقایق جای تو دشت خدا بود / نـه تو گلدون، نـه توی قصه ها بود / حالا از تو فقط این مونده باقی / کـه سالار تموم عاشقایی / شقایق آی شقایق، گل همـیشـه عاشق / شقایق وای شقایق، گل همـیشـه عاشق
    یغما گلرویی
    سرود سپیده
    با هر سپیده بانگ گلوله! درون هر گلوله مرگ کبوتر! / با هر کبوتری گلی از خون! درون هر گلی ستارهء پر پر! / که تا کی ستیز داس و شقایق؟ اعدام برگ و قتل صنوبر؟ / که تا کی مصاف سرب و شقیقه؟ که تا کی ستیز و خنجر؟ / از نو قسم بـه گل، بـه ستاره! از نو قسم بـه خلق دلاور! / ای جوخه جوخه های جنایت! ای چکمـه های بـه خون شناور! / با طبل گام شب شکنان و با ضجه های این همـه مادر، / تصنیف ناب مرگ هیولا، آواز سرخ خشم برادر! / هر مشت بسته غنچهء کینـه، که تا خون بهای لالهء بی سر! / که تا فصل فسخ حصار و زنجیر! که تا قوم هم صدا و برابر! / با پرچمـی بـه رنگ ترانـه! بر شانـهء شـهامت ! / یک نعره مانده که تا خود خورشید! که تا مرگ دیو خفته بـه بستر! / ای درون ستیز این شب خون ریز! ای دست تو مسلسل و سنگر! / با من بیـا بـه فتح رهایی! که تا مرگ سایـه، که تا شب آخر! / فردای ما شکستن هر مرز! فردای ما تبلور باور! / با هر سپیده عطر ترانـه! درون هر ترانـه، سپیدهء دیگر!
    زمستان 1357
    اصلان اصلانيان
    شب هست و چهره ميهن سياهه
    شب هست و چهره ميهن سياهه / نشستن درون سیـاهی ها گناهه / تفنگم را بده که تا ره بجویم / کـه هر کـه عاشقه پایش بـه راهه. / برادر، بیقراره / برادر، شعله واره / برادر، دشت ش لاله زاره. / شب و دریـای خوف انگیز و توفان / من و اندیشـه های پاک پویـان / برایم خلعت و خنجر بیـاور / کـه خون مـی بارد از دلهای سوزان. / برادر، نوجوونـه / برادر، غرق خونـه / برادر، کاکلش آتشفشونـه. / تو کـه با عاشقان درد آشنایی / تو کـه همرزم و همزنجیر مایی / ببین خون عزیزان را بـه دیوار / بزن شیپور صبح روشنایی. / برادر بیقراره / برادر نوجوونـه / برادر شعله واره / برادر غرق خونـه / برادر کاکلش آتشفشونـه / برادر کاکلش آتشفشونـه
    ربابه جوزقی
    سیـاهکلی دیگر بر آفرینیم
    شب هست و آسمان پر از ستاره / ستاره ها درون آن بالا پر از نام و نشانـه / آخه امشب تولد دوباره شانـه / 19 بهمن روز سیـاهکل / سیـا هیش بر دل دشمن نشسته / دشمن که تا دندان مسلح / نخوابیده هنوز نگاهش با ترس بـه آسمانـه / بـه آسمان پر از ستاره / غافل از این کـه هر ستاره / که تا ابد زنده و جاودانـه / آنـها رفته اند توی آسمان ها / ولی یـارانشان روی زمـینند / مـیگن کار زحمتکشان همـیشـه اینـه / ستاره شدن و پتک آهنینـه / دشمن که تا دندان مسلح / نخوابیده هنوز نگاهش با ترس بـه آسمانـه / تفنگش را زمـین نگذاشته اما / لباسش قبایی که تا روی زمـینـه / نگاه کن، نگاه کن! بـه چنگ و دندانش / کـه خون کارگر روی زمـینـه / تو کـه همرزم هم درد مایی / تو کـه خود کارگر و بی قبایی / بیـا با هم بشیم که تا ره بیـابیم / دل هر دیکتاتور را لرزه درآریم / سیـاهی برکنیم زنیم بر طبل شادی
    صدیقه صرافت
    قسم خوردم بر تو من ای عشق5 / کـه جان بازم درون ره ات ای عشق / نیرزد جان درون رهی والا / کـه ناچیز هست هدیـه ای ای عشق / بـه خون پاک شـهیدان ات / بـه قلب پر خون این ملت / نگیرد این شعله خاموشی / فروزد از هر کران ای عشق / گمان بردند شعله مـی مـیرد / بساط ظلم ریشـه مـی گیرد / نخشکد آن شاخهء سرسبز / کـه آب از خون شـهیدان خورد / ز هر برگی کـه اش بـه خاک افتد / هزاران سرو چمن روید / پدید آید جنگلی انبوه / ز نیروی قهر خلق ای عشق
    آتش شعله برکش / شعله دم فرومکـش / آن چنان بسوز / آن چنان بسوز / کـه بر پا کنی بس / روشنی درون دل ما / روشنـی هـای انسـان / با نیروی توده برکن رسم بیداد / انقـلاب خلـق انقـلاب مـا / نگون سازد اندیشـهء اهرمن را / بسازد جهانی سراسر صفا را / با نیروی توده برکن رسم بیداد / کاندر آن جهان نـزد مـردمـان / نیـابی نشانی ز فقر و ز حرمـان / نباشد دلی رنجه از بهـر بیداد
    آفتابکاران جنگل
    سراومد زمستون6، شکفته بهارون / گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون / کوه ها لاله زارن، لاله ها بیدارن / تو کوه ها دارن گل گل گل، آفتاب و مـی کارن / توی کوهستون، دلش بیداره / تفنگ و گل و گندم داره مـیاره / توی اش جان جان جان / توی اش جان جان جان / یـه جنگل ستاره داره، جان جان، یـه جنگل ستاره داره / سراومد زمستون، شکفته بهارون / گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون / لبش خندهء نور / دلش شعلهء شور / صداش چشمـه و یـادش آهوی جنگل دور / توی کوهستون، دلش بیداره / تفنگ و گل گندم داره مـیاره / توی اش جان جان جان / یـه جنگل ستاره داره، جان جان، یـه جنگل ستاره داره
    مـی گذرد درون شب آینـهء رود / خفته هزاران گل درون ء رود / گلبن لبخند فردایی موج / سر زده از اشک سیمـینـهء رود / فراز رود نغمـه خوان / شکفته باغ کهکشان / مـی سوزد شب درون این مـیان / اوج و فرودش، رود و سرودش / مـی رود که تا دریـای دور / باغ آینـه، دارد درون / مـی رود که تا ژرفای دور / موجی درون موجی مـی بندد / بر افسون شب مـی خندد / با آبی ها مـی پیوندد / موجی درون موجی مـی بندد / بر افسون شب مـی خندد / با آبی ها مـی پیوندد / فردا رود افشان ابریشم درون دریـا مـی خوابد / خورشید از باغ خاور مـی روید بر دریـا مـی تابد / موجی درون موجی مـی بندد / بر افسون شب مـی خندد / با آبی ها مـی پیوندد / موجی درون موجی مـی بندد / بر افسون شب مـی خندد / با آبی ها مـی پیوندد / فردا رود طغیـان شور افکن درون دریـا مـی خوابد / خورشید از شرق سوزان مـی روید بر دریـا مـی تابد / موجی درون موجی مـی بندد / بر افسون شب مـی خندد / با آبی ها مـی پیوندد / موجی درون موجی مـی بندد / بر افسون شب مـی خندد / با آبی ها مـی پیوندد
    خـون ارغـوان هـا…
    زده شعله درون چمن / درون شــب وطــن / خون ارغوان ها / تو ای بانگ شـور افکـن / تـا سحــر بــزن / شعله که تا کران ها / کـه در خون خستـه گــان / دل شکسته گان / آرمـیـده طـوفــان / بـــه آینـــده گـــان نگـــر / درون زمــان نگــر / بر دمـیده طوفـان / قفس را بسوزان / رها کن پرندگان را / بشارت دهندگان را / کـه لبخنـد آزادی / خـوشــهء شــادی / بــا سحــر بــرویــد / سرود ستـاره را / موج چشمـه با / آهوان بگوید
    گل مـینا
    از درون شب تار / مـی شكوفد گل صبح / خنده برلب گل خورشید کند / جلوه بر كوه بلند / خنده برلب گل خورشید کند / جلوه بر كوه بلند / نیست تردید، زمستان گذرد / نیست تردید، زمستان گذرد / وز پی اش پیک بهار، با هزاران گل سرخ، بی گمان مـی آید / وز پی اش پیک بهار، با هزاران گل سرخ، بی گمان مـی آید / درون گذرگاه شب تار / بـه دروازهء نور / گل مـینای جوان / خون بیفشانده تمام / روی دیوار زمان / خون بیفشانده تمام / روی دیوار زمان / لاله ها نیز نـهادند بـه دل / همگی داغ سیـاه / گر چه شب هست هنوز / با سیـه چنگ بر این بام آونگ / آسمان غرق ستاره ست و لیک / آسمان غرق ستاره ست و لیک / آسمان غرق ستاره ست هنوز / خوشـه ها بسته ستاره گل گل / خوشـهء اختر سرخ / با تپش های سترگ / عاقبت كورهء خورشید گدازان گردد / عاقبت كورهء خورشید گدازان گردد
    باد و طوفان
    باد و طوفان گر کند غوغا بر پا / باد و بوران گر بتوفد درون شب ها / بانگ تندر گر خروشد درون دریـا / شب زند گر خیمـه ها بر جنگل ها / کوه سرکش سر بساید آسمان را همـه جا / سرفرازد پا بر جا، بنگرد بر دریـاها / مـی خروشد ز دل ابر سیـاه / مـی شکوفد گل خون همـه جا / سوز پنـهان عاشقان دلیر / سرکشد، از دل تیر، دل تیر، دل تیر / زندگی مـی شکفد پر غوغا / درون دل سبز همـه جنگل ها / مـی دود با گل خون درون دل شـهر / مـی درخشد از افق های خاور / طوفان خون ما، درون هر جام لاله سرخ / برفروزد آتش ها، سرکشاند از سنگرها
    پـرنیـان شفــق
    بــه پــرنیــان شفــق / زخون شراره دمـید / ز سرخی اش شرری / بـه هر ستاره رسید / گلوله بارد کـه تـا بـرآرد ز شـط آتـش و خـون / ز صبــح تــوده نـویــد / ز سرخی هر ستاره اکنون نشسته درون تن شب / نشان صبح سپید / نشان صبح سپید / ببین کـه شـهر و جنگل ها / ز قهر آنان خونین هست / شـهاب راه آینده / ز خون آنان آذین هست / شکوه روشنی فردا / ز خون برآرد سر / بگو بـه مـیهن کـه خون بیژن ستاره گشت و از آن / چه سان شراره دمـید / بـه سرخی هر ستاره اکنون نشسته درون تن شب / نشان صبح سپید / بـه سرخی هر ستاره اکنون نشسته درون تن شب / نشان صبح سپید / ز سرنگونی شب / کنون نگر همـه جا / زخشم و كینـهء خلق / شراره گشته بـه پا / بـه نام هر یل كه از سیـهكل چو تندری دمد از / سرود آتش و خون / شـهادت هر ستاره سازد ز سرخ چهرهء خویش / تلاش و كینـه فزون / تلاش و كینـه فزون / رهایی خلق ایران / نبرد ما را آیین هست / و كهكشان فردایش ز خون آنان آذین هست / شكوه روشنی فردا / ز خون برآرد سر / بگو بـه مـیهن كه خون بیژن ستاره گشت و از آن / چه سان شراره دمـید / بـه سرخی هر ستاره اكنون نشسته درون تن شب / نشان صبح سپید / نشان صبح سپید
    ایران من
    بعد از آن مرداد گران / خشم تو خفته درون خاکستر تابستان / ای مـیهن ام ای / ایران من / ای مـیهن ام ای / زندان من / مـی درخشد شعلهء آفتاب / روی توفان سرخ انقلاب / چون فدایی با خشم و خون بـه پیش / از دل آهن و دود و شخم و خیش / سلطنت / شود نگون شود نگون شود نگون / گل دهد / فلات خون فلات خون فلات خون / بهار خون مردمان / گل آورد گل ارغوان گل ارغوان گل ارغوان / بعد از آن مرداد گران / خشم تو خفته درون خاکستر تابستان / ای مـیهن ام ای / ایران من / ای مـیهن ام ای / زندان من / مـی درخشد شعلهء آفتاب / روی توفان سرخ انقلاب / چون فدایی با خشم و خون بـه پیش / از دل آهن و دود و شخم و خیش / سلطنت / شود نگون شود نگون شود نگون / گل دهد / فلات خون فلات خون فلات خون / گلوله شعله ور شود / شب وطن / سحر شود سحر شود سحر شود / مـی درخشد شعلهء آفتاب / روی توفان سرخ انقلاب / چون فدایی با خشم و خون بـه پیش / از دل آهن و دود و شخم و خیش
    زندانی
    زندانی ای اوج فریـاد / زندانی ای هر دم درون یـاد / ای کـه شور و عزم آهنین ات / سر داده آواز آخرین ات / زندانی ای اوج فریـاد / زندانی ای هر دم درون یـاد / درون نگه همگان، تو همان شیری / گر چه ز جور شـهان تو بـه زنجیری / خونین پیکار تو / فردا از آن تو / لاله ز خون رخ تو سرخی دارد / ژاله ز پاکی روی تو مـی بارد / پرپا کـه راه تو / فردا از آن تو / نقش جان بازی ات همـه جای اوین / نشانـه ای از رزم بیژن گرد و دلیر / حماسهء تاریخ پر ز فراز و نشیب / خونین پیکار تو / فردا از آن تو / لاله ز خون رخ تو سرخی دارد / ژاله ز پاکی روی تو مـی بارد / نشانـه ای از رزم بیژن گرد و دلیر / حماسهء تاریخ پر ز فراز و نشیب / به منظور ما درسی دیگر دارد / نوید پیروزی درون بر دارد / زندانی ای اوج فریـاد / زندانی ای هر دم درون یـاد / ای کـه خلق از استقامت تو مـی رزمد با خصم و دشمن تو / زندانی ای اوج فریـاد / زندانی ای هر دم درون یـاد / تودهء ما بـه وجود تو مـی نازد / درون ره خلق های ما همـه جان بازند / از بهر استقلال / درون راه آزادی / درون ره آتش و خون / چو بستی پیمان / دست شکنجه گر / تو شده لرزان / پیچیده درون هر کران / نام تو جاودان / عقاب آزادی آید بـه پرواز / ز پهنـهء شـهر و ده مـی دهد این آواز / کـه رزم ما باشد رزم ترگل بـه آفتاب / بـه راه یـاران حتما جان نـهاد چو خسرو و بهرنگ و پاک نژاد / بـه راه یـاران حتما جان نـهاد چو روشنتار و حیدر خان
    هماره یـاد
    ز خون جلوه کن ای هماره یـاد / صبح خونین بهمن بـه چشمان تو آرمـیده / شرر زد بـه مرداب تیره گون / خروش خون / ز قلب سیـه کل کشیده پر / ز جوش خون / هزاران پرستوی خون چکان / بـه خون خانـه / دل اش خون و چشم اش بـه آن آبی بی کرانـه / مگر بشکفد باغ نیلوفران / بی قراران آن پهن آبی / مگر بشکفد از خون درون شب خستگان آفتابی / ز خون جلوه کن ای هماره یـاد / صبح خونین بهمن بـه چشمان تو آرمـیده
    علی ندیمـی
    برپاخیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن
    برپاخیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن / برپاخیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن / برپاخیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن / چو درون جهان قیود بندگی / اگر فتد بـه پای مردمـی / بـه دست توست / بـه رای مشت توست / رهایی جهان ز طوق جور و ظلم / بـه پا کنیم قیـام مردمـی / رها شویم / ز قید بندگی / چو درون جهان قیود بندگی / اگر فتد بـه پای مردمـی / بـه دست توست / بـه رای مشت توست / رهایی جهان ز طوق جور و ظلم / بـه پا کنیم قیـام مردمـی / رها شویم ز قید بندگی / همپاییم، همراهیم، همرزمـیم، همسازیم / جان بر کف، برخیزیم، برخیزیم، پیروزیم / برپاخیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن / برپاخیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن / بـه هر کجا نشان ز ثروت هست / ز حاصل تلاش کارگر هست / زمـین غنی ز رنج برزگر / ز همتش شود ز دانـه خرمنی / بـه پا کنیم قیـام مردمـی / رها شویم ز قید بندگی / اگر شود صدای ما یکی / ز خشم خود شرر بـه پا کنیم / بنای صلح جاودان نـهیم / بـه پای خلق چو جان خود فدا کنیم / بـه پا شود قیـام مردمـی / رها شویم ز قید بندگی / همپاییم، همراهیم، همرزمـیم، همسازیم / جان بر کف برخیزیم، برخیزیم، پیروزیم / برپاخیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن / برپاخیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن / برپاخیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن / برپاخیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن / برپاخیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن
    پانویس
    1. پیـام فدایی. شماره 59. ( فروردین 1383).
    2. جریـان شعر مقاومت یـا بـه تعبیر دیگر شعر چریکی بی مقدمـه درون شعر فارسی معاصر ایجاد نشده است. درون این زمـینـه نیز نیما یوشیج مانند بسیـاری از زمـینـه های دیگر پیشرو محسوب مـی شود: … / رسم از خطهء دوری نـه دلی شاد درون آن / سرزمـین هایی دور / جای آشوبگران / کارشان کشتن و کشتار کـه از هر طرف و گوشـهء آن / مـی نشانید بهارش گل با زخم جسدهایـان… / وین زمان فکرم این هست که درون خون برادرهایم / ناروا درون خون پیچان / بی گنـه غلتان درون خون / دل فولادم را زنگ کند دیگرگون. » فروغ خود نخستین مبشر جنگ های چریکی و مبارزهء مسلحانـه مـی تواند بـه حساب آید وقتی کـه مـی گوید: … / حیـاط خانـهء ما تنـهاست / تمام روز / درون صدای تکه تکه شدن مـی آید / و منفجر شدن / همسایـه های ما همـه درون خاک باغچه هایشان بـه جای گل / خمپاره و مسلسل مـی کارند / همسایـه های ما همـه بر روی حوض های کاشیشان / سرپوش مـی گذارند / و حوض های کاشی / بی آنکه خود بخواهند / انبارهای مخفی باروتند / و بچه های کوچک کیف های مدرسه شان را / از بمب های کوچک پر کرده اند / …» ( شفیعی کدکنی، 1359: 88 ).
    3. شعر » من یک » از پری آیتی، درون زندان قصر سروده شده هست ( مـهدی سامع، 1390 ).
    4. شعر » رویش سرخ سیـاهکل، درون ماست » از شقایق.
    5. شعر » قسم » از صدیقه صرافت است. قسمت اول آن را درون کمـیته مشترک ضد خرابکاری سروده؛ قسمت دوم آن درون زندان قصر با همکاری پری آیتی ( مـهدی سامع، 1390 ).
    6. هفت ترانـه » سراومد زمستون، رود، خون ارغوان ها، گل مـینا، باد و طوفان، پرنیـان شفق، ایران من » درون نوار صوتی » شراره های آفتاب » از سعید سلطانپور.
    7. نعمت مـیرزازاده » پرواز درون طوفان «، احمد خرم آبادی » نامـه احمد خرم آبادی بـه مادرش «، خسرو گلسرخی » آوازهای پیکار «، سیـاوش مطهری » تو را کشتند «، رضا براهنی درون مجموعه » ظل الله «، اسماعیل خویی درون مجموعه » کشتار 67 بـه بانگ بلند «.
    منابع:
    1. ابتهاج، هوشنگ. ( 1390 ). آینـه درون آینـه، بـه انتخاب محمدرضا شفیعی کدکنی. تهران: چشمـه.
    2. اخوان ثالث، مـهدی. ( 1381 ). سه کتاب. تهران: زمستان.
    3. جنتی عطایی، ایرج. ( 1381 ). زمزمـه های یک شب سی ساله. تهران: کتاب مـهر.
    4. حسین پور چافی، علی. ( 1387 ). جریـان های شعری معاصر فارسی. تهران: امـیرکبیر.
    5. حقوقی، محمد. ( 1377 ). شعر نو از آغاز که تا امروز. تهران: ثالث.
    6. خویی، اسماعیل. ( 1357 ). گزینـه شعرهای اسماعیل خویی. تهران: مروارید.
    7. سرفراز، اردلان. ( 1383 ). از ریشـه که تا همـیشـه. تهران: ورجاوند.
    8. سلطانپور، سعید. ( 1351 ). آوازهای بند. بی جا.
    9. _________ . ( 1356 ). از کشتارگاه. بی جا.
    10. شاملو، احمد. ( 1384 ). مجموعه آثار، دفتر یکم: شعرها. تهران: نگاه.
    11. شفیعی کدکنی، محمد رضا. ( 1380 ). ادوار شعر فارسی از مشروطیت که تا سقوط سلطنت. تهران: سخن.
    12. _______________ . ( 1379 ). آیینـه ای به منظور صداها. تهران: سخن.
    13. ________________ . ( 1382 ). هزارهء دوم آهوی کوهی. تهران: سخن.
    14. ________________ . ( 1388 ). درون کوچه باغ های نیشابور. تهران: سخن.
    15. صالحی، سید علی. ( 1392 ). گزینـه اشعار سید علی صالحی. تهران: مروارید.
    16. فدایی نیـا، صفر. بی تا. شعر نوین: انقلاب ایران درون شعر معاصر. تهران: توس.
    17. قنبری، شـهیـار. ( 1379 ). دریـا درون من. تهران: جاویدان.
    18.رایی، سیـاوش. ( 1380 ). از خون سیـاوش. تهران: سخن.
    19. گلدمن، لوسین. ( 1376 ). جامعه، فرهنگ، ادبیـات. ترجمـهء محمد جعفر پوینده. تهران: چشمـه.
    20. گلرویی، یغما. ( 1392 ). تصور کن: مجموعه ترانـه. تهران: نگاه.
    21. گلسرخی، خسرو. ( 1380 ). ای سرزمـین من. تهران: نگاه.
    22. _________ . ( 1383 ).خسته تر از همـیشـه. تهران: آرویج.
    23. لنگرودی، شمس. ( ). تاریخ تحلیلی شعرنو، جلد چهارم. تهران: مرکز.
    24. مصدق، حمـید. ( 1378 ). که تا رهایی… . تهران: زریـاب.
    25. پیـام فدایی. ( فروردین 1383 ). شماره 59.
    26. سایت سازمان چریک های فدایی خلق ایران.
    27. سایت چریک های فدایی خلق ایران.

    اشتراک گذاری

    دوست‌داشتن:

    دوست داشتن در حال بارگذاری...




    [ فدایی درون شعر معاصر ایران | مجله هفته عشق در شعر معاصر همچنان نفس می کشد]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 26 Jun 2018 08:16:00 +0000



    تغییرات نقشه جهان پس جنگ جهانی دوم

    ترسیم مجدد نقشـه فدراسیون روسیـه: تقسیم روسیـه بعد از جنگ ...

    ترسیم مجدد نقشـه فدراسیون روسیـه: تغییرات نقشه جهان پس جنگ جهانی دوم تقسیم روسیـه بعد از جنگ جهانی!!!؟

    نوشته: مـهدی داریوش ناظم روعایـا

    برگردان: آمادور نویدی منتشر شده درون تارنمای اشتراک

    هدف نـهایی آمریکا و ناتو تقسیم(بالکانیزه ) و آرام (فنلاندلیزه ) بزرگترین کشور جهان٬ فدراسیون روسیـه ست٬ و حتی ایجاد اوضاعی از اختلال دائمـی(سومالیزه ) بر قلمرو وسیع روسیـه٬ حداقل٬ بر بخشی از روسیـه٬ مانند دوره پسا شوروی٬ شبیـه آن چیزی بشود کـه در خاورمـیانـه و شمال آفریقا شاهد آن هستیم.

    روسیـه ی آینده یـا آینده بسیـاری از روس ها٬ حالت چندگانگی دولتهای ضعیف و تقسیم شده باشد٬ کـه واشنگتن و متحدان ناتویی او مـیخواهند ببینند٬ از نظر جمعیتی کاهش یـابد٬ صنعت زدایی شده٬ فقیر٬ بدون هر قابلیت دفاعی٬ و کرانـه ای باشد که تا بتوان از منابعش بهره برداری کرد.

    طرح های امپراتوری٬ هرج و مرج به منظور روسیـه است

    برای واشنگتن و ناتو٬ تفکیک اتحاد جماهیر شوروی کافی نبوده است. تغییرات نقشه جهان پس جنگ جهانی دوم هدف نـهایی آمریکا جلوگیری از ظهور هر آلترناتیو(جایگزین) درون ادغام اروپا و اورو آسیـا که تا ارو آتلانتیک است. تغییرات نقشه جهان پس جنگ جهانی دوم بـه همـین دلیل تخریب روسیـه یکی از اه استراتژیک واشنگتن و ناتو است.

    اه واشنگتن درون جنگ چچن زنده و کار مـیکرد. آن اه همچنین درون بحرانی کـه در اورو مـیدان درون اکراین سربرآورد٬ دیده شده اند. درون واقع٬ اولین گام جدایی بین اکراین و روسیـه کاتالیزوری به منظور انحلال کامل اتحاد جماهیر شوروی و هر تلاشی درون جهت سازماندهی مجدد آن بود.

    زبیگنیو برژینسکی روشنفکر لهستانی آمریکایی٬ کـه مشاور امنیت ملی جیمـی کارتر رئیس جمـهور آمریکا و معمار پشت حمله شوروی بـه افغانستان بود٬ درون واقع حامـی نابودی روسیـه از طریق فروپاشی و فساد تدریجی است. او تصریح کرده هست که:«یک روسیـه غیرمتمرکزتر بـه پذیرش بسیج امپریـالیستی کمتر حساس است».(۱) بعبارت دیگر٬ اگر آمریکا روسیـه را تقسیم کند٬ مسکو قادر بـه چالش کشیدن واشنگتن نیست. درون این زمـینـه٬ او چنین مـیگوید:«یک کنفدراسیون روسیـه گل و گشاد – متشکل از یک روسیـه اروپایی٬ یک جمـهوری سیبریـه ای و یک جمـهوری خاور دور- درون ترویج مقررات اقتصادی نزدیک تر با اروپا آسانتر است٬ با دولتهای جدید آسیـای مرکزی٬ و با [آسیـا شرقی]٬ کـه در نتیجه مـیتواند بـه توسعه خود روسیـه سرعت بخشد».(۲)

    این دیدگاه ها صرفا محدود بـه برخی برج عاج نشین دانشگاهی یـا تحلیگران جدا نیست. آنـها از حمایت دولتها و حتی از طرفداران متمدن برخوردار هستند. بازتابی از آنـها درون زیر ست.

    رسانـه های دولتی آمریکا بالکانیزه شدن روسیـه را پیش بینی مـیکند

    دیمـیتری سینچنکو مقاله ای درون ۸ سپتامبر ۲۰۱۴ ٬ درباره تقسیم روسیـه منتشر ساخت. عنوان مقاله او «در انتظار جنگ جهانی سوم: چگونـه جهان تغییر خواهد کرد»(۳) است. سینچنکو درون اورو مـیدان درون گیر بود و سازمان او٬ اکراینی های پیشقدم « دولتمردان»٬ مع ناسیونالیسم قومـی٬ گسترش قلمرو اکراین بـه حساب اکثر کشورهای مرزی٬ تقویت سازمان به منظور توسعه دمکراسی و اقتصاد کشورهای حامـی آمریکا٬ گرجستان- اکراین- آذربایجان- مولدووا(گوام)٬ پیوستن بـه ناتو٬ و راه اندازی یورشی جهت شکست روسیـه بعنوان بخشی از اه سیـاست خارجی خود بود.(۴) حتما اشاره کرد که٬ گنجاندن کلمـه دمکراسی درون سازمان گوام نبایدی را گول بزند؛ گوام٬ همانگونـه کـه گنجاندن جمـهوری آذربایجان ثابت مـیکند٬ هیچ ربطی با دمکراسی ندارد٬ بلکه جهت موازنـه با روسیـه درون کشورهای مستقل مشتراک المنافع(سی آس اس) است.

    مقاله سینچنکو با تاریخ عبارت «محور شرارت» شروع مـیشود کـه آمریکا به منظور تهمت زدن بـه دشمنان خود از آن استفاده کرده است. او درون مورد چگونگی ابداع عبارت جورج بوش(پسر) درون سال ۲۰۰۲ ٬ با گروه بندی عراق٬ ایران٬ و کره شمالی با هم صحبت مـیکند٬ چگونـه جان بولتن محور شرارت را با شامل کوبا٬ لیبی٬ و سوریـه توسعه داد٬ و چگونـه کاندولیزا رایس بلاروس(روسیـه سفید)٬ زیمبابوه٬ و مـیانمار(برمـه)٬ و سپس درون نـهایت روند روسیـه را بـه لیست دولتهای اصلی منفور جهان اضافه کرد. او حتی معتقد ست کـه کرملین درون تمام درگیریـهای بالکان٬ قفقاز٬ خاورمـیانـه٬ شمال آفریقا٬ اکراین٬ و جنوب شرقی آسیـا درگیر است. او درون ادامـه روسیـه را متهم مـیکند کـه برای حمله بـه کشورهای بالتیک٬ قفقاز٬ مولدووا٬ فنلاند٬ لهستان٬ و حتی مسخره تر٬ دو که تا از متحدان نظامـی و سیـاسی نزدیک خود٬ بلاروس و قزاقستان نقشـه دارد. همانگونـه کـه عنوان مقاله دلالت دارد٬ او حتی ادعا مـیکند کـه مسکو بـه عمد به منظور سوق جهان بـه جنگ جهانی سوم فشار مـی آورد.

    این داستان چیزی نیست کـه در شبکه های شرکتهای بزرگ همسو با آمریکا گزارش شده باشد٬ بلکه چیزیست کـه مستقیما توسط رسانـه های دولتی آمریکا منتشر شده است. این پیش بینی توسط سرویس اکراینی رادیوی اروپای آزاد/ رادیو آزادی پخش شد٬ کـه ابزار تبلیغاتی آمریکا درون اروپا و خاورمـیانـه هست و درون سرنگونی دولتها کمک کرده است.

    مقاله بگونـه ای تکاندهنده٬ تلاش مـیکند امکانات یک جنگ جهانی جدید را مطابقت دهد. مقاله بطور نفرت انگیزی استفاده از سلاحهای هسته ای و نابودی عظیمـی را کـه برای جهان و اکراین درون پی خواهد داشت نادیده گرفته٬ بطور گمراه کننده ای تصویر گرم و نرمـی از جهان کـه توسط یک جنگ جهانی بزرگ اصلاح مـیشود٬ بنمایش مـیگذارد. رادیوی اروپای آزاد /رادیو آزادی و نویسنده اساسا بـه مردم اکراین مـیگویند که:«جنگ به منظور شما خوبست» و نوعی بهشت آرمانی بعد از جنگ با روسیـه ظهور خواهد یـافت.

    این مقاله همچنین بخوبی درون تناسب با خطوط پیش بینی برژینسکی به منظور روسیـه٬ اکراین٬ و سرزمـین اورآسیـا است. این مقاله تقسیم روسیـه را پیش بینی مـیکند درون حالی کـه اکراین بخشی از گسترش اتحادیـه اروپا ست٬ و شامل گرجستان٬ ارمنستان٬ جمـهوری آذربایجان٬ بلاروس٬ اسرائیل٬ لبنان و وابستگی دانمارک بـه آمریکای شمالی گرین لند است٬ و کنفدراسیون دولتهایی درون قفقاز و دریـای مدیترانـه را نیز کنترل مـیکند- دومـی مـیتواند اتحادیـه ای به منظور مدیترانـه باشد٬ کـه شامل ترکیـه٬ سوریـه٬ مصر٬ لیبی٬ تونس٬ الجزایر٬ مراکش٬ و مراکش اشغالی ساهراوی جمـهوری دمکراتیک عرب یـا صحرای غربی باشد. اکراین بعنوان جزء جدایی ناپذیر از اتحادیـه اروپا ارائه شده است. درون این راستا٬ اکراین بنظر مـیرسد درون راهرو همسویی با آمریکا٬ فرانسه و آلمان٬ لهستان و اکراین قرار بگیرد و محور کیف- ورشو- برلین – پاریس کـه برژینسکی درون سال ۱۹۹۷ حامـی ایجاد آن بود٬ و واشنگتن فدراسیون روسیـه و متحدان او را درون کشورهای مشتراک المنافع بـه چالش مـیکشد.

    ترسیم مجدد نقشـه اوراسیـا: نقشـه های واشنگتن از روسیـه تقسیم شده

    مقاله رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی ادعا مـیکند کـه با تقسیم فدراسیون روسیـه٬ هرگونـه رقابت دوقطبی بین مسکو و واشنگتن بعد از جنگ جهانی سوم بـه پایـان خواهد رسید. مقاله درون یک تناقص آشکار٬ ادعا مـیکند کـه تنـها زمانی جهان چند قطبی واقعی بوجود خواهد آمد کـه روسیـه نابود شده باشد٬ اما مقاله همچنین دلالت مـیکند کـه آمریکا غالب ترین قدرت جهانی خواهد بود٬ حتی اگرچه واشنگتن و اتحادیـه اروپا از جنگ بزرگ پیش بینی شده با روسیـه ضعیف شده باشند.

    همراه با مقاله نیز دو نقشـه هست کـه ترسیم مجدد فضای اوراسیـا و شکل جهان بعد از نابودی روسیـه را اجمالا تعئین کرده است. علاوه براین٬ نـه نویسنده و نـه دو نقشـه او تغییرات مرزی شبه جزیره کریمـه را برسمـیت نشناخته و کریمـه را بعنوان بخشی از اکراین و نـه فدراسیون روسیـه بـه تصویر کشیده است. از غرب بـه شرق٬ تغییرات زیر بـه جغرافیـای روسیـه صورت گرفته شده است:

    * منطقه کالینینگراد ضمـیمـه لیتوانی٬ لهستان٬ یـا آلمان خواهد شد. درون هر حال بخشی از اتحادیـه بزرگ اروپا خواهد شد.

    * شرق کاریلیـا(کاریلیـای روسیـه) و چیزیکه اکنون تحت فرمان فدرال جمـهوری کاریلیـا درون منطقه شمال غربی فدراسیون روسیـه است٬ همراه با شـهر فدرال سن پترزبورگ٬ استان لنینگراد٬ استان نووگورود٬ دو سوم استان پسکوف شمالی٬ و استان مورناتسک٬ از روسیـه جدا شده و کشور فنلاند را تشیکل مـیدهند. این منطقه حتی مـیتواند جذب فنلاند شود که تا فنلاند بزرگ ایجاد گردد. اگرچه کـه استان آرچانگل(آرخانگلسک) بعنوان بخشی از این منطقه تقسیم شده درون مقاله ذکر شده٬ ولی درون نقشـه (شاید بدلیل یک اشتباه درون نقشـه) گنجانده نشده است.

    * مناطق اداری جنوبی سیبیژنسکی٬ پستوشکینسکی٬ نویلی٬ و اوزویـای درون استان پسکوف از منطقه فدرال شمال غربی و مناطق اداری غربی دیمـیدوسکی٬ دیسنوگورسک٬ داخوفشینسکی٬ کاردیموسکی٬ خیسلاویشسکی٬ کاراسنینسکی٬ دیسنوگورسک٬ داخوفسشینسکی٬ موناستیرشنسکی٬ پوچینکوفسکی٬ روسالوفی٬ رادنیـانسکی٬ شومـیاچسکی٬ اسمولینسک٬ ویلیژسکی٬ یـارتسیفسکی٬ و یرشیسکی٬ و همچنین شـهرهای اسمولینسک و روسلاول٬ درون استان اسمولینسک از منطقه فدرال مرکزی بـه بلاروس پیوسته اند. مناطق دوروگوبوژیسکی٬ خولم- ژیروف٬ یوگورانی و یلنینسک درون استان اسمولینسک بنظر مـیرسد بخش بیشتری از نقشـه درون مرز جدید بین بلاروس و پیشنـهادی٬ از روسیـه قطع شده باشد.

    * منطقه فدرال قفقازی شمال روسیـه٬ کـه شامل جمـهوری داغستان٬ جمـهوری اینگوشتیـا٬ جمـهوری کاباردینو- بالکر٬ وجمـهوری کاراچنیـا است٬ بعنوان فدراسیون قفقازی تحت نفوذ اتحادیـه اروپا از روسیـه جدا شده است.

    * منطقه فدرال جنوب روسیـه٬ کـه متشکل از جمـهوری آدیقیـا٬ استان آستاراخان٬ استان ولگوگراد٬ جمـهوری کرامـیکیـا٬ کراسنودار کرایی٬ و استان روستوف است٬ کاملا ضمـیمـه اکراین شده است؛ کـه منجر بـه مرز مشترک بین اکراین و قزاقستان مـیشود و روسیـه را از دریـای مازندران(خزر)٬ کـه شرشار از انرژی و مرز جنوبی مستقیم با ایران است٬ جدا مـیکند.

    * اکراین همچنین استان های بلگورود٬ بریـانسک٬ کورسک٬ و ورونژ را از منطقه فدرال پرجمعیت روسیـه٬ ضمـیمـه منطقه فدرال مرکزی مـیسازد.

    * سیبریـه و خاور دور روسیـه٬ بویژه منطقه فدرال سیبریـه و منطقه فدرال خاور دور٬ از روسیـه جدا شده اند.

    * متن بیـان مـیکند کـه تمام خاک سیبری و اکثر خاک خاور دور روسیـه٬ کـه شامل جمـهوری آلتای٬ آلتای کرایی٬ استان آمور٬ جمـهوری بوریـاتیـا٬ چوکوتکا٬ استان خودمختار یـهودی٬ استان ایرکوتسک٬ کامچاتکا کرایی٬ استان کمـیروف٬ خاباروفسک کرایی٬ جمـهوری خاکاسشیـا٬ کراسنویـارسک کرایی٬ استان ماگادان٬ استان نووسیبریسک٬ استان اومسک٬ پریمور کرایی٬ جمـهوری ساخا٬ استان تومسک٬ جمـهوری تووا٬ و زبایکالسکی کرایی یـا درون کنار مغولستان یـا بـه چند دولت مستقل تحت سلطه چین٬ و تبدیل بـه سرزمـینـهای جدید ی درون جمـهوری خلق چین مـیشوند. نقشـه بطور قاطعانـه سیبریـه٬ خاور دور روسیـه٬ و مغولستان را بعنوان خاک چین بـه تصویر کشیده است. تنـها استثنای نقشـه٬ استان ساخالین است.

    * روسیـه جزایر ساخالین (که درون ژاپن بـه ساحارین و کارافورو خوانده مـیشود)٬ و کوریلی را کـه استان ساخالین را تشکیل مـیدهد٬ از دست مـیدهد. این جزایر ضمـیمـه ژاپن مـیشوند.

    سینچنکو درون وبلاگ خود٬ مقاله رادیو اروپای آزاد /رادیو آزادی را درون ۲ سپتامبر ۲۰۱۴ ٬ چندین روز زودتر منتشر کرده است. همان نقشـه ها٬ کـه برای رادیو اروپای آزاد /رادیو آزادی معتبرند٬ نیز نشان داده شده اند.(۶) آنجا٬ با این حال٬ یک عاضافی درون وبلاگ شخصی سینچنکو هست کـه شایـان ذکر است؛ این عنقشـه روسیـه هست که تمام کشورهای هم مرز با شور و شعف٬ روسیـه را جهت مصرف همچون یک کیک بزرگ٬ قطعه قطعه کرده اند. (۷)

    طرح یک نظم نوین جهانی: جهان پسا جنگ جهانی سوم

    نقشـه دوم به منظور جهان پسا جنگ جهانی سوم هست که جهان را بـه چندین کشور چندملیتی تقسیم کرده است. ژاپن تنـها استثنا است. نقشـه دوم و کشورهای چندملیتی آن بدینطریق توصیح داده مـیشود:

    * همانگونـه کـه قبلا ذکر شد٬ اتحادیـه اروپا گسترش یـافته و حاشیـه قفقاز٬ جنوب غربی آسیـا٬ و شمال آفریقا را کنترل مـیکنند. این نتیجه تحقق گفتگوی مدیترانـه ای ناتو و مشارکت به منظور صلح درون سطوح سیـاسی و نظامـی و مشارکت شرقی اتحادیـه اروپا و همکاری مدیترانـه ای واروپا (اتحادیـه به منظور مدیترانـه) درون سطوح سیـاسی و اقتصادی است.

    * آمریکا یک نـهاد فراملیتی(فراملی) تشکیل مـیدهد کـه شامل کشورهای کانادا٬ مکزیک٬ گواتمالا٬ بلیز٬ الساوادور٬ هندوراس٬ نیکارگوئه٬ کوستاریکا٬ پاناما٬ کلمبیـا٬ ونزوئلا٬ گینـه (گویـان٬ سورینام٬ و گویـان فرانسه)٬ و تمام کارائیب با مرکزیت آمریکای شمالی است.

    * همـه آن کشورهاییکه توسط آمریکا درون آمریکای جنوبی بلعیده نشده اند٬ نـهاد فراملی خود را درون آمریکای جنوبی کوچکتری تشکیل مـیدهند٬ کـه تحت سلطه برزیل است.

    * نوعی بلوک جنوب غربی آسیـا یـا نـهاد فراملی از کشورهای افغانستان٬ پاکستان٬ ایران٬ عراق٬ اردن٬ عربستان سعودی٬ کویت٬ بحرین٬ قطر٬ امارات متحده عربی٬ عمان٬ و یمن تشکیل مـیگردد.

    * نوعی از یک نـهاد فراملی درون شبه قاره هند یـا جنوب آسیـا از کشورهای هند٬ سری لانکا(سیلان)٬ نپال٬ بوتان٬ بنگلادش٬ مـیانمار(برمـه)٬ و تایلند تشکیل مـیشود.

    * یک نـهاد فراملی درون استرالیـا و اقیـانوسیـه وجود خواهد داشت کـه شامل فلیپین٬ مالزی٬ سنگاپور٬ برونئی٬ اندونزی٬ تیمور شرقی٬ پاپا گینـه نو٬ زلاند نو٬ و جزایر اقیـانوس آرام است. این نـهاد شامل استرالیـا و تحت سلطه کانبرا مـیباشد.

    * گذشته از شمال آفریقا٬ کـه توسط اتحادیـه اروپا کنترل مـیشود٬ بقیـه آفریقا تحت رهبری آفریقای جنوبی٬ متحد خواهد شد.

    * یک نـهاد فراملی شرق آسیـا شامل اکثر کشورهای فدراسیون روسیـه٬ هندوچین٬ چین٬ شبه جزیره کره٬ مغولستان٬ و آسیـای مرکزی پسا شوروی خواهد شد. این نـهاد توسط چین و تحت سلطه پکن خواهد بود.

    اگر چه کـه مقاله رادیو اروپای آزاد و دو نقشـه پسا جنگ جهانی سوم را مـیتوان خیـالی خواند و رد کرد٬ اما برخی سئوالات مـهم حتما پرسیده شود. درون مرحله اول٬ نویسنده از کجا این ایده ها راب کرده است؟ آیـا ایده ها از طریق کارگاه مورد حمایت آمریکا و اتحادیـه اروپا بطور غیر مستقیم هدایت شده است؟ درون مرحله دوم٬ چشم انداز سیـاسی نویسنده از پسا جنگ جهانی سوم از چه منبع اطلاعاتی بدست آمده است؟

    نویسنده اساسا بـه طرح یک روسیـه تقسیم شده برژینسکی مراجعه کرده است. متن و نقشـه ها حتی شامل مناطق شمال آفریقا٬ خاورمـیانـه٬ و قفقاز هست که اتحادیـه اروپا بعنوان حاشیـه ثانوی یـا لایـه ای بـه خود نگاه مـیکند. نویسنده درون این مناطق حتی از رنگ آبی آسمانی بجای آبی تیره تر کـه برای شناسایی اتحادیـه اروپا مـیباشد٬ استفاده کرده است.

    حتی اگر رادیواروپای آزاد آنرا رد کند؛ هیچ نباید از این واقعیت چشم پوشی کند کـه ژاپن هنوز ادعای مالکیت استان ساخالین را دارد و آمریکا٬ اتحادیـه اروپا٬ ترکیـه٬ و عربستان سعودی از های جدایی طلب درون هر دو منطقه جنوبی فدرال و منطقه قفقاز شمالی فدراسیون روسیـه حمایت مـیکنند.

    اکراینیسم

    مقاله رادیو اروپای آزاد /رادیو آزادی با اکراینیسم پرتو افشانی مـیکند٬ کـه ارزش دارد ر خلاصه ای از آن ذکرشود.

    ملت (کشور) ها به منظور اینکه همـه آنـها جوامعی پویـا هستند٬ بنحوی از انحاء٬ ساخته شده و از طریق جمعی از افراد با هم نگه داشته مـیشوند کـه اجتماع را مـیسازند. درون این راستا مـیتوان آنـها را جوامع تصور یـافته نامـید.

    دسیسه هایی به منظور ساختار شکنی و بازسازی کشورها درون فضای پسا شوروی و در خاورمـیانـه وجود دارد. درون بازی بزرگ مـیتوان این را شست و شوی مغزی قبیله ای درون جامعه شناسی و انسان شناسی٬ و در سیـاست خواند. درون این زمـینـه٬ اکراینیسم بویژه پشتیبان احساسات ناسیونالیستی عناصر ضد دولتی و ضد روسی درون اکراین بمدت بیش از یکصد سال بوده است٬ درون مرحله اول تحت سلطه اتریشی ها و آلمانـها٬ بعد از آن از طریق لهستانی ها و انگلیسی ها٬ و اکنون تحت حمایت آمریکا و ناتوچی ها.

    اکراینیسم یک ایدئولوژی هست که بدنبال مادیت بخشیدن و به اجرا درآوردن تصور جدید جمعی یـا حافظه تاریخی کاذب درون مـیان مردم اکراین درباره اینکه آنـها همواره یکی از هر دو لحاظ قومـی و مدنی٬ ملت و مردمـی جدا٬ از مردم روس بوده اند. اکراینیسم طرحی سیـاسی هست که بدنبال انکار وحدت تاریخی اسلاو شرقی و ریشـه های جغرافیـایی و بافت تاریخی٬ درون پشت پرده تمایز بین اکراینی ها و روس ها است. بعبارت دیگر٬ اکراینیسم بدنبال زمـینـه زدایی و فراموشی روندی هست که منجر بـه تمایز اکراینی ها از روس ها شده است.

    ***

    روسیـه همواره از خاکسترها برخاسته است. تاریخ مـیتواند بـه این شـهادت دهد. هر چه مـیخواهد پیش بیـاید٬ روسیـه پایدار خواهد ماند. هرگاه تمام مردم متنوع روسیـه تحت یک پرچم به منظور مـیهن خود متحد باشند٬ امپراتوری ها را درهم شکسته اند. آنـها از جنگهای فاجعه بار جان سالم بدر اند و بر دشمنان خود پیروز گشته اند. نقشـه ها و مرزها ممکنست تغییر یـابند٬ اما روسیـه باقی خواهند ماند.

    برگردانده شده از:

    Redrawing the Map of the Russian Federation: Partitioning Russia After World War III?

    http://www.globalresearch.ca/redrawing-the-map-of-the-russia-federation-partitioning-russia-after-world-war-iii/5400748

    منابع:

    [1] Zbigniew Brzezinski, The Grand Chessboard: American Primacy and Its Geostrategic Imperatives (NYC: Basic Books, 1997), p.202.

    [2] Ibid.

    [3] Дмитро Сінченко [Dmytro Sinchenko], «В очікуванні Третьої світової війни. Як зміниться світ,» [«Waiting for World War III: How the World Will Change»], Радіо Вільна Європа/Радіо Свобода [Radio Free Europe/Radio Liberty], September 8, 2014.

    [4] Всеукраїнської ініціативи «Рух державотворців,» [Ukrainian Initiative «Statesmen Movement»] «Стратегія зовнішньої політики,» [Foreign Policy Strategy] Рух Державотворців: втілимо мрії в життя [Statesman Movement: Chasing Dreams/Visions]. Accessed September 9, 2014.

    [5] Brzezinski, The Grand Chessboard, op. cit., pp.85-86

    [6] Дмитро Сінченко [Dmytro Sinchenko], «В очікуванні Третьої світової війни. Як зміниться світ,» [«Waiting for World War III: How the World Will Change»], Дмитро Сінченко (Блоґ) [Dmytro Sinchenko {blog}], September 2, 2014.

    [7] Ibid.

    اشتراک گذاری

    دوست‌داشتن:

    دوست داشتن در حال بارگذاری...
    ، تغییرات نقشه جهان پس جنگ جهانی دوم




    [ترسیم مجدد نقشـه فدراسیون روسیـه: تقسیم روسیـه بعد از جنگ ... تغییرات نقشه جهان پس جنگ جهانی دوم]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Fri, 10 Aug 2018 23:00:00 +0000



    تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
    هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
    در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
    i.video.ir@gmail.com